دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷

پاسخ مورد انتظار از اوباما به پیام احمدی نژاد

چنانچه قرار باشد آقای اوباما مطابق انتظار مردم عمل کند ، این نمونه پاسخی است که باید به نامه تبریک احمدی نژاد ارائه نماید: (بنام خدایی که انسانها را آزاد آفرید و ارحم الراحمین است) جناب آقای احمدی نژاد: با تشکر فراوان از پیام تبریک شما مایلم به عرض برسانم که بسیار خوشحالم که حضرتعالی مطالبی را در پیام خود بیان نموده اید که در صورتیکه در بیان آن صداقت وجود داشته باشد و عمل به آنها را از مسوولیتهای خود بدانیم مطمئنا در مسیری خواهیم رفت که به یاری خدا خسارات روحی و روانی و اقتصادی که بر اثر سیاستهای اشتباه پیشینیان من و حکومت شما به مردم دو کشور و جهان وارد شده جبران شود. بدرستی مرقوم نموده اید که فرصت هایی که از ناحیه خداوند به بندگان هدیه می شوند زودگذرند همانطور که دوران چهار ساله ی ریاست جمهوری شما هم به زودی به پایان می رسد. و شما می توانید با یک ارزیابی دقیق متوجه شوید که آیا در مسیر صلاح ملتتان عمل کرده اید و یا خدای ناکرده در مسیر سقوط آنها . تصور من بر این است که ما در مورد نحوه ی قضاوتمان در این خصوص با هم اختلاف نظر داشته باشیم. و این امریست طبیعی که هر کسی ممکن است در مورد عملکرد خودش نتواند درست قضاوت کند و بر همین اساس است که امر قضاوت را به بیطرفان واگذار می کنند. بسیار محتمل است که حکومتها در امر حکومت دچار اشتباه و گمراهی بشوند و خود یا متوجه آن نمیشوند و یا بنا بر عقاید خود آنرا اشتباه ندانند . مهم اینست که صاحبان اصلی حکومت که ملتها هستند بتوانند هر چه زودتر جلو خسارت وارده از سوء مدیریتها را بگیرند. برهمین اساس قضاوت در مورد عمل کرد حکومتها در دنیای آزاد و مترقی به خود ملتها واگذار شده ، تا چنانچه اکثریت مردم از دولت ناراضی بودند بتوانند بسادگی آن را بر کنار و دولت دلخواه خود را انتخاب کنند. و این فلسفه ی انتخاباتی است که امثال من را به سمتی میرساند که شما بخاطر آن به من تبریک گفته اید. من در طول قریب دو سال مبارزات انتخاباتی در آمریکا، با استفاده از کلیه ی وسائل ارتباط جمعی سعی فراوان کردم تا با کلیه ی مردم آمریکا در تماس باشم و نظرات خودم را نسبت به مسائل موجود در کشور وجهان بطور واضح و شفاف بیان کنم. در عین حال رقبای متعدد من و هر یک از آمریکاییها هم در کمال آزادی سعی کردند ضمن توضیح نقطه نظرات خود هر آنچه از نقاط ضعف من در تصورشان می گنجیده برای ملت آمریکا روشن کنند. ودر نتیجه نه تنها ملت آمریکا بلکه تمام جهانیان، آنانکه امکان استفاده از وسائل ارتباط جمعی جهانی را داشته اند و علاقمند به این مسائل بوده اند، با شناخت کامل در مورد من قضاوت کرده اند و اکنون مفتخرم که ملت آمریکا نسبت به من اظهار اعتماد نموده و وظیفه ی خطیری را به عهد ه ی من قرار داده است. بدیهی است در طول دوران خدمتم در آمریکا، مردم آمریکا و جهان قادر خواهند بود با شفافیت لازم در مورد عملکرد من قضاوت و اظهار نظر نمایند. بدون شک یکی از مسائل مهمی که من با آن روبرو هستم موضوع مشکلات موجود در رابطه ی ایران و آمریکاست که از سالیان دراز به علت عملکرد غلط هر دو حکومت ایران و آمریکا بسیار پیچیده شده است. و حتما مستحضر هستید که در دوران مبارزات انتخاباتی، موضوع ایران یکی از مسائل مهمی بوده است که از طرف رقبای من هم مطرح بوده و همیشه علیه من از آن استفاده شده و متاسفانه علائم خاصی که از سوی شما به این طرف مخابره می شد همیشه موجب تقویت رقبای من میشده که شاید اگر آنان پیروز می شدند شما در تبریک گفتن به آنان احتیاط می کردید. به هر حال اکنون شما از من انتظار دارید که در رفع مشکلات فیمابین بکوشم و گذشته را جبران کنم. منهم بسیار مایلم که بتوانم چنین کنم، لیکن خود می دانید که من بصورت یکطرفه قادر به انجام چنین کار بزرگی نیستم. چرا که یک طرف قضیه شما و حکومت شماست. قبول دارید که قبل از هر چیز باید اعتمادی نسبی بین دو طرف ایجاد شود. و بیشتر مشکلاتی که پیشینیان من در مورد رابطه با شما داشته اند این بوده که گفته اند به حکومت شما اعتماد ندارند. حال باید ببینم چگونه باید این اعتماد را بدست آورد. مردم آمریکا به یک اصل کلی عقیده دارند و آن اینکه هر تصمیمی که اکثریت مردم پس از رایزنیهای لازم اتخاذ کنند به خیر و صلاح خود مردم و حتی سایر ملل خواهد بود و تصمیماتی که بوسیله محافل خاص، بدون دخالت آگاهانه ی مردم، توسط دولتهایی که متکی به آرای اکثریت ملت خود نیستند و از راههای غیر دموکراتیک بر مردم حکومت می کنند اتخاذ می شود قابل اعتماد نبوده و اغلب به زیان ملتها تمام می شود. لذا ما به حکومتهایی که مطمئن نباشیم نماینده ی واقعی ملت خود هستند هیچ اعتماد نداریم مگر اینکه دستگاههای اطلاعاتی ما بر همه ی مسائل مهمشان که تاثیر بین المللی دارد اشرافیت کافی داشته باشند.این واقعیتی است که قبل از هر چیز باید از آن آگاه باشید. حال برای اینکه من بتوانم در برابر افکار عمومی مردم آمریکا و جهان و در مقابل رقبایم که منافع خود را در جدل با امثال شما می یابند، درست عمل کنم، باید به یکی از راههای فوق اعتماد ملت آمریکا و جهان را نسبت به عملکردهای شما که جنبه های جهانی پیدا کرده اند کسب کنم. من راه دوم یعنی اشرافیت دستگاههای اطلاعاتی ما بر مسائل مهم شما را به صلاح شما نمی دانم . وبا علم به اینکه ملت شما با این امر مخالف خواهد بود، مایل به ورود به اینگونه زد و بندها نیستم . پس لازم است راه اول را انتخاب کنیم و آنهم کاملا در اختیار شما ، حکومت شما و مردم ایران است. آنچه مسلم است برابر استانداردهای مورد قبول بین المللی، در حال حاضر حکومت شما نماینده ی واقعی ملت شما نیست. چرا که روش های انتخاباتی شما بگونه ای است که حاصلش انتخاب نیست بلکه انتصاب بوسیله ی محافل خاص است که عده ای از مردم را هم درسایه ی جوی تار و مسموم با ترفندهای مختلف به پای صندوقهای رای می آورید و هر گاه یکی از رقبای صوری هم به خواب روند نتیجه مخدوش میشود . نمونه ی واضح آن وضعیت فعلی شماست که با وجود اینکه چند ماهی بیشتر به پایان دوره ی چهارساله ی شما نمانده هنوز مردم ایران نمی دانند چه کسانی داوطلب می شوند و تازه اگر کسانی داوطلب شوند تا مدت کوتاهی قبل از انتخابات نمی دانند کدامشان تائید صلاحیت می شوند. و بسیار کسانی هستند که می دانند چنانچه کاندید شوند از فیلترهای شما رد نمی شوند و چه بسا احساس نا امنی می کنند. وتازه رهبر شما اخیرا گروههای داخل حکومت را نیز از مطرح کردن موضوع انتخابات به بهانه ی زود بودن منع کرده است. از طرف دیگر شواهد موجود حاکی از آن است که مردم ایران در وضعیت فعلی قادر به انتخاب آزاد و آگاهانه نیستند. تمام وسائل ارتباط جمعی در اختیار و کنترل قشر خاصی در حکومت است . چنانچه روزنامه یا مجله ای کوچکترین انحراف از آنچه مورد پسند حکومت است داشته باشد توقیف می شود. هر فردی که در مخالفت با حکومت شما سخن بگوید دچار سرنوشتی نامعلوم می گردد. در کشور شما قتلهای سیاسی متعددی اتفاق افتاده و می افتد که دستگاه قضایی شما مسببین اصلی را مشخص و مجازات نمی کند و چون دستگاههای اطلاعاتی و قضایی شما پی گیر یافتن حقیقت اینگونه جریانها نیستند طبیعتا حکومت متهم به انجام این عملیات است. حالا شما خود قضاوت کنید که آیا در چنین جوی مردم شما قادرند بصورتی آزادانه و آگاهانه حکومت مطلوب خود را انتخاب کنند که مردم دنیا هم بر همین اساس بتوانند به آن اعتماد کنند؟ پس از شما خواهش می کنم شما هم مرا در اهدافی که اعلام کرده ام و آن تغییر اساسی در روابط داخلی و بین المللی است و بر همان اساس مردم آمریکا این ماموریت را به من داده اند، کمک کنید. تا در مورد کشور شما بتوانیم مسائل را حل کنیم بگونه ای که دو ملت که اتفاقا بسیار هم به همدیگرعلاقمند هستند روابطی دوستانه و سازنده داشته باشند. بدیهی است تا بر اساس معیارهای قابل قبول انسانی و بین المللی اطمینان حاصل نشود که حکومت شما یک حکومت ملی می باشد. و در حالیکه بسیاری از رجال مذهبی شما هم یا در زندانند و یا حبس خانگی و یا تبعید، ادعاهای شما در مورد پیروی از اصول ادیان الهی هم مورد قبول کسی قرار نمی گیرد . و نه تنها مسائل موجود حل نخواهد شد بلکه روزبروز بر مشکلات شما و مردم شما افزوده خواهد شد. اطمینان دارم چنانچه حکومت شما نماینده واقعی ملت باشد که در آنصورت بر اساس معیارهای انسانی و مطابق با اصول حقوق بشر و رضایت پروردگار جهان عمل خواهد کرد ،هیچ قدرتی در مقابل وجدان عمومی جهان قادر به تهدید شما و منافع شما نخواهد بود . مطمئنا چنین حکومتی قادر خواهد بود با ما و سایر ملل جهان در حل مشکلات متعدد جهانی همقدم تا با یاری خدا عدالت بر جهان گسترده شود .

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

اوباما هم فرصتی که خواهد سوخت

اگر چه خیلی ها بر این باورند که سیاست در آمریکا در کنترل گروهی خاص است که بطور نامحسوس انتخابات آمریکا را نیز در کنترل دارند. ولی آنچه در انتخابات اخیر آمریکا گذشت نشان دهنده قدرت مردم است که هرکس بتواند از پشتیبانی آن برخوردار شود موقعیتی پیدا خواهد کرد که هیچ نوع از انواع دیگر قدرتها این ویژگی را ندارند . هر آنچه گردانندگان اصلی سیاست آمریکا در نظر داشته باشند، اشک شوقی که از چشمان زن و مرد سیاه و سفید آمریکائی جاری شد نشانگر اینست که مردم آمریکا هم همانند دیگر ملل خواهان صلح، دوستی، آرامش و زندگی مسامت آمیز همراه با وضعیت معیشتی و اقتصادی خوب و آبرومندانه هستند. نتیجه ی این بار انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با استقبال عظیمی که مردم از برنامه های باراک اوباما کردند ویژگی خاصی به این انتخاب داده است که معنایی بسیار فراتر از رای دادن به حزب دمکرات بجای خزب جمهوریخواه دارد. ویژگی خاص دیگر این انتخابات این بود که آوازه ای بین المللی پیدا کرد و مردم دنیا هم به آن توجه خاص داشتند و اکثریت قریب به اتفاق آنها هم خواهان انتخاب اوباما بودند. این دو ویژگی در این انتخابات موقعیتی خاص و استثنایی برای آمریکا و جهان فراهم آورده است که اگر به درستی ازآن استفاده شود قادر است دگرگونیهای بسیار مثبتی در روابط بین المللی ایجاد کند و مسیر حرکت فعلی سیاست در دنیا را بطور کلی تغییر دهد و تخریب و دشمنی و ستیزه جویی جای خود را به سازندگی ، دوستی و روابط مسالمت آمیز بدهند و زمینه ی پیشرفت عاقلانه و عالمانه ی بشریت را بسوی ترقی ایجاد کند. البته کسانی در آمریکا و سایر نقاط دینا هستند که به غلط منافع خود را در جنگ و برخورد تمدنها می بینند. و به دسیسه های مختلف متوسل می شوند تا جو جهانی را در مسیر اهداف خود شکل دهند. و از آنجا که این گروههای تبه کار با سازمان دهی های دقیقی عمل می کنند،متاسفانه از غفلت سایر گروهها استفاده می کنند و معمولا موفق تر عمل کرده اند. با وجود این از آنجا که ریاست جمهوری آمریکا از قدرت خاصی در دنیا برخوردار است، حتی قادر است رقبای جنگ طلب خود را نیز قانع کند که راه بهتری نیز برای زندگی مرفه وجود دارد. و اگر چنین طرز تفکری پشتیبانی اهالی علم و سیاست را بهمراه داشته باشد می تواند از موقعیت به دست آمده کمال بهره برداری به عمل آورد. این موقعیت برای ایران ما هم که با دسیسه های جهانخواران بین المللی و قدرت پرستان و نادانان داخلی و غفلت مردم وارد مرحله ی خطرناکی از تاریخ خود شده است فرصتی استثنایی ایجاد کرده است که متاسفانه با ساختار فعلی حکومت و گروههای سیاسی فعال، قادر به استفاده از این فرصت و خروج از بن بست فعلی نیست ، بلکه بسا همین حکومت که ادبیاتش جنگ و نفرت است بهانه ایست در دست جهانخواران و زورمداران تا جو بوجود آمده براثرانتخابات اخیرآمریکا راهم خنثی کنند. برای استفاده از جو سیاسی بوجود آمده احتیاج به کسانی داریم که به فساد و زورگویی و زیرپا گذاشتن حقوق مردم آلوده نشده باشند. افراد مطرح در حاکمیت ایران حتی خوشنام ترین آنها هم ، لااقل بخاطر سکوتشان در مقابل قتل و غارتها و ظلم و ستمهایی که بر روشنفکران و سیاسیون مخالف در دوران بعد از انقلاب شده است، از چنان وجهه ای برخوردار نیستند که بتوانند از این فرصت استثنایی استفاده ی لازم را نصیب ایران کنند. و اصلا ادبیات این کار را ندارند . نمایش انتخابات ریاست جمهوری ایران هم اگر بر همین منوال پیش برود هیچ چیز را تغییر نخواهد داد. تا زمانی که مردم ایران نتوانند آزادانه نمایندگان خود را انتخاب کنند و تا زمانیکه سانسور و سرکوب مخالفین از بین نرود هیچ تغییر مثبتی میسر نخواهد بود. تلاشهای گروههای سیاسی فعال در داخل حاکمیت برای وادار کردن چهره های نیمه خوشنام خود به کاندیداتوری در انتخابات هم تا زمانیکه حاکیمت اصلاح نشود، آب در هاون کوبیدن است. فقط قدرت مردم است که اگر مجال بروز پیدا کند می تواند جو حاکم را تغییر داده و زمینه ی استفاده از فرصت ها را در کشور فراهم نماید. هر گروه سیاسی که بخواهد خارج از دایره ی مردمی عمل کند و بدنبال جلب توجه قدرت حاکم باشد به هیچ موفقیتی نائل نخواهد گردید .

سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۷

پاسخی فوق اقتصادی به سئوالات انحرافی احمدی نژاد

اخیرا آقای احمدی نژاد طی نامه هایی خطاب به اقتصاد دانان و همچنین به حوزویها خواستار ارائه راه حل مسائل اقتصادی شده اند . البته حاکمیت ثابت کرده است که هیچگاه به نصایح دیگران توجهی نکرده و خشکسرانه هر انچه را که به مصلحت خود دانسته عمل کرده است . و بنظر میرسد دستهایی فرا ایرانی فرمان حکومت را بسویی که میخواهند میچرخانند . آقای احمدی نژاد هم حالا که می بیند هر چه تصور میکرده غلط از آ ب درآمده و حتی پیش بینی اخیرشان که با اطمینان میگفت " قیمت نفت دیگر از صد دلار که پایین تر نمی آید " نقش بر آب شد . و اکنون نفت ایران با قیمتی زیر شصت دلار فروش میرود ، احتمالا از خواب خرگوشی بیرون آمده و بقول رقبای حکومتیش فرا فکنی می کند . باید به ایشان گفت که مشکل اصلی ایران حاکمیت افرادی کم دانش و منحرف بر آنست که با گماردن افراد کم سواد تر و متقلب ، کشور را بسوی سقوط سوق میدهند . پس اگر حقیقتا خواستار راه حل مشکلات هستند صواب آنست که صادقانه اعلام کنند که اصولا اشتباهی سر کار آمده. استعفادهد و زمینه واگذاری حکومت بدست منتخبین واقعی مردم را فراهم آورند . اگر چه ایشان هم شاید در این میان کاره ای نباشند و آن روابط پنهانی و زد و بندهای مخفیانه با قدرتهای خارجیست که زمینه حاکمیت افراد نالایق و خانه نشین کردن لایقین را فراهم میکند . چرا که فقط دیکتاتورها و نادانان هستند که به راحتی مورد سوء استفاده قدرتها قرار میگیرند . ملت ایران در اولین انتخابات بعد از انقلاب به کسی رای دادند که به بهترین مغز اقتصادی معروف بود و با ارائه برنامه های مشخص بذر امید در کشورپاشیده شده بود . ولی همفکران آقای احمدی نژاد با معاملات پنهانی خود با اجانب و با هماهنگی و دسایس چپ ها و راستها او را بر کنار کردند و از آن پس با تقلب و تزویر انتخاباتی مفتضح به نمایش در آوردند و افرادی چون ایشان را سر کار آوردند که با ادامه جنگ و ورود به بازیهای تروریستی و در بند کشیدن انقلابیون و قتل عام آنان این وضعیت را بر کشور تحمیل کردند . با وجود این اگر ایشان راه حل مسائل اقتصادی را میجویند توصیه میکنم به مصاحبه های آقای بنی صدر در رادیو آزادگان گوش فرا دهند که قرار است این هفته در مورد راه حلها صحبت کنند . با این کار هم چیزی یاد میگیرند و هم کمی به جثه رنجور و نحیفشان استراحت میدهند . شنیده شد که اخیرا بر اثر کار شدید بیمار شده بودند و یکی از اطرافیان گفته که ایشان روزی بیست و دو ساعت کار میکنند .شاید برای همین است که در طول شبانروز با خواب آلودگی شدید تصمیماتی میگیرند که وضعیت هر روز ار روز قبل بد تر میشود ! اگر فردی مدیر مدبر باشد و همکارانی لایق داشته باشد احتیاج به چنین کار کردن ندارد . کسیکه روش کار کردن را بلد نباشد و هیچ شناختی هم از وجود خودش نداشته باشد و نداند برای اینکه بتواند خوب انجام وظیفه کند احتیاج به جسم و روانی سالم دارد ، بهتر از این هم نمیشود ! اگر بخاطر داشته باشد یکبار دیگر هم که در رابطه با صبحانه خوردنش صحبت کرده بود ، در همین وبلاگ به او توصیه کرده بودم که بهتر است استعفا دهد چرا که کسی که روش تغذیه بدن خود را نمیداند و مراعات نمیکند بدرد هیچ کار دیگری هم نمیخورد . به امید اینکه مردم ایران موفق شوند حاکمیت کشورشان را خود در اختیار بگیرند تا با برگزاری انتخاباتی سالم مسئولیتها به افراد لایق سپرده شود .

