چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

مویه های مرگ رژیم


حرکت شجاعانه و حسین وار مردم شهرهای بزرگ ایران در روز عاشورا چنان رژیم را متوحش ساخته که تمام امکانات هجومی – تبلیغاتی خود را بکار گرفته و همه ی مهره های کوچک و بزرگ خود را به صحنه آورده است تا بخیال خود مردم آزادیخواه ایران را دچار ترس و وحشت نماید . این دروغگویان مکار فراموش کرده اند که از اینگونه خیمه شب بازیها بارها استفاده کرده اند ولی هربار نتیجه ای خلاف آنچه انتظار داشتند گرفتند . البته ظاهرا اینبار مهره اصلی که باید متوجه شده باشد که خود او با دست خودش گور خود را کنده است هنوز خودش را آفتابی نکرده است . شاید از ترس اینکه نکند اینبار خود را به داخل گور بیندازد و ترجیح داده است سگهایش را رها کند و خود منتظر نتیجه بنشیند .

آقایان این بار با حیله ی اتهام حرمت شکنی از طرف مردم شروع کرده اند، در حالیکه همه میدانند که اگر حرمتی شکسته شده باشد توسط خودشان بوده است . همه میدانند که حرکت عاشورایی امسال مردم ایران همانند همین نوع حرکت در عاشورای سال 57 بود . فقط تفاوتش در این بود که در آنزمان شاه قدرت نشان دادن اینگونه جسارت را در خود نمی دید ولی این آقایان که خود را در قالب خدای مردم می بینند فکر کرده اند که باز هم میتوانند خدایی کنند و بنام خدا و مقدسات به سرکوب بپردازند .
تنها ابزاری که اینها در اختیار دارند انحصار ابزارهای تبلیغاتی از جمله رادیو و تلویزیون است که بدون آنها قدرت تنفس هم نخواهند داشت . اینان خود میدانند که در موقعیت سرنوشت ساز نیروهای مسلح هم حامیشان نیستند و آنان هم ترجیح میدهند همراه مردم باشند . برای همین است که این همه جار و جنجال براه انداخته اند و مویه های مرگشان از رادیو و تلویزیونشان برخاسته است . دست پاچگی در حرکاتشان در بازداشتهای اخیر کاملاهویداست . کسانی را باز داشت کرده اند که در بسیج کردن مردم نقشی ندارند . فریاد میزنند که مسببین را به اشد مجازات میرسانند ! کدام مسبب؟! و بکدام جرم؟! انسان شک میکند که با این حرکاتشان میخواهند برای مردم رهبر تراشی کنند تا در صورت اجبار به قبول سقوط ، افرادی را برای خود داشته باشند .
مردم دیگر مغلوب اینگونه بازیها نخواهند شد و تا رهایی از هر گونه زور و نیل به آزادی از پای نخواهند نشست . از هموطنان صاحب علم و فن در داخل و خارج از کشور انتظار میرود که در راه تجهیز مردم به نرم افزارهای قوی مخابراتی کوشش نمایند تا رژیم دیگر نتواند مردم را از آن محروم کند . همچنین باید به فکر فلج کردن دستگاههای تبلیغاتی رژیم بود تا بیش از این نتواند مردم ساده را با حیله های تبلیغاتی مورد سوء استفاده قرار دهد .

دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۸

عاشورای امروز تهران

امروز تهران کربلا بود . مردمی که سالها شنیده بودند حسین برای رهایی از حکومت نا اهلان و جباران به قیام برخاسته و در این را ه شهید شده بود آمده بودند تا بسان او صدای حق طلبی و آزادیخواهی خود را به گوش همه برسانند . خیل میلیونی مردم از سراسر تهران خود را به خیابانهای انقلاب و آزادی رسانده بودند تا بلکه بتوانند انقلاب به تاراج رفته سی سال قبل خود را احیا کنند و آزادی خود را که آنرا کلید رفع مشکلاتشان و راه کسب ارزش انسانیت خود میدانند بدست آورند .




باید گفت که حسینیان امروز تهران بسیار مظلوم تر از حسین در کربلای آنروز بودند . اگر حسین در کربلا با سلاحی مشابه سلاح در دست دشمنانش در مقابل دشمنانش قرار گرفت ، تهرانیان امروز با دست خالی و پای پیاده و فقط با صدای آزادیخواهی ، خود را در مقابل دژخیمانی یافتند که سوار بر انواع وسائل سرکوب از هوا و زمین مردم را در محاصره داشتند و با شلیک سنگهایی که در صورت اصابت به نقطه حساس چیزی از گلوله کم ندارند و پرتاب انواع گازهای سمی و اشک آور که انسان را بحالتی گیج و غیر قابل تحمل در می آورد به سرکوب مردم پرداختند .در برگشت از یکی از کوچه ها از خانمی شنیدم که سر چهار راه دو نفر را کشتند . مردم مظلوم ولی شجاع تهران با مقاومت در مقابل قوای سرکوب موفق شدند بار دیگر صدای آزادیخواهی خود را بگوش جهانیان برسانند . وبه قدرتهای جهانی نیز بفهمانند که رژیم حاکم بر ایران فاقد هرگونه مشروعیت قانونیست و حمایت مستقیم و غیر مستقیم از آن جز نفرت جهانی برای آنان چیزی نخواهد داشت .


قیام خود جوش مردم تهران حامل پیامی هم برای نخبگان و صاحبان اندیشه و گروههای سیاسی بود .و آن اینکه بخشی از مظلومیتشان بخاطر عدم هماهنگی و تلاش مورد انتظار از طرف این گروههاست . وقت آن رسیده است که تمام گروههای سیاسی و صاحبان اندیشه بر سر آزادی و استقلال کشور هم پیمان شوند تا امکان استفاده بهتر از این نیروی عظیم مردمی فراهم و استقرار دولتی برخاسته از اراده ی ملت هرچه سریعتر عملی گردد .


امروز اکثر مردم تهران خود را به این صحنه های تحسین بر انگیز رسانده بودند و آنانکه پس از ساعتها پیاده روی و مقابله مظلومانه با تعقیب قوای سرکوب به خیابانها و کوچه های دور دست میرسیدند ، شاهد گروههایی کوچک از مردمی ساده و بی خبر هم بودند که در دسته هایی کوچک ولی با بوق و کرنای زیاد حاصل از ابزار وارداتی از چین و غیره با شعارهایی بیجان در حال حرکت به محلهایی بودند که بتوانند شکمهای خود را با غذاهای غرق در چربیهای کشنده ی باصطلاح نذریها سیر کنند ، غافل از این واقعیت که با این کارشان هم دنیا و هم آخرت مورد ادعای خود را از دست خواهند داد . یکی دیگر از وظایف جنبش مردمی ایران بیدار کردن اینگونه انسانهاست که مورد سوء استفاده شیاطین قرار می گیرند .


زمانی که با حال خسته خود را به منزل رساندم و بدنبال اخبار نشریات رفتم ، در حالی که برخورد های خیابانی تهران و سرکوب مردم در راس اخبار جهانی بود ، تلویزیون دولتی ایران در مهمترین برنامه خبریش اخبار عاشورا در عراق و کشورهای دیگر را در بوق گذاشت و بدون کوچکترین اشاره به این سری اخبار از تهران ، گوشه ای از عزاداری در شیراز را به نمایش گذاشت و به اخبار خود پایان داد . جالب اینکه فیلمی را هم به نمایش گذاشت که میگفت حمله نیروهای دولتی هند به عزاداران هندیست که عین همان چیزی بود که چند دقیقه قبل در خیابان آزادی دیدم و فکر کردم همان را دارد گزارش میدهد . این واقعیتی بود از آنچه امروز تا ساعت دو بعد از ظهر در تهران شاهد بودم تا بعدها بشنویم در شهرهای دیگر چه خبر بوده است .


مایلم بار دیگر نگرانی عمیق خودم را از آینده ایران به هموطنانم اعلام کنم و عرض کنم که رژیم حاکم که از بی خردی چیزی کم ندارد کشور را بسوی پرتگاه میبرد . اینان مورد سوء استفاده جهانخواران قرار دارند و از آنجا که منافع مستکبرین جهانی در وجود چنین رژیمهایی هست ، چنانچه ملت ایران خود برای نجات خود کوشش نکند ، هرآن که جنگ افروزان بخواهند، تبدیل ایران به عراق و افغانستان دیگر دور از انتظار نیست . پس قبل از اینکه بسیار دیر شود گروههای سیاسی در انسجام بخشیدن به فعالیتهای خود کوشش کنند و مردم را در مبارزات خود هماهنگ نمایند .


یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

آقای منتظری عبرتی برای سایر روحانیون

آقای منتظری از جمله معدود روحانیونی است که تقریبا تمام عمر خود را در مبارزه با رژیمهای دیکتاتور گذراند . پس از سقوط حکومت پهلوی بعنوان دومین روحانی پس از خمینی صاحب نفوذ بود و بعنوان جانشین او از طرف مجلس خبرگان برگزیده شد . او نمونه ای از یک روحانی ساده و خوشدل بود که دور از تمایلات خود خواهانه نظرات خیر خواهانه داشت . قدرت پرستان داخل حاکمیت پس از انقلاب گاهی از سادگی این مرد پاکدل سوء استفاده میکردند . او هم مانند دیگر روحانیون فاقد تجربه در سیاست روز بود و بهمین علت در پاره ای از تحولات تلخ پس از انقلاب او هم تحت تاثیر گروههای قدرت طلب قرار گرفته و از جمله در زمان بر کناری اولین رئیس جمهور منتخب ملت عکس العمل مناسب از خود نشان نداد . متاسفانه زمانی او متوجه انحراف بزرگ از انقلاب شد که قدرت پرستان پایه های حکومت خود را محکم کرده بودند و چون متوجه شدند که منتظری با آنان نخواهد بود و از جنایات آنان حمایت نمیکند او را از قائم مقامی برکنار کردند و او را در حصرخانگی قرار دادند . با وجود این او در افشای جنایات رژیم چه در زمان آقای خمینی و چه پس از او فعالانه اقدام نمود و با اذعان به اشتباهات گذشته و شرک خواندن ولایت مطلقه فقیه با دلی پاک و روحی آرام بدرود حیات گفت و جنبش سبز ایران را سوگوار کرد . او با اینکه مورد ظلم آقای خمینی و اطرافیانش قرار گرفت ، تا آخرین لحظات عمرش حاضر نشد جز اشاره به اینکه او هم دارای اشتباه بود علنا از او بد گویی نماید که اینهم نشانی از بزرگی روح او بود . امید که برکات روح خیر خواه آن مرد بزرگ ، جانی تازه به جنبش ملت ایران ببخشد تا در کسب آزادی که یکی از اهداف او بود هر چه زودتر موفق شوند . زندگی او باید برای سایر ملبسین به لباس او درس عبرت قرار گیرد و مخصوصا آنانی که هنوز از حکومت جبارانه فعلی حمایت میکنند باید متوجه باشند که دیر یا زود آنان هم عمرشان به پایان خواهد رسید واگر میخواهند از آنان به عنوان یک فرد روحانی نام برده شود باید هرچه زودتر راه منتظری را در پیش گیرند و از زندگی و وفات او درس گیرند . روحش شاد باد.

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

مباهله با خامنه ای

آقای خامنه ای در دروغگوییهای اخیرش در مقابل جیره خواران باصطلاح روحانیش در اشاره به مناسبتهای روز ، اشاره ای به روز مباهله کرد و از کنارش گذشت . اگر چه ایشان در عمل نشان داده است که خدا و اسلام و پیغمبر را فقط برای پیشبرد مقاصد خودش مصرف می کند ، و حال که متوجه شده چنین حیله ها هم دیگر کارساز نیست ، دست به دامن آقای خمینی شده و با نمایش صحنه های پاره کردن عکس او میخواهد دست به مکاره بازی دیگری بزند تا بلکه خود را از جهنمی که خود برای خود ساخته است نجات دهد ، جای دارد مخالفینش او را با دعوت به مباهله با یک امتحان عملی روبرو کنند . اگر او واقعا راه خود را درست میداند و خود را از دروغ و ریا و ظلم به ملت بری میداند ، به این دعوت پاسخ مثبت دهد . و برای این منظور خود او و اهل و عیالش همراه با کلیه طرفدارانش با اهل و عیالشان در صحرایی اطراف تهران در مقابل تمام مخالفینش و اهل و عیالشان مطابق روش محمد در صحرای مدینه و بدون استفاده از چماقداران و مزدورانش به مباهله بایستند و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهند . چنین مراسمی میتواند با اعلام رسمی از رسانه ها و با حرکت منظم طرفین بسوی محل مباهله برگزار شود و نیروی انتظامی هم میتواند بدون سلاح و با بی طرفی کامل بر امنیت اجتماع طرفین نظارت نماید . با دعوت از رسانه های عمومی جهانی نیز میتوان الگویی امروزی از حرکتی اسلامی را به جهانیان عرضه کرد . اگر راست میگویند . آنگاه مشخص می شود چه کسی باید کنار بکشد .

شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۸

(گردشی در جمعه گردیها (دین؟ مذهب؟ ایدئولوژی؟





اگر چه بنا نداشتم دیگر در نقد نوشته های استاد گرامی آقای نوری علا مطلبی بنویسم ، لکن با توجه به مطلب اخیرم در وبلاگ "نگاه " تحت عنوان " کدام خدا..." لازم دانستم در مورد فرمایشات اخیر ایشان با عنوان " چرا مذهب همان ایدوئولوژی است ؟ " مخصوصا آنجا که میفرمایند بر انداختن مذاهب و ایدوئولوژیها غیر ممکن و مغایر با حقوق بشر است و جدا کردن دین از مذهب واینکه آیا سکولاریسم هم خود یک ایده است یا نه مطالبی را عرض کنم . و فکر کردم بهتر است عین مقاله را کپی کنم و نقد خودم را در پایان هر مطلبش با رنگ دیگر اضافه کنم . امید است خوانندگانی که مطلب ایشان را خوانده اند نظری هم به این عرایض داشته باشند .

چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟ جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا



مقالهء اين هفته را در پاسخ يکی ـ دو پرسشی می نويسم که مکرراً از من شده است. اما، پيش از آنکه بتوانم پاسخ خود را ـ در حدود بضاعتم ـ به اين پرسش ها عرضه کنم، دو نکته را درخور توجه می دانم. نخست اينکه به کدام از پديده های ذهنی ـ اجتماعی نام «ايدئولوژی» می دهيم؟ و سپس اينکه فکر «اين ـ همانی ِ» مذهب و ايدئولوژی از کجا آمده است؟
اینکه بگوییم مذهب غیر از دین است شاید فقط وسیله ای باشد برای انکار ضد حقوق بشر گویی ، والا اگر بگوییم خود دین خوبست بدون اینکه بگوییم آن دین خوب کدامست مشکل حل نمیشود . اصلا در میان مردم مذهب همان دین است . مثلا اروپاییها میگویند اکثر مردم خاورمیانه متدین به دین اسلامند و مسلمانها هم میگویند اروپا و آمریکا مسیحی هستند . در داخل خودشان هم هر کدام مذهب خود را دین برحق میدانند . بنابراین تفکیک دین از مذهب مشکلی را حل نمیکند مگر اینکه بتوانید برای دینداران روشن کنید که آنچه فعلا بنام دین و یا مذهب معروف است اصل دین و هدف بنیانگذار اولیه نبوده و آن دین تحریف شده . و یا اهداف خیرخواهانه ای که فلان شخص معروف به پیغمبر داشته حالا دیگر روشهای جدید می طلبد . وکلام آنان کلام آفریننده جهان نبوده و نباید وحی منزل تلقی شود .

توضيح نکتهء نخست، در بادی امر، آسان می نمايد. ايدئولوژی، در ابتدای کار قرار بوده به معنای «ايده شناسی» يا «شناخت ايده ها» بکار رفته و علمی مشابه همهء علومی باشد که اسم شان به واژهء پسوندی ِ «لوژی» (يا، به زعم واژه سازان دههء بيست، «شناسی») ختم می شود. اما، در عمل و به تدريج دانسته شده که بين «ايده»ها و «واقعيت ها» ی ديگری که «موضوع» شناخت علمی قرار می گيرند (همچون ماده، ساختار، شکل، کارکرد، و...) تفاوتی مهم در کار است و آن اينکه «ايده» لزوماً و همواره واجد واقعيت نيست و بيشتر از جنس خيال و وهم و گمان نظاير آنها برساخته می شود. بنابراين، لفظ «ايدئولوژی» که قرار بود نام «علم شناخت ايده» ها باشد، بسرعت به معنای «مجموعه ای از ايده ها» بکار گرفته شد و امروز ديگر همگان «ايدئولوژی» را به معنای مجموعه ای از «دانسته» های بشری می گيرند که پايه و مايهء «علمی» ندارند و بصورتی دلبخواه سرهمبندی شده و بصورت تشکلی بظاهر منسجم درآمده اند و کارکردشان هم «توضيح شبه علمی ِ» پديده ها است.

به اين ترتيب، ايدئولوژی يکی از انواع «دگرديسی های انحطاطی علم» بوده و «شبه علمی» بشمار می رود که چون قابليت اثبات خود از طريق تحقيق علمی را ندارد دچار عوارضی چند می شود که اهم آنها عبارتند از:

۱. دستکاری آگاهانه و ناآگاهانه در يافته های علمی بمنظور اثبات انسجام و صلابت ظاهری خود

۲. تعصب در واقعيت پنداری ِ نظريه های منبعث از اين مجموعه و عدم تحمل نظرات مخالف و نفی کننده

۳. پيدايش پيشداوری نسبت به صحت نظريه های وابسته بخود و کوشش برای تبديل عالم واقع به مصاديق اثبات کنندهء صحت آنها ( اگر عالم واقع مصداق یک نظریه قرار گیرد ایرادش چیست ؟ مگر علم چیزی خارج از عالم واقع است ؟ تبدیل عالم هم فقط در محیط غیر علمی امکان دارد . پس علمی کردن محیط ، این نقیصه را رفع می کند نه فقط کشیدن نیش مذهب.)

