شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷

مردگان زنده و زندگان مرده

زمانیکه آقای خمینی از پاریس به ایران برگشت تا رهبری انقلاب مردم را بدست گیرد اولین برنامه اش را دیدار از بهشت زهرا و سخنرانی در آن محل انتخاب کرد . این روزها که میگویند حکومتیان گورستان خاوران را که محل دفن هزاران زندانی قتل عام شده بدستور آقای خمینی است با بولدوزر زیرورو و ویران کرده اند ، این سوال پیش می آید که مگر قرار است چه اتفاقی در این محل بیافتد ؟ آیا پایان دوران خود را پیش بینی کرده اند و نگران آنند که اینبار دیگری مراسم پیروزی انقلابی دیگر را در این محل برگزار کند . شاید ترس حکومت از این باشد که نکند در آن سخنرانی این مطرح شود که لااقل در حکومت شاه قبلی به قول آقای خمینی گورستانها آباد شد ولی این حکومت اجازه نداد گورستان را هم سروسامانی دهند ! قبلا یکی از این آقایان گفته بود که " ما دیگر مثل شاه نیستیم که به آن آسانی زیر پایمان را خالی کنند ." این روزها هم که در تلویزیون سریالی بنام " یوسف یا یوزارسیف " پخش میشود و در آن دسیسه های مختلف کاهنان معبد در مبارزه با یوسف را نشان میدهد ، مردم روحانیون حکومتی فعلی را با آن کاهنان مقایسه میکنند و میگویند اینها چون اینگونه داستانها را قبلا خوانده بودند در بکارگیری دسیسه ها بر علیه رقبای خود مهارت پیدا کرده اند .و مخصوصا آنجا که کاهن اعظم سفارش کرد کاری بکنند که برنامه های یوسف به شکست بیانجامد ، داستان برخوردهای روحانیون در زمان ریاست جمهوری آقای بنی صدر را تداعی کرده است و میگویند یوزارسیف ضد ولایت فقیه است . همینگونه است خراب کردن گورستان اعدام شدگان . که مبادا این مردگان هم برای آنها درد سر ساز گردند .اگر چه کاری کرده اند که بسیاری از زندگان امروز از مردگان هم عقب افتاده اند ولی بیم از آن دارند که روح اینگونه مردگان و آثار جنایاتی که بر آنها روا داشته اند روزی موجب بیداری هر مرده ای گردد و آنروز پایان حکومت ستمکاران .

جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۷

آیا اوباما میتواند تغییر دهد ؟ ما چطور؟

امروز دومین روز ریاست جمهوری اوباماست . تقریبا کلیه خبرگزاریها سرخط خبرهای خود را به اقدامات جدید او اختصاص داده اند و تقریبا در کلیه کشورها غیر از ایران و بعضی از کشورهای مشابه، که حکومتهایشان اصلا دوست ندارند صحبتی از تغییر در کشورشان به میان آید، این اخبار در راس خبرها قرار میگیرند . باور بعضی از ما این است که آنچه فعلا از آمریکا منعکس میشود با واقعیت اختلاف فراوان دارد . و دلایل مختلفی هم وجود داشته و دارند که میتوانیم به آنها استناد کنیم . حال فرض کنیم نظر ما در اینخصوص درست باشد . و آقای اوباما در ادعاهای خود صادق نباشد ، آیا انکار صداقت او کمکی به ایجاد تغییر در سیاست آمریکا میکند ؟ و یا این انکار میتواند موجب ارتقاء قدرت ما در مقابله با سیاستهای غلط آنها گردد ؟ ما زمانیکه صحبت از تعلیم و تربیت ویا امر به معروف و نهی از منکر میکنیم به موضوع تشویق و تنبیه به عنوان اصلی مهم و بسیار تاثیر گذار می نگریم . حال اگر ما در این موقعیت به عناد ورزیدن ادامه دهیم وهمه جا فریاد بزنیم که دروغ میگویند و هدف گردانندگان اصلی آمریکا تسلط و استعمار است و به دادن شعارهای تند و مبارزه جویانه خود ادامه دهیم همان بهانه های همیشگی را برای آنها فراهم نمیکنیم ؟ حال اگر بعکس بتوانیم به حرفهای مردم پسند او که در همه جا با استقبال روبرو شده و خیلی ها را امیدوار کرده است روی خوش نشان دهیم و در تشویق از او همان شعارها را در اینسوی کره زمین هم فریاد بزنیم وهر روز این شعارها را زنده نگهداریم و رفتارمان را هم همان رفتاری بگردانیم که خودمان در طول انقلاب شعارش را میدادیم ، آیا آنها میتوانند به آسانی زمینه لازم برای پیاده کردن اهداف استعماری فراهم ببینند ؟ در دنیای امروز اگر آنها واقعا هم بخواهند دنبال سلطه بر دیگران بروند ابتدا باید زمینه لازم را در افکار عمومی ایجاد کنند . و بهترین بهانه ها برای اینکار تاکنون همان شعارهای تند تو خالی و بعضی اقدامات خرابکارانه بی ارزش بوده است که هر وقت هم کافی نبوده خودشان موثرتر از آنها را ترتیب داده اند و به علت وجود زمینه آنرا به گردن ماها انداخته اند . آیا همه اینها تاکنون خامی و ساده اندیشی ما بوده است یا حیله های برآمده از آنها و یا هردو؟ آیا حرف اوباما که خطاب به ماها میگوید گرفتاریهای خود را به غرب نسبت ندهید خالی از هر گونه حقیقت است ؟ آیا خود ما در آنچه از طرف غرب ویاشرق بر ما تحمیل شده مقصر نبوده ایم ؟ اگر ما با هوشیاری لازم شعارهای انقلاب را حفظ میکردیم و رفتارمان را هم با آن هماهنگ میکردیم اوضاع بگونه ای دیگر رقم نمیخورد ؟ ولی متاسفانه دیگر ما نمیتوانیم شعار مردم پسند سر دهیم . اصلا زبان ما زبان خودمان در دوران انقلاب نیست . چرا که حکومت حاکم برما زبانش زبان مردم نیست و اصلا این حکومت بویی از حکومت مردمی نبرده است . متاسفانه زبان حکومت ما همان اوائل انقلاب عوض شد .همان وقت که آقای خمینی شروع انقلاب دوم را اعلام کرد . ما هم آنقدر ساده و خام و سرسپرده بودیم که از خود سوال نکردیم مگر انقلاب اول چه ایرادی داشت که باید انقلابی دیگر آنرا پشت سر بگذارد . آنروزها اغلب فکر میکردند که انقلاب دوم مکمل انقلاب اول است و متوجه نبودند که ضد آن انقلاب میشود . و فرزندان انقلاب را میخورد و ناخلفان را جایگزین میکند . آیا تاسف آور نیست که ما با شعار " آزادی" خود را از سلطه دیگران رها کردیم ولی مدتهاست که نبودن آزادی در کشور بهترین وسیله سوء استفاده دیگران شده و کشور را در پرتگاه سقوط قرار داده است ؟ و اشک مردم ما باید در مشاهده صحنه های اعمال دموکراسی در کشورهای دیگر جاری شود و هیچ شور و هیجانی از اینکه میخواهد در کشور انتخابات انجام گیرد وجود نداشته باشد ؟ واینهمه به خاطر آنست که انقلاب مردم از مسیرش منحرف و به ضد انقلاب تبدیل شد . آیا ممکن است دوباره به خود آییم و پرچم سربلند آزادی را دو باره به دست گیریم و موقعیتهای مناسب جهانی را برای ایجاد تحولات اساسی در دنیای خود غنیمت شماریم و بیچاره وار نظاره گر تحولات جهانی نباشیم و خود را برای هر اقدامی دست بسته نبینیم؟