دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

آقای گنجی و رسانه مستقل جنبش ایران

از آن دوران که آقای گنجی در بند بودند و یکی دو مطلب مختصر در رابطه با ایشان نوشتم، چند زمانی می گذرد. گاها در نظر داشتم مطالبی را با ایشان در میان بگذارم که چون دیگران از من سریعتربودند وتقریبا همان نظرات را در رسانه های مشابه ابراز می داشتند ، لزومی در تکرار آن نمی دیدم. فقط یک مطلب است که مورد نظر من بوده که با ایشان در میان بگذارم که از دیگران هم در آن مورد چیزی نشنیده ام ولی ترجیح میدادم آنرا بصورت غیر سرگشاده مطرح نمایم که متاسفانه آدرسی برای ارتباط مستقیم باوی پیدا نکردم.قبل از آنکه آن موضوع را مطرح کنم مایلم به مطلبی که اخیرا ایشان در دیدارشان با نمایندگان پارلمان اروپا عنوان کرده اند بپردازم. در آن دیدار از ایشان نقل شد که جنبش ایران احتیاج به رسانه ای مستقل دارد.و مقرر شده در راستای شکستن هژمونی رسانه ای جمهوری اسلامی ایران در جلسه مجددی با حضوروی این مسئله به طور مستقل و مبسوط پیگیری شود. در بین دیدارها و سخنرانیهایی که ایشان در خارج از کشور داشته اند تا آنجا که من اخبارش را خوانده ام حرکتها و سخنان بسیار سنجیده ای از ایشان دیده ام. چه در انتخاب نوع دیدارها و چه مطالبی که اظهار نموده اند. لیکن مطلب اخیرشان در مورد رسانه ای مستقل، بنظرم احتیاج به کمی توضیح دارد که تاکنون ندیده ام کسی در رابطه با آن مطلبی اعلام کرده باشد. در مورد لزوم داشتن یک رسانه ی مستقل هیچگونه شبهه ای وجود ندارد وشاید گفت از اهم واجبات اپوزسیون مستقل و آزاد ایران محسوب می شود. لیکن در این خصوص چند مطلب قابل بحث است. اولا مکان عنوان کردن این موضوع و اظهار آن به نماینگان پارلمان اروپا اینگونه تداعی می کند که گویی آقای گنجی در این خصوص دارد از جمع نمایندگان اروپا استمداد می طلبد. اگر چه ممکن است در بین نمایندگان پارلمان اروپا انسانهای خوش نیت و بدون غرض که دغدغه ی روابط انسانی در بین ملل جهان در دل داشته باشند، وجود داشته باشند. ولی همه می دانند که اگر قرار باشد مجموعه ای و یا فراکسیونی از این پارلمان بخواهند در این رابطه به هر ایرانی کمترین کمکی را بنمایند، بسیار بعید خواهد بود که چنین امری بدون دخالت سیاست از نوع رایج فعلی آن در غرب انجام بگیرد و ایرانیان را وامدار بعضی از سیاستمداران غرضمند اروپا ننماید . و همه ی ما میدانیم که چنین چیزی چه عواقبی از نظر افکار عمومی در ایران و روابط آتی آزادیخواهان ایران با غربیان خواهد داشت. لذا بهتر است که ما وسایل مبارزه با رژیم دیکتاتور و نادان کشور خود را با مساعدت مستقیم ایرانیان علاقمند به آزادی کشور تامین نمائیم تا در آینده وامدار دیگران نباشیم . و از خیر خواهان جهانی فقط طلب همکاریهای انساندوستانه و مقاومت در برابر حرکاتی که تقویت رژیم ایران را موجب می شود بنائیم.ثانیا هر وقت می گوئیم اپوزسیون مستقل ایرانی، باید مفهوم و معنی آن لااقل برای ملت ایران که باید مستمعین چنین تریبونی باشند روشن شده باشد و لازمه ی آن شکل گرفتن تشکلی است از افرادی ایرانی که با شناساندن آنها به ایرانیان، مورد اقبال قرار گیرند . چنین تشکلی باید هماهنگی خود را با اعلام خط مشی معلوم و مکتوب و کادر رهبری مشخص اعلام نماید. ثالثا وجود تریبون، زمانی سودمند خواهد بود که بتواند جلب مستمع نماید و در میان اقشار مختلف ملت جای خود را باز کند بطوری که بجای اینکه این تریبون با فریاد خود سعی در جلب نظر مردم نماید ، مردم خود را تشنه ی مطالب آن حس کنند و هر آن منتظر اعلام خبری جدید از این رسانه باشند. اگر چنین رسانه ای بتواند شکل بگیرد شاید نوع آن زیاد مهم نباشد، حتی مطالب آن می تواند بصورت زبان به زبان در بین ملت پخش شود و ضمن اینکه اهداف چنین رسانه ای که همان آگاهی دادن به مردم است تامین می شود در ایجاد اتحاد در بین مردم و کشف این نکته که اکثریت قریب به اتفاق مردم خواستار تغییرات اساسی در کشور و رفع مزاحمت نادانان حاکم هستند کمک کند. ولی اگر چنین رسانه ای نتواند نظر مردم را جلب کند پیشرفته ترین آنها هم چندان اثری نخواهد بخشید. پس مهم جلب نظر مردم و ایجاد چنان حالتی است که مردم را از خواب غفلت بیدار کند تا در سایه ی این بیداری هماهنگیهای لازم در جهت رفع فتنه ی حاکمان فعلی فراهم گردد. و صدای مردم ایران که گویای خواست صریح آنها در ابراز بیزاری از رفتارهای ماجراجویانه ی حاکمین فعلی و آرزوی ایرانیا ن به داشتن زندگی شرافتمندانه توام با برقراری روابط دوستانه با تمام ملل جهان است به گوش جهانیان برسد تا افکار عمومی جهان متوجه شود که بهانه ای برای مقابله با این ملت خیر خواه برای هیچیک از قدرتهای جهانی وجود ندارد.لذا رمز موفقیت،جلب نظر مردم کوچه و بازار است. من برای برون رفت از بن بست فعلی که دارد به نقطه ی خطرناک نابودی ملت و کشور نزدیک می شود، قبلا طرحی 12 ماده ای را اعلام کرده ام که در آرشیو همین وبلاگ وجود دارد . این طرح هم شاید بدتر از سایر طرحهای اعلام شده از طرف دیگران،عملا مورد توجه قرار نگرفت. هنوز هم فکر می کنم اگر بخواهیم خطر قریب الوقوع نابودی کشور را خنثی کنیم چاره ای جز چنین راه حل هایی نداریم.در آن طرح اشاره به نقش آقای بنی صدر در مرکزیت جنبش شده بود. ولی نمیدانم چرا بعضی گروههای مطرح در صحنه ی سیاسی ایران در عنوان کردن نام آقای ابوالحسن بنی صدر مشکل دارند و اظهار هم نمی نمایند که چرا اینگونه اند. گاهی فکر می کنم که خیلی از سیاسیون ایران تصور می کنند که بدون نوعی دخالت خارجیان ایجاد تغییرات در داخل ایران ممکن نیست و بدیهی است هیچ قدرت خارجی هم با سرکار آمدن مدیرانی چون آقای بنی صدر در ایران روی خوش نشان نمی دهند. چرا که سودپرستان دنیا حاکمان نادان در کشورهایی همانند ایران را ترجیح می دهند. اگر چنین باشد که دیگر جای هیچ امیدواری برای ایرانیان باقی نمی گذارد. آن مطلبی هم که میخواستم در صورت امکان بطور خصوصی با آقای گنجی در میان بگذارم اینست که:" اولا شما بعد از آن ماجراهایی که برایتان گذشت ، این موقعیت را پیدا کرده بودید که بتوانید در خانه تکانی افکار عمومی ایران و جهان موثر باشید و چنانچه خوب از این موقعیت استفاده کنید میتواند مثمرثمر واقع شود. ثانیا شما از زمان خروجتان از ایران با افراد و مجموعه های ایرانی و خارجی مختلفی دیدار و گفتگو داشتید که اغلب بسیار سنجیده بوده است. ولی شما هم مثل خیلی ها انگار نه انگار از اسمی بنام ابوالحسن بنی صدر اطلاع دارید . من از اینکه شما در زمان برکناری ایشان از ریاست جمهوری ایران چه می کردید وآیا خود هم یکی از عوامل و یا پشتیبانان برکناری ایشان بودید یا نه خبر ندارم ولی هر منصفی حالا دیگر باید بداند که یکی از ظلمهایی که بر ملت ایران رفت موضوع برکناری ایشان بود و بعید می دانم که شما نقطه نظرات ایشان را در لابلای کتابها و مقالات و مصاحبه هایشان مورد توجه قرار نداده باشید. که در اینصورت با توجه به نظراتی که شما اظهار داشته اید تصور نمیکنم با اصول راهنمای ایشان مخالفتی داشته باشید. ولی تعجب می کنم که چرا شما هم که تا پای جان خود در شکستن سانسور داخلی رفتید، ایشان را مورد سانسور قرار داده اید.ما که متاسفانه از اینگونه افراد که بتوانند مورد اعتماد مردم واقع شوند زیاد نداریم و دسیسه های داخلی و خارجی هر شخص ملی و مفیدی را بنحوی از چشم مردم انداخته اند. به خود شما هم نگاه کنید از آن روزی که از زندان رها شدید تاکنون هر روز کمتر وکمتر از شما نامی برده می شود و گمانم اینست که گاهی در پی پایمال کردن آنهمه مشقات شما هستند . حتی این جایزه دادنهای حقوق بشری هم گاهی اوقات ممکن است تاثیر سوء داشته باشد. از آنجا که مردم ما دیگر از هر ریسمان سیاه و سفیدی می ترسند، کاش میشد فقط در مراسم اهدای اینگونه جوائز برای اظهار نقطه نظرات و رساندن پیام خود شرکت می کردید و جایزه ی آنرا در همانجا به موسسه ای مورد اعتماد می بخشیدید تا صرف مبارزه با معضلات سیاسی اجتماعی مردم کوچه و بازار می شد. اطمینان دارم که اگر تشکلی از انسانهای مورد اعتماد مردم بوجود آید و بطور جدی مبارزه ی سیاسی علیه رژیم را دنبال کند، مردم در پرداختن هزینه های آن دریغ نخواهند کرد . البته در رفع شبهه ی مردم نسبت به خیلی از افراد ملی که با دسائس بدخواهان مورد تردید مردم قرار گرفته اند باید کوشید. موقعیتهای مناسب اینگونه اقدامات همانند موقعیتی که شما بدست آورده بودید بسیار کم پیدا می شود که نباید از دست داده شود.شما در مصاحبه ای گفته بودید که برای مراجعه به پارلمان اروپا با آقای منتظری مشورت نموده و ایشان هم موافقت خود را اعلام کرده بودند. من تصور می کنم با وجود اینکه خود ایشان هم در برکناری آقای بنی صدر شریک جرم بودند حالا دیگر متوجه آن اشتباه شده اند و مشاورت با ایشان را توصیه خواهند کرد. البته باید قبول کنیم که در آنچه برسر ایران بعد از انقلاب آمده است همه مقصریم و کمتر کسی را می توان از گناه آن مستثنی کرد ولی مهم آنست که از اشتباهات درس بیاموزیم.مایلم به شما توصیه کنم که قبل از هر چیز در فکرکمک در ایجاد تشکلی از کلیه ی افراد و گروههایی باشید که در استقلال و آزادی طلبی آنان شبهه ای وجود نداشته باشد تا با اعلام خط مشی منطقی و مردم پسند، حتی ایرانیانی هم که در مفهوم استقلال و آزادی با این گروه هماهنگی ندارند، با عدم مخالفت خود در برکناری گروه حاکم با این تشکل همنوا شوند تا موجبات نفوذ در افکار عمومی فراهم گردد و خود ایرانیان با شکستن سانسور، منادی آزادی و مخبرین دلسوز جهت انتشار تصمیمات متخذه از طرف رهبری قابل اعتماد خود گردند و موجبات خلاصی ایرانیان از شر زورپرستان نادان داخلی و طمعکاران بی رحم خارجی فراهم شود." به این امید که قبل از آنکه بدخواهان این ملت فرصت ویران کردن کشوررا بدست آورند،خود ایرانیان خود را از این مهلکه نجات دهند.

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵

جام زهر دوم، در گلوی همه گیر خواهد کرد

بنظر می رسد حاکمیت خود را برای سر کشیدن جام زهر دوم آماده می کند. شاید یکی از دلائل انتشار تسلیم نامه ی خمینی هم همین باشد که زمینه را در بین مردم آماده کنند. همانطور که یکی از آقایان مشارکتیها گفته بود که نامه با هماهنگی مقامات انتشاریافته است. و آقای رفسنجانی هم همانطور که بقول خودش حاضر بوده بار قبول آتش بس در جنگ را شخصا بدوش بکشد ، در این موقعیت هم حاضر شده این از خود گذشتگی را از خود نشان داده و قسمتی از بار تسلیم در مقابل فشار غرب را بعهده بگیرد. و با یک تیر چند نشان را هدف قرار دهد. یعنی هم تنور انتخابات خبرگان گرم شود و هم در صورت لزوم جامعه آمادگی پذیرش نوشیدن جام زهر دیگری را پیدا کند. ولی اینکه آیا این بار رهبر فعلی فرصت چشیدن مزه ی زهر را پیدا خواهد کرد یا نه بستگی به شرایط پیش رو از جمله چگونگی معاملات بین ابر قدرتها و میزان بهره برداری مورد نیاز آنها از شرایط ایران دارد. همانطور که در مقدمه ی" طرح 12 ماده ای" و همچنین در مقاله ی " امیواری تا سقوط "عنوان کردم، طرح تسلیم ایران و ایراد ضربه ی نهایی، در طی مراحل مختلف انجام می شود بطوریکه از یکطرف زمینه ی جهانی برای اجرای آن فراهم شود و از طرف دیگر ایران نتواند بنحوی بقول معروف جا خالی بدهد و از معرکه نجات پیدا کند. مرحله اخیر این بازی هم مذاکرات معروف به 1+5 بود که اخیرا به آن دل خوش کرده بودند و حاضر شده بودند امتیازات قابل توجهی هم به اروپائیها بدهند ولی در پایان با یک مانور ساده مانند نقص فنی هواپیما سروته ی مذاکرات را بهم آوردند تا قبل از اینکه ایران راهی برای تسلیم ظاهرا محترمانه ارائه دهد ، موضوع تصمیم گیری در شورای امنیت مسجل شود. و حالا که باب مذاکره بین دولت با اروپا بسته شد آقایان نمایندگان مجلس را برای التماس فرستاده اند که ظاهرا آنهم نتیجه ای نداد و دل به این خوش کردند که آقای سولانا گفته ، مذاکره بهترین راه است و شاید متوجه شده باشند که در پس لبخندهای آقای سولانا چیز دیگری نهفته است.موضوع دیگر هم که در این وسط به کمک امریکا آمده آزمایش اتمی کره شمالی هست که حالا آمریکا می تواند به دنیا بگوید که آن کوتاهی که در مورد کره شمالی شد نباید در مورد ایران تکرار شود و آنرا بهانه ای برای حمله به تاسیسات اتمی ایران قرار دهد. اگر آقایان فکر می کنند می توانند در لحظه های آخر با سرکشیدن جام زهر حمله آمریکا را منتفی کنند، باید در امکان عملی شدن این تاکتیک بسیار تامل نمایند . چون تجربه نشان داده است که با توجه به نفوذ ابر قدرتها در سطوح مختلف نظام و داشتن اطلاعات لازم در مورد تصمیم گیری های آنها، احتمالا فرصت نوش جان کردن جام زهر را به راحتی پیدا نخواهند کرد. همانطور که موضوع جنگ هم نه با نوشیدن جام زهر بلکه با فرار به عقب خاتمه پیدا کرد. و علت بقای حکومت ایران پس از شکست در جنگ ، همانند علت بقای صدام حسین پس از فرار از کویت ، برنامه های دیگر مورد نظر آمریکا بود که همان برنامه ی خاورمیانه ی بزرگ می تواند باشد. ادامه ی بازی با حکومت ایران هم بستگی به این دارد که کی آمریکا و دیگران از ادامه ی آن بی نیاز شوند و تا زمانیکه ما اسباب بازی خوبی باشیم این بازی ادامه پیدا می کند. اگر ما بخواهیم خود را از این بازی ویرانگر بیرون بکشیم باید از حالت اسباب بازی بودن در بیائیم . و این کار هم نه از دست حاکمان فعلی بر می آید و نه با وجود این آقایان امکان خروج ایران از این بازی وجود دارد. این آقایانی که فعلا در مجموعه ی حاکمیت ایران مانده اند چه تند رو های دست راستی ، چه میانه روها و چه اصلاح طلبان همگی به این بازی آلوده شده اند و کشمکشهای مطرح در بین آنها هم احتمالا بیشترش صوری است و بنا بر قرار و مدارهایی است که بین خود دارندو آنرا وسیله ای برای پیشبرد مقاصدشان در مقابل ملت و شاید خارجیها قرار داده اند . تا زمانیکه همین مجموعه در حاکمیت ایران مستقر باشند برای ایران دو گرینه بیشتر وجود ندارد. یا ویرانی کشور در نتیجه ی بمبارانهای شدید تمام مراکز اقتصادی به بهانه ی انهدام مراکز اتمی و تبدیل ایران به وضعیتی بسا بدتر از وضعیت عراق و جنوب لبنان ، ویا تسلیم نیمه محرمانه در برابر ابر قدرتها و تبدیل شدن (بلکه شاید گفت ادامه دادن) به ابزار دست بودن آنها در تقسیم منابع غنی خاورمیانه در بین خود.و شاید بتوان گفت برای ملت ایران عایدی هر یک از این دو گزینه خیلی متفاوت نخواهد بود. تنها راه خروج ایرانیان از این بن بست، یافتن راهی است برای آگاه کردن مردم از این خطرات و بسیج آنان جهت اقدامی هماهنگ و مسالمت آمیز در جهت خلاصی خود از دست حاکمیت فعلی و استقرار دولتی واقعا مومن به خط آزادی و تضمین کنترل دائمی دولتها از طرف تشکلهای مردمی آزاد. و این است که باز هم از همه ی روشنفکران و دلسوزان تقاضا می کنم به آنچه در" طرح 12ماده ای" ارائه شده در ماه فوریه سال 2006، در همین وبلاگ پیشنهاد کرده ام توجه نمایند و در یافتن راه حلی برای نجات ایران کمک کنند که وقت ضیق است و فرصت کوتاه.