۴. کوشش برای دستيابی به قدرت حاکمه بمنظور تحميل «باور» های خود، و ارزش های هنجاریِ ناشی از آنها بر همگان ( عالمین هر علم هم مانند حاملین هر ایده تلاش میکنند و باید تلاش کنند تا علم همگانی شود و در این ایرادی نیست . همانطور که شما برای گسترش نئوسکولاریسم تلاش میکنید . امروزه کوشش برای دستیابی به قدرت از طریق جلب نظر مردم انجام میشود و در رای گیری ها پیروان مذاهب و ایدوئولوژیها را مثتثنی نمیکنند . پس نمیشود نسبت به طرز فکر افراد بی تفاوت بود .)

۵. تقسيم مردمان به دو اردوگاه دوست و دشمن، يا خودی و ناخودی و ايجاد تفرقه اجتماعی بسود گروه هائی و به زيان گروهائی ديگر

۶. اعمال تبعيضات سيستماتيک و گوناگون در بين اين گروه ها (این موارد هم ریشه در تعصب دارد و مربوط است به اعتقاد به اتصال به ماوراء الطبیعه ویا هر یک از ایسم های رایج )

۷. ....

توجه کنيم که ايدئولوژی را بعنوان «مجموعه ای از دانسته ها» معرفی کردم که دارای صلابت علمی نيستند. اما فرق دانسته ها و يافته های علمی چيست؟ در اينجا لازم است توضيح دهم که بين «دانش» و «علم» تفاوتی اساسی وجود دارد. امروزه ما واژهء «علم» را در برابر واژهء science می گذاريم و واژهء «دانش» را برابر واژهء knowledge می گيريم. البته اين کاربردها همگی جديدند و ربطی به کاربردهای کهن يا قديمی خود ندارند و نمی توان، به مدد اين معناهای جديد، متن های پيشين (مثلاً، شاهنامه) را فهميد (مثلاً، «ترا دين و دانش رهاند، درست» از فردوسی را). ( چرا بجای اینکه به یک کلمه کاربرد جدید بدهیم بطوریکه ربطی به کاربرد قدیمی آن نداشته باشد ، کلمه جدید ابداع نکنیم و مردم را سر در گم نکنیم . چطور انتظار دارید خوانندگان که امروزه از سطوح مختلف علمی هستند متوجه منظور شما باشند ؟ لااقل از کلماتی مانند علم نو و دانش نو استفاده کنید . )

دانش اعم است از هر مطلب علمی و غير علمی که «می دانيم» و در انبار دانش ما ذخيره شده است. در اين «انبار» دانسته ها و نظريه ها، بی توجه به اينکه واقعی و قابل اثبات هستند يا نه، بروی هم ريخته اند. اينکه بدانيم زمين کره ای شکل است يا باور داشته باشيم که مسطح و بی کران است، هر دو می توانند جزئی از «دانش» ما باشند. «علم» اما چنين نيست و فقط به واقعيت قابل آزمايش و تکرار و فرمول بندی ِ مادی و منطقی و خردپذير نظر دارد و از دل آنها است که می تواند دانستنی های قابل اتکاء، اما در عين حال گشوده بر نقد و تغيير، را بيرون کشيده و بصورت «نظريه های علمی» عرضه بدارد. اين نظريه ها، اگر برای مدتی بلند و عملاً صحت خود را نشان دهند، تبديل به «قوانين علمی» می شوند؛ بی آنکه اين تبديل چيزی را از «نقد پذيری» و «قابليت تغيير» آنها (چه در راستای تکميل و چه در جهت تخريب و بازنشسته شدن) کاهش دهد. ( اگر قوانین علمی هم قابل تغییر هستند ، تفاوتشان با قوانین غیر علمی و آنچه شما دانش می نامید چیست ؟) پس علم:


۱. نيازی به دستکاری در يافته های خود ندارد؛ چرا که می کوشد منطقاً و بصورتی خردپذير نتايج کار خود را منسجم سازد و در عين حال همواره گوش بزنگ انتقاد و تصحيح و کنار گذاشته شدن است.

۲. فاقد پيشداوری است و تعصبی در آنچه عرضه می کند ندارد و از نقد و حتی نفی خود استقبال می کند.

۳. می کوشد تا واقعيت را آنگونه که هست ارائه و توضيح دهد و نه اينکه بخواهد عالم واقع را بصورتی درآورد که صحت خودش اثبات شود.

۴. دليلی برای توسل به زور برای تحميل يافته های خود نمی بيند

۵. مردمان را يکسان در يافته های خود شريک می کند

۶. و بين مردمان تبعيضی قائل نمی شود.

۷. ....

می بينيم که بين ايدئولوژی و علم دره ای فراخ دهان گشوده است. مشهورترين ايدئولوژی هائی که، بدون استوار بودن بر يافته های علمی، اما با استفاده از آن يافته ها برای شکل گيری و انسجام خود، در قرون نوزدهم و بيستم بوجود آمده و به قدرت سياسی و نظامی دست يافته اند عبارت بوده اند از تقديس ملت (نوعی ناسيوناليسم ايدئولوژيک)، تقديس نژاد (نازيسم، فاشيسم)، تقديس پرولتاريا و جامعهء اشتراکی (لنينيسم، استالينيزم، ماتوئيسم) و نظاير آنها.

اين مقاله جای پرداختن تفصيلی به اين ايدئولوژی ها نيست اما، فقط بعنوان نمونه ای از کارکردهای شبه علمی ِ ايدئولوژی، می توان به برخی از پديدآمده های «نژاد پرستی» اشاره کرد. هنگامی که داروين نظريه های علمی «انواع» و «بقای اصلح» (اصلح، به معنای «سزاوارتر») خود را عرضه داشت هرگز فکر نمی کرد که بسياری از عظمت طلبان بريتانيائی اين نظريه ها را دليلی بر برتری طبيعی خود گرفته و بکوشند تا به مدد آنها توضيح دهند که چرا و چگونه، بعنوان مهمترين آفرينندگان عصر روشنگری و انقلاب صنعتی و بزرگترين امپراتوری در تاريخ بشر، که خورشيد هيچگاه در آن غروب نمی کند، بخاطر برتری نژادی خاصی که نسبت به ديگر «انواع انسان ها» دارند سرآمد ديگران شده اند و، مطابق پيشنهاده های داروين، بعنوان «اصلح»، حق دارند بر ديگران سروری و حکومت کنند.

نازيسم هيتلری نيز به پاکی و والائی ِ نژاد آريائی تکيه کرده و اين نژاد را «اصلح» می دانست و کار دانشمندانش تا بدانجا کشيد که در آزمايشگاه های خود جمجمه های بازمانده از نژادهای مختلف بشری را اندازه گيری کرده و به اين نتيجه رسيدند که جمجمهء آريائی ها از جمجمهء بقيهء نژادها بزرگتر است و، در نتيجه، حجم مغزی که در آن جای می گيرد بيشتر است. حال آنکه پس از شکست هيتلر و پايان جنگ، همان جمجمه ها ديگرباره اندازه گيری شدند و معلوم شد که يافته های دانشمندان هيتلری واقعيت نداشته است. ( اگر موضوع اندازه جمجمه ها دروغ بوده پس ربطی به یک نژاد ندارد . این دروغگویی مربوط به همان عده خود خواه و مریض هست که به منظور گول زدن هم نژادهای خود دروغ گفته اند. اگر دروغهای هیتلر هم بموقع افشا میشد آن فجایع اتفاق نمی افتاد .)

البته می توان پذيرفت که بسياری از دانشمندان ايدئولوژی زده در يافته های خود صادق بوده اند اما از آنجا که «ايدئولوژی» ـ در کار دفاع از صحت مفروضات خود ـ ناچار ايجاد کنندهء «پيشداوری» است، اين پيشداوری (مثلاً، اعتقاد به برتری نژاد آريائی) چنان بر ذهنيت آنها اثر گذاشته بوده که آنان واقعيت را آنگونه می ديدند که ايدئولوژی می گفت يا می خواست. اين نکته مصداق همان گفتهء مولوی است که «پيش چشم ات داشتی شيشه ی کبود / لاجرم دنيا کبودت می نمود». ايدئولوژی براستی همان

«شيشهء کبود» است که بيننده از آن خبر ندارد اما بينائی اش مشروط به تحميل های آن است. ( دانشمند ایدئولوژی زده کدام است ؟ اصولا کیست که بخواهد نزد خودش صادق نباشد و به خودش دروغ بگوید ؟ دروغ را فقط به دیگران می گویند برای هدفی خاص . چطور میشود گفت بعضی دانشمندان صادق اند و بعضی نه ؟ گمراهی با عدم صداقت فرق دارد .)

پس، از اينهمه که گفته شد، می توان نتيجه گرفت که «بخشی» از «دانش» بشری از کنار هم قرار گرفتن «علم» (آگاهی راستين) و «ايدئولوژی» (آگاهی کاذب ـ علم منحط شده) بوجود می آيد. ( علم اگر از دایره علمی خارج نشود ، چگونه منحط میشود ؟ بهتر است آگاهی کاذب و علم منحط شده را ،اگر وجود دارند، دانش ننامیم .شاید کلمه پندار ویا انگار بهتر باشد .)

اما دانش بشری دارای بخش ديگری هم هست که اکنون، با ذکر مقدمهء کوتاهی، به آن می پردازيم.

دانش علمی دانش عالم مادی هم هست. علم در پديده های رنگارنگ عالم ماده می کاود و می خواهد چگونگی و چرائی شان را توضيح دهد. علم در «سرای طبيعت» اتفاق می افتد و به هرآنچه نتوان حضورش را به مدد حواس و «گسترده کننده» های حواس (همچون ميکروسکپ، تلسکوپ، تله ويزيون، تلفن، و...) دريافت، «کاری ندارد»؛ چرا که قادر به تحقيق در مورد آنها نيست.

اما انسان، از ديرباز پديداری اش در طبيعت، به وجود عالمی در ماورای طبيعت نيز قائل بوده و اعتقاد داشته است که طبيعت ساختهء نيروهای موجود در «عالم ماوراء طبيعت» است (این اعتقاد هم نتیجه کم آوردن علم انسان نسبت به مایه هستی بوده است . مگر اینکه آنرا بخشی جدا ناپذیر از سرشت انسان بدانید که در آنصورت باید برایش حسابی دیگر باز کنید .)و انسان نيز، جدا از پيکر خود که برآمده و پروريده در طبيعت است، دارای «روح» ی است که متعلق به عالم ماوراء است و مرگ چيزی نيست جز جدائی روح از پيکر و بازگشت آن به عالم ماوراء طبيعت. پيکر در طبيعت می ماند و می پوشد و محو می شود اما «روح» از جرم ماده پاک و مصفا شده و به مبداء خويش باز می گردد.

علم نسبت به کل اين فرضيات بی تفاوت است. نه می تواند آنها را نفی کند و نه قادر به اثبات آنها است. چرا که آنچه به «ماوراء طبيعت» مربوط می شود نمی تواند «موضوع» تحقيق علم باشد. پس، اگر کسی بگويد عالم ماورائی در کار نيست در واقع سخنی «علمی» نگفته است؛ همانگونه که سخن کسی که معتقد به عالم ماوراء است سخنی علمی نيست. ( میدانید که بسیاری از یافته های علمی امروزی ابتدا بصورت داستانهای علمی- تخیلی توسط نویسندگانی با قدرت تخیلی فوق العاده مطرح شده و سپس موضوع مورد کاوش محققین در مراکز علمی قرار گرفته اند . اگر بگوییم موضوعاتی مانند روح و عالم ماورای طبیعت هم مورد تحقیق قرار گیرند چه اشکال دارد ؟ و چرا باید علم در اینموارد بی تفاوت باشد ؟ )

اما ذهن انسان در طول تاريخ، همانگونه که در عالم طبيعت کاويده و نتايج کاوش خود را بعنوان «يافته های علمی» ثبت و ضبط کرده است، به «عالم ماورائی» نيز توجه کرده و در مورد چند و چون آن، نحوهء تماس با آن، و تجربهء اتصال با آن، نظريه های گوناگونی را عرضه داشته است که هيچ کدامشان همچنان نمی توانند موضوع «علم» باشند. در نتيجه، در کنار «علم به عالم ماده» رشتهء ديگری از دانش بشری شکل گرفته است که در زبان فارسی به آن «معرفت» می گوئيم. معرفت دانش عالم ماوراء است و همانگونه که امروز اهل علم را «عالم» می خوانيم، اهل معرفت هم «عارف» نام دارند.

معرفت گسترهء تجربه هائی است که عقل و منطق را بدان راه نيست و اتفاقاً همين عقل و منطق بکار رفته در «علم» برای «عارف» حکم «حجاب» و پرده ای را دارند که عالم ماوراء را از او پنهان می سازند و عارف کسی است که، با توسل به عملياتی گوناگون، حس و منطق و عقل خويش را فرو می گذارد تا به تجربه های «ماورائی» و «فراحسی» برسد.

هنگامی که عارفان دست به توضيح تجربه های خويش و چند و چون آنها می زنند، مجموعهء گزارشات شان نشانهء «ايمان» به وجود عالم غيب است با هرآنچه در آن می توان تصور کرد و معرفت (يا عرفان) دستورالعملی است برای وصل به «آن عالم» که بر بنياد ترک «اين عالم» ساخته می شود. هر انسان مسافری تلقی می شود که می تواند «سير علی الله» کند و، با طی منازل گوناگون تجربه های ماورائی، به آن عالم پيوند خورد.

تجربه های ماورائی و دستورالعمل های گوناگون عرفا دارای ويژگی هائی اساسی هستند. مثلاً،

۱. عارفان نيازی به دستکاری ِ تجربه های خود ندارند؛ چرا که اين تجربه فردی و منفرد و ايمانی بشمار می روند و قابل انتقال به ديگران نيستند. (يقول سعدی: آن را که خبر شد خبری باز نيامد!)

۲. عارفان، بخاطر فردی بودن تجربه شان (يا محدود بودن تجربه شان به «فرد») فاقد انرژی دفاعی (و در نتيجه تهاجمی) اند و از نقد و حتی نفی خود نيز بر نمی آشوبند و حداکثر اينکه نگاه عاقل اندر سفيهی تحويل منتقد می دهند (حافظ می گويد: «مشکل عشق نه در حوصلهء دانش ما است / حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد!»)

۳. و اگر از سير و سلوک معنوی خود گزارش می دهند می کوشند تا تجربه های فراحسی شان را آنگونه که بوده ارائه و توضيح دهند

۴. دليلی برای توسل به زور برای تحميل يافته های خود برديگران ندارند

۵. مردمان را يکسان در يافته های خود شريک می کند، بين مردمان فرق نمی گذارند، همه را پروردهء پروردگار خويش می دانند و به همه عشق می ورزند (باز بقول سعدی: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست!)

۶. و بين مردمان تبعيضی قائل نمی شود.

۷. ....

می بينيم که «معرفت»، در صفات خود، بسيار شبيه «علم» است و دارای هيچگونه پرخاشجوئی و تهاجم گری نيست و تنها در جنبهء «فردی» خويش اعتبار دارد ( اگر عارفان آنانی هستند که شما اینگونه توصیف میکنید ، از آنان انتظار میرود که به علم هم توجه بسیار داشته باشند . وچنین عارفان باید با چنان عالمان همکاری بسیار نزدیک داشته باشند تا زودتر به کشف حقیقت برسند . و اگر چنین نکنند از دایره توصیفات شما خارج اند .) اما به محض اينکه صاحب اصول و دستک و دنبک «اجتماعی» شد ديگر نمی توان آن را معرفت خواند. عرفان امری فردی است، رابطهء «فرد باورمند به عالم غيب» را با آن عالم تنظيم می کند، و نمی تواند در فراسوی ذهنيت فرد باورمند بخود جلوه ای اجتماعی بگيرد (اين جملهء محبوب عرفا است که «طرق الی الله بعدد نفوس الخلايق»، يعنی راه های رسيدن به پروردگار به تعداد آدميان روی زمين است). ( این راه ها قرار است موازی هم باشند و یا اینکه در یک نقطه به هم برسند ؟ پروردگار کیست و یا چیست ؟ اگر منظور از پروردگار خالق و یا مایه هستی است ، شناخت و رسیدن به آن باید هدف همه از جمله عالمان و عارفان باشد . و در این مسیر همراهی و همکاری بکار می آید و نه موازی کاری .)

اما هنگامی که معرفت (چه در دست پيامبران و چه بوسيلهء دينکاران) وارد زندگی اجتماعی (و طبعاً سياسی) می شود، رفته رفته، برای خود «اصول» و «فروع» گوناگونی پيدا می کند و تبديل به مجموعه هائی به نام «دين» می شود که از دل آنها شاخه های گوناگونی به نام «مذهب» و «فرقه» بوجود می آيند که هر يک از آنها ادعا می کند که «معرفت بر حق و يا حقيقی» از آن اوست است و تعبير ها و تفسيرها و «قرائت» های ديگران همه گمراهی آور و باطل اند. ( به این دیگر معرفت نمی گویند بلکه باید آنرا گمراهی نامید . اصلا آنگونه عارفان اگر فاقد نیروی تهاجمی هستند چرا وچگونه سعی در تاسیس ادیان می کنند . پس این عارفان نیستند که دینکاران میشوند . )

پس معرفت، در سير اجتماعی شدن خود از ماهيت منتشر و «ايمانی» خويش خارج شده و تبديل به «دين اصول مند» می شود و سپس در هزار شاخهء مذاهب و فرق مذهبی ِ گوناگون سر ريز کرده و تجربه ای انفرادی را تبديل به نهادی اجتماعی می کند. پس با این حساب پیامبران صاحب ادیان عارفانی بودند که از ماهیت ایمانی خود خارج شدند و ادیانی را بنیان نهادند که حاصل فعلی آنها همین مذاهب موجودند با همه مشکلاتی که با خود آورده اند .

