دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴

چرا تقصیر اصلی با ما بود نه استعمار

د ر روزنامه اینترنتی روز بتاریخ سی ام مرداد مصاحبه ای با آقای زیبا کلام را خواندم که درآن وی سوال جالبی راطرح کرده بود و آن اینکه چرا اصولا ایران باید مورد استعمار غربیان قرار بگیرد و چرا مردم ایران در مقابل اقداماتی همانند کودتای 28 مرداد سکوت میکنند و عکس العمل نشان نمیدهند. در مقابل این سوال پاسخی بنظرم خطور کرد که هرچند سطحی و غیر تخصصی است لیکن ممکن است قابل تامل باشد: ما از دورانهای بسیار دور همیشه بر اساس باورهای غلطی که در مورد غربیان داشتیم در باره آنها پیش داوریهای غیر واقعی داشته و فکر میکردیم آنها همه مردمانی لاابالی فاسد و نجس هستند که باید از هرگونه تماس وارتباط با آنها خودداری کنیم. وزمانی که از آنها به ایران می آمدند بر اساس همان باورها تنها بعضیها با اهداف خاص سودجویانه با آنها رابطه تقریبا دوستی بر قرار میکردند. و در حالیکه تصور میشد دارند از آنها استفاده میکنند مورد سوءاستفاده آنها قرار میگرفتند. مثلا بعضی با این تصور که اگر شرق شناسان غربی مارا که پاک و منزه هستیم بخوبی بشناسند به ما میگروند هر گونه همکاری با آنها می کردند. گروهی هم بطمع استفاده از آنچه بعنوان خاصیت بی بندوباری و بی غیرتی آنها نسبت به مسائل ناموسی میدانستند جهت خالی کردن بعضی عقده های درونی به آنها نزدیک می شدند.و از زمانی که با فنون پیشرفته و ماشین خود را به ما رساندند بعضیها با هدف استفاده از این امکانات خود را به آنها فروختند. یعنی ارتباطات قوی ایرانیان با آنها از طریق ساده اندیشان و ضعیف النفسها بوده است که موجبات تسلط آنها را بر ما بوجود آوردند.ولی در مقابل آنها با هدف شناختن و یافتن راههای بهره برداری از آنچه درخارج از دنیای خودشان بود پا به دنیای ما گذاشتند و چون بدون پیشداوری خاصی با دقت برای شناخت ما مطالعه کردند نقاط ضعف و قوت ما را شناختند و در صدد بهره برداری از آنها برآمدند. و درطول زمان با سازماندهی روابطشان و نفوذ در مراکزتصمیم گیری وتصمیم سازی ما برنامه های استعمارگرانه خود را پیاده و اجرا کردند.و با تکمیل و روزآمد کردن روشها بگونه ای برنامه های خود را بدست ما اجرا میکنند که ما فکر میکنیم اینها برنامه های ایده آل و گاها" مقدس تراویده از فکر ما هستند.آنچه بیشتر از هر چیز در تداوم این وضعیت موثر بوده است موفقیت آنها در ایجاد حکومتهای دیکتاتور در مملکت بوده است که با خفه کردن هر ندای خیرخواهانه و منزوی کردن هرآنکس که دغدغه های ملی و میهنی داشته باشدبرنامه های خود را چه توسط حکومتهای مستقیما دستنشانده وچه توسط دیکتاتورهای تحت نفوذ عوامل خود به اجرا درمی آورند.و این برنامه تداوم پیدا میکند. و اگر بندرت بر اساس تصادف کسانی مثل امیرکبیرها و مصدق ها بر سر کار آمدند توسط همان عوامل به آسانی از صحنه خارج می شوند. و چون این برنامه ها با هماهنگی آنکسانی که در نزد ایرانیان بصورتی قداست پیدا کرده اند اجرا میشود مانع از عکس العمل مردم میشود که همیشه در سانسور کامل قرار گرفته اند واز همه جا بی خبرند. و این زنجیر زمانی میگسلد که ما بتوانیم خود را آزاد کنیم .یعنی قداستهای بی اساس را بشکنیم و اجازه بدهیم حرفها هر چه هم تلخ باشند زده شوند و تحمل شنیدن نظرات همدیگر را بدون تکفیر و تهدید و تخفیف یکدیگر پیدا کنیم. و فقط در مقابل مخالف آزادی مقاومت کنیم تا در سایه آزادی از واقعیات دنیای امروزآگاه و برنامه های ملی را هم بر همین اساس طراحی و اجرا کنیم. البته اگرچه با شکسته شدن نسبی دیوارهای سانسور اقدام در اینخصوص تا اندازه ای آسان شده است ولی برای شروع یک قدم تقریبا دشوار باید برداشته شود و آن امیدوار کردن نسلی است که نا امید شده است واعتماد ملی را از دست داده است. و این نا امیدی و بی اعتمادی که دقیقا در راستای منافع استعمار گران بدست حکومتیان پس از انقلاب ایجاد شده است با تاسیس سازمانهایی با نام بی مسمای اعتماد ملی توسط کسانی که خود موجب یاس مردم شده اند بر طرف نمیشود. شاید تنها راه آن اتحاد بین تمام نخبگان روشنفکری باشد که دغدغه ملی داشته باشند وبر اساس یک منشور استوار بر آزادی و استقلال در راستای ایجاد یک حکومت مردمی واقعی اعلام موجودیت کند و برنامه ای برای نجات ملی و جهت ایجاد هماهنگی بین اقشار مختلف جامعه تنظیم تا چنانچه مورد اقبال عموم قرار گیرد زمینه قطع ید از حکومت غیر مردمی و تشکیل حکومت عاقل و سالم ایجاد گردد.و با ایجاد برنامه های مستمر نظارت عمومی بر دستگاههای حکومتی از تکرار فجایع گذشته جلوگیری شود.

شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴

اکبر گنجی تنهاست

گنجی تنهاست او بسیار تنهاست . حتی خانواده و دوستان بسیار نزدیک او هم چنین وانمود می کنند که او در انتخاب راهش در ادامه اعتصاب غذا اشتباه کرده است . حالا که دیگر رمقی بر او نمانده است و جسمش تحلیل رفته ومشخص هم نیست اگر زنده بماند اسمش را بتوان زندگی گذاشت به وی توصیه می کنند که برای زنده ماندن اعتصابش را بشکند. می گویند حفظ اندیشه گنحی مستلزم حفظ حیات اوست . این اقایان معتقد چرا چنین حرفی را در مورد امام حسین نمی زنند ؟ اینها از وی چه می خواهند؟ از زنده ماندن بدنی بیمار و تحلیل رفته چه می خواهند؟ اینها فکر می کنند اگر گنجی با این وضع زنده بماند می توانند با چسباندن خود به او به عنوان دوست توشه ای سیاسی برای خود دست و پا کنند و به شعارهای تو خالی خود ادامه دهند . ولی اگر او بر اثر اعتصاب غذا بمیرد چگونه می توانند دوستی با او را ثابت کنند؟ چون اینها نه جرات مختار دارند که برای خونخواهی او به پا خیزند و نه حال ادامه راه او را در خود می بینند. پس برای اینها بهتراست که کار به جای خیلی باریک نکشد و وی ازمرگی که شهادت وار باشد دست بکشد تا آ قایان مجبور نباشند در مرگش اشک بریزند و فریاد وا مظلوما برآورند . ولی اینها باید بدانند که شکستن اعتصاب غذای وی در حال حاضر بدون رسیدن به هد فش مثل این می ماند که امام حسین در شب عاشورا از کربلا فرار می کرد . و شاید او خود این را می داند ولی عافیت طلبان در لباس دوست به جای اینکه از ایده او حمایت کنند نمک بر زخمش می پاشند. شاید از همسر و فرزندانش این انتظار باشد که آرزوی زنده ماندن او را به هر قیمت داشته باشند ولی دیگران چرا؟و این است که اگر او آنها را عامل اطلاعاتی رژیم بداند حق دارد.

پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۴

خاتمی =نا امیدی و سکوت

آنچه از خاتمی بجا ماند نا امیدی مردم و تثبیت دیکتاتوریست