یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶

دانشگاه سکولار یا بی تفاوت

اصلا نمیدانم چرا من باید علیرغم میل باطنم خود را مجبور بدانم در مخالفت دوست عزیز اینترنتی ام آقای نوری علا مطلب بنویسم. در حالیکه در بسیاری از موارد مطرح شده در مقالات وی اختلاف نظری وجود ندارد. و یا اینکه چرا باید ایشان در سایت خود مطلب من را گوشه ای از صفحه زیر عنوان مخالفین سکولاریسم در جایی بنویسد که کمی زیر آن اسم آقای احمدی نژاد را هم زیر همین عنوان آورده است. اگر احتمالا ایشان بخواهند بگویند که همه ی مخالفین سکولاریسم از سنخ این آقا هستند واقعا مرتکب ظلم شده اند. شاید اختلاف نظر اصلی ما روی این موضوع است که ایشان میخواهند کاری کنند که یک سری از مردم، خود را از یک سری چیزهای واقع جدا کنند و بحثی از آنها به میان نیاورند. ولی من نظرم اینست که هر چه که ممکن است بنحوی با زندگی ما سروکار داشته باشد باید مورد نقد و بررسی همگان قرار گیرد. البته قبلا مقالات خوبی از ایشان در مورد مثلا همین مذهب شیعه گری و تاریخچه ی آن ( که حالا می گویند حکومت ها نباید کاری به این چیزها داشته باشند) می نوشتند. کاش میتوانستند همان موضوع را ادامه می دادند بگونه ای که کل حقیقت آن روشن میشد و مذاهب مرتبط دیگر را هم همینطور، تالااقل یک سری از مطالبی که سالیان دراز موجب اختلافات و درگیریهای مخرب بوده است روشن و مبنایی برای حل این مسئله میشد. ولی از زمانیکه ایشان مشغول تبلیغ مکتب و ایدوئولوژی " سکولاریسم نو" شده اند از جدائیها حکایت می کنند. مثلا در همین سرمقاله ی اخیرشان تحت عنوان " چرا دانشگاه یک نهاد سکولار است؟" . اولا از کجا می گوئید که دانشگاه سکولار است؟ آنهم با معنای جدید آن یعنی بدون هر گونه ایدوئولوژی ! لااقل بسیاری از ایدوئولوژیهای جدید ریشه در دانشگاه دارند. کمتر دانشگاه معتبری وجود دارد که در آن گروههایی مشغول بحثهای داغ ایدوئولوژیک نباشند. همه ی دروس دانشگاهها که منحصر به فیزیک و شیمی و ریاضی نمیشود. ولااقل در تاریخ کشور خودمان نام آورانی در اینگونه علوم داشته ایم که با دین هم بیگانه نبوده اند. اگر چه بسیاری از اشارات ایشان در این مقاله قابل دفاع و قابل توجیه است ولی به مواردی هم اشاره کرده اند که بنظر من باید در آنها تجدید نظر کنند. نوشته اند: " همین دانش، نه خدا را انکار می کند ، نه پیامبری ها و امامت ها و عوالم غیب و شهود باطنی را ،یعنی، اساسا کاری با این مقولات ندارد و ..." و نیز نوشته اند:" عالم غیب و نامحسوسات و کرامات و معجزات و وحی و خبر، هیچ کدام از جمله ی مقولات «دانشی» محسوب نمی شود که دانشگران و دانشمندان بخواهند در برابر آنها موضع گرفته و به رد یا قبول آنها بپردازند." اختلاف اصلی من با ایشان اینست که چرا نباید. چرا باید دانشگاه کاری با این مقولات نداشته باشد؟ و چرا نباید در برابر آنها موضع بگیرد. مگر کار دانشگاه همین است که دانش جاری کردن برق در سیم و یا ساختن موشک و ضد موشک را کسب کند. مقوله ای که بقول ایشان قادر است انقلابی را روی شاخ خود حرکت دهد و توده ها را بسوی خود بکشد و در یک شعبده بازی ملی – بین المللی برکرسی قدرت بنشیند، چرا نباید در دانشگاه در مورد آن بحث و بررسی شود؟ اگر حکومتها باید مردمی باشند و با مردم و برای مردم بر مردم حکومت کنند، توسط کدام فارغ التحصیل دانشگاهی باید اداره شوند که کاری هم به عقاید و افکار این مردم نداشته باشند. این توده ها چرا بسوی آنها کشیده شده اند؟ اگر نخواهیم چنین شود، این توده ها را چه کسی باید راهنمایی کند؟ مگر چند درصد مردم به دانشگاه می روند که خود از طریق دروس فیزیک و شیمی و زیست شناسی، باورهای مشیتی وتقدیری به نیروهای ماوراءالطبیعه را از خود به بیرون تبعید کنند؟ در حالیکه همین توده ها از بدو تولد دائما در معرض القاء افکار حوزوی هستند. این دانشگاهیان و دانشگاه رفتگان سکولار کی و چگونه میخواهند این معضل اجتماعی یعنی موضوع توده های گمراه شده را که قادرند حکومتها را تغییر دهند برطرف نمایند. آیا بر این باورند که یک حکومت سکولار هم باید بر اساس یک سری قوانین سکولار و با استفاده از نیروی پلیسی آهنین و مطیع قانون، توده ها را کنترل کنند؟ اگر دانشگاهها نتوانند معضل گمراهان خطرناک را حل کنند، کجا باید این مشکل حل شود؟ اگر با بردن علوم دانشگاهی به حوزه ها، حوزه ها هم سکولار شوند و بساط دین و مذهب برچیده شود، موضوع خدا و پیامبر و امامت و عوالم غیب و شهود باطنی که دانش دانشگاهی هم آنها را انکار نکرده بود چه میشود؟ باید از دوست عزیزم بخواهم در فکر رفع اینگونه تناقضات باشند. اگر دانشگاه و دانشگاهی متوجه شد که کسانی بر علیه و در تضاد با قوانین موضوعه ی خالق هوشمند یا غیر هوشمند دارند عمل می کنند نباید ساکت بنشینند. حتی اگر در معبد و مسجد هم او را راه نمی دهند تا مردم را از این تضاد آگاه کند، لازم است در کوچه و بازار و یا با هر وسیله ی دیگری که در دست دارد این کار را بکند. چرا سعی نکند از طریق همان دانش فیزیک و شیمی حرف خود را بگوش مردم برساند؟؟ اینجاست که شاید آن حرف آقای خمینی مورد پیدا میکند که " اکثر ضربات مهلکی که به این جامعه خورده است، از همین روشنفکران دانشگاه رفته است". از توده ی بیسواد وکم سواد مردم که نمی شود زیاد انتظار داشت. در تائید حرف آقای خمینی باید بگویم که چنانچه روشنفکران دانشگاه رفته ی ما بخواهند به همین روش ادامه دهند و اقدام جدی در آگاه کردن توده ها از تضاد موجود بین افکار آنها با قوانین طبیعی بعمل نیاورند، آخرین ضربه ی مهلکی که بدست خود آقای خمینی به جامعه خورد و بدست جانشینان او و همجنسهای بین المللی آنها، که آنان هم اغلبشان فارغ التحصیلان دانشگاههای احتمالا سکولارهستند، استمرار دارد، همه را از نوع دیندار وبیدین یا سکولار دامنگیر خواهد شد. اگر دانشگاه بر اثر ضدیت متعصبانه با حوزه و یا تحت پندار سکولاریسم به موضوعاتی مانند مرگ و بعد از مرگ و بهشت و جهنم نپردازد، مردم که خودبخود این چیزها را فراموش نمی کنند. کسانیکه هر روز می بینند افرادی می میرند و با مراسم خاصی آنان را دفن می کنند مگر می شود به آنچه بعد از مرگ ممکن است اتفاق بیافتد فکر نکنند؟ چرا اصلا ما باید بمیریم؟ شاید جوانان و میانسالان زیاد در اینمورد حساس نشده باشند ولی زمانی که کسی به زنده ماندن طولانی مدت خود شک می کند، حق دارد از خود بپرسد، چرا باید بمیرد؟ چرا باید ضعیف شود و آماده ی رنج ومشقات ضعف ها و دردهای قبل از مرگ شود؟ اگر قرار بود آخرش چنین شود اصلا چرا به دنیا آمد؟ یک دانشگاهی دانشجو باید به جواب این سوالات بپردازد. اگر در دانشگاهها موضوع تضاد قوانین طبیعی حاکم برهستی با افکار حوزوی به وضوح مورد بحث قرار می گرفت، فردی مثل احمدی نژاد از آن بیرون نمی آمد که هر روز با بیماران امام زمانی محشور باشد و مردم را از طریق چاه جم کران به جهنم بفرستد. در نوشته ی قبلی اشاره کردم که چگونه دانش امروز در حال پاسخ دادن به بسیاری از این سوالات است و اینکه نوع انسان اگر از گمراهی نجات یابد و بجای جدایی و ضدیت با همدیگر به همکاری بپردازند بر تمام معضلات از جمله مرگ هم فائق خواهند آمد. و چنانچه معتقدان سکولاریسم هم عناد را کنار بگذارند و به روشن شدن و روشن کردن افکار و اعتقادات مذهبی مردم بپردازند و قادر شوند خرافات را از علم جدا کنند این مسیر کوتاه تر خواهد شد. و درست در همین جاست که آشتی بین سکولارها و روشنفکران مذهبی هم لازم می آید.

جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶

سکولاریسم نو یا تعصبات جدید؟

در نوشته ی قبلی تحت عنوان " روشنفکران دینی و غیر دینی و حل مشکلات" عرض کردم با توجه به تعریفهای جدیدی که از سکولاریسم بعمل آمده و برداشتهای نوی که روشنفکران دینی از دین و مذهب ارائه میدهند ، اختلاف چندانی ما بین این دو گروه در مورد نگاه کلی آنان به آنچه مربوط به روابط انسانها با همدیگر و رابطه ی انسان با جهان هستی می گردد باقی نمانده است. آنچه تعریف جدید از عناوین مختلف نامیده می شود در حقیقت کشف جدید عقل انسان متفکر از آنچه قبلا بگونه ای دیگر درک شده بوده می باشد. و از آنجا که انسان همیشه کنجکاو بوده و بدنبال درک حقیقت می گردد بسیار طبیعی است که گاها با تعریفی جدید از واژه ها مواجه شود. آنچه موجب کشف جدید عقل در مورد پدیده ها و تئوریها می گردد، عوامل مختلفی را شامل می شود. هر گاه آنچه در اطراف ما می گذرد، مناسبات خوبی با عقل و تشخیص ما پیدا نکند ، طبیعتا سعی می کنیم توجیهی برای آن بیابیم و درصدد برطرف کردن آن تضاد برآئیم. خوشبختانه و یا بد بختانه کسانیکه به غلط متصدیان و صاحب نظران امر دین در ایران معرفی شده بودند و پس از انقلاب اداره ی امور کشور را در دست گرفتند چنان بیراهه رفته اند که هر انسان صاحب فکری را در مقابل خود قرار داده اند. البته کج اندیشی و سوء استفاده ی افراد از دین، سابقه ی طولانی در تاریخ دارد. ولی امکانات ارتباطی جدید باعث شده است که این تضاد، امروزه بسیار نمایان تر گردد. و در نتیجه مقاومت در برابر آنهم قویتر و واضحتر شده است. اگر بخواهیم به تعاریفی که از دین و مذهب تاکنون ارائه شده بپردازیم، می توانیم به دو تعریف یکی قدیمی و دیگری جدید اشاره کنیم. تعریف قدیمی دین این بوده که چون آفریننده ی جهان خدایی هست که ما آنرا ندیده ایم و نمیتوانیم ببینیم و این خدا خود را مسئول هدایت مخلوقات خود خصوصا انسان میداند، برای راهنمایی آنان توسط رسولانی در زمانها ی مختلف دستورالعملهایی صادر کرده و انسانها را موظف به پیروی از آنها نموده است و چون او خالق همه چیز است پس بهتر از هر کسی صلاح مردم را می داند لذا مردم باید بدون چون و چرا این دستورالعملها را اجرا کنند. واضح است که این تعریف از دین بهترین وسیله ی سوء استفاده ی زورمداران می تواند قرار گیرد. تعریف جدیدی که از دین می شود ارائه داد، این است که نوع انسان از آنجائیکه دارای عقل قابل رشد می باشد از بدو وجود ( وجود به هر نحوی) درصدد بهبود زندگی خود بوده است و در طول تاریخ طولانی خود با استفاده از قدرت تفکر و تجربه های خود، روشهای زندگی خود را مطابق یافته های خود تغییر داده است. در این مسیر طولانی گاها افرادی ظاهر شده اند که با توجه به نبوغ خاصی که دارا بوده اند ( تجربه ی بشر وجود نبوغ خاص را ثابت کرده است) آنچه را که از انسانهای قبل از خود یادگرفته بوده و یافته های جدید خود را با هم تلفیق کرده و درصدد برآمدند