اين نهاد اجتماعی ـ که بنا بر تعريف جامعه شناختی ـ دارای نيايشگاه (چه مسجد و چه خانقاه) و دينکار (چه آطت الله و چه پير طريقت) و توضيح المسائل و مآموران اجرا و تفتيش است، در کردار خويش شباهت تامی با ايدئولوژی دارد و همان ويژگی ها که برای ايدئولوژی برشمرديم بر مذهب نيز حاکم اند:

۱. بمنظور تحکيم انسجام و صلابت ظاهری خود، آگاهانه و ناآگاهانه، در واقعيت دستکاری می کند و بدين سبب منشاء دروغبافی و اغراق و خيالپردازی و خرافه پروری می شود.

۲. در واقعی بودن بلاترديد مفروضات پنداریِ خود متعصب است و نظرات مخالف و نفی کننده را نه تنها تحمل نمی کند بلکه به شديدترين وجه مجازات می کند

۳. در هر رفتار و گفتار مملو از پيشداوری است

۴. خواستار تحميل «ارزش» های خود بر همگان است و بدين خاطر می کوشد تا قدرت را به چنگ آورد و يا با صاحبان قدرت وارد معاملهء پاياپای شود

۵. مردمان را به دو اردوگاه دوست و دشمن، يا خودی و ناخودی تقسيم می کند و نيز بسياری از تمايزات مختلف را بين زن و مرد، اهل کتاب و کافران، و نظاير اينها مطرح می سازد

۶. و در بين اين گروه ها انواع تبعيضات را روا می دارد.

۷. ....

( حالا بنظر شما چنین دینی باید موضوع حقوق بشر قرار گیرد و در منشور حقوق بشر بر آن تاکید شود ؟! )





بدينسان، اگر دانش را به يک خط ممتد تشبيه کنيم، علم و معرفت در منتهی عليه دو سوی آن قرار گرفته اند؛ يکی به عالم طبيعت و ماده می پردازد و ديگری عالم ماوراء طبيعت (غيب) را هدف قرار می دهد و لذا ـ بخاطر جدائی موضوع تحقيق ـ هيچ يک نمی تواند منکر آن ديگری شود. اما از سوی علم که بسوی ميانهء اين خط ممتد حرکت کنيم به ايدئولوژی بر می خوريم و اگر از جانب معرفت به سوی ميانه بيائيم با دين و مذهب روبرو می شويم. ايدئولوژی و مذهب نه تنها همسايهء هم که در واقع پديده هائی دوقلو و همسان اند؛ همچون دو روی سکه. و کارکرد اجتماعی شان نيز يکسره يکی است. ( پس تکلیف چیست ؟ از کجای این خط و در کدام جهت حرکت کنیم ؟ )

هر دو متعصب و تفرقه افکن و ويرانگر اند، هر دو از تنوع و تکثر و رنگارنگی می گريزند، هر دو يکه خواه و مستبد و تحميل کننده اند، و هر دو زندگی اجتماعی مردمان را از حالت طبيعی خارج می کنند، آزادی فکر و بيان و رفتار را از آنها می ستانند، همه را هيزم آتشدان خويش می بينند و ـ برای تحميل خويش بر مردم ـ يا از حاکمان بعنوان بازوی مقتدر خويش استفاده می کنند و يا خود حاکم می شوند.

انسان، در قرون متمادی، و بخصوص در طی قرون تاريک فرهنگ های مختلف، نتايج دستيابی مذاهب بر قدرت حاکم را ديده و چشيده و تجربه کرده است. به همين دليل نيز يکی از ارکان عصر روشنگری و ورود انسان به عصر مدرن، «جدائی مذهب از حکومت» بوده است که بدون اين امر زير بنائی هرگز نمی توان به کثرت گرائی، آزادی و دموکراسی رسيد. ( برای اثبات لزوم جدایی مذهب از حکومت دلایل بسیار بهتری آورده اند بدون اینکه احتیاج به بیان اضداد باشد . )

اما تجربهء انسان با مکتب يا مذهبی که از آسمان بريده و خود را بصورت «شبه علم» در قالب ايدئولوژی ظاهر ساخته، تجربهء بلندی نبوده است. بخصوص که ايدئولوژی، بخاطر ظاهر فريبنده اش، در قرن بيستم توانسته است با اخذ و اعلام شعار «جدائی مذهب از حکومت» و برقراری حکومت های ايدئولوژيک غيرمذهبی، اين توهم را بوجود آورد که می توان مذهبی نبود اما مستبدانه و ضد دموکراتيک حکومت کرد. تنها در پايان قرن بيستم، و بخصوص با سر برداشتن اسلام بنيادگرا و قدرت طلب، است که انسان امروز کشف می کند که مذهب چيزی جز ايدئولوژی و ايدئولوژی چيزی جز مذهب نيست و زمان آن فرا رسيده است که «جدائی مذهب از حکومت» جای خود را به «جدائی ايدئولوژی از حکومت» بدهد. ( و اینهم شد نئوسکولاریسم شما . سوال اینست که آیا سکولاریسم ایده هست یا علم ؟ و میشود به آن ایدوئولوژی گفت ؟ مخصوصا هر وقت صفت نئو هم میشود به آن داد . یعنی چیزی که قابل تغییر است و میشود نوتر هم بشود . البته علم نو هم ممکن است هر روز عرضه شود ، ولی علم قدیمی تر را انکار نمیکند . )

جالب است که حکومت اسلامی مسلط بر ايران، از بدو شکل گيری خود، اصول عقايد پايه ای اش را «ايدئولوژی» ناميده و در موارد مختلفی، از کارخواهان و خواستاران ورود به دانشگاه ها، و نيز از دانش آموزان، «امتحان ايدئولوژی» بعمل آورده است.

و می ماند يک پرسش محتوم ديگر: آيا می توان مذاهب و ايدئولوژی ها را برانداخت؟ بنظر من اين پرسشی بيهوده و در عين حال خلاف حقوق بشر است. اگر بتوان دندان نيش زهرناک مذاهب و ايدئولوژی ها را در «زندگی اجتماعی» کشيد و، با لغو توانائی آنها در تحميل «ارزش ها» ی خود بر ديگران، آنان را از قدرتمندی مستبدانه دور داشت، آنگاه اعتقاد به موازين و ارزش های آنان، و حتی تبليغ اين اعتقادات، جزئی از حقوق بشر محسوب می شود و نبايد دست به امحاء آنها زد. ( آیا شما خودتان را هم جزئی از همین بشر با این حقش میدانید ویا اینکه شما را باید یک نئو بشر نامید ؟ و یا اینکه کلمه بشر هم معنای جدیدی گرفته است که در بعضی از آنها موازین و ارزشهای مذاهب و ایدوئولوژیها امحاء شده است ؟ فکر میکنید تبلیغ این اعتقادات در میان توده مردم که باید در یک کشور سکولار مدیران کشور را انتخاب کنند منجر به انتخاب چه جور آدمهایی میشود ؟ آیا انتخاب مذهبیون به این سمتها با حقوق بشر منافات خواهد داشت ؟ و اگر چنین حاکمیتی با پشتوانه همان افراد معتقد قانون اساسی سکولار را با قانون اساسی مورد دلخواه خودشان تغییر دهند مخالف حقوق بشر میشود ؟ فرض کنیم حالا دیگر دندان نیش ندارد، با زهر داخل غده اش چه میکند ؟!)

جامعهء مدرن، با رونق، زنده، پويا، مرفه، رنگارنگ و آزاد جامعه ای است که در مادهء اول قانون اساسی اش نوشته باشند «اين جامعه دارای حکومتی سکولار است که...» بنظر من، بدون اين جمله هرآنچه که دربارهء دموکراسی، آزادی، تنوع و رنگارنگی در قوان ين اساسی بنويسند حاصل کار تنها حکم انشاء های زيبائی را خواهد داشت که فاقد هرگونه ضمانت اجرائی اند. ( و در چنین جامعه ای هیچ ایرادی ندارد که انواع خرافات و توهمات و تعصبات رواج داشته باشند تا در سایه آنها خود خواهان و زیاده طلبان و زورگویان و مستبدین این بشر را مورد سوء استفاده قرار دهند . چرا که اقدام به براندازی این نوع دینها خلاف منشور حقوق بشر است ! آیا نباید به اصول چنین حقوق بشری شک کرد ؟ آیا این از حقوق انسانها نیست که از بی اساس بودن بعضی از پندارهای گذشتگان که به ناحق و بطور ناخودآگاه به آنان تلقین شده آگاه شوند و از گمراهی خارج گردند ؟! صحبت از براندازی مذاهب و ایدوئولوژیها نیست . بلکه هدف باید تصحیح پندارهای غلط و رها کردن مردم از بند خرافات و انحرافات و تعصبات باشد . فرق چنین حکومت سکولاری با سایر حکومتها چیست و چه حسنی برای بشر مبتلا به تعصبات و خرافات دارد ؟ اگر یکی از مواد این قانون اساسی که حکومتش سکولار است این باشد که مثلا باید پای دزد را قطع کرد و یا رویه این حکومت این باشد که مخالفین را بطوریکه هیچ کس متوجه نشود از بین ببرد ایرادی ندارد ؟)


پس بهتر نیست بیاییم بازی با کلمات را کنار بگذاریم و برای مسائلی که مردم به آن دچار هستند راه حل پیدا کنیم و با زبانی که عامه مردم قادر به درک آن باشند با آنها گفتگو کنیم . امروزه مقالات و نوشته ها فقط مخصوص طرح کردن در محافل علمی نیستند . اینترنت وسیله ای شده است که دارد جای همه وسائل ارتباط جمعی را میگیرد . پس باید مطالب مندرج در آن برای همه قابل درک باشد . و سعی شود گروههای مسئله دار هم مستقیما مورد خطاب قرار گیرند تا با حل مسئله و نه پاک کردن صورت آن ، مشکلات بر طرف شوند . با کشیدن نیش زهردار مذاهب مشکل حل نمیشود . باید زهر از غده خارج و جایگزینش مرهم شود . واین میسر نمیشود مگر توده های گمراه شده توسط دینداران متعصب و بی دینان منفعت پرست از گمراهی درآیند و متوجه خیر و شر خود بشوند .


چند ی قبل هم مطالبی با عناوین "سکولاریسم نو یا تعصبات جدید " و "دانشگاه سکولار یا بی تفاوت " عرض کردم که ظاهرا قابل توجه نیافتید .


دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

کدام خدا محور وحدت انسانهاست ؟

دربین جمع مجهول الهویه دولت حاکم بر ایران فردی بنام اسفندیار مشایی گاهی بصورت چهره ای بحث انگیز ظاهر میشود . اخیرا از ایشان نقل شده که " خدا نمیتواند محور وحدت انسانها قرار گیرد " . این سخن مورد انتقاد نگهبانان فرهنگی حکومت قرار گرفته و توضیحات ایشان هم برایشان قانع کننده نبوده است . آقای مشایی متوجه نبوده که چنین حرفهایی میتواند اساس حکومتشان را که یک سری اوهامات ،خرافات ، ابهامات و دروغپردازیهاست تهدید نماید . در خارج از دایره حکومت هم اعتنایی به حرفهای این آقایان نمیشود ، چرا که مصداق چوپان دروغگو یند . آنچه این وسط بقول امروزیها مشکوک میزند اینستکه در بین کسانی که رفتارشان کمتر با منطق می خواند ، این حرفهای ظاهرا منطقی از کجا می آید ! این حرف ایشان که " به تعداد انسانها خدا وجود دارد " ، اگر چه کنایه ایست مبالغه آمیز ، حامل حقیقتی است انکار ناپذیر . و آن اینستکه اگر چه همه انسانها به مبدا هستی توجه دارند و خواهان آگاهی از آن وپی بردن به علت وجود خود و عوامل موثر در زندگی هستند ، در عین حال نظر مشترکی در این زمینه وجود ندارد و هنوز تعریف جامعی از خدا که مورد قبول همگان باشد و مشخصاتی از او که بتواند میزانی قرار گیرد برای سنجش خوب و بد رفتار انسانها وجود ندارد ویا مورد غفلت قرار گرفته است . اختلافات بر سر این خدا مخصوصا در بین مدعیان مومن به او به حدی زیاد است که گاها بنام او کشتارهای وحشتناک در بین همین مدعیان دیندار انجام میگیرد . و مخلوقات همان خدا را با بی رحمی تمام از بین میبرند . خدا نمیتواند محور وحدت واقع شود چرا که این خدایی که دینداران فعلی از او صحبت می کنند و در نظر مردم مجسم میباشد خدای واقعی نیست . بلکه آنانکه ادعای خدا پرستی می کنند در واقع دارند خود را می پرستند ویا بهتر بگویم منافع فرضی خود را می پرستند . آنهم در حالیکه هنوز نسبت به شناخت خود و منافع واقعی خود فاصله ی زیاد دارند . و بسیاری از خوب و بدها را از هم تشخیص نمیدهند . آنانکه وحدت حول محور خدا را ممکن میدانند ،مهمترین الگوهای خود را کسانی مانند محمد و عیسی و موسی میدانند که توانستند ملتهایی را متحد و منشا تغییراتی در نقاطی از جهان شوند . ولی به این حقیقت توجه نمی کنند که در طول تاریخ عوامل و افراد مختلف بوده اند که ملتهایی را متحد و تغییرات عظیم را موجب شده اند . از طرف دیگر ، هم اکنون یکی از مهمترین عوامل اختلاف در بین مردم جهان ، اختلاف بین دینداران است و تفسیرهای مختلف از حرفهای محمد و عیسی و موسی . حتی در میان مدعیان پیروی از هر یک از این افراد هم اختلافات تا آنجا گسترده است که بخاطر آن انسانها به قتل میرسند و جنایتها به وقوع می پیوندند . مگر محمد چه گفته است که با وجود مکتوب بودن گفته های منتسب به او یا خدای او مذاهب مختلفی از دین او ایجاد شده است که پیروان آنها گاهی خود را دشمن یکدیگر میدانند ؟! اشکال چه در خود این ادیان باشد و چه در برداشت مردم از آنها ، واقعیت موجود گویای این حقیقت است که ادیان معروف به الهی هنوز نتوانسته اند مردم را از گمراهی خارج و بسوی سعادت سوق دهند . پس بجاست پرسیده شود که این چه خداییست که موفق نشده است برنامه های خود برای انسانها را عملی نماید و دین خود را در بین مخلوقات خود به اجرا درآورد ؟! آیا خدایی که تا کنون از او صحبت شده و ادیان را به او نسبت داده اند همان خدای اصلی و خالق جهان است ؟ آیا مدعیان پیامبری واقعا حرفهای خالق را به مردم گفته اند ؟ تا کنون هیچیک از مومنین به ادیان مختلف و شعبات آنها دلیل قانع کننده ای بر ادعای خود نیاورده اند . وجود اختلافات عمیق در بین آنها میتواند بطلانی باشد بر عقیده ی الهی بودن آنها . حتی مراسم مذهبی آنها هم که برای هر یک مقدس می باشد ، در نزد سایر مذاهب خرافاتی بیش نمی ماند . در طول تاریخ ، انسانهای صاحب فکر ، برای بهبود زندگی اجتماعی تلاشهای فکری و عملی فراوان نموده اند و گاها نوابغی ظاهر شده اند که توانسته اند منشا اثرات بزرگی در این زمینه گردند . از آنجا که عملی شدن هر گونه تغییر در زندگی انسانها ارتباط مستقیم با آحاد مردم و طرز نگاه آنان به زندگی دارد ، موثرترین افراد در ایجاد تغییرات بزرگ کسانی بوده اند که توانسته اند به قول معروف رگ مردم را پیدا کنند و نظر آنانرا به برنامه های خود جلب کنند . از آنجا که انسانها هنوز نتوانسته اند پاسخی برای چگونگی مبدا و اساس هستی پیدا کنند ، به اعتقاد به وجود نیروهایی ماوراء طبیعی و خارق العاده قناعت کرده اند و عقیده دارند که کنترل همه چیز در دست قدرتی ماوراء دید آنهاست که او را خدا نامیده اند . همین نیروی غیبی فرضی بیشترین تاثیر را بر آنان داشته و جایگاه بزرگی در فرهنگ مردم پیدا کرده است . از لابلای بقایای ادیان و مذاهب و مسلکهای مختلف و حتی از محتوای بسیاری از آنچه امروزه به عنوان خرافات شناخته میشود میتوان چنین استنباط کرد که همه ریشه در همان تلاش مستمر انسانها برای بهبود زندگی خود دارند و پایه گذاران ادیان و حتی رواج دهندگان خرافات هم هر یک به نسبت توانایی و میزان درک خود از اوضاع زمانشان واضع دستورالعملها و ناشر نصیحتها و امر و نهی هایی بوده اند که موجب بهبود وضعیت موجودشان میشده . و به منظور تاثیر گذاری بهتر بر مردم و یا بخاطر حالات روحی خاصی که در خود می دیدند ، نصایح خود را به همان نیروی فوق انسانی رایج در بین مردم نسبت داده اند . موفقیت افرادی مانند محمد و عیسی و موسی هم مدیون وضعیت بسیار نابسامان توده مردم زمانشان بوده که جهت نجات خود از بدبختی ، از چنین مصلحانی استقبال نموده و با اتحاد خود حول محور اینگونه شخصیتها موجب تغییرات بزرگ در زندگی خود شده اند . پس از مرگ این مردان بزرگ هم ، آیین آنان توسط پیروانشان و افراد صاحب نفوذ ادامه یافته و به مرور زمان دچار استحاله و دگرگونی شده تا تبدیل به ادیان و مسالک کنونی شده اند که وسیله ایست در دست کسانی که توانسته اند به مقامهایی رسمی دست یابند . و با مدرنیزه کردن آیینها و زرق و برق بخشیدن به آنها و گاهی با استفاده از زور فیزیکی هنوز قادرند توده هایی از مردم را در همان حالات و روحیات نگهدارند و اغلب با سوء استفاده از مردم ، امیال خود را جستجو می کنند . البته کسانی بوده و هستند که با تفسیرهای عالمانه تر صورتی منطقی از ادیان نشان داده اند که تاثیراتی در میان دانش پژوهان داشته ولی در حوزه عملی عمومی موفقیتی نداشته اند . چراکه آن مردمی که اعتقاد پیدا کرده اند به خدایی که در هر آن هر چه بخواهد بر سرشان می آورد وخیر و شرشان را در دستان نیرویی خارق العاده و مقدس می پندارند که حق هم ندارند در مورد او شک و تردید وارد کنند ، دیگر به حرفهای عالمانه توجه نمیکنند ! امروز وظیفه هر عالم است که قبل از هر چیز تقدس زدایی کند تا ذهن مردم آزاد شود و بساط نمادهای مقدس که همیشه مورد سوء استفاده خودپرستان است برچیده شود . بموازات گسترش علم و سطح آگاهی مردم نسبت به خود و طبیعت اطراف خود ، بسیاری متوجه حقایقی ورای آنچه در قالب بازماندگان این ادیان بیان میشوند شده اند و تلاش دیرین بشریت در رسیدن به زندگی بهتر را ادامه داده اند . البته از آنجا که ما انسانها جایزالخطا و بلکه راحت الخطا هستیم ، کمتر کسی توانسته است خود را از خطا مصون نگهدارد و نتیجه این خطاها آن شده است که هنوز انسان نتوانسته است راهی برای نجات از مشکلات و کسب زندگی قابل قبول بیابد . آنچه در سی سال گذشته در ایران تجربه شده است آیینه تمام نمایی از چنین سیر تحول است که با الگو برداری و تمسک جستن به دین شروع و به امید نجات از وضعیت پیشین نمونه ای از وحدت پیرامون یک طرز فکر را به نمایش در آورد و حال آن وحدت کاملا فرو ریخته و مردم بیچاره و مایوس بدنبال محور دیگری جهت وحدت حول آن و نجات خود می باشند . اگر آن خدایی که تا کنون در ذهن بشر بوده است نتوانسته و نمیتواند محور وحدت انسانها قرار گیرد ، کدام خدا میتواند چنین ظرفیت را دارا باشد ؟ آیا اصولا لازم است وحدت بوجود آید ؟ و معنی چنین وحدتی چیست ؟ این کلمه وحدت و یا وحدت کلمه و به تعبیر قرآن حبل الله در طول تاریخ کاربردهای زیادی داشته است ولی طول زمان استفاده ی صحیح از آن بسیار کوتاه بوده و زمان سوء استفاده از آن بسیار طولانی . و هر واژه ای را هم که جانشین آن کنیم میتواند دوباره مورد سوء استفاده گمراهان قرار گیرد . خصوصا اگر قداست جدیدی به آن داده شود . کلماتی مانند هماهنگی و همکاری تقریبا با همین مفهوم در بین مردم کاربرد داشته ولی آلوده به قداست نشده اند . همه قبول دارند که لازمه موفقیت در امور مهم هماهنگی بین دست اندرکاران آنهاست . ولی این هماهنگی به معنی اطاعت همه مجموعه از یک مرکز خاص نیست . بلکه تمرکز اذهان همه بر روی هدف است تا با استفاده از نیروی ذهنی و عقل جمع ، نتیجه ی بهتر و سریعتر حاصل شود . و هماهنگ کننده آن مکانیزمی است که بتواند بطور مستمر بر آورد تراوشات فکری مختلف را محاسبه و در راه پیشبرد هدف بکار گرفته شود . ایجاد چنین مکانیزمی که نتواند مورد سوء استفاده و لغزش قرار گیرد از اهمیت بسیار برخوردار است و کوشش همگانی می طلبد . در زمانهای قدیم وسیله ارتباطی بین مردم همین گوش و زبان و چشم ساده بوده است که برد کوتاهی دارند . و فقط حضور شخص میتوانسته است موجب اطمینان مردم نسبت به صحت پیام دیگران باشد و یا ناچارا نمایندگان مخصوص میتوانستند پیام آور باشند . امروزه این معادله بهم خورده است و بر اثر همان کوششهای مردم در تامین زندگی بهتر ، وسائل ارتباط جمعی بسیار توانمندی ایجاد شده و روز بروز تکمیل تر میشوند که کار هماهنگی بین مردم را بسیار راحت تر کرده است . با استفاده صحیح از این ابزارها ، دیگر لازم نیست یک فرد و یا یک گروه خاص محور قرار گیرد . بلکه هر فرد از آحاد مردم میتواند به تنهایی از محل استقرار خود حاصل ذهن و عقل خود را در اختیار همگان قرار دهد و در صورت توانایی و استقبال جمع ، موضوعی را رهبری کند . یعنی دیگر کسی تنها نیست و رهبری هم مخصوص فرد خاصی نیست و یک سیستم رهبری همگانی بوجود آمده است که میتواند مصون از بسیاری از خطاها باشد . آیا این رهبری همگانی جایگزین مناسبی برای آن وحدت قدیمی نیست ؟ در چنین صورت فقط لازم است اذهان عمومی را متوجه این سیستم نمود و ساز و کار آنرا فراهم نمود . اینجاست که فکر و تجربه تک تک افراد کاربرد پیدا میکند . پیامبران سیستم جدید کسانی هستند که بتوانند با راهنمایی خود اذهان را متوجه و جذب این تلاش همگانی کنند . برای اینکه اذهان مردم آمادگی شرکت در این رهبری همگانی را پیدا کنند کافی است پاره ای از اصول اخلاقی که تا کنون مورد قبول همه انسانها از هر دین و مسلک قرار گرفته مورد توجه و پایبندی قرار گیرد . اولین اصل احترام به یکدیگر و اینکه نظر هرکس در مورد هر چیز محترم است و هدف همه اینست که با استفاده از علم و تجربیات دیگران به علم خود بیفزایند و روش خود را تصحیح نمایند . چنانچه این اصل اخلاقی را بپذیریم ، رواج سایر اخلاقیات خوب هم دشوار نیست . کافیست به یک اصل دیگر هم توجه کنیم و آن اینست که سرنوشت همه افراد بشر و حتی همه موجودات این هستی در ارتباط با هم است . و خود خواهی و خود بینی که از اخلاق ناشایست میباشد و فعلا عموما در قالب خدا پرستی ظاهر میشود باید جای خود را به همه خواهی و همه بینی و همه دوستی بدهد . و مردم فرق بین احساس دوستی و علاقه به هر موجودی را و احساس دشمنی و نفرت و آثار آن در زندگی خود را متوجه شوند . یکی از مهمترین موضوعاتی که میتواند در این سیستم مورد مطالعه قرار گیرد همان مبدا هستی و آنچه به زبانهای مختلف خدایش نامیده اند می باشد . همین شناخت صحیح از مبدا و اصل هستی و قوانین حاکم بر آنست که کوشش همگانی می طلبد تا در سایه علم به آن ، راه بهتر زندگی کردن هم آموخته شود . توافق بر روی این موضوع در یک فضای اخلاقی مطلوب بسیار ساده است . چرا که همانطور که در تحت عنوان "روشنفکران دینی و غیر دینی" آوردم ، چه دینداران و چه بیدینان در اینکه جهان هستی وجودی است با سلسله قوانینی حاکم بر آن که این قوانین در کلیه ذرات هستی مستترند هم عقیده اند .و فقط اختلافشان در نامگذاری و ماهیت مبدا آنست که تا کنون هیچکس هم نتوانسته نظر و اعتقاد خود به آنرا ثابت کند . چرا که هنوز علم و اطلاع بشر نسبت به آن کافی نیست . آیا با استفاده از این روش و استمرار کوشش همگانی در دست یابی به علم هستی ، خدای واقعی و خالق هستی زودتر شناخته نمیشود ؟ آیا زمان آن نرسیده است تا دست به ابتکاری جدید بزنیم ؟ این دین و این راه زندگی جدید را باید نامی جدید بر آن قرار داد . و از آنجا که لازمه موفقیت آن ، آزاد کردن اذهان از هرگونه قید و شرط و پاک کردن محیط از هرگونه زور است ، میتوان آنرا " آزادی " نام نهاد و اگر لازم باشد او را به خدایی منتسب نمود ،میتوان او را " خدای آزادی " نامید " . در مرحله اول ، پیامبران این دین کلیه عالمان و روشنفکران نسبی موجود میتوانند باشند و پیروان آن هم نسل جدید و جوان است که تشنه آگاهی است و قادر است با بهره گیری از تجارب گذشتگان و صاحبنظران فعلی و فعال کردن ذهن و عقل توانای خود راه آینده ای امید بخش را هموار کند . و زمینه زندگی دلخواه بشریت را که از آن به عنوان بهشت نام برده اند فراهم آورد . ساخت دنیایی اینچنین که میتوان بهشتش نامید و مردم در آن زندگی جاوید می یابند ، ممکن است . ولی فقط میتواند به دست خود مردم ساخته شود تا توانایی زندگی در چنان محیط بی نقصی را هم پیدا کنند . چرا که با وجود نقص ، هیچ بهشتی بهشت نخواهد بود . و اگر کسانی در حال حاضر به امید رفتن به بهشت ، در انتظار مرگ نشسته اند ، باید بدانند که بسی در اشتباهند . وجود ناقصی را که مرگ در انتظار اوست جایی در بهشت نیست . چرا که گر چنین شود ، بهشت دیگر بهشت نیست . پس پیش بسوی هماهنگی همگانی برای شناخت حقیقت و ساخت بهشت جاویدان .

چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

خبرگان گمرهان

اجلاس اخیر باصطلاح خبرگان نشان داد که چنان این آقایان را دستچین کرده اند که نقشی جز نقش مردگان نتوانند بازی کنند . در راس آنها هم کسی قرار گرفته که بحق او را منافق اکبرش نامیده اند . او همراه با خامنه ای از برجسته ترین چهره هایی هستند که انقلاب مردم را به انحراف کشاندند و اکنون علنا در نقش دشمنان مردم ایران بر آنان حکومت میکنند . تک چهره هایی هم که در بین این فرتوتان از بیماری مبتلا به دیگران مصون مانده اند دیگر قادر به ایفای هیچ نقشی نمیباشند .


اگر کسی در بین آنان وجود دارد که خود را از جنایات مرتکب شده توسط حاکمیت بری میداند دیگر نباید خود را عضوی از این مجلس بداند و باید بی درنگ از آن خارج شود .

مردم ایران میدانند که برای نجات خود از دست این دشمنان داخلی که بازیچه دست جهانخوران قرار گرفته اند و در راستای تامین منافع خود و اجانب زندگی مردم را به مخاطره انداخته اند راهی جز مقاومت ندارند و به مقاومت خود ادامه خواهند داد تا ریشه این مکاران حیله گر را نیز بر کنند و خود زمام امور خود را در دست گیرند .

سایر باصطلاح روحانیون هم باید بدانند که مردم دیگر در چهره آنان هیچگونه روحانیتی نمی بینند بلکه از نظر مردم آنان شیاطینی هستند که کمر به گمراه کردنشان بسته اند . بنا براین آندسته از آنان که مدعی اند نقش شیطان را بازی نمیکنند بهتر است هر چه زودتر خود را از شکل و شمایل شیطان صفتان خارج کنند .


دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

خبرگان! اسلامتان یا خامنه ای ؟؟

بر کسی پوشیده نیست که وقایع سی سال اخیر و خصوصا آنچه اخیرا در ایران گذشت بزرگترین ضربه را بر پیکر اسلام حاکم بر این کشور وارد کرده است . روحانیون حاکم برای حفظ حکومت خود آنچنان از خود بیگانه شدند که متوجه نقش بیگانه در انحراف خود و به مخاطره انداختن زندگی مردم ایران نشدند . و با دست خود تیشه به ریشه خود زده و به اعتقادات دیرینه خود هم پشت کرده و آنرا وسیله ای برای تداوم حکومت خود گرانیدند . سایر روحانیون هم بجز معدودی با سکوت خود احترام خود را در نزد مردم از دست دادند .



اجلاس آتی مجلس خبرگان آخرین فرصتی است که روحانیت پیش رو دارد . اگر چه مجموعه روحانیونی که در این مجلس جا گرفته اند همگی بطور غیر مستقیم ( اگر نگوییم مستقیم ) توسط خود آقای خامنه ای گزینش شده اند ، ولی امکان آن وجود دارد که اکثریت آنان هنوز به بیماری او گرفتار نشده باشند و اگر دغدغه دین هم نداشته باشند ، لااقل بخاطر مصلحت خودشان این فرد را که دستش به خون ملت آغشته شده و موجب فساد در کشور شده از رهبری خود عزل کنند و زمینه را برای تحولی مثبت و مسالمت آمیز فراهم نمایند .


این آقایان باید بدانند چنانچه از روی ترس و یا هر دلیل دیگر از برکناری او خود داری کنند در آینده ای نه چندان دور مردم ریشه آنانرا در سرزمین ایران خواهند خشکانید . اگر چه خامنه ای و اطرافیانش به گمان خود برای خروج از بحران داخلی در حال شعله ور کردن بحران خارجی هستند و حاضرند برای بقای خود کشور را مورد تعرض بیگانه قرار دهند ، ولی مردم و روحانیونی که هنوز در دامن شیاطین نیافتاده اند باید مصرانه بخواهند که در جلسه آتی خبرگان به حکومت خامنه ای و جاسوسان اجنبی داخل دستگاه او خاتمه دهند . و بدانند که این انتخابیست بین خامنه ای و اسلامشان .

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

مکرالخامنه ای و لامکرالله؟!

