سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۰

صحبت از انتخابات خجالت دارد

در حالیکه هنوز خون شهدای اعتراضات به تقلب بزرگ در باصطلاح انتخابات
اخیر از جوشش نیافتاده و زندانیان بی گناه هم یا زیر شکنجه اند و یا در
اعتراض به کشتار بی رحمانه بی گناهان و شرایط غیر انسانی زندانها با
اعتصاب غذا فریاد مظلومانه خود را به گوش آن که شنواست میرسانند ، در
داخل رژیم در کمال بی شرمی صحبت از انتخابات مجلس میشود و از هم اکنون
گرگان حاکم برای تسلط خود بر مجلس در حال حذف رقبایی هستند که میتوانند
بر سر این سفره بنشینند که به قیمت ویرانی کشور و بد بختی مردم رنگین شده
است .
این در حالیست که مردم از اسم انتخابات در این رژیم نفرت دارند و حتی
رغبت صحبت از آنرا هم به دل راه نمیدهند . مردم بخوبی متوجه شده اند که
انتخابات در این رژیم وسیله ای بوده است برای تسلط گروههای خاص بر منابع
ملی و تقسیم آن با حامیان اجنبی خود .
جای تاسف است که بعضی از سردمداران گروه موسوم به اصلاح طلب هم گاهی
اشاراتی به انتخابات آتی دارند و فکر میکنند هنوز میتوانند با چانه زدن
با رژیم به زندگی سیاسی اسفبار خود ادامه دهند . اینان که نمیتوانند
رفقای خود را که بدون دلیل موجه به زندان افتاده اند رها نمایند چگونه
انتظار دارند که با این روش بتوانند در رفع بلایی که کشور به آن مبتلا
شده کارساز باشند ؟!
گروههای سیاسی مختلف باید بدانند که ادامه این روند جز با مشکلات
بیشتر و سوء استفاده های بیشتر قدرتهای خارجی روبرو نخواهد شد . انتخابات
فقط زمانی معنی پیدا میکند که این رژیم بطور علنی از عملکرد گذشته خود از
ملت پوزش بطلبد و با توبه به درگاه ملت کناره گیری خود از قدرت را اعلام
نماید و شورایی مورد قبول ملت متشکل از تمام گروههای سیاسی که بعد از
انقلاب و خصوصا بعد از اولین انتخابات رئیس جمهوری با دسیسه ها و
دروغپردازیهای رژیم از صحنه سیاسی در داخل کشور به کنار زده شدند اداره
انتخابات را تقبل نماید و قبل از آن نیروهای نظامی مسئولیتهای غیر حرفه
ای خود را رها کنند و با انتصاب فرماندهان مردمی از عدم دخالت آنان در
امور سیاسی اطمینان حاصل شود . چنین انتظاری هم از این رژیم تقریبا
غیرممکن است و ملت باید بداند که جز با فشار خود امورشان اصلاح نخواهد شد
و راهی جز کنار زدن این رژیم ندارند .

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

! وضعیت تکاندهنده دروازه غار تهران و دروازه غارهایی به گستره ایران

( قابل توجه هر آنکه می اندیشد )

    چند صباحی است که دیگر دستم به قلم نمیرود . گویی طلسمی دستهای قلم بدست و چشم و گوشهای مخاطبین را چنان تحت تاثیر قرار داده است که تحرک و هشیاری را از همه گرفته است . این نه فقط من بلکه بسیاری را شامل شده است . تا همین چند ماه پیش روزانه دهها ایمیل که حاوی و یا معرف نوشته های فعالین سیاسی و روشنفکران بود دریافت می کردم ولی اکنون دیگر در ماه هم ده فقره از آن ایمیلها  مبادله نمیشود .

    فعلا دور در دست شیطان صفتان و غارتگران ثروت کشورها افتاده است که بی محابا آدم می کشند ، شکنجه می کنند ،ویران می کنند و جنایت بر جنایت می افزایند .انقلابهای به ظاهر موفق هم گویی انقلاب نبوده اند . بلکه با هدایت ارتشها و آنان که در ارتشها مهره چینی می کنند مسیر خود را طی می کنند . آنجا که لازم بدانند قدرت جابجا میشود و هر جا را منافعشان اقتضا کند ویران کنند جنگ راه می اندازند و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار می دهند تا با دست خود به ویرانی کشور خود کمک کنند .

    مردم آنجا که باید در مقابل کج رویها عکس العمل نشان دهند عمل نمی کنند ، چرا که هماهنگ نیستند و کانالهای هماهنگ کننده را بخوبی نمی شناسند . فعلا موفق آنانی هستند که بابرنامه های دقیق توطئه گرانه عمل می کنند و وابسته به گروههای متصل به قدرتهای جبار هستند !