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۷

فتوائی بر فتاوی آ...مکارم شیرازی

اخیرا آ... مکارم شیرازی فرمایشاتی فرموده اند در خصوص مقایسه ی خدا و انسان در امر خلقت ، تلفن همراه ، و کسانیکه به دنبال خانه نشین کردن مراجع اند . از آنجا که اینجانب از بیش از چهل سال قبل به نوشته ها و نظرات ایشان توجه داشته ام و نوشته های ایشان بر ساختار فکری من بسیار تاثیرگذار بوده است لازم دانستم در رابطه با فرمایشات اخیر ایشان مطالبی عرض کنم تا شاید گوشه ای از بازخورد نظرات و تعلیماتشان در سالیان دراز را دریافته و آثار فتاوی جدیدشان را بر بعضی مردم متوجه شوند. اولین بار که با نام ایشان آشنا شدم سالهای اول دبیرستان بودم.زمانیکه مجلات مکتب اسلام و نسل جوان به من معرفی شد و با خواندن آنها مشتری پروپاقرص همیشگی آنها شدم . تا آنجا که به خاطر دارم سرمقالات مجله ی مکتب اسلام از ایشان بود و به محض انتشار هر شماره با علاقه ی خاصی به دقت می خواندم . نمی دانم زمینه ی مخالفت با وضعیت موجود آن زمان چگونه در من به وجود آمد ولی می توانم بگویم که این دو مجله تاثیر زیادی در روحیات و نوع نگاه من به دنیای اطراف گذاشتند و زمینه ی تفکر و تعمق درباره ی مسائل را در من ایجاد کردند . البته انتشار این مجلات در پایان سالهای دبیرستان دیگر منظم نبود و گاهی ظاهرا بر اثر فشار حکومت شاه توقیف می شدند. مطالعات و تفکرات من درمورد مکاتب مختلف بعد از دبیرستان ، در دانشگاه و خارج از کشور حتی المقدور ادامه یافت و هنوز هم عقیده دارم که مکتب توحید در صورتیکه کاملا موحدانه تبیین شود می تواند بهترین راهنما در زندگی بشر باشد . اینها را گفتم که ایشان فکر نکنند از روی خصومت سخن می نگارم . این را هم عرض کنم که سخنان اخیر ایشان را هم از طریق جراید شنیدم که شامل همه ی گفته هایشان نبوده بلکه اصل مطلبشان را تیتر کرده بودند که چون تکذیب هم نشده،فرض بر صحت آنها است. لذا منهم مجبورم از طریق تنها جریده ی در اختیارم یعنی همین وبلاگ فیلتر شده اظهار نظر کنم .امیدوارم ایشان نیز فرصت کنند و با همان دقتی که من مقالات ایشان را میخواندم این مطلب را مطالعه فرمایند . مطلبی که بیشتر نظرم را جلب کرد این بود که فرموده اند:"اگر تمام مخترعان عالم و محافل علمی جمع شوند حتی نمی توانند یک مگس خلق کنند." این نکته که همیشه مورد تاکید آقایان دیگر هم می باشد چه منظوری را میرساند ؟ و چرا آقایانی که خود را خداپرست می دانند همیشه تاکید بر بسیار ضعیف بودن انسانها در برابر خدای انسانها دارند ؟ به نظر من علت این امر این است که هنوز ما نه خدا را شناخته ایم و نه انسانها را و نه هیچ یک از مخلوقات عالم را و اصولا راهی را که انتخاب کرده ایم و طرز نگاهمان به عالم به گونه ای است که به نظر می رسد به دنبال شناخت نباشیم . همینکه ما مگس را یک موجود ناچیز پیش پا افتاده بدانیم یعنی اینکه از خلقت چیزی نمی دانیم . اولا اساس و فرمول خلقت که ما هنوز با شناخت آن فاصله ی بسیار داریم ، به نظرنمیرسد که رابطه ای با بزرگ و کوچک بودن جثه داشته باشد . چه بسا جاندارانی هستند که آنقدر کوچکند که هنوز با استفاده از نانومیکروسکوپهای امروزی هم نتوان دیدشان ، ولی در هر یک از آنها عظمتی نهفته باشد . از آن گذشته در همین مگس هم که ما روزانه جندتاشان را با انواع وسائل قدیمی و مدرن می کشیم دنیایی از علم نهفته است که اگر کمی در مورد آن فکر می کردیم و مثلا تصمیم می گرفتیم بفهمیم بال این مگس چگونه کار می کند آنوقت به این نتیجه می رسیدیم که نباید خودمان را عالم بشماریم و اجازه هم ندهیم کسی کلمه ی عالم را به ما نسبت دهد. مخلوقات خدا همه بزرگ و با عظمتند ولی نه به بزرگی خود خدا. حالا ما که عقیده داریم انسان اشرف مخلوقات است . چرا باید انسان را کوچک بشماریم؟ هر چه ما انسان را کوچکتر فرض کنیم، خدای انسان را هم بهمان نسبت کوچک کرده ایم. اگر عقیده داریم که انسان خلیفه ی خدا بر روی زمین است ، چرا باید او را دست کم بگیریم . مگر معنی خلیفه جانشین نیست؟ جانشین خدا در چه امری؟ اینجاست که درک ما از خدا در طرز نگاه ما به انسان بسیار موثر است؟ اگر خدا را وجودی بپنداریم که صاحب قدرت است و هر کاری بخواهد از دستش بر می آید و هر بازی بخواهد بر سرمخلوقاتش در می آورد و همه باید از ترس او گریه کنیم که مبادا به عذابش گرفتار شویم ، آنوقت انسان را هم موجودی می پنداریم که باید شب و روز استغفار بطلبد و مواظب باشد که کاری نکند که خدا از او برنجد و چنین انسانی البته باید سعی کند که موجب رنجش رسول خدا و جانشینان او و آیات و نشانه های او هم نشود. و چنین انسانی همانست که خسرالدنیا و الاخره می شود. ولی اگر خدا را وجودی خالق بدون عیب و نقص و رحمن و رحیم بدانیم ، جانشین او هم باید سعی کند همینطور باشد. پس خلقت هم می تواند یکی از وظایف خلیفه الله باشد . و فکر نمی کنم انسانرا از خلقت منع کرده باشند. و همین انسان است که زمانی در صدد بر آمد همین بال مگس و امثال آنرا مورد مطالعه قرار دهد و در نتیجه فن پرواز را متوجه شد و در این زمینه به آنجا رسیده که حالا به کرات مختلف هم سر میزند تا بیشتر به اسرار هستی پی ببرد. بدیهی است که هر کسی مخلوق را بیشتر بشناسد ، شناخت بهتری هم نسبت به خالق پیدا می کند. و فقط در سایه ی شناخت کامل است که ایمان کامل هم حاصل می شود. در اینجا اجازه دهید از قرآن استفاده کنم و نظر شما را به سوره ی والعصر جلب کنم." والعصر، ان الانسان لفی خسر. الاالذین آمنو و عملوالصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر. اگر عصر را زمان ترجمه کنیم که مستقیم ترین مفهوم است و بگوئیم که خدا به زمان قسم یاد کرده ، متوجه میشویم که خدا می خواهد به امر بسیار مهمی اشاره کند ، چرا که زمان چیزیست که همه چیز در آن تعریف می شود و بدون زمان یعنی هیچ . و آن اینکه انسان در زیانکاریست و این، بقول امروزیها ، یعنی آب پاکی را روی دست انسان ریختن . یعنی اینکه زندگی انسان بی فایده است مگر در حالت استثنا که آنهم مابقی سوره است. یعنی ایمان آوردن و عمل خوب و توصیه به درستی و شکیبایی. حال باید بپرسیم این ایمان آوردن چیست که ضرر را به سود تبدیل می کند؟ آیا همینکه شهاده بر زبان جاری کنیم و یا چون پدران ما مثلا مومن بود ه اند و دینشان را ما به ارث برده ایم کافیست که ایمان آورنده محسوب شویم؟ بنظر من این ایمان مورد نظر قرآن همان شناخت علمی خداست و هر چه معلومات ما نسبت به مخلوقات خدا بیشتر شود ایمان ما هم قویتر می شود و خوب و بد را هم بهتر می شناسیم لذا عمل صالح را هم از ناصالح بهتر تشخیص می دهیم و بر همین اساس هم می توانیم توصیه های بهتری به دیگران بکنیم . البته شناخت کامل خدا امر یست که احتیاج به روش توحیدی دارد یعنی اینکه انسانها دست از پندارهای غیر منطقی مانند بت پرستی و انواع آن بکشند و با کمک همدیگر بدنبال شناخت خدا باشند که چون به خود خدا دسترسی ندارند باید از راه شناخت مخلوقات خدا به شناخت او نزدیک شوند . و شعار الله اکبر هم می گوید که خدا همیشه بزرگتر از آنست که تصور کنیم . و این بدان معناست که پروسه ی شناخت هم محدودیت ندارد و هر چه ما از اسرار عالم بیاموزیم باز هم باید ادامه دهیم و زمانی برسد که انسانها خوب و بد را از هم تشخیص می دهند و همه عملا در رفتارشان به وحدت می رسند و می توانند در بهشتی که با علم خداشناسی خود ایجاد می کنند جاودانه زندگی خالی از خسران داشته باشند . و اگر چنین نکنند باید در جهنمی که خود مسبب آنند بسوزند. البته جهنم هم درجاتی دارد که یکی از درجاتش همین است که ما الان در آن هستیم. تا زمانیکه زندگی را در ترس ازخدا و جانشینان و آیات او بسر ببریم و وحدت را اطاعت از قدرت حاکم برخود بدانیم و راههای توصیه به دیگران را هم با انواع سانسورها و شکستن قلمها و مجازاتها مسدود کنیم چگونه ممکن است مردم نسبت به خدای خالق شناخت پیدا کنند؟ حال اگر مانند آنانی که به امر پرواز مگس پی بردند ، دیگرانی هم بدنبال کشف راز کار دست و پا و سرو شکم و سایر اعضا او بروند، چرا نتوانند چیزی مانند مگس ایجاد کنند؟ بنظر شما مگس مهمتر است و یا مثلا هواپیما و فضاپیما؟ پس بهتر نیست ما دامنه ی دید خود از خدا را کمی گسترش دهیم و بخدا تبریک بگوئیم خلق انسانی را که بسیار قادر است و می تواند خدا گونه با یاد گرفتن از خود خدا و استفاده از مخلوقات خدا زندگی برای خود بسازد که بهشتش نامند و نه جهنم ؟ و اینقدر خلق خدا را بخاطر خلق فکر جدید و ابزار جدید در محبس و منگنه قرار ندهیم ؟ و حلال را حرام نپنداریم تا موجبات رشد بشر و رسیدن به ایمان را فراهم کنیم ؟ فرموده اید که " تلفن همراه هم اکنون از مواد مخدر بدتر و مخرب تر شده و وسیله ای برای اشاعه ی فساد تبدیل شده است ." متاسفانه کل سخنان شما را نشنیدم که ببینم شما به کدام جنبه ی فساد آور تلفن همراه اشاره کرده اید. فعلا این نوع دستگاه وسیله ای شده برای ارسال انواع پیامها، تصاویر و قول و قرارها. شاید اینها جنبه های فسادآلود مورد نظر شما باشد. حتما می دانید که اختراع تلفن بوسیله ی انسان و با مطالعه بر روی مخلوقات خدا و کشف اسرار آنچه خدا در وجود اجسام و فضا قرارد داده است عملی شده است و از جمله اختراعاتی است که باید از آن استفاده شود برای تبدیل زندگی جهنمی به زندگی بهشتی. اگر از آن استفاده بد می شود مشابه همانست که مثلا انسان گاهی از دست و پا و مغز و اندام خودش هم استفاده ی بد می کند. پس این تقصیر تلفن نیست، گناه از عدم تشخیص خوب و بد است. اغلب استفاده کنندگان مخصوصا آنهائیکه ممکن است بقول شما استفاده های فساد انگیزی بکنند افراد زیر 30 سال این کشورند یعنی همانهاییکه از روز اول تولد زیر بمباران تبلیغات تحت کنترل روحانیون بوده اند. چرا از این دید به موضوع نگاه نمی کنید؟ باید از خود بپرسید که مرجع این جوانان چه کسانی بوده اند که بجای بهشت بطرف جهنم رهنمود شده اند؟ حال می رسیم به آن مطلب دیگر در مورد کسانیکه دنبال خانه نشین کردن مراجع اند. البته فکر می کنم کسان مورد نظر شما در داخل حاکمیت بوده باشند . ولی فکر نمی کنید اگر کسانی در این آروز بوده اند سالهاست که به آن رسیده اند و نه خانه نشین بلکه کاخ نشین کرده اند که نه لشکرها بلکه سپاه ها در حفاظت از آنها گمارده اند !؟ می خواهم اشاره ای هم به فتوایی دیگر از آیت الهی دیگر بنمایم چرا که مایل نیستم صفحه ای دیگر در این ارتباط بگشایم. چند روز پیش در اخبار آمده بود که آ... سبحانی فرمود ه اند" تبلیغات در مورد کنترل خانواده و محدودیت زادو ولد را برچینند چرا که خدایی که انسانی را می آفریند روزیش را هم می دهد." واقعا ببینید چگونه تنگ نظرانه به موضوع نگاه می کنند ! اولا روزی را فقط در خورد و خوراک خلاصه کردن نتیجه اش همان می شود که گفته می شود جوانان با استفاده از تلفن همراه در حال فسادند. ثانیا اگر خدا روزی را که خورد و خوراک است می دهد چرا خودش جوانها را از فساد باز نمیدارد ؟ مگر غذای فکری کمتر از غذای جسمی ارزش دارد؟ از آنگذشته اگر خدا روزی می دهد مگر خدا خدای اینهمه گرسنه بر روی زمین نیست؟ مگر نمیدانید که روزانه چند هزار کودگ بر اثر گرسنگی از بین میروند؟! اگر خدا روزی بچه را می دهد پس مسئولیت پدرو مادر چیست. مگر مشکل بچه ها فقط سیر کردن شکمشان است ؟ همانطور که قبلا عرض کردم این نظرات بدان جهت ارائه می شود که ما خدا و مخلوقات او را اشتباهی می بینیم . خدای خالق آن خدایی نیست که ما از او صحبت می کنیم. خدای خالق جهان را آفریده است و هر ذره از این جهان را تابع قوانین حاکم بر آنها نموده است . هر عملی در این دنیا عکس العملی را ایجاد می کند که از همان قانون کلی سرچشمه می گیرد. شناخت خدا یعنی در درجه ی اول شناخت این قوانین. اگر عمل ما بر اساس شناخت ما ازعمل و عکس العمل آن قرار داشته باشد، نتیجه ی آنرا می توانیم پیش بینی کنیم . اگر ندانیم داریم چه می کنیم ، نتیجه اش نامشخص است و حتما دچار خسران می شویم. تا پدر و مادر اطمینان حاصل نکنند که فرزندی را که بدنیا می آورند امکان پرورش و تربیتش را دارند ، نباید فرزند بیاورند . وگرنه فرقشان با حیوان در اینمورد چیست ؟ بر همگان است که از خانه نشینی و کاخ نشینی بدرآیند ،دیوارها و حصارهای روحی و فیزیکی را ویران کنند. به الله اکبر توجه داشته باشند. جویندگان حقیقت را با نمرود مقایسه نکنند. و خود نیز در مقام نمرود ننشینند . کمتر از جهنم صحبت کنند و به بنای بهشت بپردازند. بهشت هم جای کسانیست که به قانون خلقت پی ببرند و خوب را از بد تشخیص دهند تا دچار اشتباه نشوند . چرا که بهشت جای اشتباه کردن نیست . وما را که اینهمه در تشخیص دچار اشتباه میشویم کی در بهشت جای میدهند ؟! در پایان مایلم مطلبی دیگر در ارتباط با تلفن همراه عرض کنم تا نگاهی دیگر به آینده را مطرح کنم : بعید نیست یکی از تکنولوژیهای بکار رفته در همین تلفن همراه ، در آینده موجبات حاکمیت توحید را فراهم کند . چطور ؟ : 1 – یکی از تکنولوژیهایی که در گوشیها مورد استفاده است چیزیست بنام بلوتوس که با استفاده از آن اطلاعات ذخیره شده در یک گوشی را میتوان به گوشی دیگر منتقل کرد . 2 –اخیرا توانسته اند بین مغز انسان و کامپیوتر ارتباط بر قرار کنند بطوریکه آنچه مورد نظر فرد است از طریق کامپیوتر تبدیل به عمل مورد نظر آن فرد شود . فرض کنید این تکنولوژی بگونه ای پیشرفت کند که همانطور که دستگاه فکر انسان را میخواند و بر اساس آن عمل میکند ، هر گونه اطلاعات ذخیره شده در کامپیوتر هم بتواند به مغز راه پیدا کند . 3 – ثابت شده است که مغز انسانها در طول زمان رشد پیدا کرده و ظرفیتش بالا رفته و میرود . اخیرا نتیجه پژوهشی را دیدم که بر روی میمونها انجام شده و متوجه شده اند که هر چه اجتماع میمونها بزرگتر شده مغز آنها هم بزرگتر شده . 4 – در صورت تکمیل ارتباط بین مغز و کامپیوتر امکان چندین برابر کردن ظرفیت مغز هم ایجاد میشود . 5 – اگر ارتباط بین مغز و کامپیوتر تکمیل شود ، با استفاده از همین تکنولوژی بلوتوس ،ارتباط بین مغز انسانها هم فراهم میشود 6 –با انتقال علم انسانها به مغز یکدیگر ، معلومات همه بطور شگفت انگیزی بالا میرود . 7 – همه متوجه میشوند که همفکری وانتقال علم از انسانی به انسانی دیگر چقدر به پیشرفتشان کمک میکند لذا رابطه اخوت و برادری در بین انسانها برقرار و تقویت میشود . 8 – حقیقت کشف شده توسط هر فرد به افراد دیگر منتقل میشود ومعلومات همه همیشه به روز است و همه خوب و بد را تشخیص میدهند . 9 - امکان پاک کردن آثار بدیهای قبلی از روی مغز افراد فراهم میشود . 10 – سالهاست که دستگاهی بنام دروغ سنج درست کرده اند و شنیده ام که میشود این دستگاه را در سیستمهای ارتباطی همانند تلفن نصب کرد بطوریکه اگر گوینده دروغ بگوید دستگاه نشان میدهد . اگر شیاطین و دروغ پردازان اجازه دهند این سیستم تکمیل شود و بکار گرفته شود باید منتظر روزی باشیم که دیگر کسی نتواند دروغ بگوید . و خود میدانید نتیجه آن چه میشود . 11 – آنگاه که همه مردم باهم در ارتباط لحظه به لحظه باشند و بهمدیگر هم دروغ نگویند میدانید چه تحولی ایجاد میشود ؟ 12 – چنین پیشرفتهاییست که به انسان امکان میدهد با شناخت بیشتر خدا و مخلوقات او زندگی بهشتی داشته باشد . بدیهی است آنان که در صدد شناخت واقعی خدا نباشند و نسبت به جویندگان حق عناد بورزند ، در جهل خواهند ماند و ماواهم جهنم و فیها خالدون. این داستان 12 ماده ای شاید بسیاری را بیاد فیلمهای علمی تخیلی می اندازد همانطور که آن اظهارات در مورد تلفن همراه مرا به یاد کشفیات گالیله و تکفیر او توسط مقامات مذهبی آن روزگار انداخت . شاید اگر در مورد مضرات تشعشعات حاصل از تلفن همراه صحبت میشد ، موضوع کاملا متفاوت مینمود . به امید روزی که انسانها قدر همدیگر را بدانند و همه خود و دیگران را مخلوق خدا و در نتیجه برادر و خواهر خود بدانند و بجای ظلم کردن به یکدیگر در ارتباط برادرانه با همدیگر باشند ، دیوار سانسورها خراب و اظهار عقیده ها آزاد گردد . وتکنولوژی فیلتر کردن وبلاگها و سایتها هم حرام اعلام شود !