در قرآن مسلمانان در دو مورد الله را خیرالماکرین معرفی کرده است . در یک مورد اشاره دارد به زمانی که علیه عیسی مسیح توطئه میشود و الله او را از بلایی که برایش پیش بینی کرده بودند نجات میدهد ، و دومین بار زمانیست که کافران مکر می کردند علیه محمد که به شکلی از دست او خلاص شوند . در هر دو مورد اندیشه الهی بر مکر بد خواهان پیروز میشود . این دو داستان بسان داستانهای دیگری که در قرآن آمده با این هدف بوده که به مردم اطمینان دهد چنانچه به الله ایمان داشته باشند هیچ نیروی دیگری نمیتواند بر آنان فایق آید . ولی تا آنجا که ما از تاریخ مسیحیت و اسلام شنیده ایم و خوانده ایم پس از عیسی و محمد ، مومنین به این ادیان اغلب گرفتار کسانی بوده اند که بنام دین بر آنها تسلط داشته اند و به آنان جفا کرده اند . و دیگر از آن خدایی که عیسی و محمد در نظر داشتند خبری نبوده است و مردم آزاده پیوسته فکر این بوده اند که بتوانند بگونه ای خود را از دست این جفا کاران رها کنند . نمونه بارز چنین وضعیتی همین است که اکنون در ایران مشاهده میشود . در جریان باصطلاح انتخابات اخیر مردم ایران تلاش کردند با رضایت دادن به حد اقل موقعیتی که حکومت در جلوی پای آنان گذاشته بود ، تا اندازه ای خود را از بلایی که به آن گرفتارند دور سازند . ولی با مکر و حیله های حکومت روبرو شدند و جنبش آنان فعلا سرکوب شده مینماید . بجاست این مردم که مغلوب مکر و حیله های زورگویان شدند از خود بپرسند که کجاست آن الله که مکر افرادی مانند خامنه ای را خنثی کند و آنانرا از این وضعیت اسفبار رها نماید ؟ چرا در تاریخ هزارو چند صد ساله اخیر " الله" دیگر در مقام خیرالماکرین عمل نکرده تا مردم را از شر حیله های زورمداران رها کند ؟ اگر چنین سوالی را از فردی مانند خامنه ای داشته باشیم باز هم او خود و طرفدارانش را مستفیض از مکر الهی میداند و حال هم مدعی است که خدا مکر دشمنانش را خنثی کرد . ولی اکنون دیگر برای اکثریت مردم روشن شده است که فردی مانند خامنه ای و اعمال او به شیطان بسیار نزدیکتر از آنست که بشود او را مشمول کمک آن الله دانست که با آنهمه اوصاف نیکو توصیف شده است . و آن الله که محمد معرف او بوده هرگز به چنین کسی کمک نخواهد کرد . جواب این سوال میتواند این باشد که این الله که این مردم می شناسند ، الله محمد و عیسی مسیح نیست . و آن الله که محمد و مسیح به آن ایمان داشتند بعد از آنان از اذهان مردم دور شد و مسلمانان هم خدایی عوضی را مورد پرستش قرار دادند که با آن الاهه های سنگی یا فلزی قبلی تفاوتی نداشتند . و خدایی هم که ظل الله ها و آیت الله ها ،روضه خوانها ، نوحه خوانها و مداحان بنام او کام خود میجویند هیچ ارتباطی با خدای محمد ندارد . پس بر مدعیان مسلمانیست که در افکار خود تجدید نظر کنند و از نو برای شناخت خدای محمد کوشش کنند . تا زمانی که مسلمانان الله محمد را آنطور که او میشناخت نشناسند ، نباید انتظار داشته باشند که خدای بدلی شان در برابر مکر بد خواهان اثر گذار باشد . مشخصه بارز الله محمد اکبر بودن او بود . یعنی بزرگتر از هر آنچه در تصور می گنجد . البته باید توجه کرد که دامنه تصورات انسان از زمان محمد تا کنون بسیار گسترده تر شده است و آن الله که در زمان محمد اکبرش میدانستند حالا باید بسیار بزرگتر از آنزمان جلوه گر شود . ولی کسانیکه دامنه افکار خود را توسعه نداده اند و هنوز خود را در چارچوب اخبار و احادیث بعضا جعلی بیش از هزار سال قبل محبوس نموده اند و بر همان اساس حکم جاری میکنند ، قدرت درک الله امروزی را ندارند . اینست که شیطان بر آنها چیره شده است و آنانرا به راه خود میبرد . و توده مردم هم که در راه شناخت الله واقعی کوششی بعمل نمی آورند در دام همین شیطانزده ها گرفتار خواهند ماند . در زمان انقلاب 57 که آنرا انقلاب اسلامی اش نامیدیم ، تصور اکثریتی از مردم ایران این بود که از آن پس اسلامی که همیشه جز خوبی از آن نشنیده بودند رهرو راهشان خواهد شد و آنان را بسوی کمال رهنمود خواهد بود . ولی دیدند که از همان روزهای اول ، اسلام های مختلفی از سوی افراد مختلف ارائه میشد و مردم نا آشنا به اسلامی که روزی محمدبن عبدالله در سرزمین عربستان موسس آن شد ، هر روز تماشاگر غلبه یک اسلام بر اسلامی دیگر شدند و آیت الله هایی توسط آیت الله های دیگر از مقام الهی معزول و طرد می شدند و نظر باینکه چرخش حوادث قدرت این مردم را در اختیار آیت الله خمینی قرار داده بود ، او اسلام خود را بنام اسلام ناب محمدی بر سایر اسلامها مسلط گردانید . پس از او هم جانشینانش که گاهی مخالفین فکری او را هم شامل میشود ، با همین شعارها تسلط خود را بر مردم گسترش داده اند . در آن انقلاب هم آنچه برای مردم در درجه اول اولویت قرار داشت " آزادی " بود . آزادی از قید و بندهای نظام دیکتاتوری شاهنشاهی که بواسطه آن شخصیت و استقلال خود را از دست رفته می دانستند و به همراه آن ثروتهای عظیم ملی را هم بر باد رفته می دیدند . علت اینکه شعارهای اسلامی ارائه شده را پذیرا شدند همان پندار از اسلام خوب بود که انتظار داشتند در سایه رهنمودهای اصول آن به اهداف خود برسند . در شرایط فعلی هم که مردم دو باره به شعار الله اکبر متوسل شده اند ، منظورشان نفی الهه های موجود است و میخواهند در مقابل حیله های حاکمیت که خود را مسلمان پیرو محمد جا می زند بگویند که این الهه ها را قبول ندارند . اینکه این مردم در حال حاضر چه شناختی از الله دارند موضوع دیگریست . ولی مسلم است که در آن ایده آلهای خود را می یابند . بدیهی است گرایش آنان در آینده به آن خواهد بود که به ایده آلهایشان نزدیکتر باشد . و لا اقل این را می دانند که در سایه آزادی ، با سعی و خطا هم که شده باشد میتوانند به اهداف خود نزدیکتر شوند . اینجاست که نخبگان جامعه نقش خود را برجسته می بینند و می توانند الگوهایی ارائه دهند تا مردم از بین آنها انتخاب کنند . و با توجه به تجربه های حاصله مواظب باشند که دگر بار اختیار خود را در دست الهه های جدید قرار ندهند . پس از انقلاب 57 هم زمانیکه غلبه بر حاکمیت دیکتاتوری قبلی کامل شد ، در اولین فرصت که برای انتخاب پیدا کردند ، با اکثریتی بزرگ کسی را برگزیدند که مدعی اسلامی بود به مثابه آزادی و آنچه در آقای بنی صدر برجسته یافتند اعتقاد او به آزادی و نفی هر گونه زور بود . ولی متاسفانه خمینی و اطرافیانش با سوء استفاده از موقعیت جنگی موجود و اینکه توده مردم اسلام مجسم را در ریش و عمامه میدیدند با تزویر او را که هنوز فرصت پیدا نکرده بود خدای مورد نظر خود را به توده مردم بشناسد از صحنه خارج کردند . اتفاقا تا آنجا که حافظه ام یاری میکند ، اولین باری که بعد از انقلاب از شعار " مکروا و مکرالله " استفاده بردند در کودتای سال 60 بود که خمینیان مدعی شدند خدایشان بر بنی صدر و هوادارانش پیروز شد . و توده مردم هم که هنوز از شیاطین پیچیده در عمامه ها تجربه زیادی نداشتند ، در میان آن جار و جنجال اصلا فراموش کردند که او هم یکی از مدعیان پر و پا قرص اسلام است که سایر اسلامها را اسلام محمد نمیداند . اکنون دیگر چنان مردم از اسلام و هر آنچه به آن موصوف است رمیده شده اند که بعضیها دیگر حتی تحمل نام نشریه او را هم که " انقلاب اسلامی " نامیده و زمانی ساعتها صبورانه برایش در صف در انتظار می ماندند ندارند . و هر چه هم در توضیح این واژه تلاش می کند که بگوید منظور او از انقلاب اسلامی ، انقلاب در اسلام است فایده ای نداشته . چرا که انقلاب اسلامی یعنی انقلابی که اسلامی هست . البته باید توجه داشت که در بین قرائتهای مختلفی که از اسلام معرفی شده است ، این نوع اسلام که مدعی باشد فرد فرد مسلمانان از آزادی عمل برخوردارند و حوزه دین باید جدا از قدرت حکومت باشد تا کنون مورد آزمایش قرار نگرفته است . و فقط نشانه هایی از آنرا در زمان خود محمد و تا اندازه ای در زمان خلفای صدر اسلام می دهند تا آنجا که در زمان عثمان مسلمانان او را خلع و به قولی با اصرار علی را بر منصب خلافت می نشانند . و از آن پس دیگر سراغ نداریم که خلیفه ای یا پادشاهی و یا حکمرانی را مسلمانان خود به آزادی برگزیده باشند . و شاید درست باشد اگر بگوییم که الله مسلمانان زمانی عوض شد که مسلمانان آزادی خود را از دست دادند . و بعید نیست چنانچه مسلمانان بتوانند مفهوم آزادی را بیابند و خود را از آن برخوردار نمایند ، بار دیگر با آن الله که هنوز هم اکبر است آشنا شوند و راه پیشرفت خود را پیدا کنند . شاید هم بهتر باشد کلیه مدعیان پیروی از ادیان توحیدی و سایر ملل از هر دین و مسلک و اندیشه در تلاشی مشترک به واقعیتی جدید دست یابند ، تا با نزدیک شدن به حقیقت ، انسانیت را از وضعیت نا مطلوب فعلی نجات دهند . به امید روز روشنایی .

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸

یک حرکت تا پیروزی ملت

پایه های رژیم در ایران آنقدر لرزان شده است که عوامل مختلفش با دستپاچگی حرکات دیوانه وار از خود نشان میدهند . حتی رفتار احمدی نژاد با کابینه اش هم نشاندهنده سرخوردگی او و خامنه ای میباشد . دیگر مرز بین او و خامنه ای هم بهم ریخته است و حرکات هر دو آنان نشان از بیچارگی و درماندگی آنهاست . آقای خامنه ای و دستیاران نادانش خود را در پرتگاهی قرار داده اند که با یک حرکت دیگر ملت سقوط خواهند کرد . حامیان آنان از خارج از کشور هم دیگر توانایی حمایت علنی از آنان را ندارند و دست رژیم از همه جا بریده شده است . ملت ایران باید این موقعیت را مغتنم شمارد و در اولین فرصت ممکن با ظاهر شدن میلیونی در یک تظاهرات مسالمت آمیز دیگر در سطح شهرهای بزرگ به استقبال پیروزی خود بر همه شیاطین بشتابد . ملت ایران باید هشیار باشد چنانچه خود ابتکار عمل را بدست نگیرد و در این مبارزه پیروز نشود ، جهانخوارانی که تا کنون با سوء استفاده از رژیمهای دیکتاتوری در ایران بخوبی تغذیه می شده اند با اقدامات رایج خود و با استفاده از موقعیتی که رژیم برای آنان فراهم نموده اوضاع را به نفع خود تغییر خواهند داد . بر ملت و سیاسیون آزادیخواه ایران است که نقش تاریخی خود را در همین فرصت کم بخوبی ایفا نمایند .

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

حمله نظامی به ایران دستپخت خامنه ای

این واقعیتی است انکار ناپذیر که کسانی در مراکز قدرتهای جهانی از وقایعی همانند آنچه در عراق و افغانستان گذشت و میگذرد سود میبرند و چون منافع آنان با جنگهای بزرگ و طولانی تامین میشود از هیچ کوششی برای ایجاد آن کوتاهی نمیکنند . کشور ایران نیز یکی از همین لقمه های چرب است که پیوسته مورد طمع اینگونه مافیاها بوده است که دنبال ایجاد زمینه مناسب برای شروع جنگ مجدد هستند . در جنگ هشت ساله ایران و عراق تقریبا تمام منابع مالی موجود ایران تمام شد . یعنی به جیب همینگونه مافیاها رفت . و به اعتراف خود دست اندرکاران جنگ در ایران ، چون منابع مالی برای ادامه جنگ نداشتند جام زهر نوشیدند . پس از جنگ هم درآمدهای نفتی صرف بازسازی خرابیهای جنگ و تجهیز مجدد ارتش و سپاه شد که بازهم در راستای منافع همان مافیاها قرار داشت . از آنجا که ایران کشوریست سرشار از منابع ارزشمند زیر زمینی ، مافیاهای مالی نظامی بین المللی به ساده گی دندان طمع از آن نمیکنند . در سالهای اخیر هم خصوصا در دوران حکومت بوش در آمریکا ، بارها آماده حمله به ایران شدند که بقول آقای رضایی فرمانده پیشین سپاه و دبیر مجمع تشخیص ، افشاگریها در اینخصوص بود که مانع از آن گردید . البته ایشان افشا گریها را از ناحیه خودش میداند و هشدارهای پی در پی ایرانیان آزادیخواه در داخل و خارج کشور را نا دیده میگیرد . در واقع آنچه مانع حمله غرب و اسرائیل به ایران شده مبارزات آزادیخواهانه ی ایرانیان در داخل و خارج کشور از طریق کارهای فرهنگی- مطبوعاتی بود که افکار عمومی در غرب را متوجه کرده بودند که اگر چه اکثریت مردم ایران با حکومت حاکم بر خود مخالفند ولی با دخالتهای نظامی آنان هم مخالفند . و این ایده در افکار عمومی غرب جا گرفته بود که خود ایرانیان قادر خواهند بود شر رژیم ترور حاکم بر خود را کم کنند بدون اینکه لازم باشد به ایران حمله نظامی شود . حال اگر خامنه ای و دستیارانش موفق شوند جنبش عظیم ایرانیان را که به دنبال تقلب بزرگ در نمایش انتخاباتی اخیر شکل گرفت سرکوب کنند و دوباره پایه های حکومت خود را محکم نمایند ، تمام عواملی که موجب بازدارندگی حمله به ایران بود از بین میروند و بهانه ی لازم برای مورد هجوم نظامی قرار دادن ایران فراهم می شود . زمزمه های چنین اقدامی هم اکنون به گوش میرسد . اسرائیل با هماهنگی ضمنی بعضی از کشورهای منطقه خود را آماده حمله به ایران میکند و چراغ سبز آمریکا هم از طریق معاون رئیس جمهورش روشن شده است . با ادامه این وضعیت آقای اوباما هم که با ژست صلح طلبی شروع کرده است قادر نخواهد بود جلوی جو بوجود آمده در غرب و هراسی را که از وجود حکومتی تروریست پرور و مجهز به نیروی اتمی ایجاد شده است بگیرد . از این رو وظیفه هر ایرانی که به آزادی و استقلال خود می اندیشد اینست که تلاش کند هر چه زودتر این جنبش بزرگ به خیزشی ملی تبدیل شود و با تشکیل یک دولت ملی بر خاسته از اراده خود ، خود و آینده ی خود را از هرگونه تهدید داخلی و خارجی در امان نگهدارند . حاکمیت فعلی که جز در خدمت منافع مافیاهای مالی نظامی داخلی و بین المللی نیست و اقداماتش مخل امنیت کشور است ، ثابت کرده است که از درون اصلاح پذیر نیست و حتی روحانیون خارج از دایره حکومت هم توانایی تحت فشار قرار دادن آنرا ندارند . فقط خود مردم میتوانند با همکاری با سیاسیون آزادیخواه و مستقل ، کشور و زندگی خود را نجات دهند . از سیاسیون آزادیخواه داخل و خارج کشور هم انتظار میرود که دیگر درنگ ننموده و در راستای عملی نمودن طرحهایی که برای نجات ایران ارائه شده کوشش نمایند و هسته مرکزی هدایت حرکتهای مردمی را تشکیل دهند .

چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۸

ندای الله اکبر و خون ندا برلباس روحانیت

بارها شنیده بودیم که رژیم فعلی ایران روی رژیم شاه را سفید کرد . ولی تا کنون به این وضوح رهبر رژیم به این باور صحه نگذاشته بود . شاه به مخالفینش گفته بود پاسپورت بگیرند و ایران را ترک کنند ولی مانند علی خامنه ای علنا آنانرا به مرگ تهدید نکرده بود که بگوید اگر به اعتراض ادامه دهند خود مسئول عواقب آن هستند . عواقب آنرا هم دیدیم که کشتار بی رحمانه مردم و غرقه در خون کردن جوانان رشید این کشور بود . آقای خامنه ای گوی سبقت را از همه پادشاهان ربود و پس از عامل خارجی نامیدن آنان و تهدید آنان به انواع بلایا ، عوامل خود را وادار به کشتار مردم و تخریب اموال عمومی کرد تا با این کار مردم آزادیخواه ایران را از اعتراض به حکومت جبارانه خود باز دارد . حال ندای الله اکبر مردم است که می گویند الله ما آن اللهی نیست که ظل الله ها و آیت الله ها خود را به آن مسمی میکنند . این مردم می روند تا تکلیف خود را با انواع الهه های شیطانی روشن کنند . آنانی هم که ملبس به لباس روحانیت هستند باید علنا و با ندای بلند مرز افکار خود را با افکار علی خامنه ای مشخص کنند و اگر قادر به خلع لباس او نیستند خود را از لباسی که برتن جباران و دروغگویان است خلاص کنند چرا که لباسی که بر تن جلاد دیده میشود برای همیشه مورد تنفر همگان خواهد بود .

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

خامنه ای مکار خودش را لو داد !!

شاید تاریخ بشریت چنین مکار شعبده بازی بخود ندیده است . در حالیکه همه انتظار داشتند راه حل قابل قبولی برای حل مشکلات ناشی از تقلبات بزرگ در انتخابات ارائه دهد ، او در خطبه های شیطانی خود نشان داد که مرکز اصلی فساد خود اوست . او مکر و حیله را در حد اعلای آن که هیچ زبانی قادر به بیان آن نیست به نمایش گذاشت و دلهای مردمی را که صدای او را از دور می شنیدند از خون لبریز کرد . برای مردم روشن شد که اگر بخواهند خود را از دست این شیطان رها کنند چاره ای جز هدف گرفتن خود او ندارند . آیا کاندیداهای رئیس جمهوری که مورد تقلب قرار گرفته اند ننگ قبول هم صدایی با او را قبول خواهند کرد و به ملت خیانت خواهند کرد موضوعی است که در روزهای آینده روشن خواهد شد . ولی ما مردم اگر برای خود و فرزندان خود زندگی شرافتمندانه میخواهیم و مایل نیستیم زیر ننگ چنین کسانی مرده گی کنیم باید به حضور خودمان در صحنه شدت بخشیم و تا آزادی خود از پای ننشینیم .

چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۸

هشدار! تسلیم حیله های خامنه ای نشوید

حضور میلیونی مردم در تظاهرات ، خامنه ای را مجبور کرده است دست از رجز خوانی های اولیه بردارد و با پذیرش نمایندگان کاندیداها به دربارش و نمایش حیله گرانه ی آن در تلویزیون ، و تکرارحرفهای همیشگی اش که دل مردم را پر خون میکند ، سعی در لاپوشانی دروغهای شاخدار اولیه اش ، و گول زدن مردم ساده دل دارد . مردم آزادیخواه ایران و گروههای اصلاح طلب میدانند حال که خیابانهای تهران و سایر شهرها با خون جوانان بی گناه این ملت ،بدست اوباش و جنایتکارانی که حکومت آنانرا در خدمت خود قرار داده است رنگین شده است ، اشک تمساح خامنه ای نمیتواند آنانرا از خواست فطری خود که همانا آزادی از قیودیست که سالها آنانرا رنج داده است منصرف نماید . خامنه ای با دروغها و اعمال نابخردانه اش دیگر هیچگونه جایگاهی نزد مردم ایران ندارد و باید بدون قید و شرط تسلیم خواسته های رای دهندگان گردد . حد اقل خواست این مردم پذیرش نتیجه ی واقعی انتخابات است که در آن میر حسین موسوی به اکثریت رسیده و یا ابطال کل آن ، بطوریکه بلافاصله مقدمات برگزاری انتخاباتی کاملا آزاد توسط مجریانی مورد وثوق و با نظارت ملت آماده شود .

دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۸

آزمایش بزرگ روحانیت

صداقت،امانت و عدالت از جمله مشخصه هایی هستند که توده های مردم را به ادیان و مدعیان آنها که روحانیت هستند جذب میکند . آنجه اکنون در ایران می گذرد شاید آخرین آزمایش روحانیت شیعه باشد . بسیاری از مردمی که در انقلاب ایران به صداقت روحانیت اعتماد کردند و رهبری آنانرا در انقلاب پذیرفتند با مشاهده و تجربه ی اعمال آنان در طول سی سال اعتماد خود را از دست دادند . ولی از آنجا که مذهب در اذهان ایرانیان ریشه دوانده بود و به واسطه ی معدودی از روحانیون و مسلمانان غیر روحانی که مفسران اسلامی متفاوت از اسلام حاکم بودند ، کجیها و کاستیها را متوجه اصل مذهب نمیدانستند و به پای سوء استفاده و کج اندیشی های بعضی افراد می گذاشتند . ولی اکنون که می بینند منتخب این روحانیت در جایگاهی که او را ولی امر می نامند ، در روز روشن دروغهای شاخدار می گوید و بی عدالتی را از حد می گذراند ، می روند تا تکلیف خود را با این روحانیت تعیین کنند . بسیاری از کسانی که به امید تغییر در انتخابات اخیر شرکت کردند از مومنین به مذهب بودند که حالا خونشان بجوش در آمده است .و منتظرند ببینند خیل روحانیت حوزه های علمیه و و آنان که خود را مرجع تقلید میدانند با این موضوع چگونه برخورد میکنند . از این رو وقایع پس از انتخابات سال 88 بزرگترین آزمایش در طول تاریخ روحانیت است . آن پا برهنگانی هم که به افرادی چون احمدی نژاد دل بسته اند و با حاتم بخشیهای اخیر او جذب او شده اند ، بزودی خواهند فهمید که قولها و حرفهای او سرابی بیش نبوده و این قشر هم حساب خود را از آنها جدا خواهند کرد . بنا براین ایرانیان میروند تا با مقاومت خود در برابر ظلم و بی عدالتی و دروغگویی روحانیت ، تکلیف خود را با دین و مذهب برای همیشه روشن کنند . چنانچه روحانیت در این آزمایش سر افراز بیرون نیاید مطمئن باشند که در آینده ای نزدیک نه حوزه علمیه ای خواهد ماند و نه عبا و عمامه ای . همانطور که تاج شاهان از سر برداشته شد و دیگر برنخواهد گشت ، ریشه ی روحانیت هم از ایران کنده خواهد شد .

شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

هموطنان و سیاستمداران،مقابله با تقلب بزرگ

هموطنان عزیز: حال که به نصیحت آگاهان واقعی توجهی نکردید و با این پندار که با رای زیاد خود جلوی تقلب را خواهید گرفت ، بجای شروع از نقطه آسان تحریم ، با خوش خیالی کار دشواری را در پیش گرفتید و از هول هلیم افتادید داخل دیگ، بهتر است کمی تامل کنید و بدون اینکه نا امیدی بخود راه دهید فکر چاره ای منطقی و عملی باشید و این موقعیت را به فرصتی مفید تبدیل کنید . پیشنهاد من اینست که همه ی آنانی که خواهان تغییر هستند چه کسانی که تشویق به رای دادن کردند و چه طرفداران تحریم ، با هماهنگی از مردم بخواهند تا برای مقابله با این تقلب بزرگ و خیانتی که به آنان شده از همین امشب هر شب راس ساعتی مشخص ، ترجیحا ده شب ،به پشت بامها بروند و فریاد آزادی سر دهند و از فردا دست به اعتصاب عمومی بزنند . دانشجویان و دانش آموزان از شرکت در کلاسهای رسمی و امتحانات خود داری کنند و اصناف و کارمندان هم از رفتن سر کار خود داری نمایند . در ضمن توجه همه ی سیاسیون و آزادیخواهان استقلال طلب را به " طرحها و پیشنهادها برای نجات ایران " و " طرح 12 ماده ای نجات ایران " جلب میکنم .

جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۸

رای بدون جمهوری ؟!

رژیم ایران با سازماندهی قدرت تبلیغاتی خود و با همکاری شرکای خارجی اش همانند بی بی سی ، این بار با ترفندهای جدید بخشهایی از مردم و جوانان کم تجربه و در تاریکی نگه داشته شده را در برابر مرگ قرار داده است تا به تب راضی شوند . بسیاری از جوانان مخصوصا دختران به امید رهایی از وحشت پلیس امر به معروف و نهی از منکر! و خلاصی از اعمال نابخردانه احمدی نژاد ، آماده میشوند تا با رای دادن به رقبای صوری او کمی از گرفتاریهای خود بکاهند . اینان فراموش کرده اند و یا اصلا نشنیده اند که همین آقای احمدی نژاد هم در تبلیغات قبل از انتصابش همینگونه قولها را داده بود . جنجال حاکم بر رسانه های تبلیغاتی آنچنان اینان را مسحور و محاصره کرده است که اصلا به این نمی اندیشند که اینگونه مسائل و سیاستهای حاکم بر نظام خارج از حیطه ی اختیارات تدارکاتچی مسما به رئیس جمهور می باشد . فراموش کرده اند که آن نتیجه ای که رژیم از صندوقها در می آورد ربطی به آنچه مردم در برگ رای مینویسند ندارد بلکه با توجه به فراخور احوال خود و شرایط داخلی و خارجی ، آنکس را که قبلا بر سر او به اجماع رسیده اند از صندوق بیرون می آورند . باید از کسانی که صحبت از انتخابات ریاست جمهوری می کنند پرسید که آیا اصولا حکومت ایران جمهوری هست که بخواهند رئیس جمهور انتخاب کنند؟! تعجب از بعضی مدعیان روشنفکریست که خود اذعان دارند که حاکمیت فعلی همان حکومت سلطانی است که بجای تاج عمامه بر سر نهاده است ، و باز هم دم از انتخابات میزنند . جوانان باید هشیار باشند که با شرکت در انتخابات ، رژیم دیکتاتوری ورشکسته و در حال مرگ را نفسی تازه نبخشند . همت بلند دارند و پی گیر رهایی از هر نوع رژیم سلطانی و کسب آزادی باشند تا عزت و احترام در خور خود را کسب نمایند . با خالی کردن اطراف این دزدان پنهان در قبای روحانیت ثابت کنید که دیگر از این تردستان مکار رودست نخواهید خورد .

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

طرح ها و پیشنهادها برای نجات ایران

نظر به اینکه ایران ما دوران سختی از تاریخ خود را سپری می کند و حاکمیت نا اهل آنرا در معرض تهدید انواع بلایا قرار داده است ، همه کسانی که کمترین آگاهی از این اوضاع دارند و به ملت خود علاقه مندند از فکر یافتن راه حلی برای برون رفت از این وضعیت فارغ نمی شوند . چند سال قبل در همین وبلاگ مطلبی تحت عنوان " طرح 12 ماده ای نجات ایران " نوشتم که در چند سایت دیگر هم مطرح و کمی مورد بحث قرار گرفت ولی به نظر بعضی ها غیر عملی قلمداد شد و به فراموشی سپرده شد. اخیرا نیز طرحی از طرف آقای کورش زعیم منتشر شد تحت عنوان" پیشنهاد برای نجات میهن" که در بعضی سایت ها مطرح گردیده و نظرات موافق و مخالفی هم در مورد آن اظهار شده است ولی به نظر می رسد در محافل موثر، با نظر جدی به آن توجه نشده. در طول این چند سال طرح های دیگری هم توسط گروه های مختلف ارائه شده که همگی سرنوشت مشابهی داشته اند . سئوال این است که تا کی می خواهیم دست روی دست بگذاریم و با پراکنده گوییها کشور را در معرض خطر رها کنیم . متاسفانه تحولات سیاسی بزرگ در کشور ما همیشه زمانی اتفاق افتاده است که نسل موثر در صحنه از تجربه های پیشین هموطنان خود محروم بوده اند و شاید بهمین جهت همه ی جنبشها به شکست انجامیده است. اگر چه نیروهای جوان باید سرنوشت کشور خود را در دست گیرند ولی بدون تجارب گذشته و اندیشه های پخته شده در مغز پیران سیاست ، در حالی که بر اثر خفقان موجود همه در بی خبری بوده اند، نمی توان به نتیجه ی مطلوب امیدوار بود . بیائید تا مردان سیاسی کهن ما یک به یک از دنیا نرفته اند و هنوز قدرت تحلیل و تصمیم گیری دارند، خود را از این منابع ارزشمند محروم نکنیم و با جمع بندی همه ی این طرحهایی که توسط افراد و گروههای مختلف ارائه شده چاره ای برای آینده ی خود و فرزندان خود بیندیشیم. اگر چنین نکنیم آیندگان ما را نخواهند بخشید و مابقی عمر خود را نیز در یاس و درماندگی سپری خواهیم کرد. امید که هر فرد از آگاهان و علاقمندان به تغییرات اساسی در کشور با هر گونه طرز فکر سیاسی ، فعالانه وارد این بحث شوند و با گذشت و مهربانی فقط بخاطر آینده کشور و ارزش انسانیت این صحنه را تا نتیجه گیری رها نکنند. بیایید لااقل بر روی کاغذ مجازی ، سایتی را طرح ریزی کنیم تا همه ی گروه ها از چپ ترین چپها و راست ترین راستها نظراتشان را بطور شفاف در آن مطرح کنند، تا زمینه ی یک ائتلاف فراگیر جهت پیشبرد اهداف اعلام شده شکل گیرد. بدیهی است هدف نهایی مورد نظر هر ائتلاف ایجاد مدیریتی آزاد در کشور است تا در آن تمام گروه های فکری بطور کاملا آزاد اید ه های خود را ارائه دهند تا ملت خود آزادانه انتخاب کند. تنها ملاک شرکت در چنین ائتلافی باید صداقت و خوش اخلاقی و پایبندی به استقلال و آزادی کشور باشد و همه باید با نیت یادگرفتن و یاددادن و ارائه خدمتی که توانائیش را دارند شرکت کنند و از آنجا که همه چیز باید بطور شفاف و آشکار در معرض دید همه باشد، همه باید بدانند که مردم در چنین فضایی معمولا صداقت را خوب تشخیص می دهند. این وبلاگ و ایمیل آمادگی دارد بعنوان یک منشی روابط عمومی منعکس کننده نظرات همه در این وبلاگ باشد ، تا پس از شکل گیری ائتلاف خود به امور مربوطه بپردازند . roozyaznov@yahoo.com

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

مرگ یا تب ؟!

این روزها نمایش اخبار و تبلیغات مربوط به انتخابات در تلویزیون و اغلب روزنامه های ایران با آن آب و تابی که به " مراسم قرعه کشی زمان تبلیغ تلویزیونی کاندیداها" داده اند چنان مشمئز کننده شده است که انسان احساس شرم می کند نظاره گر چنین خیمه شب بازی هایی باشد. آنچه بیشتر موجب تعجب است اینست که بعضی از آنانی هم که خود را روشنفکر می دانند آلوده این انتخابات نمایشی شده اند و دلایل شرکت خود در آن را بازگو می کنند. در جایی دیدم که تیتر زده بودند " چرا عدم شرکت در انتخابات غیر اخلاقی است؟" باید از این آقایان پرسید مگر روند برگزاری انتخابات اخلاقی است که عدم شرکتش غیر اخلاقی باشد؟ اصلا کدام انتخابات؟ مگر غیر از این است که خودشان تصمیم گرفته اند یک نفر را رئیس جمهور کنند و سه نفر دیگر را هم مثل همیشه به قول خودشان به عنوان " رزرو یا بدل " به صحنه آورده اند تا با گول زدن مردم و ایجاد صحنه های موافق و مخالف ، مردم را درگیر انتخابات کنند. این بار برای مردم دو گزینه مطرح کرده اند یکی مرگ و دیگری تب . احمدی نژاد را که بوی مرگ به خود گرفته است در مقابل مردم قرار داده اند تا به تب راضی شوند و سراسیمه به دنبال تب بروند. وای به قدرت تحلیل آنانی که با ساده اندیشی گول این تبلیغات را می خورند. حالا دیگر خود آقای خامنه ای هم باید متوجه شده باشد که ادامه ی کار آقای احمدی نژاد موقعیت خودش را هم متزلزل می کند و مخصوصا با توجه به معاملاتشان با غرب و اینکه اگر آمریکا قصد مذاکره با حکومت ایران را داشته باشد و مواجه شدن با احمدی نژاد را دور از پرستیژ خود بدانند، مجبور است او را جایگزین کند. و برای این که تنور انتخابات را گرم کنند و مخالفین را هم به پای صندوق بکشانند فردی را مطرح کرده اند که بعضی ها او را به مخالفت با خامنه ای می شناسند در حالی که آن دو قبل از نامزدی هماهنگی های لازم را انجام داده اند. آیا ما ایرانیان آن قدر خوار و کوچک شده ایم که در این نمایش انتخاباتی شرکت کنیم ؟ !

جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۸

" توکل بر خدا " در عصر جدید

یکی از مصطلحترین عبارات در بین کسانیکه خودرا متدین میدانند ویا متدین زاده هستند ، عبارت " توکل بر خدا " ست که گاهی اوقات دنبال میشود با عباراتی نظیر خودم را بخدا میسپارم و یا دیگری را بخدا میسپارم . از موعظه گران هم بسیار شنیده میشود که میگویند در امور زندگی توکلتان بر خدا باشد . از آنجا که اینگونه عقاید و پندارها بخشی از فرهنگ جامعه شده است و تاثیر زیادی بر عملکرد افراد در جامعه دارد ، جا دارد که مورد نقد و بررسی قرار گیرد و ببینیم بر چه اساسی استوار است و چگونه میشود از این عبارت که بصورت یک کلیشه درآمده و تاثیر مثبت خود را از دست داده و گمراه کننده شده است، بصورتی مثبت و تاثیر گذار استفاده کرد . اصل این عبارت در بین مسلمانان از قرآن است که در چندین جا به مسلمانان مومن توصیه می شود بر خدا توکل کنند . اگر قرار باشد مسلمانان و یا هر فردی دیگر توصیه های پیشینیان را مورد توجه و بهره برداری قرار دهند، ابتدا باید منظور اصلی توصیه کننده را بخوبی درک کنند تا آنچه شاید حاصل دانش و تجارب چندین ساله دیگران و نسلهای گذشته بوده شامل انحراف نشود . کلمه توکل در عربی از مصدر توکیل است به معنی وکیل گردانیدن،بر کاری گماردن، و مورد اعتماد قرار دادن . در قرآن در حدود سی بار از مشتقات مختلف این کلمه استفاده شده است که مترجمین فارسی آنرا به معانیی از قبیل : مسئول،مدافع، سرپرست، حامی، پناه، یاور، شاهد، و گواه ترجمه کرده اند . من که خود دستی در کار ترجمه دارم، با مقایسه ترجمه های فارسی و انگلیسی قرآن متوجه شده ام که حتی زمانیکه ترجمه فارسی و انگلیسی با هم آمده در مفهوم آنها اختلاف وجود دارد . با مقایسه کاربرد این کلمه در موارد مختلف و ترجمه های مختلف از آن متوجه شده ام که نتوانسته اند منظور واقعی را ارائه دهند . حتی برداشت خود اعراب هم از قرآن بسیار ساده اندیشانه و سطحی گرایانه می نماید . از طرفی دیگر، بنظر میرسد جملات قرآن بصورتی بسیار ماهرانه طوری منظور گوینده را بیان کرده است که در اعراب زمان جاهلیت که مردمی بی سواد و اغلب کوتاه فکر بوده اند تاثيرگذار باشد . و میتوان تصور کرد که گوینده معلمی بسیار با سواد بوده که میخواسته افرادی را تعلیم دهد که دست چپ و راست خود را نمی شناختند و مجبور بوده بقول معروف با قرار دادن سنگ و ذغال در دست محصلین ، چپ و راست را به انها آموزش دهد . بزرگترین مشکل محمد در راهنمایی مردم این بوده که چگونه به آن قوم نیمه وحشی بفهماند که چه خوبست و بد کدام است و کدام راه برای حل مشکلات آنروزشان بهتر است . در عین حال میخواسته شخصیت خود بعنوان فردی امین و راستگو را حفظ کند و دروغ از زبانش جاری نشود . برای آنان که تجربه ای در تدریس داشته باشند روشن است که چنین کاری با چه مشکلاتی روبرو بوده است . بنظر میرسد که محمد بر اثر تعمق و تفکر طولانی در سکوت کوههای مکه و توجه به آنچه از دیگران یادگرفته و در اعمال دیگران دیده ، به یک اصل کلی پی برده و آن اینکه هر چه در عالم میگذرد ، از بزرگترین پدیده ها تا ریزترین آنها ، از یک سری قوانین پیروی می کنند بطوریکه هر عملی نتیجه ای دارد و ماهیت آن نتیجه بستگی کامل دارد به همان قوانین نهفته در طبیعت و نوع عمل . او متوجه شده بوده که نوع زندگی مردم و آنچه بر سر آنان می آید بستگی کامل دارد به نوع عمل خود آنان و اطرافیانشان که متاثر از همان قانون کلی است . حال فرض کنیم محمد میخواسته این موضوع را به مردم آنزمان بفهماند . به آن مردم بت پرست که اله های مختلف را می پرستیدند و عاجز از درک هرگونه قوانین طبیعی بودند چگونه میتوانسته از قانون واحد طبیعت با آنان بگوید . وچه راهی از این راحت تر که آن قانون را جایگزین اله های مختلف آنان کند و اسمش را الله بنامد . یعنی یک اله که همه چیز بستگی به او دارد . حتی اگر خود محمد هم آن قانون حاکم بر طبیعت را اله مخصوص خودش میدانسته که حالا میخواهد همه او را الله بنامند چندان فرقی نمیکند . پس از موفقیت محمد در تفهیم این ایده به مردم ، وظیفه اش این بوده که خوب و بد را برای مردم روشن کند و به آنان بگوید که اگر کار خوب انجام دهند با الله هستند و الله هم با آنها خواهد بود و اگر بد کنند همان خدا آنان را مجازات خواهد کرد . و عبارت توکل بر خدا هم چیزی غیر از این نمیتواند باشد . حال میماند اینکه این خدا چگونه برای مردم توصیف شود و اینکه از نظر این خدا خوب و بد کدامند ، تا عکس العمل کارهای خوب مردم، زندگی ایده آل آنان گردد . و کار بدی انجام ندهند که موجب عذابشان گردد . این را میتوان اساس ادیان الهی نامید .( در چنین صورت بر متخصصین علوم اجتماعی امروز است که برای محمد و افرادی مثل او چنان احترامی قائل باشند تا دیگر کسی در جهان عملکرد پیروان دروغین آنها را که دین را وسیله ارتزاق خود قرار میدهند به پای او ننویسند . و او را مورد تمسخر قرار ندهند . و با نشر این چنین ایده ای زمینه سوء استفاده افراد از ادیان را نیز از بین ببرند .) محمد در آنزمان سعی خود را کرده است که اصلاحات لازم را در زندگی مردم پدید آورد و خود هم به منتقدانش گفته است که اگر حرف بهتری دارند بیاورند تا او هم از آن پیروی کند . اگر چه میدانسته که آن مردم خیره سر قادر به آن نخواهند بود . ولی خود این درخواست گواه بر آنست که عقیده داشته شاید بهتر از آنچه او درک کرده است هم باشد و این رسالتی است بر دوش هر فردی از جامعه که در اصلاح اموری که بر اساس پندارهای قدیمی بنا شده بکوشد . حال ببینیم عبارت "توکل بر خدا " در دنیای امروز چه مفهومی باید پیدا کند . امروزه بشر به بسیاری از رموز قانون طبیعت پی برده است و با پیروی از آن و عمل بر اساس آن به پیشرفتهایی نائل شده است که نمیدانم آیا در تصور حتی محمد هم در آنزمان میگنجیده یا نه . (تصور محمد از آینده بشریت را باید در توصیفات او از بهشت و جهنم یافت .) پوشیده نیست که تاثیر شخصیت افرادی مانند محمد و موسی و عیسی و امثالهم بر مردمی که آفریننده این شگفتیها شده اند انکار ناپذیر است . منظور محمد هم در آنزمان از عبارت توکل بر خدا همین بوده است که هرگاه راه خوب را تشخیص دادی دیگر به خود تردید راه نده و با اعتماد به نفس کارت را انجام بده . که البته بسیار متفاوت است از درک بسیاری امروزیها که بدون تلاش برای درک راه خوب و درست، آینده خود را بدست موهومات می سپارند و بدون شتاخت خدا کار خود را در دست ناشناخته رها و زندگی خود را به باد می سپارند . امروز برای اینکه مردم از گمراهی نجات یابند بر آگاهان است که به آنان بفهمانند که خدا همان قانونی هست که بر طبیعت حکمفرماست و در همه چیز و همه جا جلوه گر است . و آنانی هم که آنگونه به خدا اعتقاد ندارند باید متوجه شوند که جهان را قانونی جاریست که آن قانون در وجود هر پدیده ای نهفته است . و وجود ما و همه موجودات و نتیجه ی هر عملی در حوزه ی آن قانون تعریف میشود . و شناخت هرچه بیشتر این قانون و مراعات آن است که موجب بهبود زندگی ما میشود . حال هرکس میخواهد این قانون را هرچه بنامد . اگر مردم دنیا بتوانند این برداشت را از هستی داشته باشند ، بجایی میرسند که همه در رسیدن به خوشبختی به نوعی اشتراک عمل دست می یابند ، تا بدون اینکه احتیاج به هر گونه زور داشته باشند برای رسیدن به هدفی عالی هماهنگ عمل کنند . چنانچه سیاست حاکم بر ملتها بر این اساس قرار گیرد میتوان با استفاده از امکانات ارتباط جمعی موجود ، رسالتی را که محمد و امثال او برای خود احساس میکردند در کل جهان پی گیری نمود تا زمینیان بتوانند در پایه ریزی بهشت مورد نظرشان کوشش موثر بعمل آورند . و شاید بهمین جهت است که محمد خود را خاتم پیامبران میدانست . چرا که پیش بینی مینمود که از آن پس مردمان به نوعی پیشرفت عقلی میرسند که خود بتوانند بدون نیاز به تمسک به غیب و استفاده از سایر راههای مرسوم قبل از آن، راه یافتن حقیقت را پی گیری کنند . چنانچه آدمیان درک خود از خدا و الله را تصحیح نکنند همان قصه دیرینه شان ادامه خواهد یافت و هر روز کسانی خود را بنامهایی از قبیل ظل الله، آیت الله ، روح خدا ، و جانشینان خدا ویا پسر خدا بر آنان تحمیل خواهند کرد . امروزه رسالت آموزش قوانین شناخته شده بسیار آسان شده است . مشکل تر از آن کوشش برای شناخت سایر اجزای ناشناخته قانون طبیعت است . برای این منظور هم باید مراکز تحقیقاتی را هر چه بیشتر مجهز نمود و بهترین مغزها را شناسایی تا در این مراکز در پی شناخت بیشتر قوانین حاکم بر کل جهان باشند و با استفاده از امکانات جدید، ارتباط بین محققین و همه مردم بگونه ای باشد تا همه در این کوشش شرکت کنند و به پیشرفت خود سرعت بخشند . اینکه خود این قانون حاکم بر جهان از کجا سرچشمه گرفته است هم موضوعی است که پس از شناخت کامل آن میسر میگردد . امید که این مقدمه ای گردد برای آشتی دین ، که میتوان علم قدیمش نامید ، وعلم و دانش امروزی تا با زدودن هرگونه قداست بی اساس ، کل جهان را در مسیر کسب علم و دانش قرار داد و زندگی را که در حال حاضر بر بسیاری از انسانها جهنم گردیده، در کام آدمیان شیرین کرد . حال اگر کسانی به آنچه بیان شد ایمان پیدا کردند ، تردید به خود راه ندهند و با اعتماد به نفس در این زمینه اقدام کنند . و یا سعی کنند راهی ارائه دهند که بهتر از این باشد . درود بر همه جویندگان طریق حقیقت .