    روشنفکران و سیاسیون مستقل هم از آنجا که هریک بدنبال ایده آلهای خود هستند و توانایی مالی و تکنیکی تاثیر گذاری بر مردم را ندارند و قادر به ایجاد شبکه های هماهنگ کننده مردمی هم نیستند یا از صحنه اصلی بدور می مانند و یا تمایلاتشان مورد سوء استفاده گروههای جبار قرارمی گیرد . در این میان عامه مردم هستند که عذاب ندانم کاریهای خود و نا توانیهای روشنفکران و سیاسیون مستقل را تحمل می کنند .

    آنچه مرا تکانی داد تا دوباره بنویسم مطلبی بود در شماره 324 نشریه سلامت که هفتگی در ایران منتشر می شود با عنوان " گزارشی تکان دهنده از وضعیت دروازه غار تهران " آنچه در لابلای خطوط از سانسور گذشته این مطلب دیده می شود داستان سیل کودکان و مردمان نگون بختی است در سیاه چاله های مرگ و ذلت که امواج آن زندگی همه مردم را تحت تاثیر قرار داده و چه بسا بزودی همه را در خود غرق کند .

    این داستان فقط منحصر به دروازه غار تهران نیست . بیکاری و اعتیاد و محصول آن که دزدی و جنایت می باشد نه تنها شهرها بلکه سالم ترین محیطهای سابق روستایی را هم در بر گرفته است . تنها همین گزارش کافی بود تا اگر وجدان بیداری در میان مسئولین و صاحب نفوذان وجود داشت به خود آیند و چاره ای بیندیشند برای گشایش راهی که سکان مدیریت کشور در دست مدیرانی قرار گیرد که قبل از سقوط در تباهی مردم فرصت پیدا کنند در رفع اینگونه مسائل اجتماعی اقدام کنند .

    البته بیکاری و اعتیاد فقط گوشه ای از سفره زهرآگینی است که در جلو مردم گسترده شده است . در همین شماره از این هفته نامه از نایب رئیس کمیسیون مجلس قلابی نقل شده است که سونامی سرطان در راه است همانطور که قبلا هم وزیر بهداشتشان اعلام کرده بود . وی می گوید " هیچ عزم و اراده جدی از سوی دولتمردان برای کاهش آلودگی هوا صورت نمیگیرد ." به گفته وی سرطان از رتبه سوم کشنده های مردم ایران به دوم ارتقاء پیدا کرده است . یعنی از بیماریهای قلبی که بدلایل مشابه با سرعت روز افزون حتی جوانان زیر سی سال را هم از پای در می آورد جلو زده است . البته می بایست اضافه می کردند که خوراک مردم از نان و برنج و گوشت و میوه و سبزیجات نیز با برنامه ریزیهای همین دولتمردان به انواع سموم و مواد شیمیایی کشنده آغشته هستند که برنامه ریزان برای تبلیغ و پر کردن شکم مردم و خفه کردن صدای آنان ، و تولید کنندگان بخاطر در آمد بیشتر اغلب نا آگاهانه ازاین سموم نباتی و کودهای شیمیایی مضر که در بسیاری از کشورها ممنوع شده است استفاده می کنند . آمارها هم که دروغ می گویند . بیچاره رئیس قبلی بهشت زهرای تهران که سال قبل گفت میانگین سن مرگ و میر تهران در سال ماضی 49 سالگی بوده فورا بر کنار شد .  

    و این است چشم انداز آینده و اکنون ما مردم که خود و زندگی خود و فرزندانمان را به بازی بازیگران زورمدار صحنه سیاست سپرده ایم و خود را بیچاره می پنداریم و بیچاره می کنیم . منهم که در تلاشم این نوشته را هرچه کوتاهتر به پایان برسانم تا بلکه در این عصر انفجار اطلاعات که معدود خواننده ها هم دیگر حوصله خواندن مطالب طولانی را ندارند چند خواننده پیدا کنم با خود می گویم اینهم فقط درد دلی است بر روی یک صفحه اینترنتی که در میان صفحات فراوان شده گم میشود و آنان هم که امکانش را دارند صفحات را برجسته کنند اشتیاقی به برجسته کردن این صفحه نشان نخواهند داد و همینطور ما مردم دست روی دست می گذاریم تا مرگ و بدبختی به زندگیمان خاتمه دهد . دیروز وقتی داشتم به کاسب محل مضرات اینگونه اجناس مضر شده اش را توضیح میدادم در پاسخ گفت بگذار زود بمیریم ، اینکه زندگی نیست ! وقتی گفتمش مرگ زود هنگام من و شما مسائل را برای فرزندان و اطرافیان چند برابر میکند ، ظاهرا اهمیتی در آن نمیدید .

    به امید روزی که هدایت و اداره وسائل ارتباط جمعی و اداره کشورها در دست کسانی قرار گیرد که در فکر حل مشکلات زندگی خود و دیگران هستند و در این کار توانا