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۷

مانیفست تنهایی آقایان گنجی و نوری علا

حدود سه سال پیش بود که مطلبی با عنوان" گنجی تنهاست" در همین وبلاگ نوشتم و آن زمانی بود که او یکه و تنها با اعتصاب غذای خود با رژیم دست و پنجه نرم می کرد. در آن زمان هم تقریبا همه ی اطرافیان و یاران قدیمی اش با روش او مخالفت می کردند. بالاخره او از آن ماجرا زنده خارج شد و بعد جلای وطن کرد و به جای زندان ایران،غربت را برگزید. چرایی و چگونگی خروجش و اقامتش در غرب به خود او مربوط است و شاید درست نباشد دیگران در این خصوص انتظار توضیح از او داشته باشند، چراکه زمانیکه او در زندانهای ایران با مرگ دست و پنجه نرم می کرد هیچکس دیده نشد که بطور جدی از کسانیکه او را در بند کشیده بودند توضیح بخواهد. آنچه موجب شد دوباره مطلبی در مورد او بنویسم مقاله ی اخیر جمعه گردیهای آقای نوری علا تحت عنوان" مانیفست درماندگی " بود در رابطه با مصاحبه ی آقای گنجی با رادیو فردا و نظر وی در خصوص اپوزسیون خارج از کشور. در این مقاله ضمن نقد نظر آقای گنجی در خصوص اپوزسیون،بگونه ای نامهربانانه مطالب نیشداری هم نثار ایشان کرده بودند که مرا وادار کرد به دنبال آن مصاحبه بگردم و آنرا بخوانم. مطالب آقای نوری علا که منعکس کننده ی نقصی بزرگ در بدنه ی گروههای مختلف اپوزسیون می باشد مرا وادار کرد این گاه نامه وبلاگ را که فصلی را در سکوت گذرانده و شاید آثار فیلتر تزریقی آنرا به خواب طولانی برده بود، دوباره بیدار و خود را نیز لحظه ای از تنهایی خارج کنم. ایرادی که آقای نوری علا به اظهارات آقای گنجی مبنی بر انکار وجود اپوزسیون گرفته اند از آن جهت که آقای گنجی به آثار سیاسی-روانی آن بر مردم ایران توجهی نکرده و اینکه ممکن است چنین اظهاراتی مورد سوءاستفاده ی قدرتهای خارجی هم قرار گیرد،کاملا وارد می باشد. ولی خود مطالب نیشدار آقای نوری علا هم که متاسفانه گاهی بصورت عکس و یا نوشته در سایت ایشان هم دیده می شود موید همان است که آقای گنجی در خصوص گروههای اپوزسیون گفته اند. مگر زیر سوال بردن صداقت فردی که تا مرز مرگ در راه اظهار آرمانهای خود رفته است، چیزی جز خنثی کردن همه ی کوششهای اوست. و آیا این همان چیزی نیست که ایشان گفته اند ؟ یعنی گروههای اپوزسیون بجای کمک به یکدیگر،همدیگر را خنثی می کنند. همیشه امکان دارد که هر کس در اظهارات خود اشتباهی مرتکب شود، ولی اینکه عادت کرده ایم در نقد یک اشتباه ، کینه ورزانه نقاط ضعف او را ردیف کنیم و تئوری توطئه را در مورد همه مطرح کنیم اشتباهی بس بزرگتر است . خود آقای گنجی هم شاید متوجه بار منفی این گفتارشان شده بودند ولی به قول خودشان خواسته اند بلکه این تلنگری باشد بر بدنه ی این گروهها تا دست از تفرقه و ضدیت با یکدیگر بر دارند و بسوی همراهی با یکدیگر بروند. که البته در مورد آقای نوری علا نتیجه ی معکوس داده است. هر دو مطلب ممکن است نزد خواننده و یا شنونده حق جانبانه بنظر آید ولی هر دو مصداق تنها به قاضی رفتن اند. اینکه رژیم ایران و قدرتهای جهانی که چشم طمع به ایران دوخته اند سعی کنند در داخل اپوزسیون ایران نفوذ کنند امریست بدیهی،ولی موفقیت آنها زمانیست که همه ی اپوزسیون همدیگر را نفوذی حکومت و یا دیگران بدانند. اینکه انتظار داشته باشیم تمام گروههای اپوزسیون یک صدا و بدون هر گونه قید و شرط زیر پرچم واحدی قرار گیرند و شعارهایشان یکی باشد عاقلانه نیست. ولی چرا نتوانند ضمن اعلام و اعمال استقلال فکری خود ، در یک هدف کلی مانند برچیدن بساط دیکتاتوری و ایجاد نظامی مبتنی بر اصول آزادی با هم هماهنگ عمل نکنند؟! تا زمانیکه نتوانیم نوعی هماهنگی بین گروههای اپوزسیون در داخل و خارج ایجاد کنیم،بطوریکه موجب هماهنگی در ایجاد حرکات و اقدامات ملی شود،همین روند جان همه را خواهد گرفت و مستبدان و زیاده خواهان ثمره ی آن را خواهند برد. شاید مجبور باشیم هوشیارانه احتمال وجود نفوذیها را هم در صفوف خود تحمل کنیم ولی تا اثبات محکمه پسند آن همدیگر را متهم نکنیم. چنانچه روند کنونی ادامه پیدا کند همه برای همیشه تنها خواهند ماند و صحنه ی سیاسی ایران جولانگاه قدرت طلبان نادان داخلی و سوداگران جهانخوار خارجی باقی خواهد ماند و زندگی مردم استبداد زده و غافل از آینده ی شوم خود هم روز به روز اسفناک تر می شود. در حالیکه با یک حرکت هماهنگ از سوی اپوزسیون و مردم،نجات ایران امری ممکن خواهد بود. رد پای تئوری توطئه را باید در زمینه های همین عدم هماهنگی جستجو کرد. چرا که تجربه های گذشته هم مردم را به این باور رسانده است که صحنه ی سیاسی ایران هر پنجاه سال یکبار دستخوش تحول می گردد. این بدان معناست که در طول پنجاه سال تقریبا تمام فرزندان انقلاب قبلی خورده و مرده شده اند و تجربه ها هم که زیر تیغ سانسور و جعل و انحراف به نسل جدید منتقل نشده اند . لذا تاریخ همیشه در صحنه ی سیاسی ایران تکرار می شود. آیا می شود این دوره را کوتاه کرد و تا هنوز فرزندانی از انقلاب 57 کوله بار تجربه های این چند سال را به دوش می کشند در بنای آینده ای امیدبخش به نسل جدید یاری دهند؟ آیا فرزندان انقلاب درس تجربه را خوب آموخته اند؟ من هنوز هم راه حلی را که در طرح 12 ماده ای عنوان نموده ام کارساز می دانم. امیدوارم قبل از آنکه بسیار دیر شود خود را از تنهایی رها و با یاری همدیگر کشور را نجات دهیم .

پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۷

استرداد بنی صدر یا استقبال از بنی صدر

مدتی است اسم آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر به صور غیر عادی از زبان بعضی از مسئولین رژیم مطرح میشود . از جمله سرداران سپاه پاسداران، بعضی با لحنی معتدلانه اتهام خیانت وی را بی اساس دانستند و بعد که مورد مواخذه قرار گرفتند کمی لحن خود را تغییر دادند . و اخیرا هم آقای سردار جزایری فرمایش کرده اند که فرانسه باید بنی صدر را تحویل دهد . باید پرسید اصولا چه نیازی پیدا شده که کسی را که بیش از 25 سال است سعی کرده اند اسمش جایی مطرح نشود تا بلکه از خاطره ها هم محو شود ، حالا بدون بهانه و یا به بهانه های ضعیف ، آنهم در داخل نیروهای مسلح مطرح کنند ؟ واقعیت اینست که لااقل نظامیانی که اوایل جنگ 8 ساله را بخاطر دارند و تجربه های جنگ بعد از برکناری بنی صدر را هم با خود همراه دارند ، بخوبی متوجه هستند که اگر نظرات بنی صدر بعنوان رئیس جمهور و بعد هم به عنوان فرمانده کل قوا در رابطه با جنگ و تلاش او برای جلوگیری از هدر رفتن خون جوانان و خاتمه دادن به جنگی که ادامه اش فقط خواسته ی دشمنان ایران بود امکان توفیق می یافتند ، کشور اینقدر گرفتار ویرانیها و بحرانها و فسادهایی که روز بروز پرده هایی از آنها در حال به نمایش در آمدن هستند ، نمیشد . از آنگذشته بسیاری از مردم که آن دوران را بخاطر دارند میدانند که اگر کسانی مثل بنی صدرها را از دست نمیدادند حالا دچار افراد مالیخولیایی امثال آقای احمدی نژادها نمیشدند که دارند کشور را تا مرحله سقوط به پیش می برند . اخیرا هم که با افشا شدن موضوع قاچاق بین المللی مدارک بمب اتم و ارتباط قاچاقچیان با سازمان جاسوسی آمریکا ( سیا ) مشخص شده است که حکومت منبعث از اصل ولایت فقیه که از ابتدا هم با دسیسه ی وابستگان به اجانب ، به منظور تجدید دیکتاتوری ، در قانون اساسی گنجانده شد ، بازیچه دست جاسوسان بین المللی قرار گرفته است . و شاید بهمین دلایل است که حالا بعضی از آقایان موضوع بنی صدر را با دست پس میزنند و با پا پیش می کشند . آری واقعیت اینست که در این اوضاع بحرانی و بسیار خطرناک یک راه علاج فوری و ساده وجود دارد و آن اینکه حاکمیت نامشروع فعلی که حاصل انحراف از انقلاب و قانون شکنیهای مکرر است وادار شود در برابر ملت تسلیم شود و به گناهان خود اعتراف نماید و از اولین منتخب ملت آقای ابوالحسن بنی صدر دعوت شود تا با تشکیل دولتی موقت ما بقی دوره ریاست جمهوری خود را ادامه دهد و با بدست گرفتن اداره کشور بر اساس پیش نویس قانون اساسی اول انقلاب ، مقدمات برگزاری انتخابات آزاد بر اساس اصول مسلم جامعه پسند ، بمنظور جایگزین کردن تمام دستگاههای حکومتی با نظر منتخبین مردم را فراهم آورد . دولت موقت میتواند با اعلام عفو عمومی و اجرای عدالت برابر الگوی آفریقای جنوبی بعد از آپارتاید ، جو کینه و اختناق فعلی را با فضایی دوستانه و آزاد که در خور شخصیت ایرانیست جایگزین نماید و با زدودن آثار سوء سیاست خارجی فعلی ، خطرات روز افزون خارجی را خنثی کند . چنین اقدامی نه فقط موجب نجات ایران و ایرانی خواهد شد بلکه برکاتش شامل مناطق وسیعی از جهان هم خواهد شد . و چه ثوابی بالاتر از این میتواند نصیب کسانی شود که بتوانند در این مسیر قدم بردارند . بدیهی است در چنین صورت ایرانیان از آقای بنی صدر که خود منادی بیان آزادیست استقبال خواهند کرد و بخاطر خواهند سپرد که از آن پس به هیچکس اجازه ندهند آزادی آنها را به بهانه ای سلب کند . این تنها راه خروج فوری از بن بست و از هم پاشیدگی است و صحبتهایی مثل مراجعه مجدد به خاتمی و یا دیگر شیوخ خاموش و غیر خاموش تاثیری در اوضاع نخواهد داشت . به امید توجه همه به این موضوع قبل از نزول بلایای مهیب تر و پشیمانیهای بیهوده .

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۷

الغاصبین و الفاسدین اولئک شر الحاکمین

شاید لازم باشد تمام زبانهای رایج دنیا را بکار گیریم تا بتوان تصویر کاملتری از وخامت اوضاع ایران ارائه داد . جنایات وفساد و فسق وفجوری که در سایه ی حاکمیت فعلی ایران و بدست کارگزاران و سردمداران این حکومت اتفاق می افتد، اگر در عصر حجر و یا قرون وسطی اتفاق افتاده بود باورش مشکل نبود. ولی در این زمان زبان قاصر است از اینکه بیان کند آنچه را که قبلا از شایعات ضد انقلاب و دروغ پردازیهای اجانب پنداشته می شد و حالا از زبان بعضی از خود دست اندرکاران حکومت که به پروند های سیاه بایگانی شده در حصارهای قوه ی قضائیه تحت کنترلشان دست یافته اند شنیده می شود . اگر چه شخص افشا کننده با ملاحظات لازم عمل کرده و بقول کارشناس وزارت اطلاعات پرونده های بزرگ دیگری هم هستند که هنوز اسمی از آنها برده نشده ، ولی همین چند فقره هم که اعلام شده، شامل فساد های گسترده ی مالی، قتل های دسته جمعی و تجاوز به نوامیس مردم است که افشای هر کدام از این موارد کافی است تا مسئولین مربوطه ، خود طلب مرگ خود کنند. ولی ظاهرا چنان همه ی سردمداران نظام غرق در فساد شده اند که هیچیک از همدیگر خجالت هم نمیکشند و معترض همدیگر هم نمی شوند. و فقط زمانی این فجایع رو می شود که بر سر تقسیم منافع درگیر می شوند. درست در زمان همین باصطلاح انتخابات اخیر بود که خانم زهرا اشراقی، نوه ی امام این آقایان، زمانی که خانواده شان از جانب رقبا مورد حمله قرار گرفته بود اعلام کرد که " ما متاسفیم که هنوز برخی سایت ها علیه علی اشراقی می نویسند. البته به آنها می گوئیم که آستانه ی تحمل ما هم اندازه ای دارد. اگر کار را بجایی برسانند که این تحمل تمام شود، شاید خیلی پرونده های سیاهی که وجود دارد را با راه اندازی یک سایت خبری به اعلام عموم برسانیم." البته اگر خود خانواده ی امام هم آلوده به تباهی های مشابه نبودند نمی بایست در افشاء پرونده های سیاه درنگ می کردند. اینکه چرا حالا کسانی مثل آقایان پالیزدار و عبدالله شهبازی گوشه هایی از پرده ی رسوائیها را بالا زده اند شاید خود نتیجه ی مفاسدی دیگر باشد که احتمالا دیگرانی هم به آنها خواهند پرداخت. مسلما هیچیک از این مفاسد از دید رهبرشان هم پنهان نیست و بقول آقای افشا کننده " مصیبتی کشور را گرفته که داد رهبر را هم در آورده و به خاطر بعضی مسائل، رهبر باید به صورت سربسته به مردم بگوید که در کشور چه خبر است." حتما خود این آقا هم میداند که رهبر هم جز دروغ چیزی از این دست به مردم نمی گوید . واصلا این آقایان روی مردم حسابی باز نکرده اند و چون همه شان غرق در فسادند نمیتوانند براحتی همدیگر را حذف کنند. والا برای حکومتی که تاکنون چند نفر از بزرگترین آیات خدا! را به خاک مذلت نشانده است و سرداران خود را به قتل رسانده و بعد هم برای آنها مجلس عزاداری برپا کرده است ،چه ملاحظاتی می تواند آنان را وادار به سربسته گوئی کند. آن تقریبا ده درصد مردمی هم که حکومت به پشتیبانی آنها دلگرم است آنقدر غرق در نادانی و بدبختی خود هستند که به این چیزها توجهی ندارند. ولی آنچه مایه ی تعجب است این است که چگونه این ملت بخواب فرو برده شده که هیچ چیز آنها را از خواب بیدار نمی کند. حتی زمانیکه تهدیدات جنگی علیه ایران دنیا را تکان می دهد و بزرگترین شوکها را به بازارهای جهانی وارد می کند ایران و ایرانی هنوز در خواب غفلت فرو رفته و دیگر حوصله ی گوش دادن به اخبار مفاسد داخلی و تهدیدات خارجی را ندارد. ولی همین مردم به محض شنیدن شایعه ی کم شدن و یا گران شدن چای و قند و شکر ، چنان صفهای طولانی تشکیل می دهند که در مدتی کوتاه همه چیز تمام می شود. حال می توان تصور کرد که چه اتفاقی می افتد زمانی که اولین صدای انفجار بمب و موشک به گوش برسد. آیا کاری جز به جان همدیگر افتادن از دست آنان بر خواهد آمد؟ اینها همه هشداریست برای آندسته از ایرانیانی که خود را مشمول این تعاریف نمی دانند و مدعی دردست داشتن کلید حل مسائل ایران هستند. ایران یکی از خطر ناکترین دوران خود را تجربه می کند. گذشته از فساد حاکم برکشور، خطر حمله ی خارجی به سر کردگی آمریکا بسیار نزدیک است. سردمداران فاسد حکومت بزودی یا مجبور می شوند تسلیم تمام خواسته های جهانخواران شوند و یا جهانخواران این لقمه ی لذیذ را که به کام خود ایرانیان تلخ شده است می بلعند. حتی اگر حمله ای هم صورت نگیرد، فساد حاکم بر کشور و آثار منفی تهدید ات مداوم و روزافزون خارجی چنان وضعیتی بر کشور حاکم خواهد کرد که باید برای سالها زجر پشیمانی از انفعال و بی تحرکی خود را تحمل کنیم . و این همه مسائل بخاطر حاکمیتی است نا اهل که با غصب حاکمیت از طریق اعمال زور و تزویر و دروغ به گسترش فساد ، که نتیجه ی استقرار هر دیکتاتوری است پرداخته و سرنوشت یک ملت و بلکه ملتها را دستخوش خطرات جبران نا پذیر گردانده و خود و ملت را بازیچه ی دست جهانخواران قرار داده است. سالهاست که گروههای مختلف سیاسی بر سر یافتن چاره ای برای نجات از این مسائل با همدیگر در جدل کلامی بوده اند و هنوز هیچ راه حل مشخصی نیافته اند. چرا که هر یک ساز خود را می زنند. آیا درست است که اینچنین در انتظار ویرانی ایران بنشینیم؟! منهم برای شکست طلسم حاکم بر ایران هنوز راهی جز آنچه در طرح 12 ماده ای بیان کرده ام نیافته ام . شاید میشد با اصلاحاتی در آن مبنایی برای همبستگی ملی ونجات از خطرات قرار گیرد . ولی متاسفانه آنهم از طرف بعضی غیر قابل اجرا اعلام شد و دیگرانی هم به آن توجهی نکردند. آیا وقت آن رسیده است که بگوئیم " ای بلایا ما را در بر بگیرید؟!

پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷

قابل توجه فرماندهان و جان برکفان سپاه و ارتش

آقای وزیر اطلاعات فرموده اند که : " اظهارات سرداران شمخانی و رحیم صفوی در مورد بنی صدر پی گیری می شود ." جا دارد جان برکفان سپاه و بسیج و سایر فرماندهان نظامی کمی تامل کنند و ارزش خود را در این نظام مورد ارزیابی قرار دهند . اگر فرماندهانی که سالها جان خود و زیردستان خود را برای حفاظت از آقایان در طبق اخلاص قرار داده اند حق نداشته باشند کوچکترین اظهار نظری کنند که کمی مخالف دروغ پردازیهای آقایان باشد ، دیگر چه برای آنان می ماند ؟! البته بسیاری از این رزمندگان با نیت پاک در خدمت اعتقادات مذهبی خود بوده اند ولی حال باید متوجه شده باشند که این آقایان که مدعی اسلام ناب هستند ، نه فقط بویی از اسلام محمد نبرده اند بلکه همه چیز و همه کس را فقط در خدمت خود میخواهند. و در خارج از این محدوده برای هیچکس ارزشی قائل نیستند .همانطور که با خود آقای بنی صدر هم چنین کردند . و درست بهمین علت است که با سیاستهای نادرست خود که معلوم نیست از کجا نشئت میگیرد کشور را در معرض خطر هجوم مجموعه ای از قدرتهای نظامی بزرگ جهان قرار داده اند . و از اینکه بر اثر این هجوم کشور ویران شود و جان و حیثیت نظامیان هم پایمال شود هیچ ابایی ندارند . آیا محمد و علی هم با فرماندهان سپاهشان اینگونه رفتار میکردند ؟! بعنوان کسیکه سالها با مشقات و از خود گذشتگیهای همه نظامیان ، در جبهه و غیر جبهه عجین و همراه بوده ام توصیه میکنم که بخود آیید و بدانید که اگر چشم بسته و زبان بسته به فرمانبرداری از این آقایان ادامه دهید سرنوشتی بهتر از فرماندهان آریامهری و صدام حسینی نخواهید داشت . خود میدانید که این حکومت دیگر پشتوانه مردمی ندارد . بهتر است شما هم که از میان همین مردم برخاسته اید در کنار مردم بمانید . و با توجه به موقعیت و وظیفه ای که برعهده دارید در فکر نجات کشور و خارج کردن آن از بازیهای خطرناک سیاستکاران جاه طلب و جهانخوار باشید .

یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۷

جنگ خدا و امام زمان (شیطان کجاست؟!!)

دامنه جنگ در بین مذهبیون ایران چنان گسترده شده است که بازیگران اصلی مجبور شده اند خود بطور علنی وارد جنگ تن به تن شوند . آقای احمدی نژاد در دفاع از امام زمان خود که متهم به گران کردن برنج و سایر مایحتاج عمومی شده است ، خدا را هدف قرار داده است و گفته است مگر مدیریت عالم با خدا نیست ؟ چرا دنیا پر از ظلم است ؟! و مدعی شده است که اشتباه در " نگاه "است . از آنجا که این جنگ میتواند عواقب خطرناکی به دنبال داشته باشد و ممکن است به نابودی طرفین یعنی خدا و امام زمان منجر شود ، بسیار ضروریست میانجیگران ماهر وارد کارزار شوند تا در پی قتل این دو، جهان پهناور منفجر و منهدم نشود . برای اینکه میانجیگران هم به بیراهه نروند و هرچه زودتر آتش بس اعلام شود لازم است بسوی جریان اصلی ماجرا راهنمایی شوند . بدیهی است آتش بیار این معرکه شیطان رجیم است . و چنانچه بتوان او را مهار کرد بسیاری از درگیریها رفع و اعلام آتش بس بسیار آسانتر خواهد شد . متاسفانه اقدامات مسلمانان در طول هزار و چندین سال اخیر در جهت تضعیف شیطان ، بعلت تمهیداتی که در عربستان سعودی در حفظ جایگاه شیطان اندیشیده شده ، به نتیجه ای نرسیده است . چرا که وهابیون حاکم بر عربستان همه ساله این جایگاه را با استفاده از مدرنترین تکنولوژیهای روز تقویت می کنند و سنگ ریزه های آن ناحیه را هم بگونه ای حرارت داده اند که قدرت تخریبی خود را از دست داده و کوچکترین لطمه ای به خود شیطان وارد نمیکنند . و فقط هر ساله چندین نفر از خود مسلمانان به علت خطاهای تاکتیکی در میان این آتش باری از بین میروند . از طرفی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی هم سخت در جستجوی خرابکاران و تروریستهای آمریکایی و انگلیسی در داخل ایران است و فرصت پرداختن به شیطان را ندارد . فاجعه بارتر اینکه برابر یافته های آقای عبدالله شهبازی عنقریب است اداره ی این وزارتخانه و بالاتر نیز بدست خود شیطان بیافتد . مفسرین نظامی پیش بینی می کنند چنانچه این جنگ برنده ای داشته باشد ، امام زمان خواهد بود . چرا که سردار لشکرش ، آقای احمدی نژاد ، سر نخی از شیطان بدست آورده است که همان " نگاه " است . بدیهی است هر کس نگاه خود به موضوع را تصحیح کند میتواند پیروز میدان شود . آیا میانجیگران میتوانند در تصحیح این نگاه به یکی از طرفین و یا هر دو کمک کنند ؟ در اینخصوص مفسرین بر این باورند که چون میانجیگران ماهر از صحنه خارج شده اند ، یعنی تعداد زیادی از آنان قبلا در همین جنگ قربانی شده اند و تعدادی هم در بند ویا در تبعید هستند ، امید به میانجیگری بسیار ضعیف می باشد . و چنانچه هر چه زودتر "نگاه " کار خود را انجام ندهد پیروزی شیطان قطعی و سربازان طرفین هم شهید خواهند شد . و آثار تخریبی این جنگ بر محیط زیست نیز سایر موجودات غافل از همه چیز را به کام خود فرو خواهد برد .

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

فتوای پاپ به دخالت در امور کشورها در خدمت مردم یا به یاری قدرتها ؟

زمانی بود که سعدی شیرین سخن میگفت : بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند چوعضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار به راستی اگر انسانها فقط به محتوای این دو بیت شعر توجه میکردند و به این باور میرسیدند که بخاطر نیاز خودشان هم که شده باید قدر همدیگر را بدانند و با هم زندگی مسالمت آمیز و همکاری نزدیک داشته باشند چه تغییرات شگفت آوری که در زندگی بشری ایجاد نمیشد . چقدر ما مردم باید غافل باشیم که به نصایحی اینچنین روشن و گویا توجه نکرده باشیم و هر روز بخاطر منافع بسیار ناچیز و کوتاه مدت با همدیگر در نزاع و کشمکش بوده باشیم . راستی که ما انسانها بسیار زیاد به تذکر نیاز داریم و این خاصیت درونی ماست که لازم دارد هر روز خود ویا دیگران خوبیها را متذکر تا آنچه به شیطان معروف شده و در درون هر فردی میتواند باشد او را منحرف نکند و منافع اصلی و دراز مدت خود را فدای اغراض کوتاه مدت ننماید . اگر کمی امروزی هم فکر کنیم و نظری به پیشرفتهای تکنولوژیک و آثار آن در زندگی انسانها بیفکنیم متوجه میشویم که دست آوردهای گروهها و یا افرادی از افراد بشر که حتی گاهی ما خود را با آنها بیگانه و در تضاد میبینیم ، به کمک ما آمده و داریم از نتایج خلاقیتهای آنها بهره مند میشویم .فقط اگر کمی به این بیندیشیم که چه میشد اگر همه انسانها در مسیر سازندگی و خلاقیت به کمک همدیگر میرفتند و همه متوجه میشدند که اگر کلیه ابناء بشر از فکر و تواناییهای خود استفاده میکردند و در هماهنگی و همفکری با همدیگر در صدد رفع مشکلات خود و دیگران بر می آمدند آنگاه پیشرفت بشر چه سرعتی میگرفت و چه زود با یک سرعت تصاعدی میتوانستند به آرزوهای دیرینه خود که بهشتش نامیده اند می رسیدند . و این جای تاسف است که انسانها نتوانسته اند تا کنون این راه مستقیم و ساده بسوی خوشبختی را انتخاب کنند ! فقط کافی بود متوجه شوند که به همدیگر احتیاج دارند و به نفع خودشان هست که با همدیگر رابطه دوستی داشته باشند و هیچ چیز باعث نشود که بر همدیگر بشورند . شاید بتوان گفت که از زمان سعدی تا کنون یک چیزدیگر هم تغببر کرده و آن اینست که امروزه سخن کارایی بیشتری پیدا کرده چرا که دامنه برد آن بیشتر شده و صدایی که در یک نقطه از جهان بلند میشود در همه جا قابل شنیدن است . ولی از آنجاکه این پیشرفتهای تکنولوژیکی در فضایی نه چندان انسانی اتفاق افتاده کنترل آنها هم غالبا در اختیار انسانهای فرهیخته نیست . و حرفهای مصلحین راستین به گوش همه نمیرسد . از طرفی زبان انسانها نیز بسیار آلوده شده است و دیگر آن صداقتی که در حرفهای سعدی وجود داشت در حرفهای حرافان امروزی وجود ندارد . اگر پاپها و آیت الله های امروزی هم به صداقت شناخته شده بودند میتوانستیم سخن پاپ را هم در زمره سخنان سعدی بپنداریم آنجا که اخیرا در اولین سخنرانی یک پاپ در سازمان ملل گفته است ( اگر کشورها خود نتوانند حقوق بشر را در قلمرو خود مراعات و عملی نمایند بر جامعه ملل است که دخالت کند .) امروزه هر وقت صحبت از دخالت در دیگر کشورها میشود ، اقداماتی از قبیل آنچه در عراق و افغانستان می گذرد تداعی میشود . و اقدامات هم از طریق کسانی صورت میگیرد که جز منافع خود ، به حقوق هیچکس و آنچه سعدی گفته است توجهی ندارند . اینجاست که این فتوای پاپ را نیز باید زنگ خطری بپنداریم که بوی اعلان جنگی را دارد که افروزنده آن پاپها و آیت الله ها میتوانند باشند .

یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

آیت الله کنی و اذعان به دروغگویی

شاید روانشناسان بهتر بتوانند ابعاد مختلف این نوع اقرار به دروغگویی ها را روشن کنند. ولی به روشنی گویای این واقعیت است که چگونه قدرت ،این آقایان راکور کرده و اساس سیاست خود را بر دروغ قرار داده و شاید هم حالا فکر میکند عین صداقت است که آنچه گذشته است را با افتخار بیان میکند . آری نامبرده در گردهمایی علما و ائمه جماعات تهران میگوید " من در هیچ انتخاباتی در جمهوری اسلامی (( که آنرا گاهی عبادت میدانند)) شرکت نکردم به جز دور اول زمان ریاست جمهوری مقام معظم رهبری که به طور صوری با تعدادی دیگر از آقایان نامزد شدیم وبعد هم یک روز قبل از انتخابات انصراف دادم" . فاجعه بارتر اینکه در جمع این همه باصطلاح علما و ائمه یکی نبود که بگوید آقا چرا به مردم دروغ گفتید و به دروغ خود را نامزد انتخابات کردید که آن انتخابات را مثلا طبیعی و آزاد جلوه دهید ؟! حتما اگر از او چنین سئوالی شود ، به راحتی میگوید مصلحتی بود و توجیه میکند . همانطور که رهبر معظمش هم بهمین شکل دروغ بعد از دروغ می فرمایند . جالب اینجاست که خود در همین سخنرانی می گوید " به احمدی نژاد گفتم ما را ابزار فرض نکنید " . باز هم این جماعت مسحور نمیگوید آقا شما خودت خودت را ابزار کردی . مگر به طور صوری کاندید شدن چیزی غیر از ابزار شدن است ؟ آری متاسفاته این آقایان دروغ گستر ، خود و خدای خود و اطرافیانشان را ابزار قدرتی کرده اند که دانسته یا ندانسته در خدمت بیگانه قرار گرفته است وهمه شان ابزار دست اجنبی واقع شده اند.

شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

سکولاریسم و کارکرد ضد تبعیض -با نگاهی به جمعه گردیها

بحث اصلی جمعه گردی این هفته ی آقای نوری علا این موضوع بود که " تعاریف کناری و دست دوم بک مفهوم مثلا سکولاریسم، میتواند معنا و تعریف واقعی آنرا از نظرها پنهان نماید." بنظر میرسد قصد ایشان جوابگویی به کسانی باشد که میگویند سکولاریسم ( جدا کردن دین و یا بنا بر تعریف جدید ایشان مذاهب و ایدوئولوژیها از قدرت حکومت(، حلال همه ی مشکلاتی که ناشی از ادیان و مذاهب و ایدوئولوژیهای رایج هستند نمیباشد . البته همه ی مخالفتها با آنچه به سکولاریسم معروف است این نیست که چرا باید دین از حکومت جدا باشد .اینگونه مخالفین حتی خود بر این باور هستند که تا زمانیکه احکام منتسب به ادیان و هر گونه ایدوئولوژی دیگر ، با اصول مسلم علمی مطابقت نداشته باشند نباید موضوع احکام حکومتی قرار گیرند . و بعضا همانگونه که در مقاله "دانشگاه سکولار یا بی تفاوت "آمده است سکولاریسم را نیز تا اندازه ای مسئول پرورش بعضی از فارغ التحصیلان متعصب مذهبی میدانند . یکی از ایراداتی که به سکولاریسم وارد دانسته شده همین است که آقای نوری علا در مقاله این هفته می فرمایند : "اگر در بحث خود پيرامون سکولاريسم، بجای پافشاری بر ضرورت جدائی دو پديده، سخن را به مخالفت با مذهب کشانده و با طرح دلايل مورد نظر خود بکوشيم تا پديدهء مذهب را زيان بار و مهلک معرفی کنيم، از يکسو، بحث ما به گسترهء کارکرد مذهب و ـ مثلاً ـ غير عقلائی بودن مفروضات و اصول آن می کشد (که ربطی به سکولاريسم ندارد) و، از سوی ديگر، ما به دست خود، پيروان اديان و مذاهب مختلف را ـ که تنها در گسترهء حکومتی سکولار می توانند آزادانه به عقايد خود پايبند بوده و آداب عبادی خويش را بجای آورند و، در نتيجه، می توانند جزو هواداران طبيعی و جدی سکولاريسم باشند ـ از آن دور کرده و آنان را عامداً به جبههء مخالفان سکولاريسم رانده ايم." این مخالفین میگویند اگر روشنفکران، خصوصا با استفاده از امکاناتی که معمولا در کنترل دولتها قرار دارد ، به مشکلات ناشی از برداشتهای غلط و تعصبات مذهبی و ایدوئولوژیکی نادرست نپردازند و اذهان توده ها را روشن نکنند ، و ازترس مخالفت مردم با سکولاریسم با عقاید نادرست آنان برخوردی نداشته باشیم، چگونه ممکن است حکومتهای مردم سالار با انتخاب همین مردم برقرار شود تا فارغ از هرگونه تبعیض به اداره ی امور مردم بپردازد ؟ به نظر این مخالفین بسیاری از حکومتهای باصطلاح سکولار فعلی هم با سوء استفاده از همین عقاید مذهبی مردم برنامه های سلطه گرانه و نبعیض آمیز خود را به اجرا در می آورند . و سکولاریسم نیز مانند بسیاری از ایسمهای دیگر شعاری بیش نیست و مشکلات ناشی از پندارهای غلط مردمان را که موجب بسیاری از نابسامانیهای عصر حاضر میباشد حل نخواهد کرد . راه حل مشکلات موجود جوامع بشری در آزاد اندیشی است که ورای دینداری، لائیسیته و سکولاریسم می باشد . اگر قرار است لباسی نو بر اندام سکولاریسم کهنه بپوشانیم بهتر است اینگونه انتقادها را نیز جوابگو باشیم . بر مقاله این هفته ی جمعه گردیها انتقادات دیگری هم وارد است که به فرصتی دیگر میسپارم .

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

ایران را ویران میخواهیم؟!!