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۸

صد روز با اوباما وصدها سوال از تغيير

متن انگليسی از آنجا که شعار اصلی آقای اوباما تغيير بود چنانچه بخواهيم در مورد کارنامه صد روزه ايشان قضاوتی کرده باشيم قاعدتا بايد ميزان تغييرات بعمل آمده در زمان اورا بررسی کنيم . علت استقبال از شعار تغيير او واقعياتی بود که قبل از انتخاب او درجامعه آمريکا و بين الملل وجود داشت و تبديل به بحرانهای پيچيده ای شده بود که هنوز گريبانگير جامعه جهانی ميباشد . اگر چه اولين بحرانی که بطور ملموس با آن مواجه شد که راه حلهای ضربتی ميطلبيد ، اوضاع اقتصادی است ، ولی اين مشکل هم ريشه در مشکلات متعدد ديگری دارد که بدون حل شدن آنها مشکل اقتصاد هم ريشه کن نخواهد شد و در صورت ترميم هم دوباره تکرار ميشود . مجموعه اين مشکلات را ميتوان در يک کلمه خلاصه کرد و آن چيزيست که فعلا بنام " سياست " مشهور است . واژه سياست مفهوم واقعی خود را که همان تدبير عاقلانه و داوری عدالتجويانه در مسير اصلاح امور جامعه است ، از دست داده است و اکنون به معنی نيرنگ حکومت کردن بر مردم بکار برده ميشود . تا جايی که حافظه ياری ميکند ، حکومت بر مردم با نيت بهره برداری از موقعيت ، توسط دو گروه عمده از مردم مورد توجه بوده است . گروه اول آنانی را شامل ميشود که اهداف زود بازده و ظاهر بينانه ی منافع مادی خود را دنبال ميکنند و در اين مسير جز خود و همنشينان خود و آنچه فکر ميکنند منافعشان را تامين ميکنند مد نظر ندارند . گروه دوم مردان مذهبی هستند که روحانيت لقب يافته اند و بنا بر فهم اشتباه خود از خدا و اديان و کل هستی ، عقيده دارند با حکومت بر مردم ميتوانند وظيفه مذهبی خود را به انجام برسانند . معمولا گروه دوم با تسلط يافتن بر جامعه و چشيدن مزه اغوا کننده قدرت و سست بودن مبانی اعتقادی خود ، تبديل به گروه اول و دست در دست آنان ، بلای جان مردم ميگردند . اين طبيعت قدرت است که چنانچه در انسان کنترل نشود به فساد می انجامد . و بر مردم است که سيستم حکومتی و قوانين خود را مجهز به ساز و کارهايی نمايند که کسی بر جمعشان تسلط پيدا نکند . سيستم حکومتی آمريکا بگونه ايست که هرکس رئيس جمهور شود لااقل تا چهار سال تسلط کافی دارد تا برنامه های خود را حتی بر خلاف نظر مردم اجرا نمايد . همانطور که بارها ديده شده است که رئيس جمهور با حد اقل درجه محبوبيت در افکار عمومی هم دوره خود را به پايان ميرساند . حتی زمانيکه مجری سياستهايی خلاف شئون ملی هستند . آقای اوباما هم خود حاصل نا رضايتی ايجاد شده توسط رئيس جمهور قبل از خود اوست و احتمالا خودش هم واقف است که اگر چنان نميشد شايد رای کافی نمی آورد . حال که او با شعار تغيير که مورد استقبال مردم قرار گرفت به قدرت رسيده ، آيا ميتواند به قول خود عمل کند ؟ اين سوال را شايد فقط کسی بتواند جواب دهد که در جريان اسراری باشد که رئيس جمهور قبلی در زمان تحويل دادن پست خود به جانشينش منتقل ميکند . اين احتمال هست که رئيس جديد همانجا خود را ناچار ببيند که روش مدارا برگزيند . در ماجرای مشکلات اقتصادی اخير هم ديديم که موسسه های مالی که با پول مردم بر ورشکستگی شان سرپوش گذاشته شد ، قبل از هرچيز پول مردم را بين مديران همان موسسات تقسيم کردند و زمانيکه موضوع برملا شد و آقای اوباما اظهار عصبانيت کردند ، موضوع پس گرفتن آن پولها ظاهرا به شيوه ای مقرر شد که در نهايت مديران سود خود را برده اند . البته بسياری اين تمايل و صداقت را در اوباما ميبينند که به مصالحی فراتر از آنچه پيشينيان او در سر داشتند بينديشد و در راه ايجاد اصلاحات عميق تر بکوشد . چنين انديشه ای در چنان بستر ، طالب همکاری و همياری تمام کسانيست که به اصلاحات واقعی می انديشند . و چنانچه مردم و ساير مهره های سياست بين المللی با او همراهی نکنند او هم در همان سيستم قبلی ذوب خواهد شد و بگونه ای دورانش را به پايان خواهد رساند . اگر ساير مهره های جهانی هم مانند حکومت ايران به جای تشويق او اصرار بر لايتغير جلوه دادن حکومت آمريکا داشته باشند و در راستای تقويت سياست پيشينيان او قدم بردارند ، بديهی است سياست تغيير در صحنه بين الملل به شکست خواهد انجاميد .و سياست ميليترازيسيون و جنگهای بی پايان ادامه خواهد يافت . بهر حال تا کنون آقای اوباما در طول صد روز رياستش در شعار و اقداماتی روبنايی ، ژست تغيير دهندگی خود را حفظ کرده است . ولی چنانچه بخواهد صداقت خود را در عمل ثابت نمايد بايد بتواند به صدها سوالی که در ذهن مردم در رابطه با سياست قدرتهای جهانی و در راس آنها آمريکا وجود دارد پاسخ دهد و نسبت به روشن کردن افکار عمومی در باره آنچه موجب بحرانهای موجود در زندگی مردم دنيا شده است اقدام نمايد . پاره ای از اين مسائل را ذيلا ذکر ميکنم : عمده ترين مشکل موجود در دنيای امروز جريان جنگها و برخوردهای مسلحانه ايست که در نقاط مختلف جهان به وقوع می پيوندند . جنگهای خونين در طول تاريخ بشريت وجود داشته است ولی در دنيای امروز که شعار مدنيت و اخلاق گوش فلک را کر ميکند انتظار ميرود که ديگر راه کارهای خشونت آميز را رها نمايند . لکن متاسفانه مدرنيزه شدن جنگها گواه بر حاکميت همان خصلتهای پيشين بر حکمرانان است . بديهی است هيچ درگيری مسلحانه ی ممتد و برنامه ريزی شده ای بدون دخالت حکومتها امکان پذير نيست و نميتوان تصور کرد گروههای کوچک و بزرگ درگير در جنگهای منطقه ای بدون کمک و برنامه ريزی قدرتها قادر به انجام چنين کارهايی باشند . برای بسياری اين از مسلمات است که در هر درگيری منطقه ای پای يکی دوتا از قدرتها در ميان است که بوسيله جنگ ، از راه فروش اسلحه و تسلط بر منابع طبيعی کشورها منافع خود را تامين مي نمايند . تا قبل از فروپاشی شوروی رقابت شرق و غرب در نقاط مختلف موجب بروز نا آراميها و جنگها ميشد . و حالا هم بسياری بر اين باورند که نوعی توافق ميان قدرتها بر سر تقسيم منافع بين خود بوجود آمده است . و گاها خود دست به دشمن پروری ميزنند تا شعله های آتش جنگها نخوابد . بخاطر داريم که پس از فروپاشی شوروی کشورهای بلوک شرق سابق ، از جمله روسيه ، ورشکستگانی بيش نبودند و چنانچه کمکهای غرب نبود حکومت فعلی روسيه به اين شکل قوام نميافت . از اين رو حالا باور اينکه هماهنگی بين آنان وجود ندارد آسان نيست . به هرحال برای تداوم حضور آمريکا در کره بايد مسائل مربوط به شمال و جنوب کره لاينحل بماند . برای تداوم حضور شان در خاورميانه ی زرخيز بايد مشکل فلسطين تداوم پيدا کند . برای در اختيار گرفتن عراق بايد رژيمی مانند صدام حسين ميبود تا پس از اينکه مورد سوء استفاده های مختلف قرار گرفت خود موجب حضور آمريکا در آن کشور شود . برای ادامه جريان نفت و ساير ذخاير خاورميانه واعاده ی مجدد پول آن به غرب در قالب خريد تسليحات و کارخانجات فرسوده اتمی و غير اتمی ، بايد رژيمهای متخاصمی مانند رژيم فعلی ايران و ساير همسايگانش وجود داشته باشند . مگر در قاره آفريقا سر زمين اجدادی آقای اوباما ، هرجا که دارای منابع غنی هست درگيريهای خونين ادامه ندارد ؟ آنها که ديگر با سنگ و چوب باهم نميجنگند . ببينيد سلاحها از کجا مي آيند و چه کسانی در پشت اين جنگها هستند ! کودتاهای پی در پی در اين کشورها در کجا طرح ريزی ميشوند ؟ نمونه های روشن اينگونه دخالتها در همين سالها که هنوز در خاطره ها هست فراوان است . کدام زمان قدرتها از دولتهای ميانه رو دموکرات در اين کشورها حمايت کردند و عليه آنها توطئه نکردند ؟! مگر دولت مردمی دکتر مصدق را با ديکتاتوری شاهنشاهی جايگزين نکردند ؟ مگر با حيل مختلف انقلاب اخير ايران را که مردم برای آزادی از استبداد برخاستند ، با همراهی با تندروان و منحرفين ، به استبداد مجدد تبديل نکردند . براي آنان چه فرق ميکند که مستبد تاج بر سر داشته باشد يا عمامه ؟! فقط مردم و روشنفکران در جريان امور نباشند بعد با زدو بندهای محرمانه و توطئه های سری ، برنامه های خود را اجرا ميکنند . جريانات پيرامون گروگانگيری سفارت آمريکا در تهران ، ايران گيت های مختلف و جريان مک فارلين مگر نمونه های بارز نيستند ؟ همين چند وقت پيش بود که يکی از وزرا ی دولت موقت وآگاهان جريانات انقلاب ، آقای دکتر يزدی ، در مصاحبه ای گفت آنجا که آمريکاييها انتخاب بين حمايت از ميانه روها و يا روحانيون تند رو را داشتند ، حمايت از روحانيون را برگزيدند . نتيجه اين گونه هدفگيريها شان را هم که ميبينيم . کسی را که ميخواست جنگ ايران و عراق را پايان دهد برکنارش کردند تا جنگ به مدت هشت سال به سود قدرتها ادامه يابد و حالا هم چه کسی ميتواند بخوبی آقای خامنه ای دشمن تراشی کند و مثل آقای احمدی نژاد با شعارهای تند و توخالی بهانه هر گونه اقدام عليه ايران را فراهم نمايد ؟! آری اگر آقای اوباما بخواهند تغيير واقعی در سياستها ايجاد کنند ، اينها زمينه های واقعی تغيير هستند . بايد صداقتی را که مردم در چهره اش ديده اند در عمل جايگزين سياستهای پيشين آمريکا نمايد . و اگر بتواند چنين کاری را در امريکا انجام دهد قادر خواهد بود ساير قدرتهای جهانی را هم با آن سياست هماهنگ کند و اين ميشود يک تغيير واقعی در کل جهان . ايجاد چنين تغييری اراده ای بسيار قوی همراه با از خود گذشتگی نياز دارد که تصورش هم آسان نيست . ولی حال که چنين زمينه ای را در وجود آقای اوباما ديده ايم بايد از او بخواهيم نگاهی بيندازد به سرنوشت همه روسای جمهور قبل از خود و ببيند که با همه کارهای خوب و بدی که کردند بيش از دو سه نفرشان در قيد حيات نيستند . آنچه از او باقي خواهد ماند خاطره ها و نتايج عملکردهايش خواهد بود . کارهای بسيار بزرگ از دست هرکس بر نمی آيد . و هرکس چنين موقعيتهای مناسبی برای ايجاد تغييرات اساسی پيدا نميکند . کافيست مقايسه ای کند بين بسياری از سردمداران تاريخ بشريت و افرادی مانند عيسی مسيح ، موسی و محمد ، و تاثير واقعی اين افراد که بنا بر مقتضيات زمانشان خود را پيامبر معرفي کردند . البته نه با آنچه پيروان دروغينشان در حال حاضر جلوه ميدهند . آيا اوباما حاضر است اراده ی مسيحايی از خود نشان دهد و از احتمال آويخته شدن بر صليبی ديگر نهراسد ؟

پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

موسوی با شعارهای کهنه و ناموزون !