آنرا بصورت دستورالعملی هماهنگ کننده برای اقدام جمعی انسانها به منظور بهبود زندگی ارائه و خود رهبری آن جامعه را بعهده گرفتند. این افراد چه بسا اشتباهاتی هم داشته اند لیکن تاثیرگذار بوده اند. بدیهی است رشد عقل و دانش انسان سیری تصاعدی داشته است و می توان زمانهایی از تاریخ انسان را یافت که نقطه ی عطفی در زندگی انسانها محسوب میشوند. این نقاط عطف بستگی به نوع تفکر حاکم، می توانسته است مثبت و یا منفی باشد. لیکن روند طولانی مدت آن را ما مثبت تلقی می کنیم. تاریخ معاصر را می توانیم یکی از آن نقاط عطف محسوب کنیم که تغییرات حاصله از آن بقدری بزرگ است که شاید قابل مقایسه با آنچه در طول تاریخ اتفاق افتاده نباشد. علت اصلی این تغییر بزرگ، امکان تفکر دسته جمعی انسانهاست. امروزه بجای تک تابغه ها ، نبوغ جمعی گروهها عمل می کند. و بشر می رود تا امکان آنرا بیابد تا مغز همه ی انسانها را بهمدیگر مرتبط و فعال نماید. اخیرا دیدیم که شخصی بین مغزش و کامپیوتر ارتباط برقرار کرد. مشاهده ی این تجربه بر روی صفحه ی تلویزیون انسان را بیاد تجربه ی اولیه ی مخترع تلفن می اندازد. و شاید طولی نکشد که بتوانیم مغزهایمان را همانند آنچه ارتباط " بلوتوث" در بین تلفنهای موبایل در دست بچه ها می بینیم، مرتبط کنیم. و با تقویت ظرفیت مغزها، کلیه ی مغزها در دانش نوع بشر مشترک گردند. و چنان رقابتی در کشف حقایق هستی در مغز انسانها بوجود آید که موجب دگرگونی بسیار عمیق در زندگی شود. بطوریکه دانش کنونی بشر، از انواع دینی و غیر دینی آن، در مقایسه با علم آینده اصلا قابل توجه نباشد. استفاده ی مثبت از این پدیده های جدید انسان را به آروزی دیرینه ی خود یعنی زندگی بهشتی نزدیک می کند. اینکه می گویم استفاده ی مثبت، برای اینستکه امکان برداشت نادرست از تجارب گذشته و استفاده ی نادرست از علوم هم وجود دارد. اگر دین را با معنی قدیمی آن قبول کنیم با توجه به تضاد فاحشی که با آن پیدا می کنیم ، ممکن است چنان برخوردی با آن بعمل آوریم که نتیجه ی تجربه های ارزشمند تاریخ بشری( که در تعریف دوم به آن اشاره شد) نادیده گرفته شود و بعضی اشتباهات تاریخی دوباره از انسان سربزند. آنچه مشوق من در نوشتن این مطلب شده موضوع سکولاریسم نو بود که اخیرا توسط آقای نوری علا عنوان شد و در سایتی که باهمین نام ایجاد کرده اند مورد بحث قرار گرفته است. اولا باید از کوشش ایشان و گروه همفکرش بسیار تقدیر نمایم چرا که علیرغم آنکه آنرا قبلا نظرات ضد و نقیض قلمداد کردم، همین که با جدیت در راستای آنچه خود احتمالا تصحیح طرز تفکر انسانها می دانند، کوشش می کنند، بسا ارزشمند می باشد. ولی باید سعی کنیم تضاد موجود بین برداشتهای مختلف از پدیده ها تبدیل به تعصبات جدید نگردد که اگر چنین شود خود تبدیل می شود به دین و مذهبی جدید باتعریفی از نوع قدیمی. آنچه مسلم است حکومتها نقشی بسیار تعیین کننده ای در زندگی حال و آینده ی مردم دارند. و اگر بخواهیم حکومتها را از