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

چرا نامه ی منتسب به خمینی منتشر شد؟

عنوان کردن این نامه در اصل برای سر پوش گذاشتن بر روی علت اصلی پایان جنگ بوده است که همانا شکست مفتضحانه و تسلیم در برابر آنانی بود که جنگ به نفع آنان به مدت هشت سال امتداد پیدا کرد . آنان که خود در آن زمان در جبهه حضور داشتند به خوبی می دانند که چطور جنگ تمام شد ولی از بازگو کردن آن شرم دارند . چه سپاهی و چه ارتشی خجالت می کشد بگوید که چگونه مجبور شدند سنگرهای خالی از آذوقه ی خود را یکی پس از دیگری ترک کنند و خسته و کوبیده و نیمه جان به عقب فرار کنند . حتی به خود اجازه نمی دهند که بگویند زمانی که در خط مقدم جبهه زیر فشار تانکهای بی شمار عراقی بودند هر چه تلاش می کردند با قرارگاههای اصلی خود در پشت سر تماس بگیرند و تقاضای کمک و یا برنامه ای بکنند، تماس حاصل نمی شد و بعدها متوجه شدند که قرارگاهها قبل از خیلی از خطوط جلو سقوط کرده بودند . چه سپاهی و چه ارتشی حتی شرم دارد بگوید تحت فرماندهی کسانی قرار داشته اند که بر اثر بی کفایتی و نادانی در اداره ی جنگ و کشور اوضاع را به آنجا کشاندند که در روزهای آخر جنگ استانهای جنوبی و غربی کشور جولانگاه تانک های عراقی شده بودند و سرباز ایرانی برای دفاع خود تقریبا چیزی در دست نداشت و نا هماهنگی ها و سردرگمی ها و دروغ ها و شعارهای بی محتوا و تخریب روحیه ها از طرف مسلمان نماهای نادان،شالوده ی ارتش و سپاه را از هم پاشیده بود و بسیجی ها هم دیگر متوجه شده بودند که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند و اسباب بازی آقایان شده اند . آری در روزهای پایان جنگ ،دیگرجنگی وجود نداشت . اگر ارتش عراق هم بازیچه دست دیگران نبود و از فرماندهی با منطق نظامی برخوردار بود، می توانست بر سرتاسر ایران مسلط شود چرا که نیرویی در مقابل آنان نبود . اتفاق مهمی که در آن زمان رخ داد این بود که بر اثر بعضی زد و بند های بین المللی ( یعنی بین الدولی) عراق نیروهایش را از بعضی نقاط عقب کشید و به ایران فرصت داد تا باقیمانده ی نیروهایش را از جنوب تا سراسر غرب به کرمانشاه بیاورد و کار مجاهدین فریب خورده را که کاملا در محاصره ی این نیروها و عراقی ها قرار گرفته بودند بسازد . آری این جوانان معروف به مجاهد یا منافق هم که روزی از پر شور ترین جوانان این کشور بودند متاسفانه در نتیجه ی برخورد غلط حاکمیت ، بازیچه دست قرار گرفتند و در نهایت وجه المصالحه شدند و جان و حیثیت خود را از دست دادند تا رژیم پیروز جنگ معرفی شود و از عواقب برملا شدن شکست مفتضحانه مصون بماند. و این یکی از فریب های بزرگ ملت ایران بعد از انقلاب شد که بگوید در جنگ پیروز شد . متاسفانه بعضی از مردم ما هم آنقدر خام هستند که حتی نوشیدن جام زهر را هم به معنی تسلیم ندانستند . بله مردمی را که می توان به این سادگی گول زد، هر زمانی به یک چیز فریب می دهند. اصلا این نامه نمی تواند مربوط به روزهای آخر جنگ باشد ، اگر هم بوده ماهها قبل از روزهای پایانی نگاشته شده بوده . و انشای آن هم که انشای روح الله خمینی نیست . فقط آن را که البته گویای بعضی از واقعیات آن زمان هم هست برای به اصطلاح ماست مالی کردن اصل موضوع علم کرده اند . و حالا هم البته کاربرد این نامه و جرو بحث های پیرامون آن فقط برای گرم کردن تنور انتخابات خبرگانشان می باشد که دوباره یکسری از مردم را خام کرده و رقابت صوری ایجاد کند تا در انتخابات شرکت کند. و چه بسا برنامه های دیگری هم داشته باشند . من هم اصلا مایل نیستم که اعلام کنم که در جنگ شکست خوردیم اگر چه اصلا جنگ نبود و من آن را بازی ابر قدرتهای ظالم و فریب خوردگان نادان می دانم . ولی می بینم که دوباره همان شرایط دارد تکرار می شود . فقط کافی است به این دو شعار که یکی از طرف آقای رضایی در زمان جنگ و دیگری اخیرا از زبان آقای احمدی نژاد عنوان شده توجه کنید تا ببینید که کشور هنوز در دست کسانی است که قادرند در یک چشم به هم زدن هستی و نیستی مردم را بر باد دهند : یادم هست که آقای رضایی در یکی از سخنرانیهای پر شور خود در زمان جنگ گفت : " کارخانجات اسباب بازی خود را تبدیل به اسلحه سازی می کنیم و... " مثلا تا پیروزی می جنگیم . و اخیرا هم این آقای احمدی نژاد فرمایش کرده اند که " اگر به تاسیسات هسته ای ایران حمله شود ، بهتر از قبل آنها را می سازیم "! شما به حماقت این آقا نگاه کنید . فکر می کند اگر آنها حمله کنند ، به گونه ای خیلی تمیزو پاکیزه فقط تاسیسات اتمی را بمباران می کنند و همه چیز دیگر سر جایش باقی می ماند تا دوباره برادران روسی و چینی و کره ای خود را دعوت به همکاری در بازسازی آنها بنمایند. نمی دانم هنوز این آقایان نمی دانند که موضوع هستی ای فقط بهانه ایست و آنچه مورد نظر افرادی مثل آقای بوش است انهدام تمام زیر ساخت های کشورهایی مثل ماست تا چرخ کارخانجات خودشان بچرخد و به دنیا حکومت کنند ؟ و شاید از اول هم خودشان موضوع اتم را به ایران تزریق کرده باشند .چون این موضوع که هیچ وقت در محافل ایرانی و بین مردم مطرح نبوده و فقط خبرهایش را بعدا شنیدند . این است که زمان آن رسیده است که با اعتراف به این موضوع تلخ ، هشدار داده شود که اگر مردم ایران به خواب خرگوشی خود ادامه دهند و روشنفکران ایران هم اقدامی موثر در بیدار کردن مردم ننمایند، تلخیهایی چه بسا تلخ تر در پیش رو خواهند داشت.

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۸۵

حیوان ناطق ، مدهوش و ساکت

می گویند انسان حیوان ناطق است. بدون توجه به میزان صحت این ادعا ، حقایقی در این قول نهفته است که شرح حال انسان امروزی هم می باشد. اگر از حیوان موجودی وحشی و بدون عاطفه و درک و تفکر مورد نظر باشد، بر آورد عملکرد انسانهای امروز بر روی کره ی خاکی نیز چیزی متفاوت از این نیست. می گویند انسانها بر اساس عقل و تفکر تصمیم می گیرند ولی حیوانات بر اساس تمایلات غریزی. در اینخصوص نیز مشاهده می شود که میانگین عملکرد انسانها تمایلات نفسانی است که همان غرایز حیوانی میباشد. با یک بررسی اجمالی و کمی تحقیقات آماری بر روی بازتاب اخبار و حوادث جهانی در دستگاههای ارتباطات جمعی متوجه می شویم که در راس همه ی این سخن پراکنیها، کشتار، جنایت، وحشیگری، سرقت و تعدی به حقوق دیگران است که ضعف انسانیت در غلبه بر حیوانیت را نشان می دهد. لبنان ، عراق، فلسطین، افغانستان، اسرائیل ، کنگو، سودان، سومالی، اتیوپی، اریتره... کمتر نقطه ای روی زمین است که به نحوی آلوده به وحشیگریهای رایج نباشد. اینها البته فجایعی را که در مخفیگاههایی مانند اوین خودمان می گذرد را شامل نمی شود. جنبه های حیوانیت انسانها بقدری قوی عمل می کنند و نطاقی آنان هم چنان در خدمت وحشیگری قرار گرفته است که جا دارد کسانی که خود را از این اعمال بری می دانند، قفلی بر زبان خود بزنند تا در ردیف حیوانات ناطق هم قرار نگیرند. ننگ است که خود را در ردیف افرادی قرار دهیم که فجایعی همانند آنچه در لبنان و عراق و افغانستان و فلسطین و سودان و غیره می گذرد را می آفرینند. شرم دارد که کسی زبان بگشاید و خود را انسان بنامد در حالیکه توانایی ندارد ذره ای از جنایاتی که توسط این حیوانات ناطق انجام می گیرد، بکاهد. مگر می شود از بشر امروزی اینهمه سبعیت از طرف بعضی ها و آنقدر رخوت و بی تفاوتی از دیگران انتظار داشت. چرا انسان باصطلاح متمدن امروزی نمی تواند روابط با همدیگر را بر اساس تفکر و تعقل تنظیم نماید؟! در رابطه با ناطق بودن انسان نیز سئوالات اساسی مطرح می گردد. چه کسانی دارند در دنیا نطاقی می کنند؟ نطق چه کسانی در دنیا شنیده می شود؟ آیا حرفهای اساتید برجسته ی دانشگاهها ، حقوقدانان مشهور و متخصصین علوم انسانی بیشتر شنیده می شود یا صدای زورمداران و جنایتکاران؟ آیا همانقدر که از نقطه نظرات افرادی مانند جورج بوش و تونی بلر و خامنه ای و احمدی نژاد و بن لادن در وسائل ارتباط جمعی دنیا شنیده می شود، نظرات مصلحین و طرفداران صلح و دوستی نیز مورد توجه قرار میگیرد؟ حال که ناطقین جهانی زورمداران ویرانگر و تروریستهای بی اصل و نسب شده اند،کل جامعه ی بشریت چه کاره اند؟ چرا حرفهای افرادی مثل بوش و بلر و خامنه ای و احمدی نژاد و بن لادن سانسور نمی شود. ولی وبلاگ فردی که شاید ماهی چند سطری در جایی بنویسد که شاید بیش از انگشت شماری از مردم هم آنرا نمیبینند بسته می شود؟ اگر دقت شود متوجه می شویم که فقط صدای زورمداران و افراطیون بی منطق که زمینه ساز بحرانهای عمومی هستند آزادانه و به وفور در بوق گذارده می شود.و صدای آنانی که با نظرات افراطی غیر معقول و غیر انسانی مخالفت می کنند در دنیا سانسور می شود و سانسورچیان و ابزاری که برای این منظور استفاده می شود از طریق همان زورمداران تغذیه می شوند. همان تیپ افرادی که در گذشته بنام شاه و امپراتور و فئودال و غیره بر مردم دنیا حکومت می کردند حالا هم می خواهند یکه تاز میدان جهان باشند و دنیا را در اختیار داشته باشند . فقط روش تسلط بر مردم را تغییر داده اند و ملتها را تماشاگر رفتار خود کرده اند. و تا دوباره مردم غرب و شرق جهان متوجه بشوند که تحت سلطه ی گروهی از نا اهلان قرار گرفته اند، زورمداران به کام خود رسیده اند. و تا زمانی که خیر خواهان در انزوا قرار گرفته اند ، تبه کاران راهی برای سلطه بر مردم پیدا می کنند.بر همین اساس از زمانیکه آن فاجعه ی انسانی در لبنان رخ داد و آن واکنشهای ننگین جهانی مشاهده شد ، دیگر تمایلی نداشتم که در مورد روابط انسانها حرفی بر زبان بیاورم و یا سطری بر روی کاغذ بنویسم.و تصورم بر این شد که آنانی هم که هر روزه انفرادا یا در تشکلهای کوچک فراوان می نویسند ولی اندک خوانده می شوند و مطالبشان زیر بار سانسور و بی توجهی مردمان محو می شود آب در هاون می کوبند.و در حالی که حاضر هم نمی شوند به عمق مسائل خود بیندیشند و از ترس اینکه مبادا در آبی که از بهم پیوستن آب هاونهاشان جاری شود غرق شوند و یا به علت اینکه اصلا آبهاشان در یک جوی نمی رود، در انتظار خشک شدن آب حیات نشسته اند. دیگر چرا باید مدعی انسانیت باشیم و آیا بهتر نیست زبان را کاملا در بند کشیم تا فقط کسانی از آن استفاده کنند که فقط می خواهند نشانی متفاوت از حیوانات غیر ناطق داشته باشند؟! ولی از آنجا که نمیتوان بی تفاوت ماند، امروز فکر کردم مطلبی بنویسم و متفکران و اندیشمندان و مدعیان انساندوستی را مورد خطاب قرار دهم و بگویم تا زمانیکه شماها نتوانید نظراتتان را به گوش جهانیان برسانید و اگر در هماهنگی با یکدیگر انظار بخواب رفتگان و بی تفاوتها را بخود جلب نکنید، هیچگاه بر تمایلات حیوانی انسانها غلبه نخواهید کرد و این چیزی جز به معنای همزیستی با این حیوانات نیست و چنین زندگی را نمی توان ارزشمند نامید. پس بیائید راهی بیابیم تا با یاری همدیگر جهان را از سلطه ی انسان نماهای بی رحم نجات دهیم.

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

ایران در انتظار تسلیم یا ویرانی؟!

مدتی است که ایرانیان در انتظار نتیجه ی رایزنیهای بین المللی در مورد موضوع هسته ای ایران هستند که تا اندازه ای با آینده ی سیاسی ایران گره خورده است. بعد از آنکه کمی تغییرات ظاهری در نحوه ی برخورد آمریکا و حکومت ایران با این موضوع مشاهده شد و منجر به نشان دادن چراغ سبزهایی از طرفین گردید ، آرامشی نسبی جانشین دلهره های پیشین در رابطه با اقدامات نظامی گردید. اینکه این آرامش به درازا خواهد کشید و یا طوفانی به دنبال خواهد داشت، زیاد قابل پیش بینی نیست. بلکه شواهد موجود گواه بر این است که برای ایران تحت سلطه ی حکومت فعلی دو راه بیشتر وجود ندارد. یا با پیشنهادهای دول قدرتمند جهان موافقت می کند و یا با عواقبی از جمله حملات تخریبی گسترده و از بین رفتن بیشتر تاسیسات زیر بنایی مملکت مواجه خواهد شد. شاید بتوان گفت که از نظر کلی برای آینده ی ایران هر یک از این دو انتخاب چندان متفاوت نباشند . چرا که چنانچه توافقات سیاسی هم به نتیجه برسد چیری جز تقسیم منابع و ثروت ایران در بین قدرتهای بزرگ نمی باشد. و برای ایرانیان جز این زندگی ذلت بار و بخورو نمیر عایدی نخواهد داشت.این موضوع از محرمانه اعلام شدن بخش مهمی از محتویات بسته ی پیشنهادی کشورهای 1+5 مشخص می گردد. و اگر جز این بود دلیلی بر محرمانه بودن آن نمی بود. مشخص است که نامحرمان موضوعهای مطروحه فقط وفقط مردم هستند والا خود قدرتهای عمده که تهیه کننده ی آن هستند نامحرم محسوب نمی شوند. و بنظر نمی رسد که قدرت قابل توجه دیگری هم در جهان باشد که به دلایلی بخواهند از موضوع مطلعش نکنند. از آنجا که موضوعهای مطروحه بعلت زیانبار بودن و خفت آورندگی آن مورد مخالفت ایرانیان قرار خواهد گرفت. وهمچنین بلحاظ ضد حقوق بشر بودن آن مورد پسند افکار عمومی جهان نخواهد بود غربیها و حکومت ایران در محرمانه بودن آن توافق کرده اند، کشورهایی مانند روسیه و چین هم که جز به سهم خود که از طریق چانه زدن با غرب بدست خواهند آورد اندیشه ی دیگری ندارند. ما ایرانیان با تسلیم بودن در برابر حکومتی نادان و مستبد هستی خود را نه فقط در اختیار این حکومت بلکه درکنترل قدرتهای بزرگ قرار داده ایم. حکومتی که فقط میل به بقای خود دارد، در مقابل هر قدرتی تسلیم می شود و چنانچه متوجه شود که با تسلیم شدن به بیگانگان هم بقایش تضمین نخواهد شد از سپر بلا قرار دادن مردم و قربانی کردن آنها هم ابائی نخواهد داشت. برای قدرتهای بزرگ هم تفاوتی بین تسلیم ایران و تخریب آن وجود ندارد چرا که در هر دو صورت با انتقال ثروت ایران بسوی آنها یا بصورت نقدی و یا بصورت خریدهای عمده برای ایجاد مجدد تاسیسات زیر بنایی و جایگزین آنچه ویران شده است، منافع آنها تامین خواهد شد. لذا اینکه مردم ایران در انتظار تحولات مثبتی در زمینه های سیاسی بین حکومت فعلی ایران و قدرتهای جهانی باشند چیز زیادی عایدشان نخواهد شد. البته باید تلاش کرد از تخریب و ویرانی و بخطر افتادن جان مردم جلوگیری کرد تا بلکه فرصتی ایجاد کرد تا ایرانیان بتوانند خود را از دست زورگویان داخل و خارج رها کنند. آنچه ضرورتش از نان شب هم برای ایرانیان واجب تر است تلاشی در ایجاد این فرصت است و این بر عهده ی تمام کوشندگان راه آزادیست که با اتحاد خود و ایجاد یک مجموعه ی رهبری منسجم از آزادیخواهان و صاحبان اندیشه ی مترفی و مستقل در این خصوص بکوشند. راه حلهای پیشنهادی را قبلا در همین وبلاگ آورده ام.

