دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸

کدام خدا محور وحدت انسانهاست ؟

دربین جمع مجهول الهویه دولت حاکم بر ایران فردی بنام اسفندیار مشایی گاهی بصورت چهره ای بحث انگیز ظاهر میشود . اخیرا از ایشان نقل شده که " خدا نمیتواند محور وحدت انسانها قرار گیرد " . این سخن مورد انتقاد نگهبانان فرهنگی حکومت قرار گرفته و توضیحات ایشان هم برایشان قانع کننده نبوده است . آقای مشایی متوجه نبوده که چنین حرفهایی میتواند اساس حکومتشان را که یک سری اوهامات ،خرافات ، ابهامات و دروغپردازیهاست تهدید نماید . در خارج از دایره حکومت هم اعتنایی به حرفهای این آقایان نمیشود ، چرا که مصداق چوپان دروغگو یند . آنچه این وسط بقول امروزیها مشکوک میزند اینستکه در بین کسانی که رفتارشان کمتر با منطق می خواند ، این حرفهای ظاهرا منطقی از کجا می آید ! این حرف ایشان که " به تعداد انسانها خدا وجود دارد " ، اگر چه کنایه ایست مبالغه آمیز ، حامل حقیقتی است انکار ناپذیر . و آن اینستکه اگر چه همه انسانها به مبدا هستی توجه دارند و خواهان آگاهی از آن وپی بردن به علت وجود خود و عوامل موثر در زندگی هستند ، در عین حال نظر مشترکی در این زمینه وجود ندارد و هنوز تعریف جامعی از خدا که مورد قبول همگان باشد و مشخصاتی از او که بتواند میزانی قرار گیرد برای سنجش خوب و بد رفتار انسانها وجود ندارد ویا مورد غفلت قرار گرفته است . اختلافات بر سر این خدا مخصوصا در بین مدعیان مومن به او به حدی زیاد است که گاها بنام او کشتارهای وحشتناک در بین همین مدعیان دیندار انجام میگیرد . و مخلوقات همان خدا را با بی رحمی تمام از بین میبرند . خدا نمیتواند محور وحدت واقع شود چرا که این خدایی که دینداران فعلی از او صحبت می کنند و در نظر مردم مجسم میباشد خدای واقعی نیست . بلکه آنانکه ادعای خدا پرستی می کنند در واقع دارند خود را می پرستند ویا بهتر بگویم منافع فرضی خود را می پرستند . آنهم در حالیکه هنوز نسبت به شناخت خود و منافع واقعی خود فاصله ی زیاد دارند . و بسیاری از خوب و بدها را از هم تشخیص نمیدهند . آنانکه وحدت حول محور خدا را ممکن میدانند ،مهمترین الگوهای خود را کسانی مانند محمد و عیسی و موسی میدانند که توانستند ملتهایی را متحد و منشا تغییراتی در نقاطی از جهان شوند . ولی به این حقیقت توجه نمی کنند که در طول تاریخ عوامل و افراد مختلف بوده اند که ملتهایی را متحد و تغییرات عظیم را موجب شده اند . از طرف دیگر ، هم اکنون یکی از مهمترین عوامل اختلاف در بین مردم جهان ، اختلاف بین دینداران است و تفسیرهای مختلف از حرفهای محمد و عیسی و موسی . حتی در میان مدعیان پیروی از هر یک از این افراد هم اختلافات تا آنجا گسترده است که بخاطر آن انسانها به قتل میرسند و جنایتها به وقوع می پیوندند . مگر محمد چه گفته است که با وجود مکتوب بودن گفته های منتسب به او یا خدای او مذاهب مختلفی از دین او ایجاد شده است که پیروان آنها گاهی خود را دشمن یکدیگر میدانند ؟! اشکال چه در خود این ادیان باشد و چه در برداشت مردم از آنها ، واقعیت موجود گویای این حقیقت است که ادیان معروف به الهی هنوز نتوانسته اند مردم را از گمراهی خارج و بسوی سعادت سوق دهند . پس بجاست پرسیده شود که این چه خداییست که موفق نشده است برنامه های خود برای انسانها را عملی نماید و دین خود را در بین مخلوقات خود به اجرا درآورد ؟! آیا خدایی که تا کنون از او صحبت شده و ادیان را به او نسبت داده اند همان خدای اصلی و خالق جهان است ؟ آیا مدعیان پیامبری واقعا حرفهای خالق را به مردم گفته اند ؟ تا کنون هیچیک از مومنین به ادیان مختلف و شعبات آنها دلیل قانع کننده ای بر ادعای خود نیاورده اند . وجود اختلافات عمیق در بین آنها میتواند بطلانی باشد بر عقیده ی الهی بودن آنها . حتی مراسم مذهبی آنها هم که برای هر یک مقدس می باشد ، در نزد سایر مذاهب خرافاتی بیش نمی ماند . در طول تاریخ ، انسانهای صاحب فکر ، برای بهبود زندگی اجتماعی تلاشهای فکری و عملی فراوان نموده اند و گاها نوابغی ظاهر شده اند که توانسته اند منشا اثرات بزرگی در این زمینه گردند . از آنجا که عملی شدن هر گونه تغییر در زندگی انسانها ارتباط مستقیم با آحاد مردم و طرز نگاه آنان به زندگی دارد ، موثرترین افراد در ایجاد تغییرات بزرگ کسانی بوده اند که توانسته اند به قول معروف رگ مردم را پیدا کنند و نظر آنانرا به برنامه های خود جلب کنند . از آنجا که انسانها هنوز نتوانسته اند پاسخی برای چگونگی مبدا و اساس هستی پیدا کنند ، به اعتقاد به وجود نیروهایی ماوراء طبیعی و خارق العاده قناعت کرده اند و عقیده دارند که کنترل همه چیز در دست قدرتی ماوراء دید آنهاست که او را خدا نامیده اند . همین نیروی غیبی فرضی بیشترین تاثیر را بر آنان داشته و جایگاه بزرگی در فرهنگ مردم پیدا کرده است . از لابلای بقایای ادیان و مذاهب و مسلکهای مختلف و حتی از محتوای بسیاری از آنچه امروزه به عنوان خرافات شناخته میشود میتوان چنین استنباط کرد که همه ریشه در همان تلاش مستمر انسانها برای بهبود زندگی خود دارند و پایه گذاران ادیان و حتی رواج دهندگان خرافات هم هر یک به نسبت توانایی و میزان درک خود از اوضاع زمانشان واضع دستورالعملها و ناشر نصیحتها و امر و نهی هایی بوده اند که موجب بهبود وضعیت موجودشان میشده . و به منظور تاثیر گذاری بهتر بر مردم و یا بخاطر حالات روحی خاصی که در خود می دیدند ، نصایح خود را به همان نیروی فوق انسانی رایج در بین مردم نسبت داده اند . موفقیت افرادی مانند محمد و عیسی و موسی هم مدیون وضعیت بسیار نابسامان توده مردم زمانشان بوده که جهت نجات خود از بدبختی ، از چنین مصلحانی استقبال نموده و با اتحاد خود حول محور اینگونه شخصیتها موجب تغییرات بزرگ در زندگی خود شده اند . پس از مرگ این مردان بزرگ هم ، آیین آنان توسط پیروانشان و افراد صاحب نفوذ ادامه یافته و به مرور زمان دچار استحاله و دگرگونی شده تا تبدیل به ادیان و مسالک کنونی شده اند که وسیله ایست در دست کسانی که توانسته اند به مقامهایی رسمی دست یابند . و با مدرنیزه کردن آیینها و زرق و برق بخشیدن به آنها و گاهی با استفاده از زور فیزیکی هنوز قادرند توده هایی از مردم را در همان حالات و روحیات نگهدارند و اغلب با سوء استفاده از مردم ، امیال خود را جستجو می کنند . البته کسانی بوده و هستند که با تفسیرهای عالمانه تر صورتی منطقی از ادیان نشان داده اند که تاثیراتی در میان دانش پژوهان داشته ولی در حوزه عملی عمومی موفقیتی نداشته اند . چراکه آن مردمی که اعتقاد پیدا کرده اند به خدایی که در هر آن هر چه بخواهد بر سرشان می آورد وخیر و شرشان را در دستان نیرویی خارق العاده و مقدس می پندارند که حق هم ندارند در مورد او شک و تردید وارد کنند ، دیگر به حرفهای عالمانه توجه نمیکنند ! امروز وظیفه هر عالم است که قبل از هر چیز تقدس زدایی کند تا ذهن مردم آزاد شود و بساط نمادهای مقدس که همیشه مورد سوء استفاده خودپرستان است