تجربه ی گذشته ها جدا کنیم نتیجه ی خوبی در پی نخواهد داشت. چرا که بسیاری از تجربه های بشری در قالب دین ها و آیین ها و ایدئولوژیها معرفی شده اند. تا حالا در معنای سکولاریسم می گفتیم حکومت جدای از دین. حالا می گویید حکومت جدای از هر گونه ایدئولوژی. کلمه ی ایدئولوژی را هم البته می شود تعریفی جدید به آن داد ولی در نهایت می توانید بگویید ایدئولوژی هم یعنی همان دین. ولی برداشت عموم از ایدئولوژی بگونه ایست که هر وقت می شنوند که شما می گویید حکومت جدای ازهر نوع ایدوئولوژی،بیم آن پیدا میکنند که کم کم پس از مدتی مجبور شوید بگویید حکومت جدای از هر گونه عقل و منطق. من مجبور شدم دوباره معنی ایدئولوژی را جویا شوم و به فرهنگ لغات مراجعه کردم. در دیکشنری انگلیسی "لانگ من" اینطور تعریف شده است: Ideology: a set of beliefs on which a political or economic system is based, or which strongly influences the way people behave. اگر بخواهیم این معنی را به فارسی ترجمه کنیم. باید بگوئیم. یک دسته از عقاید که یک سیستم سیاسی و یا اقتصادی بر پایه ی آن بنا شده و یا آنچه تاثیری عمیق در اعمال و رفتار انسانها دارد. در فرهنگ فارسی معین چنین آمده است: "1-دانش اندیشه ها، علم افکار. 2- مجموعه ی افکار متعلق به یک دسته، یک عصر و دوره. 3- ( فل، سیا) عقیده ای که هدف و آرمانی را با بیانی تحسین و تعریف کند که در مقابل آن دفاع نتوانند کرد" حتی اگر منظور وی تعریف سوم یعنی مفهوم فلسفی وسیاسی آن باشد، مشکل ایدئولوژی فقط در نحوه ی بیان آن است. یعنی تعریف و تحسینی که در مقابل آن دفاع نتوانند کرد. اتفاقا ایشان هم در نوشته هایشان در مورد سکولاریسم نو گاهی چنان بیان می کنند که الا و بلا راهی دیگر جز این نیست. حالا چه فرقی است بین سکولاریسم نو و هر نوع ایدئولوژی دیگر؟ از این گذشته، چرا اصلا مجبور باشیم از جداییها صحبت کنیم. اگر همیشه بخواهیم برای رفع معایب یک ماشین کل ماشین را دور بیندازیم آنوقت باید همیشه از صفر شروع کنیم. آیا منطقی است چنین کنیم؟ اگر بخواهیم بهمین شکل ادامه دهیم. فکر نمی کنید که عنوان کردن حکومت بدون هر گونه عقل و منطق، قدم بعدی باشد؟! عیب آنچه بنام دین و مذهب و ایدئولوژیهای مدرن می باشد همان نگاه متعصبانه به آنها و وصل کردن آنها به کسانیست که مردم را از بحث کردن در مورد آنها ترسانده اند. بیائید این ترس مردم را از بین ببریم. اگر این ترس از مردم جدا شود و انواع زورها از بین برود، مغزها آزاد می شوند، بساط متعصبین و زورگویان برچیده می شود، ارتباط بین مغزها آسان می شود و روزبروز به گروههای متفکر افزوده می شود، تکنولوژی در خدمت مغزهای آزاد قرار می گیرد و با اتصال به همدیگر، آنچه خوبست از همدیگر یاد می گیریم و متوجه ی بدهای آموخته شده می شویم و آنانرا از حافظه ی خود حذف می کنیم. و آنوقت است که بهشت مورد نظر خود را می سازیم و جهنم را از فرهنگ مردم حذف می کنیم. بیائید در این مسیر حرکت کنیم.