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

آزادی ایرانی یا آزادی آمریکایی؟

چقدر تاسف برانگیز است که حالا بشنویم رئیس جمهور آمریکا حکومت ایران را تهدید می کند که راهی جز قبول استقرار آزادی در كشور خود ندارد! مثل اینکه همین دیروز بود که ملت ایران برای آزادی از دیکتاتوری حکومت مورد حمایت آمریکا، با انقلاب خود و جانفشانی در راه آزادی شگفتی آفرید. ما را چه شده است که حالا همان آمریکا می خواهد با زور برای ما آزادی به ارمغان بیاورد؟! آیا ما به خواب عمیق فرو رفته ایم؟ آیا نخبگان این كشور گرفتار طلسم شده اند؟چرا همه ایستاده ایم و نظاره گر رقم خوردن سر نوشتی شوم برای آینده ی خود شده ایم؟! از یکطرف میدانیم که آزادیی که رئیس جمهور آمریکا از آن صحبت میکند چیزی جز آنچه برای افغانها و عراقیها به ارمغان آورده نخواهد بود و شاید بسیار فاجعه بارتر هم باشد. از اینطرف هم میبینیم گروهی منحرف و نادان زیاده طلب، بساط دیکتاتوری را در كشور گسترده و در همکاری مستقیم و غیر مستقیم با زیاده طلبان جهانی رمینه ی دخالت های ویرانگر آنان در كشور ما را فراهم می نمایند. آیا ما متوجه نیستیم که در حال حاضر بهترین گزینه برای آمریکا و سایر قدرتهای مسلط بر جهان ویرانی ایران است تا پس از آن منافع تجاری آنان برای سالها تضمین شده باشد و تسلط دائمی خود را بر این نقطه ی ثروت خیز جهان بیمه نمایند؟! برای آنها که مهم نیست چه بر سر ملت ما می آید . افکار عمومی کشورهای خود را هم که برای هر اقدامی آماده کرده اند. حتی اگر بعد از ویرانیها هم مواجه با مخالفتهای محلی یا جهانی شوند،حد اکثر کاری که میکنند ، با اعلام اینکه اشتباهی رخ داده است،قدرت را بدست شرکای خود از احزاب دیگر میدهند و خود مشغول استفاده از غنائم جنگی حاصله میشوند.به همان سادگی که اسپانیاییها و ایتالیاییها در عراق عمل میکنند. این كشور ماست که ویران میشودو مردم ما هستند که باید بدبختی های حاصله را تحمل کنند. آیا شعار اینکه تا آخرین قطره خون مقاومت میکنیم برای ایرانی زندگی درست میکند؟!مگر حاصل جنگ با عراق چه شد؟ آیا دست آوردی از آن پیروزی دروغین خود دارند که به مردم ارائه دهند؟ چرا نخبگان سیاسی این كشور در داخل و خارج اقدامی اساسی جهت نجات این كشوراز بحرانهای پی درپی بعمل نمی اورند؟مگر برای رهایی از این اوضاع راهی جز اتحاد تمام نیروهای آزادیخواه مردمی وجود دارد؟ مردم تحت ستم داخل كشور که از آنجا که دیگر با همدیگر انس و گفتگویی ندارند تا مسائل را ریشه یابی کنند،هر یک همدیگر را در بوجود آمدن این اوضاع مقصر میدانند. و همه به همدیگر میگویند "بابا این مردم درست بشو نیستند"!! باید همه متوجه شوند که بابا این مردم خود ما هستیم. ما هستیم که سیاستهای تفرقه افکنانه ی این حکومت و توطئه های حساب شده ی بیگانگان ما را نسبت به همدیگر بیگانه و بدبین کرده است. و در سایه ی همین تفرقه حکومتی دیکتاتور بر ما مسلط شده و شاید طولی نکشد که جهانحواران بیگانه نیز با سوء استفاده از این اوضاع بخاطر منافع خود كشور ما را به ویرانه تبدیل کنند. اگر این ملت دوباره بگونه ای عاقلانه متحد شوند و خود ندای آزادی سر دهند کدام قدرت داخلی و یا خارجی میتواند به او لطمه بزند؟آنجه مورد نیاز این ملت است ایجاد زمینه ی گفتگو با همدیگر بمنظور هم زبان شدن و هماهنگ کردن خواست عمومی یعنی همان آزادی و استقلال است تا در سایه ی آن با ایجاد حکومت مردمی به وضع خود سروسامانی بدهیم. ولی مگر بدون هماهنگی نخبگان این کار عملی میشود؟ چگونه باید از این ملت انتظار داشت که خودبخود تشکل پیدا کنند و به پا خیزند؟ در حالیکه نخبگان سیاسی با همدیگر هماهنگ نیستند!حتی اگر فشارهای اقتصادی و یا مسائلی مانند آنچه در رابطه ترک زبانها پیش آمد موجب حرکتهای مردمی بشود، بدون هماهنگی عالمانه ممکن است به تخریب و تضعیف همدیگر بینجامد و موجب پیچیده تر شدن اوضاع گردد. از این رو باید به تمام کسانی که خود را دلسوز این مملکت میدانند و مدعی تلاش برای رفع خطرات سیاسی نظامی هستند، هشدار داد که وقت ضیق است و فرصت کوتاه! من راهی جز بازگشت به روح انقلاب 57 نمی بینم و هنوز عقیده دارم که "طرح 12 ماده ای " که قبلا پیشنهاد کرده ام میتواند کار ساز باشد. و حالا به گروههای سیاسی داخل کشور هم که خود را اصلاح طلب مینامند اعلام میکنم که دیگر راه حلهایی هم که شماها تاکنون در نظر داشته اید کارآیی ندارند. و برای شما هم فقط یک راه بیشتر نمانده و آن اذعان علنی اشتباهات گذشته ، و تکمیل دعوت آقای خمینی از آقای ابوالحسن بنی صدر به بازگشت به وطن و پذیرش شرایط اوست.تا با استفاده از اصول راهنمای اعلام شده توسط ایشان که مبتنی بر اصول آزادی و تفاسیر واقع بینانه تر ایشان از دین به مثابه آزادی می باشند، و با همکاری همه ی گروههای سیاسی مملکت اداره شود.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

نقدی بر مقاله ی هراس از آمریکا

زمانیکه داشتم آن شرح مفصل آقای برقعی تحت عنوان "هراس از آمریکا" را در رابطه با کم مایه بودن اربابان قدرت وصاحبنظران آمریکایی، در روزنامه انقلاب اسلامی می خواندم، مشتاقانه منتظر نتیجه گیری ایشان بودم که ، متاسفانه با تناقضات آشکار بین ادعا و نتیجه گیری مواجه شدم. ایشان ابتدا سعی میکنند سیستم سیاستگزاری و تصمیم گیرندگان آمریکایی را توخالی جلوه دهند ولی در نهایت می فرمایند این ابر قدرت جهانی که در سرنوشت کشور ما نقش بسیار مهمی دارد.ونگرانند که چرا اپوزسیون واقعی ایرانی که سیاستمداران آگاه و مترقی آمریکایی واقعا طالب صدای انها هستند از سر غفلت یا از روی قهر راه گفت وگو با آنها را نیافته اند. اولا این سیاستمداران آگاه و مترقی آمریکایی کجا هستند و تفاوت آنها با سیاستمدارانی که افراد مثل آقای هخا را می پذیرند و به او اهمیت میدهند چیست و چرا اجازه میدهند نا اهلان یکه تاز میدان سیاستشان باشند؟ و ثانیا چرا این افراد طالب شنیدن صدای اپوزسیون واقعی ایران هستند؟ و اگر آنقدر مترقی و آگاه هستند چرا خودشان به سراغ اپوزسیون واقعی نمیروند و از آنها برای اصلاح دیدگاههای حکومت خود نسبت به ایران کمک نمیگیرند؟ انها که دیگر محدودیت سیاستمداران ایرانی را ندارند که اگر با کسی صحبت کنند به جاسوسی و خیانت به وطن متهم شوند. پس قضیه به این سادگی هم که آقای برقعی می فرمایند نیست.وخود ایشان هم درست متوجه شدند که بر او خرده خواهند گرفت .می فرمایند"آنچه مورد نظر من است سیاست خارجی و آنهم در محدوده ی روابط با ایران و تا حدودی خاورمیانه است که میشناسم و قدرت و توانایی یک کشور خکایت دیگری دارد".مگر میشود سیاست خارجی یک کشور را آنهم در رابطه با منطقه ای که انهمه منافع در آن برای آمریکا نهفته است از دیگر سیاستهای آن کشور جدا کرد؟و آن حکایت دیگر کدام است که ربطی به سیاست خارجیش وآنهم در محدوده ی خاورمیانه ندارد؟ اصلا مگر چندین سال نیست که سیاست خارجی آمریکا و سیاست داخلی آن مشغول موضوع خاورمیانه است؟ افغانستان،عراق،اسراییل،ایران،القاعده…؟ مگر در راس اخبار روزانه ی آمریکا چیزی غیر از اینها بوده است؟ بقول خودتان در آنجا این قدرت است که مسیر فکری صاحبنظران را تعیین می کند .با ید دید این قدرت از چه ساخته شده است و چطور عمل می کند.آیا قدرت آنها اقتصادی و مادی است یا مایه های معنوی و غیر مادی دارد؟ آیا قدرت آنها در نهایت غیر از پول است؟ پول از کجا می آید؟ آن پولی که میتواند قدرت شود هم پول کم نیست.پولی بسیار زیاد باید باشد .پول بسیار زیاد از کجا می اید که بدون حساب در دست غیر آگاهان و غیر مترقیها می افتد تا حکومت بزرگترین قدرت جهان رادر دست گیرند؟اینگونه پولها فقط از جاهای بی حساب و کتاب می آید.از کشورهایی که در آنها حساب و کتاب نباشد . و اینگونه کشورها هم آنجاهاست که یا به وسیله ی اعلیحضرتهای دست نشانده اداره می شود یا بدست ملاهای نادان و خرافه پرستان ابله چه از نوع هخایی انها چه از نوع جمکرانی و طالبانی.پس تصادفی نیست که آقای هخا و افراد نا آگاه و کم مایه می توانند در آن نظام راهی پیدا کنند.برای اینکه اینگونه افراد به سادگی ابزار دست سیاستمداران آمریکایی که از همین طرق قدرتمند شده و می شوند واقع می شوند.وآپوزسیون واقعی ایرانی ، اگر منظور افراد فرهیخته وآزادیخواه ایرانی باشد ، بدرد سیاستمداران قدرتمند آمریکایی نمیخورند و تا زمانیکه آزادیخواه واقعی باشند ونخواهند نوکری کنند با استقبال آنها روبرو نمیشوند و بقول شما به گفته هایشان گوش نمیدهند و نظراتشان را تبلیغ نمیکنند.اینگونه افراد را سعی میکنند همانند امیرکبیرها و مصدق ها از جلو راه برداشته شوند. البته این به این معنی نیست که ایرانی باید همیشه در دام سیاستمداران قدرتمند آمریکایی گرفتار بماند.چنانچه سیاستمداران فرهیخته ی ایرانی هم توانمند شوند و موفق شوند جو سانسور حاکم بر جهان را بشکنند .و ارتباط بین سیاستمداران آگاه و مترقی کشورها برقرار شود ، این امکان وجود دارد که با جلب نظر مردم در کشورها ی مختلف ، حتی بتوان از حاکم شدن باندها و افرادی امثال آقای بوش هم جلوگیری نمود.وزمام امور جهان را فرهیختگان بر عهده گیرند تا بجای اینکه از راه فروش اسلحه و کشت و کشتار مردم به پولهای قدرت ساز دست پیدا کنند ، با سعی در آباد کردن جهان ،از دیدن شادی نوع بشریت در اقصی نقاط جهان لذت ببرند. حال باید دید سیاستمداران فرهیخته ی ایرانی چگونه باید توانمند شوند و آن چگونه قدرتی باید باشد که فاسد نشود؟ آن قدرتیست که از پشتیبانی ملتی آگاه برخوردار باشد .آن قدرتیست که از پشتیبانی انبوه فرهیختگان مملکت برخوردار باسد . افسوس که نیرنگ قدرتهای شیطانی حاکم بر جهان و شیطان کوچولوهای حاکم بر افراد این مملکت ،پیوندهای درونی این ملت را از هم گسسته است. و گویی خوابی عمیق همه را در بر گرفته است و همه در کما فرو رفته اند. آیا ما خودمان فعالان سیاسی و آگاه ایرانی را می شناسیم تا بعد آمریکاییها هم آنها را بشناسند؟ لااقل یکی را معرفی کنیدکه اکثریتی از نخبگان این جامعه درمورد او به اجماع برسند.آری اگر چنین عاقلانه رفتار کنیم و اول تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم امکان این هم هست که روند امور را هم به نفع جامعه دگرگون کنیم تا روشنفکران و سیاستمداران واقعی ما فارغ از ماجراجوییها و شعارهای تو خالی با اعتماد بنفس و بهره گیری از پشتیبانی هم میهنان خود مرکب اندیشه را جولان بدهند. بیایید اینگونه افراد را بشناسیم و معرفی کنیم که وقت ظیق است و فرصت کوتاه.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

آشتی ملی یا آشتی جهانی؟

اخیرا آقای دکتر یزدی اظهار داشته اند که دولت در مقابل تهدیدات خارجی آشتی ملی اعلام کند . اما آیا با پیوستن افرادی مانند آقای دکتر یزدی به حکومت ولایت فقیه و با خود را دولت آشتی ملی مورد نظر وی خواندن، این دولت صاحب چنان اقتداری می شود که تهدیدهایی را خنثی کند که متوجه ایران شده اند؟ ﺁیا با اعلام ﺁشتی ملی تهدیدهای امریکا رفع می شوند ؟ واقعیت این است که دولت ملا تاریا امنیت ایران را با چنان تهدیدهائی مواجه ساخته است که اگر تمامی افراد کشورهم به پشتبانی از آن برخیزند قادر به رفع تهدیدهای پیش رو نمی شوند. چرا که سیاستهای به کار گرفته شده از سوی دولت - که گویی از طریق شعبه ای از دفتر امور ایران کاخ سفید مستقر در دستگاه ولایت فقیه طرح ریزی می شوند - افکار عمومی جهان را بر ضد ایران برانگیخته اند. اخیرا رسانه های تصویری آمریکایی تصاویر رئیس جمهور ایران را در حالی نشان میدهند که گویی انبوه مردم از او و شعارهایش پشتیبانی می کنند. میخواهند او را کسی نشان دهند که با زبان عوام پسند دارد مردم ایران را بسوی پرتگاه می برد . با چنین دولت و مردم فریب خورده ای ، چاره ای جز جنگ نمی ماند . هرچند موجب کشت و کشتار مردم ایران نیز بشود . این زمینه سازی در افکار عمومی جهانی ، هم بخاطر موجه باوراندن جنگ و محاصره اقتصادی و هم ناگزیر جلوه دادن ویران کردن ایران و کشتار مردم است. هرگاه در این زمینه سازی موفق شود، حکومت آمریکا خود را مستظهر به پشتیبانی کل جهان در مقابل ایران خواهد یافت و بسا با پشتیبانی افکار عمومی جهان ، ایران را به ویرانه ای تبدیل نماید تا منافع خود و همدستان خود را از حالا تا آینده های طولانی تضمین کرده باشد . مقابله با تصمیم آمریکا و رفع تهدید قوای استکباری ، از این پس، فقط با جذب پشتیبانی افکار عمومی جهان ممکن می گردد . و این پشتیبانی هم زمانی می تواند بدست ﺁید که ایرانیان این دولت را که آلوده و مشهور به انواع اقدامات ضد بشری شده است بر کنار و سرنوشت خود را بدست گیرند تا افکار عمومی جهان قانع شود ایرانیان هیچ موافقتی با اعمال ناشایست حکومت ملاتاریا ندارند و مردمی آزاده و صاحب اراده هستند و اجازه نمی دهند نابخردان زمام امورشان را در دست داشته باشند . دیگر از دست افرادی مثل آقای دکتر یزدی هم کاری ساخته نیست . فقط دولت برخاسته از انتخاب واقعی مردم ایران است که می تواند با اتخاذ سیاستی عاقلانه هر گونه تهدید خارجی را خنثی و اسباب رشد ایرانیان را فراهم آورد .

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

استعفای احمدی نژاد و نان و چای شیرین

برقراری گفتگو با افرادی مثل احمدی نژاد و تلاش جهت آگاه کردن آنها از اشتباه بودن تصوراتشان و اعتقاداتشان و آنچه انجام می دهند آنقدر دشوار هست که معمولا کسی به خود زحمت نمی دهد با آنها مشغول مجادلات سیاسی و عقیدتی گردد. چرا که اینگونه افراد به هیچ صراطی مستقیم نمی شوند و شاید بتوان آنانرا در شمار گمراهان روی زمین قلمداد کرد. اینگونه افراد تا سرشان به سنگ نخورد و درد و سرگیجه ی ناشی از آنرا تجربه نکنند حتی وجود سنگ را هم انکار می کنند و اگر بر اثر برخورد شان به سنگ هم دچار ضایعه شوند ، آنرا تقدیر الهی می نامند و باز خدا را شکر می کنند که اینچنین شد و سرشان کلا از بدن جدا نشد. منهم هیچ وقت تصورنمی کردم که روزی بخواهم امثال ایشان را مستقیما مورد موعظه قرار دهم. چرا که اینها مصداق " صم بکم عمی فهم لایرجعون ولاتعقلون" هستند . ولی امروز می خواهم به یک موضوع بسیار ساده بپردازم که شاید برای ایشان هم قابل درک باشد و با این مثال از رفتار و گفتار او ، وی را متوجه کنم که چقدر از مرحله پرت است. و بفهمد که کسی که درک درستی از موضوع به این سادگی ندارد و چنین گمراهانه سخن می گوید نه فقط به در رئیس جمهوری نمی خورد و نه نباید مدعی معلمی باشد، بلکه متوجه بشود که باید از صفر شروع کرده و درسش را از کلاس آمادگی شروع کند. موضوعی که می خواهم به آن اشاره کنم در رابطه با سوالی است که خبر نگاری در حین دومین مصاحبه ی مطبوعاتیش در مقام رئیس جمهوری با خبر نگاران داخلی و خارجی از وی می کند، پیرامون اینکه می گویند سفرهایش به استانها موجب اتلاف هزینه ی زیادی می گردد. که وی جواب می دهد" کجا هزینه بر می دارد؟ما ( یعنی او و هیئت دولت ) که صبحانه مان نان و پنیر و چای شیرین است و آنهم من بعضی اوقات پنیر هم نمی خورم و فقط به نان و چای شیرین اکتفا می کنم . و بعضی شبها هم که وقت نمی کنم شام بخورم و ..." در اینجا اصلا کاری به اینکه این پاسخ اصلا ربطی به سئوال دارد یا نه و اینکه غذا خوردن شامل هزینه ی سفر می شود یا نه ندارم فقط می خواهم توجه وی را به چند اصل مسلم زیر جلب کنم همه قبول دارند که افرادی مانند رئیس جمهورو وزرای یک مملکت -1 باید رفتار و گفتارشان نمونه و سرمشق دیگران باشد همه از نصیحت کلوا و اشربوا و لا تسرفوا آگاهی دارند._2 همه صحبتها ی متخصصین علم تغذیه و بهداشت جامعه را بارها شنیده اند 3 که اغلب ایرانیان بخصوص جوانان و حتی در بین قشر مرفه جامعه از سوء تغذیه رنج می برند. همه می دانند که آثار سوء تغذیه در توانایی فکری و جسمی افراد چقدر4 ویران کننده می باشد. همه شنیده اند که اغلب ایرانیان از نوعی کم خونی ناشی از کمبود آهن5 رنج می برند. شنیده ایم که در چای ماده ای وجود دارد که اگر همراه غذا خورده شود،6 مانع جذب آهن موجود در غذا می شود و توصیه می شود که چای را ساعاتی بعد ازغذا نوشید. باز هم بارها از متخصصین علم تغذیه شنیده ایم که صبحانه مهمترین غذای7 روزانه می باشد و باید سعی شود از نظر مواد غذایی مورد نیاز بدن غنی باشد تا انرژی لازم جهت انجام فعالیت روزانه ی شخصی را تامین نماید. همچنین می دانیم که فرهنگ صبحانه خوردن در ایران دارای مشکلاتی8 هست و زمانیکه در کلاسهای درس به خستگی زود رس دانش آموزان و عدم درک مطالب درسی مواجه می شویم و علت آنرا پی گیری می کنیم در اغلب اوقات به سوء تغذیه و نخوردن صبحانه ی مناسب برخورد می کنیم. البته چای شیرین برای بچه ها و آنانکه بر اثر بد خوردن اشتهای خود را هم از دست داده اند جاذبیت دارد. و پدر و مادرهایی که تربیت و پرورش بچه هایشان برایشان اهمیت دارد و متوجه موضوع هستند، سعی می کنند بچه هایشان را از خوردن چای شیرین با صبحانه بر حذر دارند. ولی حالا با پخش با آب وتاب این قسمت از مصاحبه از رادیو و تلویزیون که استادان این دانشگاه هم آنرا برای دانشجویان ساده دل خود مناسب دیده اند، اینگونه پدر مادرها با مشکل روبرو شده اند. بچه ها می گویند اگر چای شیرین بد است چرا رئیس جمهور و وزرا می خورند و می گویند مگر قرار نبود وزارت بهداشت الگوی تغذیه مناسب ایرانیان را تهیه و ارائه نماید؟ خوب حتما وزیر بهداشت هم در داخل هیئت دولت هست و اگر نان و چای شیرین کافی نباشد حتما گوشزد می کند. ملاحظه می فرمائید که چگونه سنگی را که یک نادان در داخل چاه می اندازد چند نفر عاقل هم نمی توانند آنرا در بیاورند. البته بزرگترها متوجه موضوع شدند و بعضی ها تازه فهمیدند چرا این آقای رئیس جمهور در طول ریاستش یک کار درست حسابی نکرده و یا حرفی منطقی بزبان نیاورده است. حالا می خواهم به آقای احمدی نژاد گوشزد کنم که آقا، شمایی که متوجه موضوع به این سادگی نیستی و نمی توانی عکس العمل ناشی از بیان طرز صبحانه خوردنت را درک کنی ، چگونه فکر می کنی بتوانی از عهده ی اداره ی یک مملکت با آنهمه مشکلاتش برآیی. اگر واقعا به اندازه ی یک جو از نیت خالص نسبت به ممکلت برخوردار باشی ، همین حالا با عذر خواهی از این مردم به خاطر به مخاطره انداختن جان و مال وسلامتشان در طول این چند ماه ریاست، از سمت خود کناره گیری می کردی واین مردم را از شر وجود خود آزاد می نمودی.