پرده ای دیگر از نمایش انتخاباتی با اعلام رسمی کاندیداتوری میرحسین موسوی گشوده شد . ایشان انتخابات را " بزرگترین جشنواره جمهوریت در نظام " دانسته اند که من از معنای آن سر در نیاوردم . ظاهرا این چندین سال را که ایشان به قول بعضیها در سکوت گذرانده است ، در اصل در خواب بوده اند و از اطراف خود کاملا بی خبرند که باز شعارهای کهنه ای چون " اسلام ناب محمدی " ،" اندیشه های امام " ، "ارزشها " و ... را اعلام کرده است ، غافل از اینکه مردم دیگر به دروغ بودن این شعارها پی برده اند و جاذبیت خود را از دست داده اند . بیانیه او حاکی از بی برنامگی اوست و گویای این نظر است که فقط یک معجزه میتواند نظام را اصلاح کند و اینکه آنهم چیزیست غیر قابل وقوع . او در بیانیه اش جرات نکرده است حتی قول یک قدم پیشرفت در زمینه آرزوهای دراز را بدهد . تنها چیزی که از بیانیه اش تشخیص داده میشود اینست که باید برای تضمین وجود پشتیبان واقعی برای اصول و تقویت پایگاه انقلاب و آماده نگهداشتن مردم برای اصلاحات ، همه از نوع مورد نظر خودش ، باید مردم برای همیشه مستضعف بمانند . چرا که به محض قدرت گرفتن مستضعفین همه اینها از بین میروند . این قسمت از بیانیه اش را مرور کنیم تا روشن شود او در چه دنیایی سیر می کند . " مستضعفان اين مطمئن‌ترين پايگاه برای ارزش‌های برآمده از انقلاب اسلامی و آماده‌ترين قشر برای اصلاحگری و پايبندترين پشتوانه برای اصول و اصول‌گرايی صبورانه به‌گوشند ... " او هنوز نمیداند چرا با گذشت سی سال از انقلاب ، این مستضعفین هنوز مستضعف اند ! و فکر هم نمیکند که اگر مستضعفین روزی از حالت استضعاف خارج شدند بر سر ارزشهای مورد نظرش چه می آید ! آیا مردم جذب شعارهای تو خالی او یا وعده های دروغین خاتمی و یا حرفهای مضحک کروبی میشوند ؟ و یا همانند گذشته صحنه سازی و تقلب فرد مورد نظر حاکمیت را از صندوقها بیرون می آورد ؟!

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۷

خاتمی فرهنگی-سیاسی نه، خاتمی اقتصادی ؟!

در نمایش انتخاباتی ایران که اکثریت مردم ایران جایی در آن ندارند ، برای داغ کردن بازار آن ، روی کاندیداها مانور میدهند . یکی از بازیگران اینبار آقای خاتمی است که پس از مدتی پیش و پس رفتن ، بالاخره حضور خود را اعلام کرد و از آنجاییکه خودش هم میداند این انتخابات در خوش بینانه ترین شکلش چیزی بیش از یک شوخی نیست ، می گوید " من در اینجا با جدیت نامزدی خود را اعلام میکنم ." شوخی مضحکتر اینکه از وی نقل قول شده که اینبار نه با شعار " توسعه سیاسی " بلکه با شعار " توسعه اقتصادی " وارد میدان میشود . شاید بهترین تفسیر این شعار همانست که یکی از نزدیکانش در مجمع روحانیون گفته است : " میتواند وضع کنونی کشور را برای پیشبرد اهداف و آرمانهای امام تغییر دهد ." به یاد داریم که آقای احمدی نژاد پس از بی نتیجه ماندن و توخالی در آمدن شعارهای فرهنگی- سیاسی آقای خاتمی ، با شعار فساد زدایی و اقتصادی و اینکه میخواهد سفره ایرانیان را چرب کند وارد معرکه شد . حالا که این شعارها هم تو خالی درآمد و وضعیت اقتصادی بدتر از قبل شده ، آقای خاتمی فکر میکند این شعار اقتصادی جاذبه ی بیشتری داشته باشد . ولی فراموش کرده است که مردم هنوز بخاطر دارند که امامی که او در پی پیشبرد اهداف و آرمانهای اوست گقت : " اقتصاد مال خر است ." حال معلوم نیست آیا او مرجع تقلیدش را عوض کرده است ، یا واقعا مانند امامش مردم را آنطور میبیند ، و با این باور میخواهد مردم را بسوی خود جذب کند! آقای خاتمی باید بداند که با این سیستم حکومتی فقط ممکن است اقتصاد خود و اطرافیان خود را تقویت کند . مردم میدانند تا یک زندگی شرافتمندانه نداشته باشند که بتوانند ارزشهای والای انسانی خود را به نمایش درآورند و در کمال آزادی و استقلال با مشاوره وتشریک مساعی ملی و بین المللی از موهبات جهان هستی بهره مند شوند ، به اقتصاد سالم نخواهند رسید .

دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۷

مصاحبه ای که داغ تازه کرد

اخیرا خانم معصومه ناصری متن مصاحبه خود با آقای ابوالحسن بنی صدر را منتشر کرده اند . لحن نظریه های ارائه شده توسط خوانندگان بخوبی نشان میدهد که هنوز وجدان آنان که او را بخاطر دارند بیدار است و هنوز در داغ از دست دادن او سوزان . نفرین برکسانیکه باعث شدند ایران از برکات وجود این شخصیت روشنفکر و صادق وکوشا که عمرش را در راه تحقیق علوم انسانی ویافتن راه درست زندگی کردن و در فکر نجات ایران از دست منحرفین ظل اللهی و آیت اللهی میگذراند محروم شود . به راستی چگونه میتوانیم بر خود ببخشیم که در راه پیاده کردن اهداف انقلابمان که در انتخاب اولین رئیس جمهورمان جلوه گر شد به اندازه کافی تلاش نکردیم و اجازه دادیم مکاران دروغگو او را خائن جلوه دهند و مارا هم مردمی که شعور انتخاب کردن نداریم !؟ اگرچه خنثی کردن توطئه ای که بسیار ماهرانه توسط اجنبیان و نادانان قدرت طلب داخلی طرح ریزی شده بود آسان نبود ، ولی اگر بموقع بیدار میشدیم و اقدام میکردیم ، میتوانستیم موفق شویم . بد تر از آن ، سکوتیست که جامعه ی صاحب کلام و قلم ما به آن مبتلا شده و سانسور عجیبی است که در مورد آقای بنی صدر اعمال میشود . مثل اینکه همه این پندار غلط را پذیرفته اند که بدون نظر قدرتهای جهانی در ایران کسی زمامدار نمیشود و دست از او شسته اند . حال که او خودش میگوید دیگر سمت دولتی نخواهد پذیرفت ، لااقل مردم را از افکار او ، تحقیقات او ، وکتابهای او که با زحمت فراوان نوشته شده اند محروم ندارید . تاریخ چنین تنگ نظریها را نخواهد بخشید و فراموش نخواهد کرد . حتی آنان که دغدغه دین دارند باید بدانند که اگر کسانی در آینده بخواهند به اسلام معتقد بمانند ، تنها اسلامی که میتواند برای آنان جذابیت داشته باشد همانست که بنی صدر مترجم آنست . مطمئن باشید که اگر در زمان حیات او هم مردم نوشته های او را نبینند ، پس از او به اهمیت آنها پی خواهند برد و توجه خواهند کرد . عمر پر بارش مستدام باد .

چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۷

امید رفته بر باد و امید در فضا ویلان

سی سال پیش در چنین روزهایی میلیونها ایرانی در امید رسیدن به یک زندگی آبرومند که متضمن آزادی و سربلندی آنان باشد ، مصمم در تلاش نیل به این اهداف بودند . اگر ایرانیان به شعارهای آزادی ، استقلال و جمهوری اسلامی لبیک گفتند ، برای این بود که آرزوهای خود را در آنها می یافتند . اسلامی که می شناختند و از آن شنیده بودند ، اسلامی بود که خدایش مهربان و ارحم الراحمین بود . خدایی بود که انسان را آزاد آفریده بود . نه اسلامی که خشونت ، برادر کشی ، فساد ، دروغگویی ، افترا ، زندان ، شکنجه و انواع نامردمیها توسط مدعیان دروغینش جایز شمرده شود . اگر اسلام را به عنوان فکر راهنمای خود قبول کردند بخاطر این بود که از آن تصوری جز تامین آزادی و استقلال خود نداشتند. برای این بود که ناامید از هر مکتب و مسلک دیگر ،آرمانهای خود را در آن می دیدند . ولی افسوس که غفلت کردند و به کسی و کسانی اعتماد کردند که برای رسیدن به قدرت هر چیز از جمله دین خود را نیز قربانی کردند . اکنون که اسلام حاکم بر خود را جز کفر نمی بینند ، نا امید از هر چیز و هر کس ، در انتظار موقعیتی دیگر نشسته اند تا بلکه بار دیگر آرزوهای بر باد رفته را پی گیری کنند . متاسفانه آنان که انقلاب مردم را دزدیدند ، به آن بسنده نکردند . آزادی و استقلال را هم از آنان گرفتند ، حتی حرفهای نیک آزادیخواخان و استقلال طلبان واقعی را هم دزدیدند و می دزدند . هر کس در هرجا حرف خوبی میزند ، اینها هم همان حرف را از زبان خود میگویند . شعارهای آزادیخواهی و عدالت طلبی شان گوش فلک را کر میکند . ولی صدای هر آزادیخواه را در گلو خفه میکنند . گویی توصیفاتی را که در قرآنشان از شیطان شده ، بارها مرور کرده و عین آنها را در زندگی خود پیاده میکنند . امروز در جایی خواندم که یکی از نشریات دروغ پراکنی شان ، برای متهم کردن دانشجویان به گناهی بزرگ ، نوشته است که دانشجویان رهبر را دیکتاتور می نامند . آیا اینها واقعا فکر میکنند رهبرشان دیکتاتور نیست ؟! اینها گفتن حقیقت را جرم مینامند . اگر دیکتاتوری در کشور حاکم نباشد مگر میشود این حرف را جرم شمرد ، ولو دیکتاتور هم نباشد ! مگر دیکتاتوری شاخ و دم دارد ؟ در ساده ترین بیان ، هر وقت آزادی بیان و نشر عقاید نباشد ،دیکتاتوری هست . مگر در همین وبلاگ من چه گناهانی صادر شده که آنرا مسدود و سانسور کرده اند ؟! چه چیزی در آن نوشته شده که نباید کسی از آن باخبر شود ؟ آیا همین گواه زنده ای بر دیکتاتوری حاکم نیست ؟ تا کی میخواهید خود و مردم را گول بزنید و دروغ تحویل مردم دهید ؟ یکی از جدیدترین دروغهایشان " نام " امید بر فضا رفته شان میباشد . که حتی اگر ادعای وطنی بودنش هم دروغ نباشد ، قبول آن برای مردم آسان نیست . هیچ ایرانی نیست که از پیشرفت علمی و تکنیکی کشور خود شاد نگردد . ولی مردمی که حاکمیت را در حل کوچکترین مشکلات عاجز میبینند کی میتوانند این حرفها را باور کنند . مردمی که ناامیدی را میتوان بوضوح در صورتهای غمگین و پیشانی پر چین و چروک ناشی از مشکلات عدیده شان دید ، کجا فرصت دارند بدنبال امیدی در فضا بگردند و از خود میپرسند گور نداریم ، کفن بخریم ؟! و از آنجا که این رژیم در تبدیل فرصتها به تهدید تخصص کامل دارد ، کجا معلوم که اینهم ابزاری برای افزایش آلامشان نگردد !

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷

مردگان زنده و زندگان مرده

زمانیکه آقای خمینی از پاریس به ایران برگشت تا رهبری انقلاب مردم را بدست گیرد اولین برنامه اش را دیدار از بهشت زهرا و سخنرانی در آن محل انتخاب کرد . این روزها که میگویند حکومتیان گورستان خاوران را که محل دفن هزاران زندانی قتل عام شده بدستور آقای خمینی است با بولدوزر زیرورو و ویران کرده اند ، این سوال پیش می آید که مگر قرار است چه اتفاقی در این محل بیافتد ؟ آیا پایان دوران خود را پیش بینی کرده اند و نگران آنند که اینبار دیگری مراسم پیروزی انقلابی دیگر را در این محل برگزار کند . شاید ترس حکومت از این باشد که نکند در آن سخنرانی این مطرح شود که لااقل در حکومت شاه قبلی به قول آقای خمینی گورستانها آباد شد ولی این حکومت اجازه نداد گورستان را هم سروسامانی دهند ! قبلا یکی از این آقایان گفته بود که " ما دیگر مثل شاه نیستیم که به آن آسانی زیر پایمان را خالی کنند ." این روزها هم که در تلویزیون سریالی بنام " یوسف یا یوزارسیف " پخش میشود و در آن دسیسه های مختلف کاهنان معبد در مبارزه با یوسف را نشان میدهد ، مردم روحانیون حکومتی فعلی را با آن کاهنان مقایسه میکنند و میگویند اینها چون اینگونه داستانها را قبلا خوانده بودند در بکارگیری دسیسه ها بر علیه رقبای خود مهارت پیدا کرده اند .و مخصوصا آنجا که کاهن اعظم سفارش کرد کاری بکنند که برنامه های یوسف به شکست بیانجامد ، داستان برخوردهای روحانیون در زمان ریاست جمهوری آقای بنی صدر را تداعی کرده است و میگویند یوزارسیف ضد ولایت فقیه است . همینگونه است خراب کردن گورستان اعدام شدگان . که مبادا این مردگان هم برای آنها درد سر ساز گردند .اگر چه کاری کرده اند که بسیاری از زندگان امروز از مردگان هم عقب افتاده اند ولی بیم از آن دارند که روح اینگونه مردگان و آثار جنایاتی که بر آنها روا داشته اند روزی موجب بیداری هر مرده ای گردد و آنروز پایان حکومت ستمکاران .

جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۷

آیا اوباما میتواند تغییر دهد ؟ ما چطور؟

امروز دومین روز ریاست جمهوری اوباماست . تقریبا کلیه خبرگزاریها سرخط خبرهای خود را به اقدامات جدید او اختصاص داده اند و تقریبا در کلیه کشورها غیر از ایران و بعضی از کشورهای مشابه، که حکومتهایشان اصلا دوست ندارند صحبتی از تغییر در کشورشان به میان آید، این اخبار در راس خبرها قرار میگیرند . باور بعضی از ما این است که آنچه فعلا از آمریکا منعکس میشود با واقعیت اختلاف فراوان دارد . و دلایل مختلفی هم وجود داشته و دارند که میتوانیم به آنها استناد کنیم . حال فرض کنیم نظر ما در اینخصوص درست باشد . و آقای اوباما در ادعاهای خود صادق نباشد ، آیا انکار صداقت او کمکی به ایجاد تغییر در سیاست آمریکا میکند ؟ و یا این انکار میتواند موجب ارتقاء قدرت ما در مقابله با سیاستهای غلط آنها گردد ؟ ما زمانیکه صحبت از تعلیم و تربیت ویا امر به معروف و نهی از منکر میکنیم به موضوع تشویق و تنبیه به عنوان اصلی مهم و بسیار تاثیر گذار می نگریم . حال اگر ما در این موقعیت به عناد ورزیدن ادامه دهیم وهمه جا فریاد بزنیم که دروغ میگویند و هدف گردانندگان اصلی آمریکا تسلط و استعمار است و به دادن شعارهای تند و مبارزه جویانه خود ادامه دهیم همان بهانه های همیشگی را برای آنها فراهم نمیکنیم ؟ حال اگر بعکس بتوانیم به حرفهای مردم پسند او که در همه جا با استقبال روبرو شده و خیلی ها را امیدوار کرده است روی خوش نشان دهیم و در تشویق از او همان شعارها را در اینسوی کره زمین هم فریاد بزنیم وهر روز این شعارها را زنده نگهداریم و رفتارمان را هم همان رفتاری بگردانیم که خودمان در طول انقلاب شعارش را میدادیم ، آیا آنها میتوانند به آسانی زمینه لازم برای پیاده کردن اهداف استعماری فراهم ببینند ؟ در دنیای امروز اگر آنها واقعا هم بخواهند دنبال سلطه بر دیگران بروند ابتدا باید زمینه لازم را در افکار عمومی ایجاد کنند . و بهترین بهانه ها برای اینکار تاکنون همان شعارهای تند تو خالی و بعضی اقدامات خرابکارانه بی ارزش بوده است که هر وقت هم کافی نبوده خودشان موثرتر از آنها را ترتیب داده اند و به علت وجود زمینه آنرا به گردن ماها انداخته اند . آیا همه اینها تاکنون خامی و ساده اندیشی ما بوده است یا حیله های برآمده از آنها و یا هردو؟ آیا حرف اوباما که خطاب به ماها میگوید گرفتاریهای خود را به غرب نسبت ندهید خالی از هر گونه حقیقت است ؟ آیا خود ما در آنچه از طرف غرب ویاشرق بر ما تحمیل شده مقصر نبوده ایم ؟ اگر ما با هوشیاری لازم شعارهای انقلاب را حفظ میکردیم و رفتارمان را هم با آن هماهنگ میکردیم اوضاع بگونه ای دیگر رقم نمیخورد ؟ ولی متاسفانه دیگر ما نمیتوانیم شعار مردم پسند سر دهیم . اصلا زبان ما زبان خودمان در دوران انقلاب نیست . چرا که حکومت حاکم برما زبانش زبان مردم نیست و اصلا این حکومت بویی از حکومت مردمی نبرده است . متاسفانه زبان حکومت ما همان اوائل انقلاب عوض شد .همان وقت که آقای خمینی شروع انقلاب دوم را اعلام کرد . ما هم آنقدر ساده و خام و سرسپرده بودیم که از خود سوال نکردیم مگر انقلاب اول چه ایرادی داشت که باید انقلابی دیگر آنرا پشت سر بگذارد . آنروزها اغلب فکر میکردند که انقلاب دوم مکمل انقلاب اول است و متوجه نبودند که ضد آن انقلاب میشود . و فرزندان انقلاب را میخورد و ناخلفان را جایگزین میکند . آیا تاسف آور نیست که ما با شعار " آزادی" خود را از سلطه دیگران رها کردیم ولی مدتهاست که نبودن آزادی در کشور بهترین وسیله سوء استفاده دیگران شده و کشور را در پرتگاه سقوط قرار داده است ؟ و اشک مردم ما باید در مشاهده صحنه های اعمال دموکراسی در کشورهای دیگر جاری شود و هیچ شور و هیجانی از اینکه میخواهد در کشور انتخابات انجام گیرد وجود نداشته باشد ؟ واینهمه به خاطر آنست که انقلاب مردم از مسیرش منحرف و به ضد انقلاب تبدیل شد . آیا ممکن است دوباره به خود آییم و پرچم سربلند آزادی را دو باره به دست گیریم و موقعیتهای مناسب جهانی را برای ایجاد تحولات اساسی در دنیای خود غنیمت شماریم و بیچاره وار نظاره گر تحولات جهانی نباشیم و خود را برای هر اقدامی دست بسته نبینیم؟