از نگاه بعضی تیزبینان ، ایران امروز چیزی از ویرانه کم ندارد.ولی توجه دقیق به اوضاع سیاسی- اجتماعی ایران و جهان نشانگر عمق فاجعه ایست که میتواند در انتظار ایران و ایرانیان باشد . خطری را که دو سال پیش در مقالاتی مانند: "طرح 12 ماده ای " و " امیدواری تا سقوط " در همین وبلاگ مطرح کردم در حال حاضر به وضوح میتوان مشاهده کرد. آنقدر خطر نزدیک شده است که دیگر در تمام محافل بحث حمله به ایران مطرح و زمینه روانی – اجتماعی بین المللی هم برای آن آماده شده است.حتی نماینده ی یکی از بازیگران اصلی این بازی خطرناک ، آقای احمدی نژاد هم همین دو سه روز پیش گفته است که فقط فرهنگ شهادت در حال حاضر نجات دهنده ایران میباشد . این اظهار نظر گویای آنست که اینها هم خطر را در بیخ گوش خود حس کرده اند ، ولی از دیوانگان و منحرفینی امثال او چه انتظاری میتوان داشت جز ادامه ی ویرانی و بردن کشور بسوی جهنم . دیروز مطلبی از آقای مهرداد خوانساری و بحثی دیگر از آقای احسان مرادی خواندم که به همه علاقمندان به ایران توصیه میکنم با دقت به هر دو این مطالب و موضوعات اشاره شده در آنها توجه کنند . متاسفانه در حالیکه همه صاحبنظران به وضوح خطر را حس کرده اند ولی هنوز نتوانسته ایم راه حل مناسبی برای نجات خود پیدا کنیم و دارد روحیه یاس و نا امیدی بر همه مستولی میشود . در مطلب آقای خوانساری به واقعیات تلخی در صحنه بین المللی در رابطه با ایران اشاره شده است . یکی از این واقعیات در رابطه با نگاه قدرتهای جهانی به مساله ایران است . اگر فردی از ما ایرانیان تصور میکند که کسی در میان این قدرتها در فکر حل مساله ایران از طریق کمک به اصلاح امور سیاسی ایران در راستای جایگزینی یک حکومت عقل مدار بجای حکومت بقول آنها تروریست پرور فعلی میباشد ، مرتکب اشتباه محض شده است . چرا که حکومت فعلی ایران حاصل برنامه ریزیهای خود آنان است که با دسیسه های خود و استفاده از عوامل داخلی و سوء استفاده از روحیات و اعتقادات ما، جنبش مردمی سال 57 را به انحراف کشاندند تا منافع خود را در این منطقه ثروت خیز تامین نمایند . و آنچه فعلا در این منطقه می گذرد همانست که آنها میخواهند . پس ما ایرانیان نباید منتظر اقدامات هیچ قدرت خارجی باشیم بلکه بر عکس باید سعی کنیم با ذکاوت و عقلانیت هر چه زودتر خود را از این بازیهای خطرناک کنار بکشیم و با استفاده از شرایط و امکانات افکار عمومی جهان و نشان دادن عقلانیت ایرانی ، خود را از مهلکه نجات دهیم . در این چند سال اخیر راه حلهای مختلفی از سوی گروههای مختلف ارائه شده که هیچیک نتوانسته مورد استفاده عملی قرار گیرد . ولی بقول آقای خوانساری اکنون دیگر همه آزادیخواهان ایرانی از چپ و راست و میانه بعد از سالها مجادله میان خود ، بر سر استقرار یک حکومت دموکراتیک و سکولار مبنی بر اعلامیه حقوق بشر به یک توافق ضمنی رسیده اند . با توجه به وخامت اوضاع در شرایط فعلی هنوز بر این باورم که آنچه در " طرح 12 ماده ای " عنوان کردم میتواند مبنایی برای یافتن راه نجات ایران و ایرانیان قرار گیرد با این توضیح که تکلیف مذاهب و ایدوئولوژیها هم باید با تکمیل بحث سرچشمه ی آنها همانند آنچه در بحثهای پیرامون نظرات آقای سروش و دیگران مطرح گردیده و آنچه در مقاله " آیینی از همه آیینها " آوردم ، برای همیشه روشن شود . امیدوارم توضیحات آقای بنی صدر نیز که در اینمورد در شماره اخیر "انقلاب اسلامی " مطرح گردیده و ادامه آن، قانع کننده باشد . متاسفانه در حوزه های داخلی جز تکفیر بحث جالبی ارائه نشد و حوزویان هم در استدلالهای خود ، دم خود را گواه خود قرار داده اند . ما ایرانیان توانایی آنرا داریم که بحثهای این چنین را به نتیجه برسانیم و نگذاریم بیش از این مقوله دین و مذهب مورد سوء استفاده قدرت پرستان قرار گیرد بطوریکه در عمل موجب بدبختی توده ها شود . و این موضوع نباید در قالب ایده های سکولاریستی مانند استخوان در لای زخم بماند . همه را به توجه و تفکر عمیق در اینخصوص و بحث پیرامون این مطالب دعوت میکنم . roozyaznov@yahoo.com

یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶

قرآن خدا یا قرآن محمد؟

این روزها در باره نظرات آقای سروش در رابطه با مبدا قرآن بحثهایی مطرح گردیده است.اگر چه پاره ای از نظرات غیر منصفانه از طرف افرادی که خود شاید از قرآن هیچ ندانند هم اظهار شده است، لیکن باید این موضوع را به فال نیک گرفت که موضوعاتی چنین اساسی هم در سطح عوام و خواص هر دو مطرح تا بلکه یکی از ریشه های تعصبات خشک که موجب بسیاری از گرفتاریهای ملتها میباشد خشکانده شود. بهتر است همه ی اهل فن وارد این موضوع شوند وبا زبانی ساده و قابل فهم برای عموم، موضوع را در سطح جامعه مطرح تا همه بهره مند شوند و اظهار نظر نمایند. چه گاهی نظرات بدیع و اکتشافات و اختراعات جدید از میان مردم عادی برمیخیزند . البته در این میان باید مواظب متعصبین حرفه ای هم بود که گاهی نوچه ها و گاردهای خصوصی خود را که اخیرا تبدیل به حقوق بگیران از بودجه عمومی هم شده اند برای سرکوب افکار به خیابانها بکشانند. سال گذشته در مقاله ای تحت عنوان دینداری و بیدینی(ژانویه 2007 ) در همین وبلاگ اشاره کردم که شاید در دوران قدیم تنها راه وادار کردن مردم به تصحیح آداب زندگی و دست برداشتن از اخلاق و رفتار ناپسند ، انتساب دستورالعملها ی اخلاقی به خدایان بوده است . و اینکه شاید منشا بسیاری از ادیان و حتی آنچه ما امروزه به عنوان خرافه میشناسیم همین بوده است . همچنین عرض کردم که اگر بگوییم محمدبن عبدالله خود مبتکر و واضع دین خود بوده ، نه از مقام و منزلت خدای محمد می کاهد و نه از اهمیت و بزرگی محمد .چرا که در دین او خود محمد و هر چه از اوست متعلق به خدای محمد است .آنچه میخواهم امروز به آن اضافه کنم اینستکه چند روز پیش در مجلس ختمی زمانیکه قاری شروع به خواندن سوره الرحمن کرد و گفت " الرحمن. علم القرآن." به یاد این مباحث افتادم و با خود گفتم در اینجا خود محمد میگوید که خدا قرآن را یاد داد. شاید همین جواب ساده ای باشد برای افرادی مانند آقای سبحانی وبه ایشان عرض کنیم که محمد با استفاده از آنچه خدا در وجود او گذاشته به آنچه گفته علم یافته. و این توانایی در تمام انسانها وجود دارد. فقط کافیست خود را آزاد ببینند و از حواس خود استفاده کنند . با مراحعه به چند ترجمه قرآن دیدم علم القرآن را محدود کرده اند به آموزش خواندن آن . که بنظرم خیلی تنگ نظرانه آمد. اگر چه آموزش خواندن هم در آنزمان مهم بوده ولی فکر میکنم مفهوم این آیه گسترده تر از آن باشد.اگر کلمه ی قرآن را هم منحصرا به همین کتابی که ما آنرا قرآن می نامیم اتلاق کنیم، میتواند منظورش هر آنچه در آن هست باشد . بحث علمی آنرا واگذار میکنم به متخصصین مربوطه. با این نوضیح که بعضی خود را متخصص این امور میدانند ولی گاهی تعصبشان بر عقلشان چیره میشود.

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۶

آزاد اندیشی ورای دینداری،لائیسیته و سکولاریسم(راه آینده)