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

توطئه عظیم بر ضد ملت ایران

بنظر میرسد که زیاده طلبان بی رحم، اینبار بگونه ای حساب شده قدم برمیدارند که ایرانیان دیگر فرصت نکنند خود ابتکار عمل برای اداره کشورخود را در دست گیرند.ورژیم هم فرصت تسلیم شدن پیدا نکند.بدین منظور بطور همزمان در اجرای دو برنامه بطور هماهنگ عمل میکنند اول اینکه،از طرفی، با استفاده از رفتارها و گفته های نسنجیده و مخالف حقوق بشر سران رژیم ایران ، آن را رژیمی خطر ناک برای جهان معرفی می کنند واز طرف دیگر،به افکار عمومی خودشان چنین وانمود می کنند که تمام راههای دیپلماتیک ممکن را طی کرده اند و می کنند ولی در نهایت مثمرثمر واقع نشده است و نمی شود .دوم اینکه دولت و مردم ایران را در حالت امیدواری نگه می دارند چنانکه دولت، خود را مجبور به تسلیم شدن کامل مانند قذافی نبیند. و مردم ایران هم تا لحظه ی آخر امید به نتیجه بخشی اقدامات سیاسی را از دست ندهند. مبادا ازترس جنگ خانمانسوز ، بر ضد رژیم بشورند و خود اختیار کشور را به دست گیرند . چرا که جهانخواران این بار تصمیم دارند لقمه ی بزرگ ایران را، به طور توافق، در بین خود تقسیم کنند . برای تقسیم این لقمه بین خود باید سعی کنند تا ممکن است <خطرایران> رابزرگ جلوه دهند تا چنگ انداختن بر هستی ایران موجه جلوه کند و هر چه فعلا دارایی ایران می باشد و آنچه در ایران به صورت منابع طبیعی موجود است و حتی نیروی کار موجود هم تا آینده ای نا معلوم در اختیار آنها قرار گیرد. بدین منظور باید تمام زیرساختهای اقتصادی موجود در ایران از بین برود تا مجبور شویم دوباره همه چیز را از آنها خریداری کنیم و فرصت عرض اندام هم پیدا نکنیم. در نتیجه، تاآینده ای نا معلوم، بازار آنها، در همه مایحتاج شویم وآنها را با قیمتهایی وارد کنیم که آنها برای کالاها وخدمات خود و منابع ما تعیین می کنند. اما اگر رژیم مانند لیبی تسلیم شود و یا ایرانیان این حکومت را برکنار کنند و حکومتی آزاد با مشخصاتی پسندیده برپا کنند ، دیگر بهانه ای برای حمله به ایران نمی ماند . بدین خاطر از زمانی که پرونده ی ایران در سازمان انرژی اتمی و اخیرا در شورای امنیت مطرح شده است ، پله پله شرایط را برای ایران دشوارتر کرده و افکار عمومی را بر ضد ما بسیج و هر چند وقت یکبار بیانیه و یا قطعنامه ای در تشدید فشارها بر ایران صادر نموده اند . ولی در بین هر یک از این مراحل مرتبا صحبت از ادامه ی دیپلماسی و امید به حل مسئله از طریق سیاسی در میان بوده است . همین چند روز را توجه کنید که در حالی که چند روز بیشتر به پایان مهلت یکماهه نمانده است ، این چنین وانمود شده است که جلسه ای که در پشت درهای بسته در مسکو در خصوص چگونه برخورد کردن با ایران تشکیل شد بی نتیجه بوده است. در حالیکه روایتهای ضد و نقیض از آنچه در آنجا گذشت حکایت دیگری دارند. روایت غالب این بود که بعلت مخالفت چین و شوروی نتوانسته اند تصمیم بگیرند. از طرفی آمریکا می گوید از اول هم قرار نبود به نتیجه مشخص برسند . آن دیگری می گوید آن چنان هم بی نتیجه نبود و یکی دیگر می گوید بعد از گزارش البرادعی تصمیم گرفته می شود . سئوال این است که اگر قرار نبود نتیجه ی مشخص داشته باشد چرا تشکیل شد و چرا نمایند ه ی آمریکا پس از جلسه می گوید حرفی برای گفتن ندارد ؟ چنین استنباط می شود که جلسه بی نتیجه هم نبوده و احتمالا تصمیم همان است که گفته اند چگونگی برخورد با ایران به گزارش البرادعی بستگی دارد که چند روز دیگر درست در پایان مهلت یک ماهه ارائه می گردد . لذا تصمیم گرفته شده ، ولی تا آن زمان اعلام نمی شود. چرا که می خواهند فرصت تسلیم را هم از رژیم ایران بگیرند و با دعوت از ایرانیها به مسکو چند روزی هم آنها را با بحثهای جدید مشغول دارند تا این فرصت چند روزه هم به پایان برسد تا قطعنامه ی مناسب بر ضد ایران تصویب شود و این مرحله را هم با موفقیت به پایان برسانند . جنب و جوش های سیاسی این چند روز هم گویای این موضوع است که هماهنگی های لازم دارد در بین سران تصمیم گیرنده به عمل می آید . دیدار رئیس جمهور چین از آمریکا و بعد از آن از عربستان ، گفتگوی صدر اعظم آلمان با رئیس جمهور روسیه ، سفر شیراک به مصر ، همه گویای این واقعیت می باشد که توطئه ای بزرگ بر ضد ملت ایران در جریان است. و بر ایرانیان است که برای نجات خود چاره ای بیند یشند . حتی اگر میزان صحت همه ی این حدس و گمان ها که در باره ی حمله به ایران در سطح جهان مطرح گردیده است به اندازه ی یک درصد هم باشد، هیچ عاقلی ضرورت برکناری رژیم نادان حاکم بر ایران را که مدت هاست ایرانیان را در برزخ مرگ و زندگی نگه داشته است مورد شک قرارنمیدهد . لذا همه ی ایرانیان دلسوز را به توجه به مطالبی که در این وبلاگ عنوان کرده ام دعوت می نمایم . و باز اعلام می کنم که وقت ضیق است و فرصت کوتاه . http://aznegahema.blogspot.com/ - roozyaznov@yahoo.com