برچیده شود . بموازات گسترش علم و سطح آگاهی مردم نسبت به خود و طبیعت اطراف خود ، بسیاری متوجه حقایقی ورای آنچه در قالب بازماندگان این ادیان بیان میشوند شده اند و تلاش دیرین بشریت در رسیدن به زندگی بهتر را ادامه داده اند . البته از آنجا که ما انسانها جایزالخطا و بلکه راحت الخطا هستیم ، کمتر کسی توانسته است خود را از خطا مصون نگهدارد و نتیجه این خطاها آن شده است که هنوز انسان نتوانسته است راهی برای نجات از مشکلات و کسب زندگی قابل قبول بیابد . آنچه در سی سال گذشته در ایران تجربه شده است آیینه تمام نمایی از چنین سیر تحول است که با الگو برداری و تمسک جستن به دین شروع و به امید نجات از وضعیت پیشین نمونه ای از وحدت پیرامون یک طرز فکر را به نمایش در آورد و حال آن وحدت کاملا فرو ریخته و مردم بیچاره و مایوس بدنبال محور دیگری جهت وحدت حول آن و نجات خود می باشند . اگر آن خدایی که تا کنون در ذهن بشر بوده است نتوانسته و نمیتواند محور وحدت انسانها قرار گیرد ، کدام خدا میتواند چنین ظرفیت را دارا باشد ؟ آیا اصولا لازم است وحدت بوجود آید ؟ و معنی چنین وحدتی چیست ؟ این کلمه وحدت و یا وحدت کلمه و به تعبیر قرآن حبل الله در طول تاریخ کاربردهای زیادی داشته است ولی طول زمان استفاده ی صحیح از آن بسیار کوتاه بوده و زمان سوء استفاده از آن بسیار طولانی . و هر واژه ای را هم که جانشین آن کنیم میتواند دوباره مورد سوء استفاده گمراهان قرار گیرد . خصوصا اگر قداست جدیدی به آن داده شود . کلماتی مانند هماهنگی و همکاری تقریبا با همین مفهوم در بین مردم کاربرد داشته ولی آلوده به قداست نشده اند . همه قبول دارند که لازمه موفقیت در امور مهم هماهنگی بین دست اندرکاران آنهاست . ولی این هماهنگی به معنی اطاعت همه مجموعه از یک مرکز خاص نیست . بلکه تمرکز اذهان همه بر روی هدف است تا با استفاده از نیروی ذهنی و عقل جمع ، نتیجه ی بهتر و سریعتر حاصل شود . و هماهنگ کننده آن مکانیزمی است که بتواند بطور مستمر بر آورد تراوشات فکری مختلف را محاسبه و در راه پیشبرد هدف بکار گرفته شود . ایجاد چنین مکانیزمی که نتواند مورد سوء استفاده و لغزش قرار گیرد از اهمیت بسیار برخوردار است و کوشش همگانی می طلبد . در زمانهای قدیم وسیله ارتباطی بین مردم همین گوش و زبان و چشم ساده بوده است که برد کوتاهی دارند . و فقط حضور شخص میتوانسته است موجب اطمینان مردم نسبت به صحت پیام دیگران باشد و یا ناچارا نمایندگان مخصوص میتوانستند پیام آور باشند . امروزه این معادله بهم خورده است و بر اثر همان کوششهای مردم در تامین زندگی بهتر ، وسائل ارتباط جمعی بسیار توانمندی ایجاد شده و روز بروز تکمیل تر میشوند که کار هماهنگی بین مردم را بسیار راحت تر کرده است . با استفاده صحیح از این ابزارها ، دیگر لازم نیست یک فرد و یا یک گروه خاص محور قرار گیرد . بلکه هر فرد از آحاد مردم میتواند به تنهایی از محل استقرار خود حاصل ذهن و عقل خود را در اختیار همگان قرار دهد و در صورت توانایی و استقبال جمع ، موضوعی را رهبری کند . یعنی دیگر کسی تنها نیست و رهبری هم مخصوص فرد خاصی نیست و یک سیستم رهبری همگانی بوجود آمده است که میتواند مصون از بسیاری از خطاها باشد . آیا این رهبری همگانی جایگزین مناسبی برای آن وحدت قدیمی نیست ؟ در چنین صورت فقط لازم است اذهان عمومی را متوجه این سیستم نمود و ساز و کار آنرا فراهم نمود . اینجاست که فکر و تجربه تک تک افراد کاربرد پیدا میکند . پیامبران سیستم جدید کسانی هستند که بتوانند با راهنمایی خود اذهان را متوجه و جذب این تلاش همگانی کنند . برای اینکه اذهان مردم آمادگی شرکت در این رهبری همگانی را پیدا کنند کافی است پاره ای از اصول اخلاقی که تا کنون مورد قبول همه انسانها از هر دین و مسلک قرار گرفته مورد توجه و پایبندی قرار گیرد . اولین اصل احترام به یکدیگر و اینکه نظر هرکس در مورد هر چیز محترم است و هدف همه اینست که با استفاده از علم و تجربیات دیگران به علم خود بیفزایند و روش خود را تصحیح نمایند . چنانچه این اصل اخلاقی را بپذیریم ، رواج سایر اخلاقیات خوب هم دشوار نیست . کافیست به یک اصل دیگر هم توجه کنیم و آن اینست که سرنوشت همه افراد بشر و حتی همه موجودات این هستی در ارتباط با هم است . و خود خواهی و خود بینی که از اخلاق ناشایست میباشد و فعلا عموما در قالب خدا پرستی ظاهر میشود باید جای خود را به همه خواهی و همه بینی و همه دوستی بدهد . و مردم فرق بین احساس دوستی و علاقه به هر موجودی را و احساس دشمنی و نفرت و آثار آن در زندگی خود را متوجه شوند . یکی از مهمترین موضوعاتی که میتواند در این سیستم مورد مطالعه قرار گیرد همان مبدا هستی و آنچه به زبانهای مختلف خدایش نامیده اند می باشد . همین شناخت صحیح از مبدا و اصل هستی و قوانین حاکم بر آنست که کوشش همگانی می طلبد تا در سایه علم به آن ، راه بهتر زندگی کردن هم آموخته شود . توافق بر روی این موضوع در یک فضای اخلاقی مطلوب بسیار ساده است . چرا که همانطور که در تحت عنوان "روشنفکران دینی و غیر دینی" آوردم ، چه دینداران و چه بیدینان در اینکه جهان هستی وجودی است با سلسله قوانینی حاکم بر آن که این قوانین در کلیه ذرات هستی مستترند هم عقیده اند .و فقط اختلافشان در نامگذاری و ماهیت مبدا آنست که تا کنون هیچکس هم نتوانسته نظر و اعتقاد خود به آنرا ثابت کند . چرا که هنوز علم و اطلاع بشر نسبت به آن کافی نیست . آیا با استفاده از این روش و استمرار کوشش همگانی در دست یابی به علم هستی ، خدای واقعی و خالق هستی زودتر شناخته نمیشود ؟ آیا زمان آن نرسیده است تا دست به ابتکاری جدید بزنیم ؟ این دین و این راه زندگی جدید را باید نامی جدید بر آن قرار داد . و از آنجا که لازمه موفقیت آن ، آزاد کردن اذهان از هرگونه قید و شرط و پاک کردن محیط از هرگونه زور است ، میتوان آنرا " آزادی " نام نهاد و اگر لازم باشد او را به خدایی منتسب نمود ،میتوان او را " خدای آزادی " نامید " . در مرحله اول ، پیامبران این دین کلیه عالمان و روشنفکران نسبی موجود میتوانند باشند و پیروان آن هم نسل جدید و جوان است که تشنه آگاهی است و قادر است با بهره گیری از تجارب گذشتگان و صاحبنظران فعلی و فعال کردن ذهن و عقل توانای خود راه آینده ای امید بخش را هموار کند . و زمینه زندگی دلخواه بشریت را که از آن به عنوان بهشت نام برده اند فراهم آورد . ساخت دنیایی اینچنین که میتوان بهشتش نامید و مردم در آن زندگی جاوید می یابند ، ممکن است . ولی فقط میتواند به دست خود مردم ساخته شود تا توانایی زندگی در چنان محیط بی نقصی را هم پیدا کنند . چرا که با وجود نقص ، هیچ بهشتی بهشت نخواهد بود . و اگر کسانی در حال حاضر به امید رفتن به بهشت ، در انتظار مرگ نشسته اند ، باید بدانند که بسی در اشتباهند . وجود ناقصی را که مرگ در انتظار اوست جایی در بهشت نیست . چرا که گر چنین شود ، بهشت دیگر بهشت نیست . پس پیش بسوی هماهنگی همگانی برای شناخت حقیقت و ساخت بهشت جاویدان .