یافتن راه حل مشکل ایران در گرو چگونگی عملکرد مخالفین رژیم است. لکن قبل از هر چیز لازم است برخوردار از "اندیشه ی راهنما"یی باشند که بتوانند در دنیایی که زورمداران سرمایه گزاری زیادی میکنند تا در آنچه خود آنرا جنگ عقاید مینامند پیروز شوند،حرفی قابل ارائه داشته باشند. لذا مطلب قبلی با همین عنوان را با حذف قسمتهایی که اشاره به نامهای حساسیت برانگیز داشت و با اصلاحاتی عرضه میدارم تا مانع طرح موضوع و محروم از نقد و بررسی نگردد. در بررسی علل عدم موفقیت ایرانیان در اصلاح حاکمیت و جایگزینی حکومتی صالح و مردمی، با دو عامل مهم مواجه می شویم. یکی مردم ، و دیگری گروههای سیاسی- فرهنگی فعال . آنچه مسلم است تشکیل حکومت قابل قبول در دنیای امروز، مستلزم جلب آرای عمومی می باشد. به همین دلیل است که حتی حکومت فعلی هم مدعی است که متکی بر رای اکثریت مردم است و با اتکا به تشکیلات مخوف پلیسی و سازمانهای مالی- امنیتی که از برکت درامد نفتی بوجود آورده است و با تقلبات سیاسی رایج و سوءاستفاده از اقلیتی متعصب و نا آگاه، بنام مردم و خدای مردم ، بر ضد مردم حکومت می کند. عامه ی مردم هم اگرچه اکثریت بسیار بزرگی از آنان مخالف این حکومتند، بعلت عدم برخورداری از تشکیلاتی مستقل، در درجه اول به دلیل نداشتن اندیشه ی راهنمایی که لازمه ی یک حرکت نجات بخش است و در ثانی بعلت غرق شدن در گرفتاریهای روزمره و سرخوردگی سیاسی و عدم دسترسی به اطلاعات و آگاهیهای لازم، و در نهایت بعلت فروریختگی پایه های اعتماد شان نسبت به گروههای سیاسی، تماشاگر وضعیت موجود شده اند و هر یک منتظر دیگری ، ناامیدانه سر در گریبان فرو برده اند. این نا امیدی را مخصوصا در نسل جوان با مشاهده ی آمار وحشتناک اعتیاد رایج بین آنها به وضوح میتوان دید. و چنانچه امروز چاره اندیشی نشود فردا دیر خواهد بود. در چنین موقعیتی از چنین اکثریتی نمیتوان انتظاری داشت .این وظیفه ی نخبگان جامعه هست که برای سازماندهی اکثریت مردم چاره اندیشی کنند. و مهمتر از آن باید برای رهایی گمراهان و متعصبین از پندارهای غلط فکری بکنند. مشکل نخبگان جامعه هم همان عدم هماهنگی بر اثر اختلاف سلیقه و اندیشه و عدم اعتماد به نیات و اهداف یکدیگر است. داشتن اختلاف عقیده مخصوصا در غیاب هر گونه ارتباط گفتاری، امری کاملا طبیعی است و همین امر در محضر افراط گریها منجر به عدم اعتماد میگردد. شکی وجود ندارد که همه ی افراد و گروههای فکری، نجات از وضعیت فعلی را در گرو هماهنگی بین گروهها می بینند . لیکن هیچکدام هنوز کلیدی برای گشودن این قفل مرموز پیدا نکرده اند. و هریک نسخه ای جداگانه می پیچند. هماهنگی احتیاج به یک اندیشه ی راهنمای هماهنگ کننده دارد. ولی مشکل اصلی توافق بر سر این اندیشه ی راهنماست. باید ببینیم یک اندیشه راهنما از کجا منشاء میگیرد . همه قبول داریم که منشاء افکار و عقاید و اندیشه های ما همان مغز و حافظه ی ماست که به مرور بر اثر تفکر و مطالعه و استفاده از تجارب خود و دیگران شکل میگیرد. اختلاف عقاید اگر چه می تواند با ساختار فیزیکی و توانایی بیولوژیکی خود مغز افراد هم رابطه داشته باشد ولی آموزشها و تجارب مکتسبه در طول زندگی است که افکار ما را شکل میدهد. اگر بخواهیم سیر تحولات فکری انسانها را در طول تاریخ مورد مطالعه قرار دهیم ، و از آن دورانهای بسیار دور و اساطیری که آثار آنها هم هنوز مشهود است عبور کنیم، واز جایی شروع کنیم که برای عامه مردم هم قابل یادآوری باشد، میتوانیم به ادیانی اشاره کنیم که در مناطق مختلف جهان تشکیل دهنده ی فکر راهنمای مردم بوده اند . تقریبا سرمایه ی اصلی همه ادیان اعتقاد آنان به نوعی یا انواعی از نیروی فوق طبیعی است که بر زندگی انسانها حاکمیت داشته، وپیروی ویا عدم پیروی از این نیروها کیفیت زندگی را مشخص میکرده است. باقیمانده های این نوع نگاه همین ادیان رایج امروز مانند مسیحیت، اسلام ، یهود، بودیسم ، زردشتی و غیره هستند که هنوز افکار اکثریت بزرگی از مردم روی زمین را تحت الشعاع خود دارند. این موضوع که آیا این ادیان که معروف به ادیان الهی هستند ریشه در ماوراء طبیعت دارند و یا حاصل تفکرات و دانش مؤسسین آنهابوده است هنوز مورد بحث می باشد ، ولی آنچه مسلم است معتقدین به الهی بودن ادیان هنوز نتوانسته اند دلیل محکمه پسندی برای ادعای خود ارائه دهند.در حالیکه میشود چنین استنباط کرد که مؤسسین این ادیان از افراد صاحب اندیشه و مصلحینی بوده اند که شرایط اجتماعی زمانشان آنانرا بر آن داشته تا اندیشه ی خودرا که نتیجه ی تلفیق تجربیات گذشته با حاصل تفکرات عمیق خود بوده به آنصورت برای اصلاح امور ارائه دهند. شاید یک مؤمن واقعی به خالق، نباید فرق زیادی بین خالق و مخلوق متفکر قائل باشد. اگر از اسلام بطور نمونه مثال بیاوریم که بیشتر با سیاست و کشور داری اجین شده است، نمونه های زیادی از این طرز فکر را در بین اندیشمندان و حاملین این دین می بینیم که مثلا موضوع وحی را که دلیل الهی بودن دین دانسته شده، بطوری تفسیر می کنند که همانا برآمده از فکر و اندیشه ی محمد بوده است. و اگر در حالات و روحیات بسیاری از مدعیان دین از جمله روحانیون دقت کنیم متوجه می شویم که به همین نتیجه رسیده اند و در واقع خودشان دیگر به آن شکل اعتقاد به بدون چون و چرا بودن باورهای گذشته ی خود ندارند.ولی بنا بر مصالحی که خود در نظر دارند این حقیقت را از مردم پنهان می کنند و اجازه میدهند مردم در جهل خود بمانند. اگر به موعظه های بسیاری از آنان با دید روانشناسانه توجه شود، بقول معروف از چهره هایشان می بارد که فقط برای جلب نظر مردم حرف می زنند واعتقاد قلبی به گفته های خود ندارند. کسانی مثل این آقایان معمولا در بدو کودکی و جوانی بخاطر اعتقاد خود، همراه با تلاش در راه کسب معاشی حلال و آبرومندانه در این مسیر وارد می شوند. خیلی از آنها همین را بعنوان شغل تا آخر ادامه میدهند و معدودی از آنان رشد می کنند و مقامات ارشد روحانیت را اشغال می کنند ، که مقامی وسوسه برانگیز است و اگر هم از اشتباه اولیه خارج شوند حب مقام مانع خروج بر سیستم می شود و اگر زمانی هم به مقامات حکومتی برسند ابتدا بعنوان مصلحت که باید برای مردم جاذبیت و هیجان ایجاد کرد تا در برابر دشمن بایستند و در دام منحرفین نیافتند، کارها و گفته های خود را توجیه می کنند و بعد هم که در گیر مسائل حکومت می شوند و احیانا دستشان به جنایات آلوده می شود،خود رامجبور می بینند تا آخر خط بروند. خطری که از این نوع سیستم دین باوری متوجه مردم می شود فقط از جانب رهبران مذهبی نیست. بلکه خطر بزرگتر از طرف نادانهایی است که به اصطلاح کاتولیک تر از پاپ می شوند، آنانکه مورد سوء استفاده ی رهبران قرار می گیرند تا گاهی شنیعترین جنایات را در راه رفتن به بهشت خیالیشان مرتکب شوند. تا زمانیکه مردم از دست این نوع مذهب رها نشوند، هیچکس آرامش نخواهد داشت . از این گروه از بقول بعضی ها دینکاران که بگذریم. به گروهی دیگر از دینداران می رسیم که در عین نوعی اعتقاد به مبانی دینی خود، ضمن مطالعات و تحصیلات آکادمیک و تحقیق و تفحصات ، به انحرافات بوجود آمده در دین و خرافات و سوء استفاده ها از دین و اینکه پاره ای از احکام دین ها مربوط به دوران دیگر بوده است پی برده و سعی بر ارائه تفاسیر و برداشتهای جدید منطبق بر دوران مدرن دارند. این کوشش اگر با دقت و مبتنی بر علم روز انجام شود، کوششی است قابل تقدیر و در خور توجه. ولی باید بپذیرند که بهرحال این قرائت از دین که آنها ارائه میدهند شاید دیگر آن دین اولیه (دین به معنای راه ارائه شده توسط مؤسس آن) نباشد. که البته ضرورتی هم ندارد که چنین باشد . مثلا بااستناد به خود قرآن، موضوعی مانند قصاص و اعدام را که جزء لاینفک دین فرض شده، در حال حاضر بطور کامل منتفی می دانند و رد می کنند. با اینحال آیا میتوانیم بگوئیم این شکل از دین همان دینی است که مورد نظر محمد در آنزمان بوده است؟ بنا براین شاید بتوان گفت که این تفسیر جدید ، دیگر خود آن دین نیست . اگر هم باشد مگر چند نفر تاکنون توانسته اند اینچنین تفسیر کنند ؟ و هیچکس هم که تاکنون نتوانسته اینگونه تفاسیر را حاکم کند. پس میتوان گفت که ادیان، دیگر نه به شکل اولیه و نه با تفاسیر مدرن، عملا حضور ندارند و تعطیل شده اند. ولی میتوان گفت که افرادی از تجربه ها و تفکرات محمد که در آنزمان نسبت به افکار حاکم بر جهان آنروز مترقی تر بوده استفاده کرده و نتایج تفکرات خود و تحقیقاتشان در مورد سایر نظریه ها را هم به آن اضافه کرده تا احکامی ارائه کنند که در دنیای امروز قابل طرح باشد. و این همانست که باید وظیفه ی هر انسان متفکر قلمداد شود . و چنانچه این رویه به تعداد کافی رهرو داشته باشد و بهمین شکل متخصصین علوم مختلف در به روز رسانی قوانین و احکام حاکم بر جوامع بشری کوشش نمایند و در سطح جهانی به یک روش جاری تبدیل شود، مشکل بشریت از جهت قانونگذاری رفع می شود. لیکن چون چنین نشده و قوانین و احکام، پیوسته مورد دستبرد و سوء استفاده ی زورگویان و متعدیان به حقوق دیگران قرار گرفته، تلاش مصلحین برای یافتن راه حلی مناسب برای اداره ی امور مردم، در طول تاریخ ادامه داشته و دارد. در همین راستا، کسانی به این نتیجه رسیدند که اصولا مشکل در اصل اعتقاد مردم به خدا و دینهای الهی نهفته است. و با رد آن ، ایدئولوژیها یی مبتنی برعقل و یافته های خود از جهان هستی را ارائه و گروههای لائیک را تشکیل داده اند. و کسانی هم به این اعتقاد که از طرفی نمیتوان و یا نباید اعتقادات مذهبی مردم را نادیده گرفت و از بین برد و از طرف دیگر اعتقادات رایج که پر از انحرافات و خرافات می باشد هر گاه بر سرنوشت مردم مسلط شده است جز بدبختی وفلاکت حاصلی نداشته است، موضوع جدائی دین از حکومت را مطرح کرده اند و گروههای سکولار را تشکیل داده اند. شکی نباید داشت که مؤسسین مکتبهای لائیک و سکولار هم با حسن نیت تمام در این مسیر قدم نهاده اند و پیروان واقعی آنها هم در همین راستا حرکت می کنند. میتوان گفت که این چهار گروه ، که هر یک به شعباتی چند هم تقسیم شده اند،گروههای عمده ی دارای اندیشه راهنما هستند . وهریک طرفداران خود را در جوامع مختلف از جمله ایران دارند. حال باید ببینیم چرا هیچیک از این تلاشها تاکنون در هیچ جا کاملا موفق نبوده و در بسیاری از موارد اصلا به موفقیتی قابل ذکر دست نیافته اند. بهتر است کشور خودمان را در نظر بگیریم که با سابقه ی تاریخی که دارد تقریبا شاهد تمام موارد فوق بوده است. من علت اصلی شکست ایرانیان در حرکتشان بسوی ایجاد حکومتی مورد قبول را در خود عامه ی مردم می بینم و در اینکه نخبگان دوران مختلف، با اعتقادات و طرز تفکراتی که قبلا اشاره شد، نتوانسته اند فرهنگ این جامعه را بگونه ای بسازند که با پیشرفتهای جامعه ی بشری هماهنگ گردند. حالا ببینیم فرهنگسازان جامعه چگونه عمل کرده اند که نتیجه ی مطلوب در بر نداشته . آسانترین راه رهبری مردم یک جامعه راهیست که مبتنی بر عقاید و اعتقادات رایج آن مردم، از نوع خرافی و یا غیر خرافی باشد. و این همان راهیست که حکمرانان طول تاریخ کشور ما با هماهنگی رهبران مذهبی و روحانیون متعصب و منحرف پیموده اند. و باید گفت در کارشان تا آنجا که سلطه جویی بر این مردم بوده موفق بوده اند. آخرین نمونه اش وضعیت فعلی است که همان نوع روحانیون، حکومت را نیز دردست گرفته اند و یکه تاز میدان شده اند. سختی کار در رهبری یک ملت زمانیست که رهبران و نخبگان بخواهند در راه اصلاح فرهنگ حاکم بر مردم قدم بردارند. و بهمین خاطر است که تاکنون هیچیک از نخبگان چه دینداران صاحب تفاسیر مدرن و چه لائیکها و چه سکولارها تاکنون موفقیتی نداشته اند. و زورگویان و منحرفین و زیاده طلبان همیشه با سوء استفاده از خود مردم، خود را بر آنها مسلط کرده اند. البته ادبیات ما از متون پر محتوی و غنی خالی نیست ولی اغلب آنها به زبان عامه ی مردم نبوده و کسی هم فرصت نیافته محتوای آنها را برای مردم تبیین کند. در انقلاب 57 هم رهبران و نخبگان اصلاح طلب و انقلابی همان راه آسان را برای رهبری مردم برگزیدند. و گروههای مختلف سیاسی برای جلوگیری از چند دستگی و ایجاد اتحادی قوی در مقابل حاکمیت غیر مطلوب، خود را با روحانیت هماهنگ کردند. چرا که آنها قدرت بسیج مردم را با توجه به اعتقاداتشان داشتند. ولی قبل از آنکه به فرهنگ سازی نوین پرداخته شود، سردمداران روحانیت علیرغم قول و قرارهای قبلی، به هم پیمانان خود هم خیانت کردند و راه انحراف را برگزیدند و آن شد که حالا با آن مواجهیم. واضح است که کل قضیه بهمین سادگی هم که من گفتم نیست ونبوده است. بعد دیگر قضیه که تاکنون به آن اشاره ای نکرده ام، بعد خارجی آنست. همه میدانیم از زمانیکه غربیان منافع خود را در شرق یافتند و قدرتمندان آنها بر نقاطی از شرق تسلط پیدا کردند، همیشه تمهیدات لازم را بکار برده اند تا این تسلط را حفظ کنند. اگر چه مردم مغرب زمین موفق شدند حکومتهای خود را به نفع خود اصلاح کنند و گروههای حاکم بر آن جوامع هم، تداوم و گسترش و ترقی حاکمیت خود را در گرو جلب نظر مردمشان می بینند. لیکن در مورد چگونگی استفاده از منافع شرقی برای پیشرفت زندگی خودشان، تحولی بوجود نیامد و فقط راههای تسلط بر شرق را به موازات تحولات اجتماعی جهان، مدرنیزه کردند. آنان ادامه ی تسلط خود بر شرق را در گروعدم تحول مثبت فرهنگی شرقیان و وجود حاکمیتهای دیکتاتور می بینند . چرا که چنین حکومتهایی بآسانی قابل کنترل بوده و مورد بهره برداری آنان خواهند بود. و سعی کرده اند با نفوذ در ارکان حکومتها و گروههای مطرح در جوامع شرقی از جمله روحانیت، مقدمات ادامه ی تسلط خود را فراهم کنند. اینستکه هر گاه هم در یکی از کشورهای شرقی حرکتهای اصلاحی ایجاد شده است، از نفوذ خود استفاده کرده و با کمک نادانان داخلی، حرکت را به نفع خود منحرف کرده اند. نمونه هایی مانند قتل امیرکبیر، برکناری مصدق و منحرف کردن انقلاب 57 از همین نوع است. حال با وجود این گونه مسائل آیا میشود به تحولات اساسی در کشور ما امیدوار بود؟ جواب البته مثبت است ولی نه آسان. باید از تجربه های گذشته آموخته باشیم که اولا فرهنگ حاکم بر مردم را مهم تلقی کنیم و منتهای کوشش باید متوجه اصلاح و ارتقای این فرهنگ شود. ثانیا نیات قدرتمندان خارجی را فراموش نکنیم و خود را در معرض سوء استفاده ی آنان قرار ندهیم. اگر مردم به آن درجه از آگاهی برسند که مورد سوء استفاده زورگویان و قدرتمندان قرار نگیرند و آزادی خود را تضمین نمایند، قاعدتا دیگر نباید نگران حاکمیت غیر دلخواه خود باشند. چرا که در صورت برخورداری از آزادی و فرهنگی متمدن، چنین احتمالی به حداقل میرسد. همچنین در دنیای امروز با شرایط بین المللی موجود چنانچه حاکمیت یک کشور برخوردار از منطق و اخلاق خوب واقتدار داخلی منبعث از اراده ی آزاد اکثریت مردم باشد،نگرانی از فشارهای خارجی هم به حداقل خواهد رسید. پس به این نتیجه میرسیم که وظیفه ی اصلی مصلحین جامعه و مخالفین حاکمیت فعلی تمرکز در بیدار کردن مردم و نجات آنها از قیود گریبانگیر آنهاست که ریشه در خرافات و انحرافات و تقدس گرایی برآمده از دینکاران و مستبدین تاریخ دارد. در چنین شرایطی اتکا به نظرات لائیکی و سکولاری راه حل نجات مردم از دست دین کاران خرافاتی نیست. چرا که انکار اعتقادات آنها، و یا بحال خود رها کردن آن، همان نتیجه را خواهد داشت که تا کنون داشته است. و به مثابه نگهداشتن آتش زیر خاکستر است که هر آن ممکن است توسط متعصبین و یا سوء استفاده گران و فرصت طلبان، شعله ور شود. بلکه باید فعالانه با باورهای غلط روبرو شد و در اصلاح باورها کوشش نمود. و این کار باید در سطح ملی و نهایتا بین المللی انجام شود. در حال حاضر مردم با تجربه کردن حکومت به اصطلاح دینداران ومتولیان دین، تا اندازه ای به ماهیت آنها پی برده اند و در صورتیکه نخبگان آزاد اندیش درست وارد عمل شوند آمادگی دارند از فرهنگ خود خرافات زدایی کنند و مسیر جدیدی در پیش گیرند. ولی متاسفانه مردم سرخورده، و از همه چیز و همه کس نا امید شده اند . و بسیار ضروریست که اعتماد آنها به نخبگان وآزاداندیشان جامعه جلب شود. تا زمانیکه نخبگان ، هر یک آهنگی جداگانه می سرایند، مردم هم نمیتوانند به هیچیک از آنان اعتماد کنند. پس هماهنگی و همصدایی نخبگان ضرورت روز است. ولی متاسفانه روحیه ی حاکم بر آنها تاکنون چنین اجازه ای را نداده است و همه نگران اینند که اگر باز همصدا شوند و تغییراتی بوجود آورند، دوباره همان داستان انقلاب 57 تکرار شود. این مطلب را در بیانات بسیاری از آقایان میتوان شنید و ظاهرا بانوان هم به همین نتیجه رسیده اند، همانطور که بوضوح در مقاله ای تحت عنوان "جنبش زنان و جریا ن اصلاحات در ایران " توسط خانم مهناز متین آمده است: "در جنبش زنان، اگر فمينيست‌های سکولار و لائيک بر آرمان‌ها و خواسته‌های‌شان پای نفشرند، استقلال خود را حفظ نکنند و صدايشان را به گوش‌ها نرسانند، نخواهند توانست تأثيری در خور و نفوذی تعيين کننده بر اين جنبش بگذارند. از اين رو، برآيند کار، گرچه دستيابی به شماری از مطالبات عاجل را تسهيل می‌نمايد، اما اهداف درازمدت فمينيست‌های لائيک و سکولار و شالوده‌ريزی جامعه‌ای مدنی را به مخاطره می‌اندازد. اگر به شور و شوق لحظه‌ای بسنده کنيم و تجربه‌ی چند دهه مبارزه را ناديده بگيريم، در معرض يکی از عوارض رايج حرکت‌های توده‌ای قرار خواهيم گرفت؛ عارضه‌ی "پوپوليسم": به بهانه‌ی همراهی با "عامه"ی مردم و گسترش جنبش، بر هويت خود پای نفشردن؛ از انديشه‌ی راهنمای خود درگذشتن؛ به گفتمانی غيرسکولار تن دادن؛ و تفاوت‌ها و تمايزهای ميان گرايش‌های ناهمگون و واگرا را بی‌رنگ کردن. اين فراشد، نه تنها موجب تقويت نيروهای آزاديخواه، برابری طلب و عدالت‌جو نمی‌شود، که صدای اصلاح‌طلبان "اسلامی” را در جنبش حقوق زن چيره خواهد ساخت." این ادعایی است که هر یک از گروههای سیاسی می توانند مطرح کنند که در نهایت به سهم خواهی همگانی تبدیل و میتواند تا ابد ادامه داشته باشد. و چه بسا موجب هرج و مرج شود. همانطور که گفته شد دیگر نه ادیان مدعی الهی بودن، خود آن ادیان هستند که بعضی ها بخواهند متعصبانه به آن بچسبند، و نه مبارزه تحت عناوین لائیک و سکولاریسم حلال مشکلات جامعه ما میباشند. پس چرا تمام آزادیخواهان معتقد به ایرانی آزاد و مستقل، تحت نام<< آزاد اندیشان>> حرکتی هماهنگ در راستای آنچه گفته شد شروع ننمایند. منظور از اندیشه ی راهنما همان شناخت از دنیای اطراف خودمان است . یعنی شناخت ما نسبت به آنچه در زندگی ما میتواند موثر واقع شود ، که همانا جهان هستی و موجودات متعلق به آن است. اکنون دیگر همه ی صاحبان اندیشه قبول دارند که دنیای ما و ذرات سازنده ی آن مجموعه ایست منظم که از قوانین خاصی پیروی می کند که جزو لاینفک این موجودات هستند. هیچ عمل و عکس العملی نیست که خارج از قوانین نهفته در خود موجودات بوقوع بپیوندد.اختلاف عمده در بین صاحبان اندیشه که هر یک خود را به مکتبی جداگانه منتسب می کنند مربوط به منشا اولیه ی این جهان و خالق و ناظم آنست. حال که هیچیک پاسخ قانع کننده ای در اینمورد ندارند، اصلا چه فرق می کند که اسم آنرا چه بنامند و تصور نسبت به آن چه باشد. اصل همین است که قبول دارند هست و تابع قوانینی هست که در خود آن هست. و همه می دانند که شناخت این هستی و قوانین آن است که ما را در بهتر استفاده کردن از آن کمک می کند. و این شناخت هم جز در سایه ی آزادی اندیشه میسر نخواهد شد. پس چرا همین را اندیشه ی راهنمای خود قرار ندهیم. در دنیای امروز با روشهای جدید آموزشی ، که دیگر برای آموزش مردم احتیاج به معجزه نمایی و خرافه بافی نیست ، باید با گذر از مراحل دین باوری، لائیک و سکولاریسم، به راهی ورای همه ی اینها ، که در عین حال شامل تجارب حاصله از همه ی آنها می شود، قدم بگذاریم و همگی آوای آزاداندیشی سردهیم . باید طرحی نو در اندازیم و بدون استفاده از واژه های خارجی که برای مردم ما نامفهوم است، مکتبی مسما به اسمی آشنا مثلا " آزاد اندیشی" پایه ریزی کرد. و فارغ از هر گونه تعصبات قبلی، ولی با استفاده از همه ی تجربیات پیشین، با عقل و خرد، با خرافه زدایی از جامعه ، راه آینده را چنان هموار کرد که نه تنها از غافله ی انسانهای رشید عقب نمانیم بلکه با برچیدن بساط هرگونه تعصب و تقدس گرایی، پیشاپیش آنها، سرمشقی برای کل بشریت رقم بزنیم. چنین اندیشه ای در صورتیکه با کمک اندیشمندان و صاحبان سخن درست تبیین شود میتواند در دنیا جای خود را باز کند و جایگزین هر گونه ایدئولوژی کهنه گردد. و علم را که دستاورد تلاش انسانها بوده است جایگزین هر گونه پندار و اعتقادات بی دلیل و ثابت نشده گرداند. لا اقل در مورد ایران خودمان میتوان با هماهنگی همدیگر همه ی امکاناتی را که فعلا جداگانه عمل می کنند و تاثیر چندانی ندارند، هماهنگ نمود و با ایجاد وسایل ارتباط جمعی مشترک ، از قبیل رادیو و تلویزیون و سایتهای اینترنتی مشترک، شروع به فرهنگ سازی مناسب نمود. بدیهی است در اینصورت ایرانیان امیدوار خواهند شد و کمکهای خود را به چنین جنبشی دریغ نخواهند داشت. انتظار میرود که تمام خیراندیشان مطرح در فضای فرهنگی –سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج در این مسیر پیش قدم گردند. که اگر چنین نکنند تاریخ آنانرا نخواهد بخشید. در صورت استقبال از این نظر، میتوان همه را به یک گردهمایی اینترنتی دعوت، تا از آن پس خودشان تصمیمات لازم را اتخاذ کنند. بدیهی است در صورت حصول نتیجه و آزاد کردن ایران از سیستم دیکتاتوری،گروههای هم فکر به تقویت تشکیلات خود می پردازند تا با شکل گیری تعدادی معقول از احزاب منسجم، روند دموکراسی تکمیل و احزاب با ارائه برنامه های توسعه ی همه جانبه، خود را در معرض قضاوت و انتخاب مردم قرار دهند. به امید آنروز. roozyaznov@yahoo.com

دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۶

آزاد اندیشی ورای دینداری،لائیسیته و سکولاریسم

مخالفین رژیم حاکم برایران منتظر معجزه ننشینند. یافتن راه حل مشکل ایران در گرو چگونگی عملکرد آنان است. بعنوان یک معلم که لااقل چهل سال از عمر خود را با دقت نظاره گر اوضاع فرهنگی- سیاسی این کشور بوده است، از همه ی فعالین فرهنگی- سیاسی خواهش میکنم کمی با حوصله و دقت به این نوشته توجه نمایند. از آنجا که میدانم خیلی ها حوصله ی خواندن مطالب طولانی را از هر کس ندارند، سعی کردم موضوعی گسترده را هر چه کوتاهتر بیان کنم که البته بدون کاستی نخواهد بود. در بررسی علل عدم موفقیت ایرانیان در اصلاح حاکمیت و جایگزینی حکومتی صالح و مردمی، با دو عامل مهم مواجه می شویم. یکی مردم،و دیگری گروههای سیاسی- فرهنگی فعال. آنچه مسلم است تشکیل حکومت قابل قبول در دنیای امروز، مستلزم جلب آرای عمومی می باشد. به همین دلیل است که حتی حکومت فعلی هم مدعی است که متکی بر رای اکثریت مردم است و با اتکا به تشکیلات مخوف پلیسی و سازمانهای مالی- امنیتی که از برکت درامد نفتی بوجود آورده است و با تقلبات سیاسی رایج و سوءاستفاده از اقلیتی متعصب و نا آگاه، بنام مردم و خدای مردم بر ضد مردم حکومت می کند. عامه ی مردم هم اگرچه اکثریت بسیار بزرگی از آنان مخالف این حکومتند، بعلت عدم برخورداری از تشکیلاتی مستقل، در درجه اول به دلیل نداشتن اندیشه ی راهنمایی که لازمه ی یک حرکت نجات بخش است و در ثانی بعلت غرق شدن در گرفتاریهای روزمره و سرخوردگی سیاسی و عدم دسترسی به اطلاعات و آگاهیهای لازم، و در نهایت بعلت فروریختگی پایه های اعتماد شان نسبت به گروههای سیاسی، تماشاگر وضعیت موجود شده اند و هر یک منتظر دیگری ناامیدانه سر در گریبان فرو برده اند. این نا امیدی را مخصوصا در نسل جوان با مشاهده ی آمار وحشتناک اعتیاد رایج بین آنها به وضوح میتوان دید.و چنانچه امروز چاره اندیشی نشود فردا دیر خواهد بود. در چنین موقعیتی از چنین اکثریتی نمیتوان انتظاری داشت .این وظیفه ی نخبگان جامعه هست که برای سازماندهی اکثریت مردم چاره اندیشی کنند. و مهمتر از آن باید برای رهایی گمراهان و متعصبین از پندارهای غلط فکری بکنند. مشکل نخبگان جامعه هم همان عدم هماهنگی بر اثر اختلاف سلیقه و اندیشه و عدم اعتماد به نیات و اهداف یکدیگر است. داشتن اختلاف عقیده مخصوصا در غیاب هر گونه ارتباط گفتاری، امری کاملا طبیعی است و همین امر در محضر افراط گریها منجر به عدم اعتماد هم میگردد. شکی وجود ندارد که همه ی افراد و گروههای فکری، نجات از وضعیت فعلی را در گرو هماهنگی بین گروهها می بینند . لیکن هیچکدام هنوز کلیدی برای گشودن این قفل مرموز پیدا نکرده اند. و هریک نسخه ای جداگانه می پیچند. هماهنگی احتیاج به یک اندیشه ی راهنمای هماهنگ کننده دارد. ولی مشکل اصلی توافق بر سر این اندیشه ی راهنماست. باید ببینیم یک اندیشه راهنما از کجا منشاء میگیرد . همه قبول داریم که منشاء افکار و عقاید و اندیشه های ما همان مغز و حافظه ی ماست که به مرور بر اثر تفکر و مطالعه و استفاده از تجارب خود و دیگران شکل میگیرد. اختلاف عقاید اگر چه می تواند با ساختار فیزیکی و توانایی بیولوژیکی خود مغز افراد هم رابطه داشته باشد ولی آموزشها و تجارب مکتسبه در طول زندگی است که افکار ما را شکل میدهد. اگر بخواهیم سیر تحولات فکری انسانها را در طول تاریخ مورد مطالعه قرار دهیم ،و از آن دورانهای بسیار دور و اساطیری که آثار آنها هم هنوز مشهود است عبور کنیم، واز جایی شروع کنیم که برای عامه مردم هم قابل یادآوری باشد، میتوانیم به ادیانی اشاره کنیم که در مناطق مختلف جهان تشکیل دهنده ی فکر راهنمای مردم بوده اند . تقریبا سرمایه ی اصلی همه ادیان اعتقاد آنان به نوعی یا انواعی از نیروی فوق طبیعی است که بر زندگی انسانها حاکمیت داشته، وپیروی ویا عدم پیروی از این نیروها کیفیت زندگی را مشخص میکرده است. باقیمانده های این نوع نگاه همین ادیان رایج امروز مانند مسیحیت، اسلام ، یهود، بودیسم ، زردشتی و غیره هستند که هنوز افکار اکثریت بزرگی از مردم روی زمین را تحت الشعاع خود دارند. این موضوع که آیا این ادیان که معروف به ادیان الهی هستند ریشه در ماوراء طبیعت دارند و یا حاصل تفکرات و دانش مؤسسین آنهابوده است هنوز مورد بحث می باشد. شاید یک مؤمن واقعی به خدای خالق، نباید فرق زیادی بین خالق و مخلوق متفکر قائل باشد، ولی آنچه مسلم است معتقدین به الهی بودن ادیان هنوز نتوانسته اند دلیل محکمه پسندی برای ادعای خود ارائه دهند.در حالیکه میشود چنین استنباط کرد که مؤسسین این ادیان از افراد صاحب اندیشه و مصلحینی بوده اند که شرایط اجتماعی زمانشان آنانرا بر آن داشته تا اندیشه ی خودرا که نتیجه ی تلفیق تجربیات گذشته با حاصل تفکرات عمیق خود بوده به آنصورت برای اصلاح امور ارائه دهند. اگر از اسلام بطور نمونه مثال بیاوریم که بیشتر با سیاست و کشور داری اجین شده است، نمونه های زیادی از این طرز فکر را در بین اندیشمندان و حاملین این دین می بینیم که مثلا موضوع وحی را که دلیل الهی بودن دین دانسته شده، بطوری تفسیر می کنند که همانا برآمده از فکر و اندیشه ی محمد بوده است. و اگر در حالات و روحیات بسیاری از مدعیان اصلی دین یعنی روحانیون دقت کنیم متوجه می شویم که آنانیکه از ضریب هوشی بهتری برخوردار بوده اند در نهایت به همین نتیجه رسیده اند و در واقع خودشان دیگر به آن شکل اعتقاد به بدون چون و چرا بودن باورهای گذشته ی خود ندارند.ولی بنا بر مصالحی که خود در نظر دارند این حقیقت را از مردم پنهان می کنند و اجازه میدهند مردم در جهل خود بمانند. اگر مثالی از این نوع، از آنچه خود در این زمان شاهد هستیم بیاورم شاید موضوع روشنتر شود: آقای بنی صدر در جایی میگوید چند روز پس از مراجعت از فرانسه و استقرار آقای خمینی بعنوان رهبر انقلاب در ایران ، از این موضوع که مردمی که برای دیدن او در مدرسه رفاه می آمدند بعضأ دستمال و روسری بطرف او پرتاب میکردند وکسانی هم این دستمالها را بعنوان متبرک شدن به عبای او می مالیدند و به مردم میدادند، گله کرده بوده، آقای خمینی جواب میدهد که "خوب شما بگویید نکنند!" . این نشان میدهد که اگرچه خود آقا میدانسته که اینها خرافات است ولی نمیخواسته جلوش را بگیرد . باز اگر به موعظه های کسانی مثل پاپ اعظم ویا در همین جا به موعظه های و سخنرانیهای آقایان خامنه ای و رفسنجانی با دید روانشناسانه توجه شود، بقول معروف از چهره هایشان می بارد که آنجا که حرفهای خود را به مسیح وخدا وصل می کنند، واقعا خودشان اعتقادی ندارند. فقط برای جلب نظر مردم حرف می زنند. کسانی مثل این آقایان معمولا در بدو کودکی و جوانی بخاطر اعتقاد قلبی همراه با تلاش در راه کسب معاشی حلال و آبرومندانه در این مسیر وارد می شوند. خیلی از آنها همین را بعنوان شغل تا آخر ادامه میدهند و معدودی از باهوشان رشد می کنند و مقامات ارشد روحانیت را اشغال می کنند ، که مقامی وسوسه برانگیز است و اگر هم از اشتباه اولیه خارج شوند حب مقام مانع خروج بر سیستم می شود و اگر زمانی هم مانند این آقایان به مقامات حکومتی برسند ابتدا بعنوان مصلحت که باید برای مردم جاذبیت و هیجان ایجاد کرد تا در برابر دشمن بایستند و در دام منحرفین نیافتند، کارها و گفته های خود را توجیه می کنند و بعد هم که در گیر مسائل حکومت می شوند و احیانا دستشان به جنایات آلوده می شود،خود رامجبور می بینند تا آخر خط بروند. خطری که از این نوع سیستم دین باوری متوجه مردم می شود فقط از جانب رهبران مذهبی نیست. بلکه خطر بزرگتر از طرف نادانهایی است که به اصطلاح کاتولیک تر از پاپ می شوند، آنانکه مورد سوء استفاده ی رهبران قرار می گیرند تا گاهی شنیعترین جنایات را در راه رفتن به بهشت خیالیشان مرتکب شوند. شخصی مانند همین آقای احمدی نژاد هم یکی از همین پیروان است که تحصیلات آکادمیک هم نتوانسته او را نجات دهد و بنظر میرسد زمانیکه می گوید امام زمان دارد حکومت او را هدایت می کند و یا هاله ی نور در محضر او ظاهر می شود واقعا به گفته ی خود اعتقاد دارد. حال چه اسم این حالت را نوعی بیماری بنامیم و یا تعصب شدید. این آقا هم احتمالا بزودی متوجه گمراهی خود خواهد شد. زمانیکه تمام تصوراتش نقش بر آب شد و کشور را دچار بحرانهای مختلف کرد ومردم را به خاک مذلت نشاند . ولی آن زمانی خواهد بود که دیگر پشیمانی و توبه سودی نخواهد بخشید . و تازه ممکن است آنراهم امتحان الهی تعبیر کند. از این گروه از بقول بعضی ها دینکاران که بگذریم. به گروهی دیگر از دینداران می رسیم که در عین نوعی اعتقاد به مبانی دینی خود، ضمن مطالعات و تحصیلات آکادمیک و تحقیق و تفحصات ، به انحرافات بوجود آمده در دین و خرافات و سوء استفاده ها از دین و اینکه پاره ای از احکام دین ها مربوط به دوران دیگر بوده است پی برده و سعی بر ارائه تفاسیر و برداشتهای جدید منطبق بر دوران مدرن دارند. این کوشش اگر با دقت و مبتنی بر علم روز انجام شود، کوششی است قابل تقدیر و در خور توجه. ولی این بزرگان باید بپذیرند که بهرحال این قرائت از دین که آنها ارائه میدهند شاید دیگر آن دین اولیه (دین به معنای راه ارائه شده توسط مؤسس آن) نباشد. که البته ضرورتی هم ندارد که چنین باشد . مثلا شاید بتوان در میان دین باوران نوع اخیر، آقای ابوالحسن بنی صدر را بهترین نمونه از کسانی نامید که تفاسیر او از احکام قرآن مغایرتی با قوانین حقوقی پذیرفته شده ی امروزی ندارد. مثلا بااستناد به خود قرآن، موضوعی مانند قصاص و اعدام را که جزء لاینفک دین فرض شده، در حال حاضر بطور کامل منتفی می داند و رد می کند. با اینحال آیا میتوانیم بگوئیم دینی که آقای بنی صدر تفسیر می کند همان دینی است که مورد نظر محمد در آنزمان بوده است؟ شاید اگر خود محمدابن عبدالله هم در این زمان ظاهر شود توانایی علمی آنرا نداشته باشد که چنین تفسیری از دین خود ارائه دهد. بنا براین شاید بتوان گفت که این تفسیر جدید ، دیگر خود آن دین نیست . اگر هم باشد مگر چند نفر تاکنون توانسته اند اینچنین تفسیر کنند ؟ و هیچکس هم که تاکنون نتوانسته اینگونه تفاسیر را حاکم کند. پس میتوان گفت که ادیان، دیگر نه به شکل اولیه و نه با تفاسیر مدرن عملا حضور ندارند و تعطیل شده اند. ولی میتوان گفت که فی المثل آقای بنی صدر از تجربه ها و تفکرات محمد که در آنزمان نسبت به افکار حاکم بر جهان آنروز مترقی تر بوده استفاده کرده و نتایج تفکرات خود و تحقیقاتش در مورد سایر نظریه ها از زمان محمد تاکنون را هم به آن اضافه کرده تا احکامی ارائه شود که در دنیای امروز قابل طرح باشد. و این همانست که باید وظیفه ی هر انسان متفکر قلمداد شود . و اگر این رویه به تعداد کافی رهرو داشته باشد و بهمین شکل متخصصین علوم مختلف در به روز رسانی قوانین و احکام حاکم بر جوامع بشری کوشش نمایند و در سطح جهانی به یک روش جاری تبدیل شود، مشکل بشریت از جهت قانونگذاری رفع می شود. لیکن چون چنین نشده و قوانین و احکام، پیوسته مورد دستبرد و سوء استفاده ی زورگویان و متعدیان به حقوق دیگران قرار گرفته، تلاش مصلحین برای یافتن راه حلی مناسب برای اداره ی امور مردم، در طول تاریخ ادامه داشته و دارد. در همین راستا، کسانی به این نتیجه رسیدند که اصولا مشکل در اصل اعتقاد مردم به خدا و دینهای الهی نهفته است. و با رد آن ، ایدئولوژیها یی مبتنی برعقل و یافته های خود از جهان هستی را ارائه و گروههای لائیک را تشکیل داده اند. و کسانی هم به این اعتقاد که از طرفی نمیتوان و یا نباید اعتقادات مذهبی مردم را نادیده گرفت و از بین برد و از طرف دیگر اعتقادات رایج که پر از انحرافات و خرافات می باشد هر گاه بر سرنوشت مردم مسلط شده است جز بدبختی وفلاکت حاصلی نداشته است، موضوع جدائی دین از حکومت را مطرح کرده اند و گروههای سکولار را تشکیل داده اند. شکی نباید داشت که موسسین مکتبهای لائیک و سکولار هم با حسن نیت تمام در این مسیر قدم نهاده اند و پیروان واقعی آنها هم در همین راستا حرکت می کنند. میتوان گفت که این چهار گروه ، که هر یک به شعباتی چند هم تقسیم شده اند،گروههای عمده ی دارای اندیشه راهنما هستند . وهریک طرفداران خود را در جوامع مختلف از جمله ایران دارند. حال باید ببینیم چرا هیچیک از این تلاشها تاکنون در هیچ جا کاملا موفق نبوده و در بسیاری از موارد اصلا به موفقیتی قابل ذکر دست نیافته اند. بهتر است کشور خودمان را در نظر بگیریم که با سابقه ی تاریخی که دارد تقریبا شاهد تمام موارد فوق بوده است. من علت اصلی شکست ایرانیان در حرکتشان بسوی ایجاد حکومتی مورد قبول را در خود عامه ی مردم می بینم و در اینکه نخبگان دوران مختلف، با اعتقادات و طرز تفکراتی که قبلا اشاره شد، نتوانسته اند فرهنگ این جامعه را بگونه ای بسازند که با پیشرفتهای جامعه ی بشری هماهنگ گردند. حالا ببینیم فرهنگسازان جامعه چگونه عمل کرده اند که نتیجه ی مطلوب در بر نداشته . آسانترین راه رهبری مردم یک جامعه راهیست که مبتنی بر عقاید و اعتقادات رایج آن مردم، از نوع خرافی و یا غیر خرافی باشد. و این همان راهیست که حکمرانان طول تاریخ کشور ما با هماهنگی رهبران مذهبی و روحانیون متعصب و منحرف پیموده اند. و باید گفت در کارشان تا آنجا که سلطه جویی بر این مردم بوده موفق بوده اند. آخرین نمونه اش وضعیت فعلی است که همان نوع روحانیون، حکومت را نیز دردست گرفته اند و یکه تاز میدان شده اند. سختی کار در رهبری یک ملت زمانیست که رهبران و نخبگان بخواهند در راه اصلاح فرهنگ حاکم بر مردم قدم بردارند. و بهمین خاطر است که تاکنون هیچیک از نخبگان چه دینداران صاحب تفاسیر مدرن و چه لائیکها و چه سکولارها تاکنون موفقیتی نداشته اند. و زورگویان و منحرفین و زیاده طلبان همیشه با سوء استفاده از خود مردم، خود را بر آنها مسلط کرده اند. البته ادبیات ما از متون پر محتوی و غنی خالی نیست ولی اغلب آنها به زبان عامه ی مردم نبوده و کسی هم فرصت نیافته محتوای آنها را برای مردم تبیین کند. در انقلاب 57 هم رهبران و نخبگان اصلاح طلب و انقلابی همان راه آسان را برای رهبری مردم برگزیدند. و گروههای مختلف سیاسی برای جلوگیری از چند دستگی و ایجاد اتحادی قوی در مقابل حاکمیت غیر مطلوب، خود را با روحانیت هماهنگ کردند. چرا که آنها قدرت بسیج مردم را با توجه به اعتقاداتشان داشتند. ولی قبل از آنکه به فرهنگ سازی نوین پرداخته شود، سردمداران روحانیت علیرغم قول و قرارهای قبلی، به هم پیمانان خود هم خیانت کردند و راه انحراف را برگزیدند و آن شد که حالا با آن مواجهیم. واضح است که کل قضیه بهمین سادگی هم که من گفتم نیست ونبوده است. بعد دیگر قضیه که تاکنون به آن اشاره ای نکرده ام، بعد خارجی آنست. همه میدانیم از زمانیکه غربیان منافع خود را در شرق یافتند و قدرتمندان آنها بر نقاطی از شرق تسلط پیدا کردند، همیشه تمهیدات لازم را بکار برده اند تا این تسلط را حفظ کنند. اگر چه مردم مغرب زمین موفق شدند حکومتهای خود را به نفع خود اصلاح کنند و گروههای حاکم بر آن جوامع هم، تداوم و گسترش و ترقی حاکمیت خود را در گرو جلب نظر مردمشان می بینند. لیکن در مورد چگونگی استفاده از منافع شرقی برای پیشرفت زندگی خودشان، تحولی بوجود نیامد و فقط راههای تسلط بر شرق را به موازات تحولات اجتماعی جهان، مدرنیزه کردند. آنان ادامه ی تسلط خود بر شرق را در گروعدم تحول مثبت فرهنگی شرقیان و وجود حاکمیتهای دیکتاتور می بینند . چرا که چنین حکومتهایی بآسانی قابل کنترل بوده و مورد بهره برداری آنان خواهند بود. و سعی کرده اند با نفوذ در ارکان حکومتها و گروههای مطرح در جوامع شرقی از جمله روحانیت، مقدمات ادامه ی تسلط خود را فراهم کنند. اینستکه هر گاه هم در یکی از کشورهای شرقی حرکتهای اصلاحی ایجاد شده است، از نفوذ خود استفاده کرده و با کمک نادانان داخلی، حرکت را به نفع خود منحرف کرده اند. نمونه هایی مانند قتل امیرکبیر، برکناری مصدق و خنثی کردن انقلاب 57 که با برکناری بنی صدر تکمیل شد از همین نوع است. حال با وجود این گونه مسائل آیا میشود به تحولات اساسی در کشور ما امیدوار بود؟ جواب البته مثبت است ولی نه آسان. باید از تجربه های گذشته آموخته باشیم که اولا فرهنگ حاکم بر مردم را مهم تلقی کنیم و منتهای کوشش باید متوجه اصلاح و ارتقای این فرهنگ شود. ثانیا نیات قدرتمندان خارجی را فراموش نکنیم و خود را در معرض سوء استفاده ی آنان قرار ندهیم. اگر مردم به آن درجه از آگاهی برسند که مورد سوء استفاده زورگویان و قدرتمندان قرار نگیرند و آزادی خود را تضمین نمایند، قاعدتا دیگر نباید نگران حاکمیت غیر دلخواه خود باشند. چرا که در صورت برخورداری از آزادی و فرهنگی متمدن، چنین احتمالی به حداقل میرسد. همچنین در دنیای امروز با شرایط بین المللی موجود چنانچه حاکمیت یک کشور برخوردار از منطق و اخلاق خوب واقتدار داخلی منبعث از اراده ی آزاد اکثریت مردم باشد،نگرانی از فشارهای خارجی هم به حداقل خواهد رسید. پس به این نتیجه میرسیم که وظیفه ی اصلی مصلحین جامعه و مخالفین حاکمیت فعلی تمرکز در بیدار کردن مردم و نجات آنها از قیود گریبانگیر آنهاست که ریشه در خرافات و انحرافات و تقدس گرایی برآمده از دینکاران و مستبدین تاریخ دارد. در چنین شرایطی اتکا به نظرات لائیکی و سکولاری راه حل نجات مردم از دست دین کاران خرافاتی نیست. چرا که انکار اعتقادات آنها، و یا بحال خود رها کردن آن، همان نتیجه را خواهد داشت که تا کنون داشته است. و به مثابه نگهداشتن آتش زیر خاکستر است که هر آن ممکن است توسط متعصبین و یا سوء استفاده گران و فرصت طلبان، شعله ور شود. بلکه باید فعالانه با باورهای غلط روبرو شد و در اصلاح باورها کوشش نمود. و این کار باید در سطح ملی و نهایتا بین المللی انجام شود. در حال حاضر مردم با تجربه کردن حکومت به اصطلاح دینداران ومتولیان دین، تا اندازه ای به ماهیت آنها پی برده اند و در صورتیکه نخبگان آزاد اندیش درست وارد عمل شوند آمادگی دارند از فرهنگ خود خرافات زدایی کنند و مسیر جدیدی در پیش گیرند. ولی متاسفانه مردم سرخورده، و از همه چیز و همه کس نا امید شده اند . و بسیار ضروریست که اعتماد آنها به نخبگان وآزاداندیشان جامعه جلب شود. تا زمانیکه نخبگان ، هر یک آهنگی جداگانه می سرایند، مردم هم نمیتوانند به هیچیک از آنان اعتماد کنند. پس هماهنگی و همصدایی نخبگان ضرورت روز است. ولی متاسفانه روحیه ی حاکم بر آنها تاکنون چنین اجازه ای را نداده است و همه نگران اینند که اگر باز همصدا شوند و تغییراتی بوجود آورند، دوباره همان داستان انقلاب 57 تکرار شود. این مطلب را در بیانات بسیاری از آقایان میتوان شنید و ظاهرا بانوان هم به همین نتیجه رسیده اند، همانطور که بوضوح در مقاله ای تحت عنوان "جنبش زنان و جریا ن اصلاحات در ایران " توسط خانم مهناز متین آمده است: "در جنبش زنان، اگر فمينيست‌های سکولار و لائيک بر آرمان‌ها و خواسته‌های‌شان پای نفشرند، استقلال خود را حفظ نکنند و صدايشان را به گوش‌ها نرسانند، نخواهند توانست تأثيری در خور و نفوذی تعيين کننده بر اين جنبش بگذارند. از اين رو، برآيند کار، گرچه دستيابی به شماری از مطالبات عاجل را تسهيل می‌نمايد، اما اهداف درازمدت فمينيست‌های لائيک و سکولار و شالوده‌ريزی جامعه‌ای مدنی را به مخاطره می‌اندازد. اگر به شور و شوق لحظه‌ای بسنده کنيم و تجربه‌ی چند دهه مبارزه را ناديده بگيريم، در معرض يکی از عوارض رايج حرکت‌های توده‌ای قرار خواهيم گرفت؛ عارضه‌ی "پوپوليسم": به بهانه‌ی همراهی با "عامه"ی مردم و گسترش جنبش، بر هويت خود پای نفشردن؛ از انديشه‌ی راهنمای خود درگذشتن؛ به گفتمانی غيرسکولار تن دادن؛ و تفاوت‌ها و تمايزهای ميان گرايش‌های ناهمگون و واگرا را بی‌رنگ کردن. اين فراشد، نه تنها موجب تقويت نيروهای آزاديخواه، برابری طلب و عدالت‌جو نمی‌شود، که صدای اصلاح‌طلبان "اسلامی” را در جنبش حقوق زن چيره خواهد ساخت." این ادعایی است که هر یک از گروههای سیاسی می توانند مطرح کنند که در نهایت به سهم خواهی همگانی تبدیل و میتواند تا ابد ادامه داشته باشد. و چه بسا موجب هرج و مرج شود. همانطور که گفته شد دیگر نه ادیان مدعی الهی بودن، خود آن ادیان هستند که بعضی ها بخواهند متعصبانه به آن بچسبند، و نه مبارزه تحت عناوین لائیک و سکولاریسم حلال مشکلات جامعه ما میباشند. پس چرا تمام آزادیخواهان معتقد به ایرانی آزاد و مستقل، تحت نام<< آزاد اندیشان>> حرکتی هماهنگ در راستای آنچه گفته شد شروع ننمایند. باید با گذر از مراحل دین باوری، لائیک و سکولاریسم، به راهی ورای همه ی اینها ، که در عین حال شامل تجارب حاصله از همه ی آنها می شود، قدم بگذاریم و همگی آوای آزاداندیشی سردهیم . باید طرحی نو در اندازیم و بدون استفاده از واژه های خارجی که برای مردم ما نامفهوم است، مکتبی مسما به اسمی آشنا مثلا " آزاد اندیشی" پایه ریزی کنیم. و فارق از هر گونه تعصبات قبلی، ولی با استفاده از همه ی تجربیات پیشین، با عقل و خرد، راه آینده را چنان هموار کنیم که نه تنها از غافله ی انسانهای رشید عقب نمانیم بلکه با برچیدن بساط هرگونه تعصب و تقدس گرایی، پیشاپیش آنها، سرمشقی برای کل بشریت رقم بزنیم. با هماهنگی همدیگر میتوان همه ی امکاناتی را که فعلا جداگانه عمل می کنند و تاثیر چندانی ندارند، هماهنگ نمود و با ایجاد وسایل ارتباط جمعی مشترک از قبیل رادیو و تلویزیون و سایتهای اینترنتی مشترک، شروع به فرهنگ سازی مناسب نمود. بدیهی است در چنین صورت کلیه ی ایرانیان هم امیدوار خواهند شد و کمکهای خود را به چنین جنبشی دریغ نخواهند داشت. انتظار میرود که تمام خیراندیشان مطرح در فضای فرهنگی –سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج در این مسیر پیش قدم گردند. که اگر چنین نکنند تاریخ آنانرا نخواهد بخشید. من در حال حاضر یک معلم ساده هستم و دانستن نام منهم جز اینکه موجب محروم شدنم از این حداقل فعالیت شود کمکی دیگر نخواهد بود. ولی دوست دارم از همه ی مخالفین حاکمیت تقاضا کنم اولا در مطرح کردن این مطالب در هر جا که بتوانند کوشش و ثانیا نظرات موافق یا مخالف خود را هم منعکس کنند. در صورت استقبال از این نظر میتوانم دعوت کننده ی همه به یک مهمانی اینترنتی با شرکت تمام علاقمندان اندیشمند شوم، تا از آن پس خودشان تصمیمات لازم را اتخاذ کنند. بدیهی است در صورت حصول نتیجه و آزاد کردن ایران از سیستم دیکتاتوری،گروههای هم فکر به تقویت تشکیلات خود می پردازند تا با شکل گیری تعدادی معقول از احزاب منسجم، روند دموکراسی تکمیل و احزاب با ارائه برنامه های توسعه ی همه جانبه، خود را در معرض قضاوت و انتخاب مردم قرار می دهند. به امید آنروز. roozyaznov@yahoo.com

شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۶

نماد شیطان را یا شیطان نمادین را؟

!حجتان مقبول! این روزها شاهد بازگشت حجاج از سرزمین وحی هستیم .در پای صحبت حاجیان که می نشینی هر یک داستانهای جالبی از سفر خود بیان میکنند. و هر یک فراخور بنیه ی علمی - اجتماعی خود برداشتهای مختلفی از سفر خود دارند . صرفنظر از اینکه با چه هدفی به رفتن به مکه اهتمام ورزیده باشند سعی همه بر اینست که که از آثار روحی روانی سفر و اینکه به شخصی تبدیل شده باشند که سعی در دوری از گناهان بنمایند صحبت به میان میاورند .هر گاه صحبتها محدود به تعارفات رسمی و زیارت قبولیهای سنتی باشد ، جوابها در محدوده ی القائات سازماندهی شده ایست که از ماهها قبل از سفر توسط روحانیون تعلیم دیده در قالب کلاسهای آمادگی حج و در طول سفر توسط همان روحانیون در جلسات روزانه در کاروانها بطور منظم به حجاج ارائه میگردد. اولین جواب زیارت قبولی ، جای شما خالی ،خدا قسمت شما کند ، انشاالله با خانواده تشریف ببرید و... را شامل میشود.همین کلمات و تعارفات از هرگونه آگهی تبلیغاتی برای جلب توریست به سرزمین خشک عربستان موثرتر است. چرا که به دل مردم ساده دل می نشیند و آنانرا وادار میکند از نان شب خود و بچه هایشان بزنند تا روزی بتوانند به این سفر اقدام کنند. و افراد فرصت طلب و شهرت طلب هم آنرا فرصتی می بینند برای بقول گذشتگان دوقلو کردن اسم خود و سوء استفاده های بعدی. آنگاه که حاجیان مورد سوالهای کنجکاوانه قرار میگیرند است که بسیاری از نکات پشت صحنه ی این فیلم سانسور شده نمایان میشود. مرارتهای سفر و اینکه چند ماه از سال را زندگی خود و خانواده شان متاثر از مسائل پیرامونی در جهات مختلف مختل بوده است، بیماریهای ناشی از ازدحام جمعیت و تغییر آب و هوا و صدور انواع میکروبها و باکتریها از کشورهای مختلف به عربستان و انتقال آن به زوار ، سختیهای متحمل شده در راه حرکت به عرفات ومشعر و منا و پیاده رویها با پاهای نیمه برهنه گاهی از روی فضولات دفع شده توسط زوار غیر متمدن ، فشارها و ضربات وارد شده بر ضعیفه ها و ضعیفها هنگام هجوم برای سنگسار شیطان رجیم. بگذریم از آنانکه بیشتر از شیطان سنگ میخورند و آنانکه گاهی در همین محل کشته میشوند. بعضی از روشنفکرترها هم گله از تفرقه افکنیهای بعضی روحانیون در موعظه های روزانه شان میکنند که مثلا میگفتند "این خیل جمعیت که از اقصی نقاط جهان به عربستان آمده اند هیچکدام (البته غیر از ما) حجشان مورد قبول باری تعالی قرار نخواهد گرفت چرا که آنها متاسفانه < ولایی> نیستند." و در نهایت ، نارضایتی از رفتار برادران و خواهران به حج رفته که اصلا مراعات همدیگر را نمیکنند و حتی بر سر سوار شدن به اتوبوسها و هواپیما هم با همدیگر نزاع میکنند و درست تا خروجی فرودگاه اعصاب همدیگر را خورد میکنند تا خسته و کوبیده در میان خیل جمعیت مستقبلین زیر رگبار ماچ و بوسه ها قرار میگیرند و درست زمانی که به یک استراحت طولانی نیاز دارند مجبور به سر پا ایستادن و پذیرایی با روی خوش از بازدیدکنندگان می شوند. اگر مراجعتشان مثل امسال با سرما و برف و یخبندان و تعطیلی کل کشور باشد، که چه بدتر.حاجی مشهدی و تبریزی باید در فرودگاه بوشهر پیاده شود . خوشبختانه تشریفات قربانی کردن حیوانات کمی تغییر کرده است و دیگر چشم بسیاری به آن قتلگاههای پر از لاشه های دریده ی کثیف و غرقه به خون گوسفندان و شتران لاغر زجر کشیده و بیمار نمی خورد که توسط قصابهای ناشی و کاردهای نیمه تیز، زجرکشان، از دست مسلمانان راحت میشوند.و ظاهرا تکنولوژی جدید به کمک آمده و یک نفر ناظر بر قتل حیوان ، این خبر خوش را به خریدار آن حیوان میدهد تا با خیال راحت به تقصیر موی خود بپردازد.نمیدانم هنوز آن صحنه های سر تراشیهای داخل خیابانها و اطراف چادرها با آن زنگیهای تیغ بدست که خون و چرک از سر مردانی که هفته هاست حمام بخود ندیده اند جاری میکنند وجود دارند یا نه .به هرحال ، اگر فرصتی باشد که پس از خستگی راه با حاج آقا و حاج خانم صحبتهای کنجکاوانه بشود مشخص میشود که در نهایت " خسرالدنیا و الاخره" . چرا؟؟ برای اینکه بقول قدیمیها ، دیده ی بصیرت ما کور شده است. می خواهیم به خدا برسیم ولی حتی داخل کعبه هم او را درک نمیکنیم. میخواهیم شیطان را از خود دور کنیم اما او را نمیشناسیم و اگر هم بشناسیم نادیده میگیریم . بجای او دیواره ی بتونی ساخت خود شیطان را ریگ می پرانیم.و همه ی اینها برای اینست که خود شیطان بر ما حاکم است. و اخلاق شیطانی خود را بر ما تحمیل کرده است . حج ما زمانی مقبول است که اولا اخلاق شیطانی را شناخته و از خود دور کنیم و بعد به این شیطانها که بر ما حکومت میکنند پشت کنیم. شاید دیگر لازم هم نباشد این شیاطین نمادین را سنگسار کنیم. کافیست به آنها بی توجهی کنیم و مثلا یکبار هم که شده حاجیان در صف مکه نشسته اعلام کنند که امسال هیچیک از ما زیر بیرق این شیاطین به مکه نمیرویم. آیا قادریم چنین آگاهی را به مردم بدهیم ؟ و یا باید منتظر محمدی دیگر باشیم تا با روشی دیگر این بتهای حاکم بر ما را بشکند؟ شاید هم در حال تشویق مردم به صف کشیدن برای " رای دادن" به استوار کردن پایه های حکومت شیاطین هستیم!

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

جنگ واژه ها در فقر مردم

میخواهم به این بگومگوهای یکطرفه با آقای نوری علا پایان دهم. مطلب قبلی را هم که در اشاره به دانشگاه و سکولاریسم نوشتم ایشان اصلا نادیده گرفته و علیرغم اظهاراتشان که تمام مطالب مخالفین را هم در سایت مربوطه می آورند برای آن ظاهرا هیچ ارزشی قائل نشدند و یا آنرا مخل ارزشهای نئوسکولاریسمی یافتند.شاید هم راست میگویند من منظور ایشان از سکولاریسم را نمی فهمم. نمیدانم دیگران متوجه این مفهوم شده اند یا نه. ولی همینکه ایشان خود را مجبور می بینند در هر مقاله ی جدیدی به توضیحات مفصل در مورد مفهوم جدید سکولاریسم بپردازند معلوم است که خیلی ها با آن مشکل دارند.و در نهایت هم متوسل به گوهر این واژه شده اند که می فرمایند عبارتست از تقابل با تبعیض.نمیدانم ما کی میخواهیم از این خروس بازیها دست برداریم و حالا که از بجان هم انداخین همدیگر خسته شده ایم به جان کلمات افتاد ه ایم و تماشاگر جنگ واژه ها شده ایم.بطوریکه آدم دیگر نمیداند از کدام کلمه استفاده کند که بار سیاسی خاصی نداشته باشد. مردم؟ ملت؟ ملیت؟ خلق؟ توده؟ انسان؟... دیندار؟ بیدین؟ سکولار(از انواع نو وکهنه)؟... دین؟ مذهب؟ ایدئولوژی(از انواع تبعیض آمیز و غیر تبعیض آمیز)؟... اصلا چرا ما نباید واژه های بیگانه از انواع غربی و شرقی آنرا کنار بگذاریم و از زبان فارسی خودمان استفاده نکنیم؟ اگرچه من ترجیح میدهم از زبانی قابل فهم در میان تمام انسانها استفاده شود تا زمینه ی درک متقابل تمام مردم روی زمین فراهم شود. نمیدانم راه نجات خود و توده های غیر قابل توصیف را در کجا باید بیابیم. اگر شعار دادن و بازی با کلمات حلال مشکلات بودند که کیست که از این حرفها نمیزند؟اگر واژه ی سکولاریسم نو با گوهر ضد تبعیضش کارساز باشد آیا طنزآمیز نیست که آنرا در مقابل هر گونه دین و مذهب و ایدئولوژی علم کنیم در حالیکه شعار اغلب ادیان و ایدوئولوژیها هم رفع تبعیض بوده است؟ مگر اولین شعار محمد فرزند عبدالله "قولوا لا اله الی الله تفلحوا" نبوده؟ مگر گوهر اصلی این شعار رفع هرگونه تبعیض نیست؟مگر همه ی ما در تلاش برای رفع بلای رژیمی نیستیم که به نام همان دین ضد تبعیض، وحشتناکترین تبعیضها را در کشور حاکم کرده است؟پس این کلمات و واژه ها نیستند که موجب نجات مردم میشوند.تا موفق نشویم توده ها را وارد بحث خوب وبد روشهای اداره ی کشور کنیم و ذهن آنانرا نسبت به واقعیات آنچه آنان به اشتباه مقدس میشمارند روشن نکنیم و تا موفق نشویم همه را قانع کنیم که راه نجات از هر گونه فساد در دنیای امروز آزادی فکر و اندیشه و امکان بیان و شنیدن آزاد آراء همدیگر است، راه بجایی نخواهیم برد. و توده ها هم زبانهای کلاسیک و واژه های مبهم و نا آشنا را متوجه نمیشوند. بیایید راهی برای آگاه کردن آنها پیدا کنیم. که اگر هم موفق شویم بدون تکیه بر قدرت مردم به تغییرات سیاسی دست یابیم معلوم نیست در نهایت در دام کدامین قدرت غیر مردمی گرفتار آییم . و چه سرنوشتی برای مردم خود رقم بزنیم.حالا که صحبت از واژه ها کردم بهتر است این موضوع را هم بنویسم که چندی پیش در محفلی تقریبا خصوصی ، کمیاب فرصتی پیش آمد تا نامی از آقای بنی صدر و روزنامه اش به میان آید. دوستی با حالتی متعجب گفت "ایشان هنوز هم اسم نشریه ی خودش را انقلاب اسلامی گذاشته است!" منظورش این بود که دیگر این واژه بجای ارزش به ضد ارزش تبدیل شده و کسی را بخود جلب نمیکند. گفتم ایشان از اسلام برداشت دیگری دارند و از آن بنام "اسلام با بیان آزادی" یاد میکنند .گفتند " منظور ایشان هر چه هست فعلا مردم از آن خبر ندارند .برای این مردم اسلام فعلا همین است که هر روز لمس میکنند و مانند پتک بر سرشان فرود می آورند." شاید اگر من بجای آقای بنی صدر بودم اسم نشریه ام را می گذاشتم "ائتلاف آزادی" و از همه ی آزادیخواهان میخواستم تا به منظور همبستگی و تلاش برای حصول آزادی به یک ائتلاف همگانی بپردازند. بلکه در آینده مجبور به انتشار آن در هجرت نباشم. والسلام.