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

خون آمریکایی و سر نوشت انقلاب ایران

اخیرا آمریکا اعلام کرده است که چون در عراق خون داده است پس حق اظهار نظر در ترکیب دولت آینده ی آن کشور را دارد . حال جای دارد سعی کنیم برای سئوالات زیر پاسخ بیابیم و ببینیم چه باید کرد تا ما دچار سرنوشت عراق کنونی نشویم . چرا با وجود گذشت چند ماه از انتخابات عراق دولت آن کشور تشکیل نمی شود؟ اگر قرار است در آنجا دموکراسی برقرار شود چرا راه کارهای معمول دموکراتیک بر اساس انتخابات عمومی در عراق کار برد خود را نشان نمی دهد؟ آیا مشخص است که چه کسانی بر عراق حکومت می کنند؟ آیا گروههای سیاسی عراقی هستند که سرنوشت آن کشور را رقم می زنند؟ عاملین اقدامات تروریستی و کشتارهای روزانه ی مردم عراق کیانند؟ حتی اگر کسانی در این مورد که آنچه در عراق می گذرد خارج از کنترل آمریکائیها و متحد او انگلستان نمی باشد پیش از این شک داشتند، با شنیدن این ادعای آمریکا باید شک آنها بر طرف شده باشد. آیا هنوز هم کسی هست که تصور کند آمریکائیها همه ی این لشکر کشیها را انجام داده اند که حکومت عراق را بدست منتخبین ملت عراق بدهند؟ اصولا اگر امریکا برای ملت عراق ارزشی قائل بود و آنان را صاحب حق میدانست و ملت عراق را ملتی میدانست که بتواند حق خود را بدست آورد، ننگ لشکر کشی به آن کشور را با وجود مخالفتهای داخلی و بین المللی قبول می کرد؟ آیا برای ملت عراق جنگیدن با صدامیان راحت تر بود یا با ارتش های آمریکا و انگلیس و دیگران. واضح است که ملتی که عرضه ی رها کردن خود از دست یک حکومت اقلیت را ندارد. نمی تواند خود را از شر ابر قدرتهای جهانی نیز رها کند. و آمریکا نیز هرگز تا به رسیدن به مقاصد خود در عراق به چیز دیگری نمی اندیشد. فقط چیزی که برای آنها اهمیت دارد روش کار در عراق است بگونه ای که افکار عمومی آمریکا و جهان بهانه ی مستقیم و روشنی برای مخالفت صریح با اقدامات آنها در عراق ایجاد نکند.لذا بجای اینکه بیاید مستقیما حکومت دست نشانده ی خود را در آنجا مستقر کند، تمام اشکال راه کارهای بقول خودشان دموکراتیک را بصورت صوری بمورد اجرا می گذارد و زمانیکه نتیجه ی این اقدامات برای آنها رضایت بخش نباشد از همان برگ برنده ی خود که زور و سلطه هست استفاده می کنند آنهم نه اعمال مستقیم آن بلکه غیر مستقیم و بقول خودشان عاقلانه . آنقدر قتل و غارت و ویرانی بدست عوامل خود چه بشکل تروریست و چه به اسم مبارزه با تروریسم انجام می دهند تا مخالفین خود را از سر راه بر دارند و یا آنانرا بی اثر نمایند. و حتی آنها را در خدمت خود بگیرند. در حال حاضر آمریکا در عراق قادر به انجام هر کاری می باشد. می تواند هر کس را می خواهد بکشد و قتل ها را به گردن تروریستها بگذارد ، می توان هر جا رامنفجر نماید و آنرا به گردن تروریستها بیندازد. و هیچکسی هم نمی داند این تروریستها کیانند. و از کجا حمایت می شوند. حتی اگر اینگونه اعمال بدست کسانی مثلا ایرانیان نیز انجام شود باحتمال بسیار زیاد آنها در جریان هستند و شاید خود شان موجبات آنرا فراهم کرده باشند. همان طور که فعالیتهای اتمی را در جریان هستند و هر گاه مصلحت بدانند جزئیاتی از آن را افشا می کنند .کیست که نداند اگر بنابر دعوا و جنگ باشد کسی برنده می شود که قدرت جنگی بیشتری داشته باشد و از امکانات بهتری برخوردار باشد . و فقط احمق ها هستند که با قوی تر از خود از راه زور در می افتند. شاید کسانی باشند که بگویند آمریکا را نباید چنان غولی پنداشت که کسی جرات هیچ اقدامی در برابر او نداشته باشد.البته راه مقابله با هرگونه تلاش مفسده جویانه در دنیا فقط مبارزه ی نظامی نیست . امروزه افکار عمومی جهانی حرف اول را میزند. ولی همه قبول دارند که از نظر نظامی فعلا آمریکا از همه قویتر است. و برای همین هم هست که سعی کرده است زمینه ی نظامی گری را در دنیا تقویت کند. تقویت نظامی گری در دنیا حاکمین آمریکا را به تمامی مقاصد خود می رساند. چه از نظر خوی سلطه جویانه ی خود و چه از نظر کسب ثروت بی حد و مرز برای حاکمین و چه از نظر تقویت اقتصاد مملکتشان برای راضی نگاه داشتن ملت های خود جهت کسب رای آنها برای ادامه ی حکومت. اهداف حاکمین فعلی ابر قدرتهایی مثل آمریکا جز اینها نیست و شعارهای دیگر فقط در خدمت اینگونه اهداف هستند. و علت موفقیت آنها در نیل به اینگونه اهداف این است که لا اقل آنقدر عقل دارند که مغزهای متفکر و افراد هوشمند کشور خود و کشورهای دیگر را به خدمت اهداف خود بگیرند و چنین کرده اند. و با سازماندهی مناسب و تصحیح روش های خود این مسیر را ادامه می دهند. برای متوجه شدن از این موضوع کافیست رفتار آمریکائیها را در قبال انقلاب ایران طی 27 سال گذشته مورد مطالعه قرار دهیم . حتی اگر بعضی نظریه ها مبنی بر هدایت انقلاب ایران بدست ابر قدرتها را هم نپذیریم. آنچه پس از انقلاب گذشت نشاندهنده ی عملکرد دقیق آنها در قبال ما و ضعف تاکتیکهای ما در برابر آنها بوده است. مگر ما مدعی نبودیم که توانستیم حکومت دست نشانده ی آمریکا را بر کنار و اداره ی مملکت خود را با شعار نه غربی نه شرقی بعهده بگیریم ؟ ولی اگر درست به آنچه گذشت نگاه کنیم ، می بینیم که چگونه براثر توطئه ها و وسوسه های غربی و شرقی ( البته اکنون مشخص شده است که سرویسهای مخفی شرقی هم از سالها قبل از سقوط شرق تحت تاثیر غرب قرار داشته اند ) خود ما موجب سر در گمی خود در کوره راههای چپ و راست شدیم و بجای استفاده از عقل و درایت خود و ادامه ی روند اتحاد ملی موجبات حذف همدیگر و فرار مغزهای متفکر از مملکت و سپردن اداره ی مملکت به گروهی شده ایم که به آسانی مورد سوء استفاده ی ابر قدرتها قرار می گیرند. آمریکائیها با دقت هر چه بیشتر با استفاده از انقلاب ایران زمینه ی نظامی گری را که بعد از جنگ ویتنام از بین رفته بود دوباره احیا کردند تا سلطه ی خود بر جهان را ادامه دهند. و ما نیز به سادگی در دامهای متعدد آنها گرفتار شدیم . تا انجا که من بخاطر دارم بازداشت تعدادی تبعه ی انگلیسی به اتهام جاسوسی،وآزاد کردن آنها با اعلام اینکه اشتباه صورت گرفته بود،بعد از بهره گیری لازم انگلیسیها ار موضوع. و گروگان گیری در سفارت آمریکا و حمله به گروههایی از خارجیان در ایران، از جمله اقداماتی بودند که با توطئه های بیگانه و بنام اعمال انقلابی در ایران صورت گرفت تا بهانه ی لازم برای اقدامات خصمانه بر علیه ما را ایجاد کنند. تسخیر سفارت آمریکا در ایران و به گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکائی مهمترین زمینه ساز ایجاد روحیه ی نظامی گری در جامعه ی امریکائی پس از جنگ ویتنام گردید. و سپس با معاملات پنهانی بین حکومت ایران و آمریکا و ایجاد گروههای تروریست در جهان بنام اسلام و ایجاد حادثه ی یازده سپتامبر دست آمریکا را برای هر گونه اقدام نظامی در جهان باز کرد. و چقدر سخت است که بخواهیم قبول کنیم. افرادی همچون آقای خمینی با داشتن اطرافیانی همچون خامنه ای و رفسنجانی آتش بیار این معرکه شدند.آری شعاردموکراسی خواهی آمریکا چیزی جز وسیله ای برای گول زدن افکار عمومی نیست . همانطور که همین اکنون در عراق اجازه نمی دهند دولتی برخاسته از رای مردم آن مملکت ، حتی رائی که در زیر سر نیزه ی آمریکایی کسب شده است. شکل بگیرد. درست عین همین اتفاق به شکلی دیگر در ایران اتفاق افتاد و آن برکناری اولین رئیس جمهورمنتخب ملت بود که موجب نا امید کردن ملت ایران از انتخاب آزاد خود شد. مدارکی که بعدها رو شد مشخص کرد که چگونه معاملات پنهانی حکومتیان غیر منتخب با بیگانه و وسوسه های خناسان چنین نتیجه ای بهمراه داشت. آنقدر کسانی مثل بهشتی ، خامنه ای، رفسنجانی و غیره ، بر ضد بنی صدر در گوش خمینی خواندند تا او راکه خود هم گرایشی سلطه گرایانه داشت و هم شدت بیماریها عقل را از او گرفته بود راضی به بر کناری او کردند و با عوامل خود که موفق به کسب اکثریت در اولین مجلس شده بودند برنامه ی خود را عملی کردند. قبل از آن در زمان انتخابات مجلس زمانیکه آقای بنی صدر از مردم خواست مجلسی انتخاب کنند که در اداره ی امور مملکت با رئیس جمهور هماهنگ باشد. همین آقایان با استفاده از هر مجلس و محفل و منبر و رادیو تلویزیون جنجال بپا کردند که بنی صدر می خواهد با هماهنگ کردن مجلس با خود دیکتاتوری ایجاد کند. و چنان جوی ایجاد کردند که مردم متوجه نشدند که هماهنگی مجلس با رئیس جمهور یعنی چه . و با استفاده از غفلت مردم و کوتاهی بسیاری از سیاستمداران ، دسیسه های آمریکایی انگلیسی کارساز شد و همانگونه که افرادی امثال امیرکبیر و مصدق از صحنه ی سیاسی ایران حذف شدند ، بنی صدر و امثال او هم از صحنه ی سیاست ایران بعد از انقلاب حذف شدند تا زمینه ی عملی شدن برنامه های آمریکا بدست زورپرستان و نادانان حاکم برایران بوجود آید. آری ما در زمان انقلاب به بهترین سلاح روز مجهز بودیم و آن گل بود که بر تفنگ پیروز شد. ولی بلافاصله پس از پیروزی تفنگ دست گرفتیم . شاید بهتر می توان گفت دستمان دادند. ابتدا بصورت اسباب بازی . ولی بعد بازی با آنرا شیرین یافتیم و آنرا سلاح خود کردیم. درست بخاطر دارم که در روز 21 بهمن سال 57 قبل از آنکه ارتش اعلام بی طرفی کند یکی از عوامل رژیم را در جایی دیدم که سر دستگی گروهی اوباش را بعهده داشت و بطرف اسلحه خانه ی پادگانی هجوم می بردند و مردم عادی هم بدنبال آنها . هر چه فریاد زده شد اینها دیگر مال ملت است به آن دست نزنید گوش شنوایی نبود و زمانی که دیدیم دارند همه را به سرقت می برند ، به دوستان گفتیم هر چند تا می توانید بردارید که به دست اینها نیافتد. ولی آنها با سازماندهی حرکت می کردند و زمانی که ما می خواستیم از محل خارج شویم . جلو ما را گرفتند و همه اسلحه ها را ضبط کردند. یعنی اسلحه ها را از دست هر کس که از خودشان نبود می گرفتند . و احتمالا حمله به بیشتر پادگانها به همین شکل صورت گرفت . ابتدا فکر کردم رژیم می خواهد طرفداران چماقدار خود را به اسلحه مسلح کند که با مردم بجنگند ولی اینچنین نبود و فکر می کنم این دستور جدیدی بود که در هماهنگی با آمریکائیها به نیروهای اطلاعات و ضد اطلاعات رژیم داده بودند. چون متوجه شده بودند که ارتش آنزمان ارتشی نبودکه در مقابل انقلاب بایستد و با اسلحه ی خود بطرف گل شلیک کند و اگر چند صباحی صبر می کردند تمام پادگانها در دست فرماندهان مردمی از خود نظامیان قرار می گرفت. و چنین ارتشی بهترین پشتیبان انقلاب می شد . ولی می خواستند این ارتش را متلاشی و خلع سلاح کنند و سلاح را در دست گروههای اوباشی قرار دهند که خود کنترل می کردند و بسیاری از همین افراد جذب آنچه کمیته های انقلاب نام گرفت گردیدند . و ماندند که آن کنند که می بایست می شد. البته در کمیته های انقلاب بسیاری از انقلابیون مخلص و مردم ساده هم بودند ولی در طول زمان انقلابیون مخلص که شرایط حاکم برخود را سالم نمی دیدند از آنها کناره گیری کردند و زمینه برای فرصت طلبان موجود فراهم گردید . و بعضی ها با ساختن دشمنان قلابی برای انقلاب و با سازماندهی توطئه های قلابی و سپس با لو دادن آنها به آخوندهای ساده دلی که در راس کمیته ها قرار گرفته بودند برای خود منزلت کسب کردند و موجبات ارتقاء خود به بالاترین مقامها را فراهم و سپس دستور ات وارده از سازمانهای اجنبی را اجرا می کردند. و این شد که مدافعین انقلاب گل بدست اسلحه بدست شدند و از آن پس دیگر اسلحه بود که تکلیف تعیین می کرد. و فریاد های مخلصین روشنفکر هم دیگر بگوش مغرورین حاکم شده نمی رسید و شد آنچه شد . با کنارزدن تدریجی مخلصین انقلابی و روشنفکران، و با نفوذ عوامل بیگانه در بالاترین سطوح، زمینه را برای حاکمیت گروهی خشک سر و نادان فراهم کردند که به راحتی در دامهای گسترده شده از طرف آمریکا و امثال او افتادند. و از آن پس شمشیر آمریکایی از آستین قبای آخوند ایرانی در می آید که ملت خود را بیگانه و غیر خودی بداند. هر صدای مخلصانه ای را در گلو خفه کند و سیاستهای عجیب و غریبی در مملکت پیاده شود که معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته اند. و این شد که روز بروز ملت نسبت به حاکمیت بیگانه تر شد و حالا دیگر در غیاب ملت و روشنفکران واقعی همان فرصت طلبان تعیین تکلیف می کنند و حالا مفهوم این گفته که امریکا و رژیم دو لبه ی یک قیچی هستند را بخوبی درک می کنیم . حالا آمریکا دارد میوه ی آنچه قبلا کاشته شده را می چیند. اگر توانسته است افغانستان و عراق را اشغال کند. اگر توانسته است با استفاده از قدرت نظامی خود همه را با خود هماهنگ نماید. بخاطر همین ایجاد زمینه ی نظامی گری در جهان بوده است. و اکنون نوبت ایران است که نه فقط عقده های خود را خالی کنند ، بلکه سلطه ی خود و منافع اقتصادی سالیان دراز خود را با از پا در آوردن ایران تضمین کنند. آری اکنون برای آمریکا جز تسلیم ایران و آنهم جز تسلیم خفت بار پس از ویرانی کامل کلیه ی زیر ساختهای اقتصادی و کشتار بسیاری از ایرانیان هدفی نیست. منافع گروه حاکم بر آمریکا فعلا این است و اگر صحبت از مذاکرات و چانه زدنهای بین المللی و انواع شل کن سفت کنها هست فقط برای ایجاد زمینه ی کامل این اقدام است. وهر گاه چنین اتفاقی بیافتد که خواه ناخواه خونهایی نیز از آمریکائیان ریخته خواهد شد ، در اینجا نیز مانند عراق خواهند گفت ماخون داده ایم و لذا حق ماست که حکومت تعیین کنیم . پس اگر کسانی هم دل خوش کرده اند که با حمله ی آمریکا از دست رژ یم فعلی ایران رها می شوند و احیانا می توانند به جائی برسند. باید بدانند که به این ساده گیها نیست. حتی اگر تا آنزمان زنده بمانند و بدست سربازان آمریکایی کشف حجاب کامل نشوند ، تنها اگر بتوانند نوکری بدون قید و شرط آمریکا را قبول کنند قادر به زندگی در ایران خواهند بود. آنهم زندگی که بمراتب بدتر از زندگی در عراق امروز خواهد بود. حاکمین فعلی ایران هم بدانند که در آنصورت سرنوشتی بهتر از صدام حسین پیدا نخواهند کرد . و حامیان این حکومت نیز از همین اکنون زندانهای ابو قریب و قبرستانهای شلوغ فعلی عراق را برای خود مجسم کنند. انجام مانورهای نظامی در خلیج فارس هم دیگر کارآیی ندارد. آمریکائیها مجبور هم نیستند که در خلیج فارس بمانند. آنها زمانیکه یک اجماع جهانی بر علیه ما ایجاد کنند. براحتی می توانند داخل خلیج فارس را نیز به عوامل خود بسپارند و با استقرار نیروهای خود در خارج از خلیج از همانجاها شما را فلج نمایند و مملکت را ویران کنند. مردم ایران بدانند که ادامه ی روند فعلی حاصلی جز آنچه گفته شد ندارد. به امیدهای واهی مانند حمایت قدرتهای شرقی ویا مذاکراتی که بعد از اتمام مراحل مختلف آماده سازی زمینه ی اقدام نهایی ، نوید آنرا می دهند ننشیند. فقط یک راه نجات برای ایرانیان وجود دارد و آن شکستن جو بین المللی موجود بر علیه خود است و آنهم جز از راه اثبات برائت از گروه حاکم حاصل نمی شود. برای رسیدن به این هدف راهی جز برگشت به اصل انقلاب 57 نمی بینم تا با ایجاد جنبش همگانی برای برکناری حکومت فعلی و برقراری حکومتی دانا، و با درس گرفتن از تجربه ای که هنوز فراموش نشده راه خود را از بیراهه جدا و مملکت خود را از شر اهریمنان زمانه نجات دهیم . آری هنوز هم سلاح گل در دنیا کاربرد دارد. کسانی از این مملکت هستند که در طول تمام این دوران با دقت زیاد نظاره گر این اتفاقات زیان بار بوده اند و تنها خون دل خوردند ولی حرفهای آنها بگوش ملت نرسید یعنی نگذاشتند برسد. یکی از کسانیکه تجربه ی این سالها را با دید علمی مورد بررسی قرار داده است و خود قربانی توطئه هایی شد که شرح دادم ، آقای ابوالحسن بنی صدر است. و چه بسیار نادرند اینگونه افراد و چقدر ما ایرانیان بدبختیم که از وجود اینگونه افراد بی بهره می شویم. بیش از هر چیز خواندن نوشته های این مرد را به همه توصیه می کنم . و مخصوصا از سواد داران و نخبگان مخلص جامعه تقاضا دارم به آنچه وی گفته و نوشته است توجه بیشتری بنمایند و اگر ایده های او را نیز قابل نقد می دانند لااقل به نقد بکشند، بهمان روش بحث آزاد او. چرا که کسی را ندیده ام که مثل او تجربه های قبل و بعد از انقلاب را با دقت فراوان به رشته ی تحریردر آورده باشد و فکر می کنم اگر همه چنین کنند و به خصومتهای دیرینه اهمیت ندهند با من موافق خواهند شد که بهترین راه ما میتواند همان باشد که در طرح 12 ماده ای نجات ایران بر شمردم.من در مقام یک معلم ساده که در طول همه این 27 سال خون دل خورده ام با وجود گرفتاریهای روز مره ای که هر ایرانی با آن دست و پنجه نرم می کند . مدتی است راه وبلاگ نویسی را بصورت بسیار غیر حرفه ای یاد گرفته ام و نظراتم را بشکلی تقریبا ساده در مورد خطراتی که در پیش روی مان هست بیان کرده ام به امید اینکه بتوانم بخشی از قصور گذشته و حال خود را در مقابل سرنوشت خود و فرزندان خود و افراد جامعه جبران نمایم امیدوارم مورد توجه قرار گیرد. چنانچه این مطالب مورد توجه افراد موثر در جامعه ی ایرانی قرار بگیرد و نظر خود را ابراز نمایند می توان با اعلان برنامه ، وسائل گفتگو و هماهنگی در بین گروههای اجتماعی را فراهم نمود . به امید آنروز. roozyaznov@yahoo.com

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۵

ماهی تشنه- ماهی سیراب-و ماهیگیران فرصت شناس

در اولین روزهای فروردین مقاله ای تحت عنوان ماهیان تشنه ! نقدی بی پروا از گنجی و شیدائیان گنجی، از آقای داریوش سجادی را خواندم و آن را قابل نقد یافتم. نه از آنجهت که ایشان از گنجی انتقاد کرده است بلکه از آن جهت که نقد او بیشتر از آنکه گنجی را نقد کند ، بی پروا مردم ایران را نقد کرده است. و باز هم نه از آن جهت که مردم ایران غیر قابل نقد باشند، بلکه از آن جهت که این گونه نقد که نگاهی ناامیدانه به این مردم و تغییر ناپذیری آنها دارد توسط کسی انجام می گیرد که کارش به نوعی آموزش مردم است چه به عنوان یک نویسنده و چه به عنوان مجری برنامه های تلویزیونی که هدفی جز آموزش نباید داشته باشد. من به عنوان یک معلم چندین ساله می توانم بگویم که اگر یک معلم امیدی به یادگیری محصلین خود نداشته باشد و بدتر از آن این ناامیدی را به محصلین هم منتقل کند دیگر نمی تواند معلم باشد و وجودش به عنوان یک معلم تقریبا بی حاصل خواهد بود . چون در آن روز قصد سفر به شهرهای کوچک و دهاتی که پرورشگاه همین مردم است که به قول آقای سجادی در طول شش هزار سال تغییری نکرده اند داشتم، تصمیم گرفتم بعد از سفرنقد خود را بنویسم . البته من هم از بد روزگار اشخاصی مثل آقای سجادی را فقط از طریق خواندن اتفاقی بعضی از مقالات ایشان و تماشای یکی از مصاحبه های تلویزیونی اش می شناسم و هدف از این نقد ، نقد ایشان نیست بلکه هدف نقد فردی است در موقعیت ایشان . با توجه به اینکه در دهاتی که من رفتم آثاری از ابزار تمدن امروزی مثل اینترنت و ماهواره نبود ، این چند روز را سعی کردم به جای خواندن مقالات و گوش دادن به گفته ها و اخبار فقط به مردم و طبیعت نگاه کنم و روی آنها و تغییرات احتمالی در آنها تمرکز کنم . حالا که برگشته ام و نگاهی به صفحات اینترنتی کرد م دیدم دیگرانی هم نقدهایی بر مطالب ایشان نوشته اند ، هر یک از زاویه ا ی متفاوت . و باز آزرده شدم که چرا ما عادت کرده ایم نقد یکدیگر را که باید با هدف تکمیل نظرات همدیگر باشد، آغشته به کلماتی می کنیم که بوی نامهربانی می دهد . آن هم در زمانی که ما به مهرورزیدن به یکدیگر نیاز داریم . عقیده دارم که به عنوان انسان حتی دشمنان یکدیگر هم قبل از اینکه کارشان به دعوا و زد و خورد بکشد، باید مجادلات و مرافعات و مذاکراتشان در خور انسانیت و آری از کلمات رنجش آور باشد تا پیش از آنکه به احساسات میدان عمل بدهیم ، سعی کنیم با استفاده از عقل و علم اختلافات را رفع کنیم . و باید قبول کنیم که هیچ یک از ما عقل کل نیستیم ولی هر کدام ذرات کوچکی از حقایق را درک کرده ایم و زمانی می توانیم به طرف کمال برویم که این حقایق را از همدیگر یاد بگیریم و به دیگران هم یاد بدهیم تا در سایه ی درک حقایق مسیر تکامل خود را طی کنیم و اگر چنین می کردیم و می کردند حالا مجبور نبودیم بگوییم که در طول شش هزار سال تغییر نکرده ایم.آری در اینکه بگوییم تغییری نکرده ایم حقیقتی نهفته است ولی نه اینکه هیچ تغییری نکرده باشیم، بلکه به اندازه ی کافی تغییر نکرده ایم . ولی افرادی که به گونه ای نقش آموزشی در جامعه بازی می کنند و در گفته ها و نوشته های خود مردم را مورد خطاب قرار می دهند باید به این فکر کنند که چرا مردم به اندازه ی کافی تغییر نکرده اند . آیا نمی شود مردم را تغییر داد و اصولا تغییرات مورد نظرما در مردم چگونه باید جلوه گر شود . شاید تغییراتی صورت گرفته ولی زمینه ی بروز وجود ندارد . در این چند روز مسافرتم سعی کردم به این موضوع ها بیشتر توجه کنم در دهات و شهرستانهای کوچکی که من در این چند روز مسافرت کردم یعنی جایی که من و امثال من از آنجا برخاسته ایم فرهنگی حاکم بوده و هست که زندگی اغلب ما ایرانیان متاثر از همین فرهنگها می باشد .باید بگویم که تغییر صورت گرفته است و هر جا زمینه ای وجود داشته بسیار زیاد هم تغییر کرده است . همانطور که من و امثال آقای سجادی هم تغییر کرده ایم. آقای سجادی می توانند به سیر تحولات در افکار خود از بدو زندگی تا کنون مراجعه کنند که بنده از آن بی خبرم ولی زمانی که خودم و افراد مثل خودم را با آنچه قبلا بوده ایم مقایسه می کنم ، تغییرات عمده ای می بینم . تغییراتی که در نسل قبل از ما به این وضوح دیده نشده و نسل بعد از ماهم که در بعضی جهات کاملا با ما متفاوتند . و شاید بتوان گفت که شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده که به عنوان نمونه ی ایرانیان از آنها نام برده اند مربوط به نسل قبل از ما هستند. باید به ایشان عرض کنم که بله حتما تا کنون تغییرات زیادی انجام شده و حالا با امکانات امروزی بسیار ممکن می باشد که حتی در طول یک هفته تغییراتی بتوان در مردم ایجاد کرد که در طول شش هزار سال نشده باشد . همین مردم ساده ی ایران فعلی را هم که نگاه می کنی ، بسیار مستعد تغییرات بزرگند و این را به تجربه در صحبت هایم با همین مردم متوجه شدم . باید ببینیم چه چیز مردم را آنطور که اشخاصی مثل آقای سجادی می خواهند تغییر می دهد . آیا اقداماتی از جمله آنچه آقای گنجی کرد موثر است ؟ آیا نوشتن مانیفست و گفته های دیگر ایشان و اعتصاب غذای ایشان بدون تاثیر است ؟ اگرچنین است پس چه چیز موثر است ؟ زمانی که یک صحبت دو سه دقیقه ای می تواند نظر و رای افرادی را تغییر دهد ، چگونه می شود اینگونه اقدامات بی تاثیر باشد . مهمترین علت کندی تغیییرات در جوامعی مثل جامعه ی ما سانسور است . و چه چیز بهتر از اقدام آقای گنجی می تواند سانسور را بشکند ؟ و شما آقای سجادی وظیفه دارید که در راه شکستن این سانسور کوشا تر باشید و بسیار امیدوارانه تر با مردم صحبت کنید. این وظیفه ی افرادی مثل ایشان است که مردم را امیدوار کنند به تغییرات ولی متاسفانه ایشان در نوشته هایشان که پیرامون آقای گنجی انتشار داده اند سعی نمی کنند این امیدواری را تقویت کنند و گاهی به عکس عمل می کنند . در اینجا مایلم به بعضی از مطالب اشاراتی داشته باشم. نوشته اند که مردم ایران همیشه می دانسته اند که چه نمی خواهند ولی نمی دانند که چه می خواهند . و مثالهایی از دوران مشروطه ، انقلاب اخیر ، انتخابات 76 و غیر آوردند . من می خواهم عرض کنم که این گفته ها همه ی حقیقت نیست . مردم اگر استبداد نمی خواهند ، حکومت غیر استبدادی می خواهند چون می دانند بهتر است. اگر با جمهوری اسلامی موافق شدند برای این بود که بنا بر باور آنها جمهوری اسلامی یعنی عین عدالت . اگر در انتخابات 76 خاتمی را انتخاب کردند برای این بود که خاتمی شعار آزادی ، قانون و مردمسالاری می داد . خوب در تمام دنیا آنجا که مدعی آزادی و انتخاب مردم هستند هم مردم بر اساس شعارها رای می دهند و کمتر در جزئیات این که چگونه این شعارها جامه ی عمل می پوشند کاوش می کنند . و اغلب فقط بر اساس تجربه ای که از رژیم ها و یا احزاب و عملکرد آنها دارند تصمیم می گیرند. مشکل همیشگی مردم ایران وجود جو اختناق و سانسور و نداشتن حق انتخاب بوده است که نتوانسته اند خود را نجات بدهند و مملکت را مستعد تغییرات اساسی نمایند . هر جا و هرزمان که سانسور کمتر بوده و اطلاع رسانی بیشتر ، تصمیم مردم بهتر بوده است . در انتخابات اخیر هم ، تجربه ی گذشته به مردم آموخت که در انتخابات شرکت نکنند ولی حکومت با تقلب برای شخص مورد نظرش رای ساخت . حالا اگر من وشما هم که خود را تغییر یافته می دانیم بگوییم هفده میلیون به احمدی نژاد رای دادند ! تقصیر مردم بیچاره چیست ؟ نوشته اند نارسایی سنتی حاکم زمینه ساز آفت قهرمان پروری شده و قهرمان در چنین جامعه ای آفت جامعه است. خوب در اینجا نیز نمی توان مردم را آنقدر مقصر دانست که دیگر آنها را رها کنیم و به خاطر اینکه نکند آفت جامعه شویم اقدامی موثر انجام ندهیم.و نمی توانیم بگوییم که هر قهرمانی آفت جامعه می شود که در این صورت دیگر قهرمان نخواهد ماند . و اصلا چرا باید اقدام آقای گنجی و توجه مردم به این موضوع را قهرمان پروری نامید ؟ اگر مردم به این موضوع ها توجه می کنند نمی توانند گفت دارند قهرمان می پرورند . چرا نگوییم دارند دنبال سازماندهی خود می گردند ؟ بلی اگر مردم بخواهند تغییرات در جامعه ی خود پدید آورند احتیاج به سازماندهی دارند و این است که به هر اقدام ضد رژیمی روی خوش نشان می دهند . ولی از آنجا که دیگر اعتماد کامل به کسی نمی کنند و از طرفی هم جو سانسور مانع هماهنگی آنان می گردد ، با اقدام تنها یک فرد مثل آقای گنجی جنبش همگانی ایجاد نمی شود . و تا مردم سازمان پیدا نکنند هیچ کاری نمی توانند انجام دهند . در اینجا لازم می دانم به قسمتی از پاسخ ایشان به یکی از منتقدانشان اشاره کنم، آنجا که گفته اند نخستین رئیس جمهور ایران در پاسخ به سئوال خبرنگاری که علت فرارشان را جویا شده بود پاسخ داد "من به زودی به ایران بر می گردم چون نود درصد مردم ایران طرفدار من هستند" و خبرنگار زیرک هم مجددا پرسید " یعنی رئیس جمهور تنها از ترس ده درصد از کشور گریخته اند ؟" و اینگونه استدلالها را محیر القول نامیده اند . آیا شما نمی دانید که حتی یک درصد مردم هم اگر سازماندهی داشته باشند می توانند بر نودو نه درصد بی سازمانها غلبه کنند ؟ مگر در کودتای 28 مرداد چند درصد مردم بودند که کودتا کردند ؟ و فکر می کنید آقای بنی صدر می بایست چه جوابی می دادند ؟ آیا می بایست می گفتند این مردم قابل من را ندارند و تغییر نمی کنند و بهتر است همان دیکتاتورها بر آنها حکومت کنند ؟! بله وظیفه ی کسانی که خود را در موقعیت رهبری مردم می بینند این است که آنان را امیدوار کنند و در عین امیدواری به آنها یاد بدهند که چگونه همه باید رهبر خود بشوند و وظیفه ی رهبری را به عهده بگیرند و به اینگونه افراد دیگر قهرمان نمی گویند . شاید بتوان آنان را مصلحین جامعه نامید که جوامعی مثل ما به اینگونه مصلحین نیاز دارند . ولی از آنجا که نگاه مردم هر جامعه بیشتر به نخبگان آن جامعه است ما هم به نخبگانی نیاز داریم که مصلحین را خوب تشخیص بدهند و به آنان روی بیاورند تا عموم مردم هم زمانی که دیدند نخبگان جامعه پیرامون یک ایده ، یک مانیفست ، یک حزب و یا هر شخص و سازمانی اتفاق نظر دارند به اعتمادی که نخبگان کرده اند احترام می گزارند و طرفداری می کنند . و این می شود یک سازماندهی برای ایجاد تغییرات اساسی . اولین ایراد به جامعه ی ایرانی را باید متوجه ی نخبگان این جامعه کرد که هنوز راه یادگیری و یاددادن را خوب نیافته اند و اگر این نخبگان درست عمل می کردند شاید اولین رئیس جمهور ایران نیز مجبور به فرار نمی شد و زمانی هم که شد می توانست باز گردد . در نوشته ی خود ، مردم و یا گروهی از آنان را خود فریب ، خود شیفته ، ضعیف البنیه، متکثرالاضلاع ، بی عمل، ستایش طلب ، هذیان گو، ترش رو، هتاک، پرده در ، مسئولیت گریز، فریب ده ، نا بالغ ، فاقد حس دوستی ، بی بهره از خرد ، تنها ، مهجور، ذوب در مرجع و بی شخصیت معرفی می کنند و همه را در زمره ی شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده قرار داده اند . وظاهرا به همه هم توصیه می کنند که دل به آنها نبندند و خود را به خاطر این مردم به زحمت نیاندازند . اولا این صفات ناپسند که برشمرده اند ، می توانند در وجود هر فردی ظهور پیدا کنند و چنانچه کسی درصدد اصلاح این مفاسد بر نیاید می توانند جامعه ای را هم فرا بگیرند . و این وظیفه ی معلمین و مصلحین یک جامعه است که از بروز آنها جلوگیری کنند . شاید آن کسی هم که شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده را آفریده هدفش اصلاح افراد اینچنین ، در قالب طنز بوده است . در ثانی اگر شما چنین تلقی از جامعه ی ایرانی دارید ،چه هدفی از اجرای برنامه های تلویزیونی و نوشته های خود دارید ؟ و فایده ی آن را در کجا می یابید ؟ در نوشته ی خود به گونه ای به مردم عادی ، مردم بی سواد، روشنفکران نیمه سواد و تحصیل کرده ها اشاراتی داشته اند که خواننده با یکی دو بار خواندن هم متوجه نمی شود که به علت نقص در کدام یک از این اقشار هست که امثال آقای گنجی را از هر گونه اقدامی که انعکاسش احساس نوعی خشونت بر علیه خود بشود برحذر می دارند . اصلا مگر هر اقدامی باید به خاطر کسی باشد؟ این عقیده و وجدان خود اشخاص است که آنان را وادار به برخورد با آنچه ناحق می دانند می کند . در جایی از نوشته چنین توصیه می شود که هیچکس نباید نسخه های ملی بپیچد و مثالهایی از اشخاص مختلف می آورند که چنین کرده اند .حتی اگر سازمانهای گسترده ی سیاسی هم وجود می داشتند،نه تنها هر کس حق داشت نسخه ملی بپیچد بلکه وظیفه داشت چنین کند تا که جریان اندیشه ها برقرار شود و جامعه همواره وجدان روشنی بر وضعیت خویش ،بر مسائل و راه حلها و بر موقعیت خود در منطقه و جهان داشته باشد. اینگونه امریه ها جریان اندیشه ها را متوقف و استبداد فکری و سیاسی و ... را دائمی می کند. اگر مردم به پیشنهادات پراکنده پاسخ مثبت نمی دهند به خاطر همان عدم اعتماد است ولی تصور می شود اگر نخبگان شناخته شده در جامعه در موردی به اجماع برسند و هماهنگ گردند می توانند به اندازه ی کافی جلب نظر نمایند ولی همانطور که از قول سی سال پیش دکتر شریعتی نوشته اند درد ما بی سوادی مردم ما نیست بلکه نیم سوادی روشنفکران و تحصیل کرده ها ی ما است . از طرفی دیدیم که در دوران انقلاب هم با وجود همین دردها چون نوعی اجماع در بین همین روشنفکرها و تحصیل کرده ها بوجود آمد مردم هم پیروی کردند وآن جنبش بوجود آمد و آنچه بعد از انقلاب اتفاق افتاد و جنبش را از مسیر عدالت منحرف کرد داستانیست که در این مقوله نمی گنجد . و نتیجه ی منطقی آن هم این نیست که دیگر همه دست روی دست بگذارند و نظاره گر اوضاع جاری باشند . در جایی می نویسند " درصدد توجیه رفتارهای ناصواب حکومت ورهبری حکومت در پاره ای از مواضع نبوده و نیستم " . آیا رفتار حکومت و رهبری حکومت فقط در پاره ای از مواضع ناصواب بوده است ؟! حکومتی که یک ملت امیدوار را ناامید کرده است گناهش بسیار بیشتر از اینهاست . در جایی دیگر به آقای گنجی توصیه می کنند که حال که توانسته است با این گروه مردم به موانست برسد دستشان را بگیرد . این نوع توصیه ها را با این روش ، هر فرد خیر خواهی فقط به صورت خصوصی ارائه می دهد . ولی به صورت اعلام عام ، آنهم زمانی که آقای گنجی را شکست خورده اعلام می کنید و سعی می کنید او را از همه ی اقداماتش باز دارید ، دیگر این نوع توصیه ها چه معنی دارد . می گویند گنجی پرومته نیست ، سیاوش نیست . درست می فرمایند گنجی اینها نیست ولی دوران هم دوران پرومته و سیاوش نیست . حتی اگر بخواهیم به عقب برگردیم و مقایسه ای انجام دهیم باید در نظر بگیریم که آن درصد کوچکی از مردم ایران که هنوز به خامنه ایها اعتقاد دارند آنهایی هستند که امثال خامنه ای را به اشتباه با امامان علی و حسین و رضا و صادق مقایسه می کنند . و فقط کافی هست متوجه بشوند که قضیه درست برعکس آن است . و این خامنه ای ها هستند که به جای معاویه و یزید و هارون و امین نشسته اند و امثال گنجی ها کسانی هستند که از علی و حسین و رضاو صادق درس آموخته اند . یعنی از آنچه در مورد آنها شنیده و خوانده اند . البته باید توجه کرد که امروزه دیگر دوران این شخصیتهای مذهبی هم نیست . چرا که آنان خلق شدند تا درس اخلاق بدهند . و انسان امروز اگر بخواهد از بشریتی که خلیفه الله باید گردد عقب نیافتد ، باید همه ی آن درسها را حد اکثر تا اوایل سن بلوغ جسمی یاد گرفته باشد و از آن پس به سایر علوم الهی از جمله خلاقیت بپردازد . و یکی از عوامل عقب ماندگی جامعه ی ما این است که هنوز معلمینشان نیمچه سواد دارانی هستند که درس اخلاق را هم عوضی فهمیده اند و از مذهب هم چیزی جز غسل و طهارت و ازاله ی عین نجاست نمی دانند و هر گاه به منبر می روند مردم را با همین چیزها سرگرم می کنند . فقط کافی است که مردم مذهبی هم این را متوجه شوند که مذهبی هم که آنها خود را به آن منتسب می کنند اینها نیست بلکه چیز دیگری می تواند باشد که اجازه نمی دهند آن را متوجه شوند و یکی از علل سانسور دگر اندیشان برای همین است. مردم امروزه هم دیگر احتیاج به پرومته و دیگران ندارند . فقط کافی است سانسور از بین برود ، بسیار از مسائل حل می شود و امثال آقای گنجی را هم باید سانسور شکن قلمداد کرد. در پایان هم شعری منتسب به آقای خمینی آورده اند که او نیز خود ناامید کننده ی کبیر ملت ایران شد . به امید روزی که حس خود باوری در همه تقویت شود و نخبگان جامعه در راه نجات آن کوشا تر گردند و زمینه ی رشد همه جانبه فراهم شود.

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

با چه رویی به پیشواز گنجی رفتن؟

می گویند آقای اکبر گنجی در روزهای آینده از زندان رها می شود.در نوشته ی قبلی ام در مورد وی تحت عنوان " گنجی زنده است یا ..." نوشتم که در آن شرایط وی ترجیح می داد به مرگ تدریجی خود پایان دهد و خود را درلیست شهدای راه آزادی قرار دهد . ولی حکومت که بسیاری از هم قطاران و همفکران قبلی آقای گنجی را به سلاخ خانه های جنگ تحمیلی فرستاده بود و فیض شهادت را نصیبشان کرده بود ، نمی خواست با دست خودش او را در موقعیتی قرار دهد که او شهید واقعی قلمداد شود. از اینرو زمانی که آقای گنجی در زندان بیمارستان میلاد پوست و استخوانی بیشتر در بدنش نمانده بود و در حال کما فرو رفته بود، معلوم نشد با او چه کردند که نفسش قطع نشد و قلبش هم از تپش نیافتاد . و با توجه باینکه بعد از آن حتی خانواده اش هم نتوانستند ملاقاتی عادی با او داشته باشند، هنوز آثار اقدامات فنی _ پزشکی انجام شده بر روی او بر کسی روشن نیست. ولی حکومت موفق شد مردم ایران را از دادن شهیدی دیگر در راه آزادی محروم کند. و حالا نمی دانیم آیا گنجی که قرار است از زندان رها شود همان گنجی هست و آیا رمقی برای او باقی مانده است تا برابر خواست همسرس تاریخ بنویسد. و آیا اگر او هنوز این توانایی را دارد آیا به او اجازه می دهند آنچه را که قبل از به کما رفتن در سر داشت ادامه دهد؟ اینها سئوالاتی هستند که آینده پاسخ می دهد. ما خوشجالیم که لااقل یک خانواده ی اسیر بعد از سالها زجر و شکنجه ازدوری سرپرست ، او را دوباره در خانه ی خود ببینند. و فقط با او هم نوا می شویم که" دیکتاتور باید حکومت را رها کند". ولی مشکلی برای ما مردم ایران و مخصوصا دوستان و نیمه دوستان سیاسی او می ماند که با چه رویی به پیشواز او برویم. واقعا آیا ما شرط انسانیت را در برابر او بجا آوردیم؟ من که بعنوان یک ایرانی که فقط بخشی از داستان او را شنیده ام ، اگر چه بسیار مشتاقم او را از نزدیک زیارت کنم ، از روی او شرم دارم که به پیشواز او بروم.

امیدواری تا سقوط

یک مرحله ی دیگراز آن پروسه ای که در" مقدمه ی طرح 12 ماده ای نجات ایران" اشاره کردم سپری شد. تا یک روز قبل از تصمیم اخیر شورای حکام در مورد ایران همه نگران بودند که نکند موضوع رفتن پرونده ی ایران به شورای امنیت عملی شود و همه امیدوار بودند که بلکه معجزه ای در آخرین ساعات از جایی احتمالا از طریق امام زاده های روسی رخ دهد و ایران را از معضل شورای امنیت نجات دهد . ولی درست بلافاصله پس از اینکه معلوم شد که موضوع اتمی ایران به شورای امنیت سپرده شد، تبلیغات و اخبار داخلی ایران به گونه ای تنظیم شد که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است و اینکه اینهم همانند همه ی مراحل می گذرد. البته بنا به گفته ی یکی از مسئولین شورای امنیت ملی ، ایرانیها باید با این مسائل زندگی کنند. حتی بعضی از کلمات خود آنان هم مثل آنکه گفته بود" حالا که این طور است آمریکا بگرد د تا بگردیم" و یا آنکه دیگری گفته بود" آمریکا در ایران در وضعی بدتراز عراق گرفتار خواهد شد" هم در رسانه های عمومی ایران منعکس نمی شود. تا نکند ایرانیان چنین تصور کنند که شاید خطری در پیش باشد . و درست صبح روز بعد کیهان از میان نوشته ای آمریکائی که احتمالا هیچکس آنرا ندیده تیتری می یابد و بصورت خیلی درشت در بالای صفحه ی خود می نویسد " اگر ایران عقب نشینی نکند ما طرحی نداریم". در سایر رسانه های داخلی هم موضوع طوری منعکس می شود که گوئی هیچ اتفاقی نیافتاده است. روزنامه ی شرق هم خود را به... می زند ( شاید هم مردم را اینطور حساب می کند)و می نویسد" قطعنامه ای علیه ایران صادر نشد". و جناح اصلاح طلب هم ظاهرا دلش را به این خوش کرده که در سایه ی بحران موجود دیگر مورد حملات و پرونده سازیهای جناح حاکم قرار نگیرد. تا چند روزی هم اینطور بگذرد. ولی ایرانیانی که کمی بینش جهانی دارند و نگران آینده ی مملکت خود هستند میدانند که بازی دارد به نقطه ی خطرناک آن نزدیک می شود و از این پس جهان آمادگی پذیرش هر گونه تعرض به ایران را دارد. با این حال ظاهرا سیاسیون ایرانی خارج از حاکمیت هم حال خانه تکانی ندارند. چرا که نوروز امسال هم که دیگر نوروز نیست. آیا قبل از سقوط در کام بیگانگان راه حلی بهتر از طرح 12 ماده ای دارند؟

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۴

طرح 12 ماده ای نجات ایران

همانگونه که پیش بینی میشد وضعیت سیاسی- اجتماعی ایران در سایه ی حاکمیت نادان وتحت نفوذ غیر مرئی بیگانگان روز بروز رو به وخامت میرود و سر نوشتی مبهم و خطرناک در انتظار ایرانیان میباشد. هر بار پس از ایراد یک ضربه ی کاری به بدنه ی سیاسی این کشور ، دوره ای کوتاه توام با بیم و امید و انتظار شروع میشود و اشاراتی به راه حلهای سیاسی میشود تا از یکطرف افکار عمومی جهانی تصور کنند که سیاستمداران تمام اقدامات سیاسی ممکن را برای حل آنچه مسئله ی ایران نام گرفته است انجام میدهند ، تا آمادگی لازم برای اقدامات خشن آینده در افکار عمومی جهانی بوجود آید و از طرف دیگر حکومت ایران هم بتواند مردم ایران را امیدوار کند که اتفاق خطرناکی در پیش نخواهد بود و حکومت قادر به حل مسئله از طریق سیاسی خواهد بود تا مردم به علت لمس کردن خطر پیش رو دست به اقدامات رادیکال نزنند . و این پروسه هر بار تکرار می شود تا جایی که تمام پلها خراب و دیگر راه پس و پیش باقی نمی ماند و همه در مقابل یک عمل انجام شده وحشتناک قرار می گیرند. درست مانند بازی موش و گربه ای که با حکومت و کشور عراق کردند تا اینکه آنوقت که صدام حسین راضی شد تسلیم تمام خواسته های آمریکا بشود دیگر فایده نکرد و آمریکایی ها آنچه را که برایش برنامه ریزی کرده بودند به اجرا گذاشتند. و حالا همان بازی را با استفاده از تجربه ی عراق و با هماهنگی بیشتر و برنامه ریزی های دقیق تر می خواهند با ایران انجام دهند . در صورتی که حکومت ایران از هیچ تجربه ای درس نمی گیرد و اصولا نفوذی های دشمن که می توانند در عالی ترین سطح روحانیت نیز وجود داشته باشند جاده صاف کن دشمن می شوند . مردم هم که اغلب در بی خبری کامل قرار گرفته اند و یا با دروغگویی های حکومت گمراه شده اند بدون هر گونه عکس العمل در نهایت نظاره گر ویرانی کشور و بدبختی خود می شوند . آنان هم که وخامت اوضاع را حس می کنند یا جرات ابراز ندارند و یا خود را در چنان اقلیتی می دانند که قادر به عکس العمل نمی باشند .و چنین ملتی است که مستعد نزول هر بلایی بر خود می گردد . حال باید دید آیا راه حلی برای جلوگیری از خطر روبرو وجود دارد ؟ در حال حاضر از آن گروه مردم که در بی خبری قرار دارند و یا گمراه شده اند انتظاری نمی توان داشت . و تنها می توان به آن دسته مردم امیدوار بود که وخامت اوضاع را حس می کنند ولی به علت پراکندگی و عدم هماهنگی و عدم ارتباط کارساز در بین آنها، خود را ناتوان می بینند و جز اظهار نظراتی پراکنده و پخش اعلامیه هایی کم اثر از آنها دیده نمی شود. برای شکستن این بن بست باید همتی بزرگ بکار برد، باید بانگی رسا برآورد تا بی خبران را آگاه و گمراهان را به سئوال در آورد . همانطور که قبلا هم نوشتم باید شوکی قوی وارد شود تا همه از حالت کمای فعلی درآیند . چنین بانگ بیدار کننده ای باید از کجا در آید ؟ اگر ما خواهان آزادی و استقلال و شرف و انسانیت خود هستیم مگر کسی غیر از خودمان می تواند به ما کمک کند ؟ آری فقط خودمان هستیم که باید هم نوا شویم و بانگ برآوریم و این جز از راه هماهنگی با همدیگر حاصل نمی شود . ولی چگونه هماهنگ شویم ؟ همه قبول داریم که باید سیستم رهبری ایجاد کنیم . ولی نمی دانم همه گروهها منتظرند دیگران بیایند و بگویند شما بفرمایید رهبر بشوید ؟! آیا منتظریم بیگانگان برای ما رهبر بتراشند ؟! گرههای اصلاح طلب داخلی هم که ظاهرا افساد طلب شده اند و منتظرند تا گروه حاکم اوضاع را هر چه وخیم تر کنند . شاید فکر می کنند هر وقت اوضاع خیلی وخیم شد دوباره فرصت به آنها می رسد . ولی این بار شرایط بسیار متفاوت است . این بار جهان خواران می خواهند ضربه ی نهایی را بزنند و اگر ما به خود نیاییم و هر چه سریع تر نجنبیم فرصت از دست می رود و پس از آن دیگر پشیمانی سودی ندارد . حتی اگر اوضاع به همین منوال هم بماند ، زندگی در بحران های پی درپی کشور را فلج خواهد کرد . من به عنوان فردی از افراد این کشور که در طول زندگی جز دغدغه ی سعادت خود و کشورم و همه ی بشریت نداشته ام و به عنوان یک معلم چندین ساله و... با اینکه خود را بسیار ضعیف تر از آن می دانم که بتوانم برنامه ای جامع برای حل مشکل به این بزرگی بریزم ،یک را ه برای خروج از بن بست فعلی پیشنهاد می کنم و امیدوارم تمام خیر خواهان به آن بیاندیشند و بدون پاسخ و اقدام از کنار آن نگذرند و آن این است : در نوشته ی قبلی تحت عنوان " ایرانیان وقت ضیق است و فرصت کوتاه " عرض کردم که آقای ابوالحسن بنی صدر در بین بسیاری از افراد مطرح و غیر مطرح ایرانی دیدگاههای کاملا شفاف و بیان شده ای دارند و یک بار هم در شرایطی تقریبا مناسب با اکثریتی بزرگ به عنوان رییس جمهور برگزیده شده اند و درخواست نمودم که اگر کسی عیبی مهم در ایشان می بیند صادقانه بیان کند تا مورد نقد قرار گیرد ولی جز تایید حرف دیگری نشنیدم . البته همه می دانیم که هیچ کس بی عیب ونقص نیست . ولی متاسفانه یکی از بزرگترین اشتباهات بعد از انقلاب برکناری ایشان بود و شنیده شده است که حتی آقای خمینی هم از این کار پشیمان شده بوده و فردی را برای راضی کردن ایشان به برگشت به ایران نزد وی فرستاده بوده که آقای بنی صدر شرایطی را پیشنهاد کرده بوده که برای آقای خمینی امکان قبول آنها وجود نداشته . ( لازم است اگر کسانی مستنداتی از این اقدام آقای خمینی دارند اعلام کنند تا همه در جریان قرار بگیرند. ) البته این را فقط برای آنان مفید می دانم که هنوز تحت تاثیر تبلیغات غلط حاکمیت نسبت به آقای بنی صدر بد بین هستند والا متاسفانه آقای خمینی با اقداماتی که بعد از انقلاب تحت رهبری ایشان انجام گرفت در نهایت کارنامه ی خود را سیاه کرد . نظرم این است که همه ی گروههای سیاسی که پایبند به استقلال و آزادی کشور هستند ، هسته ای به مرکزیت آقای بنی صدر تشکیل بدهند تا همان طور که در نوشته ی اشاره شده گفتم با هماهنگی و استفاده از امکانات همدیگر همه ی مردم ایران را از خطری که در پیش است آگاه و آنان را برای نجات خود از دست حاکمیت نادان و دشمنان خارجی که جهت سلطه بر کشور روز شماری می کنند هماهنگ نمایند . برنامه ای که از طریق این مجموعه به ایرانیان اعلام می شود می تواند شامل موارد زیر باشد : 1_ قانون اساسی موقت ایران می تواند همان پیش نویس قانون اساسی باشد که اول انقلاب مطرح کردید . 2_ از آنجا که انتخابات مجلس و ریاست جمهوری فعلی مخدوش بوده و اصول مسلم انتخاباتی در زمان انتخابات زیر پا گذاشته شده بود ، از اعتبار ساقط و مجلس منحل و رییس جمهور فعلی برکنار می گردد . 3_ آقای ابوالحسن بنی صدر حداکثر به مدت چهار سال منهای مدتی که رسما رییس جمهور بودند به عنوان رییس جمهور کشور جمهوری ایران انجام وظیفه می نمایند . 4_ وظایف مجلس به طور موقت به عهده شورایی از نخبگان سیاسی _ علمی کشور در داخل و خارج از جمله نمایندگان تمام گروههای سیاسی موجود و صاحب نظران خوشنام به تعدادی حدود سیصد نفر قرار می گیرد . 5_ آنچه در قانون اساسی فعلی به نام وظایف رهبری تلقی شده با توجه به قانون اساسی جایگزین و به طور موقت به عهده ی رییس جمهور قرار می گیرد . لذا با کنارگیری رهبر تمام کسانی هم که با حکم وی برمسند امور نشسته اند آماده ی واگذاری سمت های خود به افراد جدید می شوند . 6_ دولت فعلی آماده انتقال به دولت رییس جمهور انتخابی می گردد . 7_ جهت سرعت بخشیدن به هماهنگی های لازم و کمک به رییس جمهور در تشکیل دولت جدید و هر گونه تصمیم عمده ، شورای مشورتی متشکل از سران کلیه ی گروههای سیاسی داخل و خارج از کشور که اعتقاد به استقلال و آزادی و یک پارچگی ایران داشته باشند و این اعتقاد خود را اعلام نمایند تشکیل می شود . 8_ دولت جدید ضمن اداره ی امور با روشی مطلوب ، زمینه ی انتخابات آزاد برای اصلاحات لازم در قانون اساسی و تشکیل مجلس شورای ملی به طوری که کلیه ی افراد کشور با آگاهی مطلوب قادر به شرکت در آن باشند را فراهم می نمایند . 9_ نیروهای نظامی و انتظامی در طول دوران حاکمیت دیکتاتوری اخیر بیشترین ضربه ها و زحمات را متحمل شده اند و اگر این وضعیت اصلاح نشود به زودی قربانی مطامع نا اهلان خواهد شد .و اکثریت قریب به اتفاق آنانرا کسانی تشکیل میدهند که به وخامت اوضاع آگاهی دارند. لذا وفاداری خود را به حاکمیت مردمی جدید اعلام و نیروهای نظامی وظایف خود را در حفظ و نگهداری سرحدات کشور به بهترین وجه انجام تا فکر سوء استفاده از اوضاع به خاطر کسی خطور ننماید . بدیهی است پس از استقرار حکومت مردمی نیروهای مسلح در جایگاه حقیقی خود با افتخار و شرافت انجام وظیفه می نمایند و دولت جدید قول می دهد که نظامیان ارزش واقعی خود را کسب نمایند . 10_ مسئولین رده بالای قوه ی قضاییه از بین خوشنام ترین متخصصین قضائی منصوب و قول داده می شود ریشه های ظلم خشکانده شود و برای رسیدگی به تخلفات سیاسی انجام شده در پنجاه ساله گذشته هم از الگوی آنچه در آفریقای جنوبی بعد از آپارتاید انجام شد استفاده می شود و مردم ما هم که مردمی صبور و بخشنده هستند برای حفظ آرامش و ایجاد یک کشور ایده آل از تقصیر مقصرین می گذرد و اعلام عفو عمومی می گردد . 11_ در رابطه با جنجال اتمی که فعلا بهانه ی اصلی برای نابودی کشور قرار گرفته و سالهاست مبالغ معتنابهی از ثروت این ملت را در کام خود فرو برده است ، تا زمانی که مردم ایران از کم وکیف آن با خبر نشده اند و خود تصمیم بگیرند که آیا به صلاح و صرفه ی آنان هست چنین هزینه هایی ، کل موضوع به حالت تعلیق در می آید. بدیهی است زمانی که چهره ی حقیقی ایران برای مردم دنیا نمایان گردد هیچ انسانی با استفاده از هر گونه تکنولوژی صلح آمیز که در خدمت پیشرفت و سعادت انسانها باشد مخالفتی نمی کند. 12_ مصلحت گروه حاکم فعلی هم در این است که قبل ا ز اینکه مجبور به تسلیم در برابر بیگانه بشود و یا موجبات ویرانی کشور را فراهم کند، تسلیم این خواست عمومی گردد . ولی چنانچه بخواهد در مقابل این برنامه مانع ایجاد نماید ، هسته ی مقاومت به مرکزیت آقای بنی صدر، ایران را به مقاومت در برابر حاکمیت دعوت و در صورت نیاز تمام مردم در سراسر کشور از خانه های خود خارج و در اقدامی کاملا مسالمت آمیز بدون اینکه حتی شیشه ای شکسته شود و بدون اینکه خونی از دماغی جاری شود عزم خود را برای عملی کردن این برنامه نشان می دهند و تا اجرای برنامه ی جایگزینی حاکمیت در صحنه خواهند ماند . انتظامات و تدارکات این برنامه در هر شهر و محل توسط خود مردم اجرا می شود و خود مردم از هرگونه اعمال خشونت جلوگیری می کنند و نیروهای انتظامی بدون استفاده از اسلحه در نگهبانی از اموال عمومی به مردم کمک می کنند . و مردم بدون هماهنگی هسته مقاومت وارد اماکن نظامی و انتظامی نمی شوند .نیروهای ویژه ی حفاظت از حاکمیت فعلی با شروع حرکت مردمی تا اعلام بعدی در حالت مرخصی در منزل خود می مانند و هیچ کس حق تعرض به آنان را ندارد. احزاب داخلی و کسانی که به نحوی دارای سازماندهی داخلی هستند در راستای این برنامه کمک و از هرگونه اقدامی که مخصوصا در استانهای مرزی موجب سوء استفاده خارجی و یا دیکتاتوری داخلی قرار بگیرد خودداری می کنند . و از تمام مردم دنیا خواستار پشتیبانی معنوی هستیم و امیدواریم پس از استقرار دولت مردمی دوستان خوبی برای همدیگر باشیم و در راه استعلا ی بشریت با همه همکاری کنیم. در شرایط فعلی که کشور از جوانب مختلف در معرض خطراتی قرار گرفته که زاییده ی مدیریت غلط سالهای گذشته هستند این بهترین راه خروج از این وضعیت می باشد تا در سایه ی تغییرات حاصله روابط خارجی نیز اصلاح و وجهه ی ایرانی که اصولا مردمانی نوع دوست و خواهان روابط انسانی بین همه ی مردم دنیا هستند برای کلیه ی مردم جهان روشن شود تا مردم ایران هم بتوانند با کمک همنوعان خود در تمام دنیا در راه ارتقاء انسانیت ، صلح و دوستی بین المللی و اصلاح امور تمام مخلوقات شرکت نمایند . به نفع همه است که با همین آرامش این اقدامات انجام شود ولی رمز موفقیت آن در ایجاد همین سیستم رهبری است که باید تمام گروه ها از جمله گروه های اصلاح طلب داخلی که با توجه به تجربه ی سالهای اخیر متوجه شده اند که ادامه سیستم حکومتی فعلی جز خسران نتیجه ای ندارد، هماهنگی خود را به گونه ای که مردم کشور از این موضوع آگاه شوند اعلام نمایند و از مردم هم خواسته شود تا این تغییرات اساسی را موضوع صحبت های خود در هر فرصت و مناسبت نمایند تا وجدان عمومی آگاه شده، زمینه ی پیروزی و دوری از خطرات پیش رو را آماده نماید . و بسیار ضروری است که قبل از این که بد خواهان مدعی فراهم نمودن موجبات تحول گردند این امر صورت پذیرد . به امید آن روز .

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

ایرانیان! وقت ضیق است و فرصت کوتاه

بالاخره در سایه ی غفلت و کمای سیاسی ایرانیان و نادانی حاکمان فعلی همانگونه که پیش بینی می شد پای ایران به شورای امنیت کشیده شد و از مقدمه چینیهای فعلی حاکمیت و عوام فریبی های آنها در دستگاه تبلیغات جمعی، این طور استنباط می شود که این راه ادامه دارد تا نقطه ای که در موقعیت مات کامل قرار بگیریم ،زمانی که از هیچ ایرانی کاری بر نیاید و ایران بازیچه ی دست زورمداران بین المللی شود . همان طور که قبلا نیز گفته ام در حال حاضر خواسته ی زیاده خواهان جهانی ، ویرانی کامل زیر ساخت های اقتصادی ایران است تا در نتیجه ی آن منافع دراز مدت آنان تامین شود . گاهی گفته می شود که آمریکا به ایران حمله نخواهد کرد چرا که هنوز در عراق گرفتار است و افکار عمومی آمریکا هم چنین اجازه ای نمی دهد . باید گفت که آنچه در حال حاضر در عراق می گذرد را نباید به عنوان گرفتاریهای آمریکا قلمداد کرد بلکه باید گفت موقعیت ایده ال کسانی است که حمله به عراق را شروع کردند. چرا که از نظر آنها تامین منافع مهم است و تامین منافع آنها هم در هرج و مرج حاکم بهتر انجام می شود . باید اقدام حمله کنندگان به عراق را با آن دسته از جویندگان طلا در تاریخ گذشته ی آمریکا مقایسه کرد که حاضر بودند برای بدست آوردن طلا به هر گونه جنایتی دست بزنند . و حالا در شکل مدرن تر و با سیاستی بهتر مشغول همان نوع کارها هستند . چه بسا بسیاری از عملیاتی که به نام اقدام تروریستی در عراق انجام می شود کار عوامل خود آنها باشد چرا که برای آنها بهتر است آب گل آلود بماند تا آنچه بخواهند صید کنند . از نظر افکار عمومی هم که حتی همین حالا هم مخالفتی با حمله به ایران ندارد . و گاهی اوقات مخالفین سیاسی از حزب رقیب در آمریکا مدعی اند که آقای بوش در مورد ایران نرمش به خرج می دهد . لذا بعید نیست که در آینده ای نزدیک بمباران وسیع کلیه ی مراکز اقتصادی ایران به بهانه ی پراکندگی تجهیزات اتمی شروع و احتمالا مراکز و تاسیسات نفتی را هم به اشغال خود در آورند و ترتیبی دهند که مابقی مملکت هم خود مشغول سرکوبی همدیگر بشوند . اگر هم کسی تصور کند که حکومت ایران بتواند در برابر این تهاجمات عکس العمل مناسب انجام دهد ، خیال خام است زیرا همه ی شعارهای حاکمیت تو خالی است . کافی است به ا دعای وزیر کشور رژیم توجه کنید که گفته بود احتمالا آمریکایی ها با اقدامات الکترونیکی دو هواپیمای اخیر را سرنگون کردند . اگر چنین ادعایی می شود کرد و یا به هر دلیل دیگر به این راحتی هواپیماهای نظامی ساقط می شوند دیگر چه انتظاری از این نظام می توان داشت. آری این آقایان نه تنها قادر به هیچ گونه عکس العملی در مقابل تهاجمی که این بار پشتیبانی علنی بین المللی نیز خواهد داشت نیستند بلکه آمادگی دارند مردم و نظامیان ایران را هم فدا کنند و شرف و حیثیت هر ایرانی را هم به مخاطره بیاندازند . حالا ما مانده ایم و این فرصت بسیار کم. چه باید کرد؟ همان طور که قبلا هم نوشته ام ، بهترین گزینه برای ایرانیان قیام عمومی در برابر حاکمیت نادان و برقراری حکومتی دانا ، مستقل و آزاد اندیش است تا به جهانیان اعلام کند آنچه در سالهای اخیر به نام ایرانی توسط حکومت فعلی تبلیغ شده است مال ایرانیان نیست و ایرانی خواهان زندگی شرافتمندانه در دنیایی آزاد و آکنده از صلح و صفا می باشد و خشونت و ترور و هر گونه اقدام ناپسند از آن ایرانیان نیست و حاضر است با برقراری حکومتی فاضل در راه پیشرفت و تعالی مادی و معنوی انسانیت قدم بردارد . آری همه داریم این روزها از قیام و برپایی حاکمیت ملی صحبت می کنیم . ولی مشکل اینستکه چطور؟ همه میدانیم که نوعی رهبری لازم داریم و هیچ جنبشی بدون همانگی و بدون یک ستاد هدایت کننده عملی نخواهد شد. در اینکه همه دوست داریم بگونه ای این قیام عملی شود شکی نیست ولی همه داریم خواست مشابهمان را در قالب واژه های متفاوت بیان می کنیم . اگر چه ممکن است روشها مختلف باشد ولی اهداف ظاهرا زیاد متفاوت نیستند . یکی صحبت از ائتلاف بزرگ می کند دیگری از رفراندوم صحبت می کند و آن دیگری صحبت از کنگره ملی و یا پارلمان ایرانی در تبعید و قس علیهذا . ولی تا کی می خواهیم فقط بگوییم و بنویسیم و نوشته های همدیگر را بخوانیم ولی مات و مبهوت این وضعیت خطیر را نگاه کنیم ؟ به نظر من وقت آنقدر تنگ است که فرصت شروع از نقطه صفر را نداریم و باید از مجموعه امکانات فعلی استفاده کرد . هموطنی نوشته اند که هیچ رهبری خود خوانده ای نمی تواند زمینه ی پذیرش داشته باشد و از آقایان پهلوی ، رجوی و بنی صدر به عنوان مثال نام برده بودند . اولا جای تامل است که به علت غیر شفاف بودن مواضع و عدم آگاهی کافی از دیدگاههای همدیگر و صاحبان اندیشه، گاهی اوقات افرادی با اندیشه های متضاد را در کنار همدیگر قرار می دهیم . البته این عدم آگاهی در توده ی مردم وجود دارد که موجب می شود افراد با گرایشاتی متضاد خود را نامزد رهبری آنان بکنند و علتش هم این است که فضای سیاسی ایران همیشه بسته بوده است و مردم فرصت پیدا نکرده اند دیدگاههای مختلف سیاسی را مطالعه کنند . لیکن این زمینه در مردم وجود دار د که اگر فرصت انتخاب پیدا کنند به انتخاب اصلح روی آورند و اکنون نسل فعلی ایران تشنه ی حقیقت است و کسی نیست حقایق را به آنها بگوید و آنها در محاصره دروغها هستند و بسیار اندک اند کسانی که جز تبلیغات رژیم حرف دیگری بشنوند . باید این فرصت برای آنها فراهم شود . و این وظیفه ی روشنفکران، متفکران و عالمان جامعه ی ایرانی است که در راه ایجاد چنین فرصتی کوشش نمایند. درثانی درست است که هیچ رهبر خود خوانده ای نمی تواند و نباید رهبری جامعه را به عهده بگیرد . ولی از همین آقایانی هم که نامی برده شده است همه خود خوانده نیستند . مگر آقای ابوالحسن بنی صدر با رای مردم ایران در شرایطی تقریبا قابل قبول و با اکثریت زیاد به ریاست جمهوری برگزیده نشد؟ تنها ایراد که در آن زمان به آن انتخابات وارد بود، کنار گذاشتن آقای رجوی از انتخابات بود که می توانست در آن شرایط تعداد قابل توجهی رای داشته باشد و همه قبول دارند که حتی اگر ایشان هم باقی می ماند اکثریت رای مال آقای بنی صدر می شد. و تا زمانی هم که آقای بنی صدر در ایران بودند از محبوبیت کافی برخوردار بودند . اگر زورمداران و غاصبان فعلی حکومت به دروغ آقای بنی صدر را خائن نامیدند و ذهن توده ها را نسبت به او مغشوش کردند ، چرا تحصیل کرده ها و صاحبان اندیشه باید از این موضوع غافل باشند ؟ کافی است حقیقت آنچه آن زمان بر ریاست جمهوری آقای بنی صدر گذشت برای مردم کمی روشن شود و مردم به همان شکل از ایشان استقبال خواهند کرد . حالا من از صاحبان اندیشه و سیاستمداران جامعه ی ایرانی می پرسم عیب آقای بنی صدر در چیست ؟ بدیهی است که هیچ کس بی عیب و نقص نیست ولی در بین بسیاری از افراد مطرح و غیر مطرح ایرانی ایشان دیدگاههای کاملا شفاف و بیان شده ای دارند که در کمتر افرادی این خصیصه وجود دارد . از آن گذشته با شناختی که از وی داریم واضح است که در حیطه ی مدیریت کلان وی امکان طرح تمام دیدگاهها در جامعه وجود خواهد داشت و ایشان امتحان خود را از نظر آزادی خواهی و توانایی مدیریت پس داده اند . البته اشتباهاتی هم داشته اند که خود نیز معترف به آنها هستند. و این گونه اشتباهات را خیلی از ماها مرتکب شده ایم . من معتقدم اگر کسی در ایشان نقصی مهم می بیند صادقانه مطرح شود تا مورد نقد قرار گیرد . من شخصا آقای بنی صدر را فقط از عملکردش در دوران ریاست جمهوری و گفتارها و بخشی از نوشته هایش می شناسم و ایشان هم من را اصلا نمی شناسند . ولی فکر می کنم اگر قرار باشد فردی در راس ستاد هماهنگ کننده ی قیام جهت جایگزین مسالمت آمیز حاکمیت باشد ، آقای بنی صدر بهترین گزینه است . و پیشنهاد می کنم همه و حتی مخالفین سیاسی ایشان مخصوصا هر شخص اصلاح طلبی در داخل ایران هم از این پیشنهاد استقبال کنند تا هر چه زودتر مجموعه ای از کلیه ی گروههای استقلال طلب و آزادی خواه با کمک و استفاده از امکانات همدیگر ، مردم ایران را برای نجات خود از دست حاکمین نادان و دشمنان خارجی که جهت سلطه بر کشور روز شماری می کنند هماهنگ نمایند . و با تشکیل دولتی موقت زمینه ی مناسب ایجاد کنند تا پس از مدتی معقول و پس از آگاهی نسبی مردم از کلیه ی نظرات و سیاست های مورد نظر گروههای مختلف سیاسی ، مردم ایران با شرکت در نوعی نظر سنجی عمومی آینده ی سیاسی مملکت را مشخص نمایند . به امید آن روز . roozyaznov@yahoo.com

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۴

آقای حجاریان و واقعیات ایران

در مصاحبه ی روز با آقای حجاریان مطالبی عنوان شده است که بیانگر واقعیتهایی در جامعه ی کنونی ایران می باشد. حرفهای قابل ملاحظه ی وی در پاسخ به خبر نگار را مرور می کنیم تا این واقعیتها را روشن تر کنیم. و در پایان پیشنهادی ارائه می شود و از تمام گروههای سیاسی معتقد به استقلال و آزادی خواهش می شود کوشش خود را در خصوص آن شروع نمایند. اگر کمی با ایشان نامهربانانه صحبت می کم از روی خصومت نیست. فقط می خواهم افرادی چون ایشان هم خودرا از گناه مبری ندانند. ایشان در رابطه با استراتژی شکست خورده ی اصلاح طلبان در پاسخ به خبرنگار می گوید که استراتژی آنها ایرادی نداشته و اگر فعلا در قدرت نیستند بخاطر این بوده که استراتژی حفظ قدرت نداشتند و در مجلسشان دست به تغییراتی زده بودند که منافع بعضی گروهها را هدف می گرفت البته در جای دیگری می گویند برای انجام اصلاحات باید پایی در قدرت داشت ولی درست مشخص نمی کنند که آیا می خواهند استراتژی خود را تبدیل به حفظ قدرت کنند یا نه . ولی واقعیت این است که یا اصلا بقول آن خبرنگار استراتژی ندا شتند و یا اگر هم بوده استراتژی آنها حفظ قدرت بوده ولی قدرت ولایت فقیه چرا که همه ی آن چیزهایی که مدعی اند در مجلس ودولت دست به آن زدند در نهایت موجب تحکیم قدرت ولایت فقیه شد و فقط این آقایان وسیله ای شدند برای تائید قدرت مطلقه ی فقیه همانطور که حالا هم هنوز شریک قبلی ایشان آقای کروبی با کوچکترین اشاره ی رهبر حیثیت و آبروی خود را هم تقدیم می کند گویی ایشان شده اند جاده صاف کن استبداد ولایت فقیه. آقای حجاریان در پاسخ به اینکه چرا با تجمع مردم از فشار مردمی استفاده نکردید می گویند که تجمع را نمی شود کنترلش کرد خیلی سریع منحرف می شود. این فرمایش ایشان گویای این واقعیت است که مردم آمادگی اقدام دسته جمعی دارند ولی فقط به آنچه این آقایان بگویند راضی نیستند و خواستار چیزهایی هستند که مورد نظر ایشان نیست. آری مردم همان را می خواهند که برای آن انقلاب کردند و آن آزادی از هر گونه استبدادو استقلال واقعی و همانطور که در زمان انقلاب بدون کنترل از نوعی که ایشان می فرمایند شعارهایی را می دادند که دوست داشتند و فکر می کردند درست است. ولی حالا تجربه این چند سال به آنها نشان داده است که باید هر گونه شکل استبداد را برچینند و آن چیزیست که اصلاح طلبان آمادگی آنرا ندارند چرا که در راس اصلاحات کسی قرار گرفته که بقول خود ایشان حاضر به انجام خیلی کارها نبود . و این خیلی کارها که آقای خاتمی حاضر به انجام آن نیست همان روبروی استبداد قرار گرفتن است . آری آقای خاتمی هم همانند آقای کروبی منافع خود را و شاید به اشتباه منافع جامعه را در کنار آمدن با قدرت می بینند و فقط افتخار می کنند که پس از هشت سال صدارت توانسته اند کاری بکنند که قدرت قابل نقد گردد و فراموش کرده اند که ملت ایران با انقلاب خود بزرگترین قدرت را لگدمال کردند و فقط یک اشتباه کردند که به افرادی مثل آقای خاتمی بیش از حد اطمینان کردند تا اینکه همین ها بجای قدرت قبلی بر آنها مسلط شدند. باید گفت که در اصل آقای خاتمی به مردم ایران دروغ بزرگی گفت آنجا که بعنوان اصلاح داوطلب ریاست جمهوری شد. فکر می کند چرا مردم به ایشان رای دادند . آیا برای این بود که فرمانبردار همان قدرتی باشد که مردم در مخالفت با او به وی رای دادند یا اینکه با این امید که وی بتواند با استفاده از نیروی مردمی که پشت سر او قرار گرفتند حکومت را اصلاح کند و استبداد را از میان بر دارد. این که می گویم دروغ گفته دلیلش این است که خودش میدانست که مردم با رای دادن به ایشان خلاصی از استبداد را می خواستند وبهمین دلیل جرات جمع کردن مردم را بخود نمی داد و می دانست که مردم هر وقت جمع شوند همان را خواستار خواهند شد که ایشان حاضر نیست انجام گیرد . البته مردم ایران دوست دارند از راه مسالمت آمیز مسائل خود را حل کنند و به همین دلیل برای بار دوم هم به ایشان رای دادند و آن چیزی که در ذهن مردم بود و خود آقای خاتمی هم از همین ذهنیت استفاده کرد این بود که با تائید دوباره ی ایشان هر گونه بهانه از دست استبداد رهبری گرفته شود تا ایشان با قدرت بیشتر آنچه باید انجام می شد ، انجام دهد. ولی این بار هم ایشان دروغی بزرگتر گفت چون لااقل برای خودش می بایست روشن میبود که از وی کاری ساخته نیست و یا نمی خواست کاری که مردم می خواهند انجام دهد. و حالا هر گونه توجیهی که ایشان برای اعمالش داشته باشد قابل قبول نیست. مثلا گاهی اوقات اینطور توجیه می کرد که فکر می کند اگر با شدت با قدرت برخورد کند گرفتاریهای جامعه بیشتر خواهد شد . ولی می بایست بداند که مردم ایشان را انتخاب نکردند که بجای آنها فکر کند بلکه از ایشان انتظار اقدام داشتند و زمانی که متوجه شدند نمی توانند ، اگر صداقت داشتند حقیقت را به مردم می گفتند و کنار می رفتند. بر گردیم به سوال دیگری که در رابطه با آینده حرکت اصلاحات از وی شده و ایشان پاسخ داده اند که همچنان به حرکتهای آرام و قانونی از راه انتخابات معتقدند و در پاسخ به موضوع رد صلاحیت و روش عبور از فیلترهای مختلف می گویند ،" قرار نیست تا آخر دنیا مثلا من و یا محمد رضا خاتمی کاندیدا شویم مثلا در مجلس بعدی تو را کاندید می کنیم". جل الخالق به نظر می رسد بجای اینکه تیرهای شلیک شده ایشان را بیدار کرده باشد، بیشتر به خواب برده است. مثل اینکه فراموش کرده اند که از این پس همانند انتخابات ریاست جمهوری همه را، جز آنهایی را که در برنامه دارند رد صلاحیت می کنند. زمانیکه این پاسخ را از وی خواندم نا خودآگاه یاد آن روز افتادم که خبر ترور ایشان را شنیدم و اینکه از ناراحتی آرامش خود را از دست داده بودیم و این احساس خیلی از ایرانیها بود چرا که ایشان را مثلا مغز اصلاحات می دانستند و از ایشان انتظاراتی داشتنند. ولی حالا با این سخنها آب پاکی را روی دست مردم می ریزند و یاس می کارند مثل اینکه مردم آلت دست و بازیچه ی دست امثال ایشان و آقای خاتمی هستند. البته این را هم بگویم که اگر روشهای دست به عصا راه رفتن خود این آقایان نبود، شاید بسیاری از مردم همان وقت که ایشان را ترور کردند از آنجا که نماینده ی مردم تهران بودند به همین راحتی آرام نمی گرفتند. ولی خود این آقایان اینطور می خواستند. و حالا می گوید باید هزینه ی رد صلاحیتها را بالا ببریم ، حرفی که هشت سال زدند ولی هزینه را کمتر کردند که بیشتر نکردند . خود ایشان در این مصاحبه گفته اند که قدرت مطلقه به کسی اجازه ی خود نمایی نمی دهد و هم اینکه باید جامعه ی مدنی قدرتمند بسازیم و در جایی دیگر می گویند تا ما خودمان نخواهیم چیزی عوض نمی شود. خوب آقای حجاریان اگر منظورتان از خودمان ، مردم است که ، اگر مردم نمی خواستند ، پس از چند دوره نادیده گرفتن انتخابات برای انتخاب آقای خاتمی آن شور و هیجان را از خود نشان نمی دادند. خوب مردم هم روش آرام و قانونی را در پیش گرفتند ولی هر وقت ثمر بخش نشد این خود شما بودید که از ترس اینکه نتوانید کنترل کنید فقط آمپول بی حسی به مردم تزریق کردید و همه را ناامید کردید تا اینکه در غیاب مردم ناامید شده و باز هم زیر سایه ی دولت شما با یک سازماندهی ساده آنچه را که می خواستند از صندوق رای در آوردند. حالا من یک سوال از آقای حجاریان دارم و آن اینکه دیگر منتظر چی هستید؟ چگونه می خواهید جامعه ی مدنی قدرتمند بسازید باید چه کنیم که خودمان بخواهیم اوضاع عوض شود؟ برای این کارها چقدر فرصت داریم. آیا نمی بینید که این آقایان دارند بهانه ی لازم را برای هر گونه اقدام مافیاهای بین المللی علیه این مملکت فراهم می آورند و بعید نیست آنچه بر سر عراق و افغانستان آوردند بر سر ما هم بیاورند و آنوقت دیگر همه ی آرزوها را باید بگور ببریم. آقای حجاریان حقیقت این است که باید بپذیریم اشتباه کرده ایم، همه اشتباه کرده ایم. شاید هیچ ایرانی نباشد که ادعا کند از اول انقلاب در تصورات و اقداماتش که نتیجه اش وضعیت فعلی شده دچار اشتباه نشده باشد. اغلب گروههای سیاسی مرتکب اشتباهات فاحش شدند و اشتباهات حاکمیت از همه موثر تر و مضرتر واقع شدند. اشتباهات حاکمیت موجب نفوذ شیاطین در آن نشد و بعضی از حق طلبان را نیز بسان خود به شیطان تبدیل کردند. و شاید بتوان گفت که حالا دیگر حاکمیت در دست نفوذیهاست و دارند مملکت را به سمت دلخواه خود می برند.حالا بهتر است ببینیم چرا به اینجا کشانده شدیم و آیا می شود آن انقلابی را که مورد نظر مردم و حق جویان بود اعاده کنیم . حق جویان برای اینکه گول شیطان را نخورند و بر اثر وسوسه های شیطانی منحرف نشوند میبایست مواظب می بودند که از راه حق خارج نشوند. ولی ما هنوز در تشخیص راه حق مشکل داریم. چرا که راه حق ظرافاتی دارد که اگر علم کافی به آن نداشته باشیم و خود را در مقابل وسوسه ها واکسینه نکرده باشیم زود منحرف می شویم و کیست که مدعی شود تمام حق را درک کرده و می داند؟ برای جلوگیری از انحراف باید همگی مواظب همدیگر می بودیم. برای این است که این همه توجه به اتحاد و وحدت می شود. اتحاد این نیست که همه از یکی پیروی کنند. چون آن یکی ممکن است با کوچکترین لغزش همه را راهی جهنم کند . اتحاد آن است که همه با هم همفکری کنیم تا جلو انحرافات گرفته شود. و همفکری عمومی فقط زمانی ممکن است که همه بتوانند آزادانه حرف دلشان را بزنند و هیچکس بخاطر حرفی که می زند مواخذه نشود و همه از حق شنیدن حرفهای دیگران برخوردار باشند تا نکند شیطان صفتان انسانها را کانالیزه کنند. باید برگردیم و ببینیم اشتباهات از کجا شروع شد و اگر بتوانیم حقوق پایمال شده را اعاده کنیم و هر جا که قابل اعاده نباشد استغفار کنیم. و استغفار در این خصوص این است که همه به اشتباهات خود اقرار کنند و توبه نمایند و مخصوصا افرادی مثل شما که در حاکمیت دخیل بودید شروع کنید به ردیف کردن اشتباهات تا هم درسی گردد برای همه و هم مرهمی گردد بر آلام آنان که رنجهای فراوان کشیدند. بگوییم که از ابتدا دولت موقت اشتباهاتی داشت و برخورد قوای حاکم هم با دولت موقت اشتباه بود. قبول کنیم که برخورد با گروه مجاهدین و دیگر گروههای سیاسی غیر مسلمان اگر چه مشکل آفرینی می کردند باز اشتباه بود. قبول کنیم که گروگان گیری و روشهای برخورد در سیاست خارجی اشتباه بود. قبول کنیم که برکناری اولین رئیس جمهور منتخب مردم اشتباه بود . و همین اشتباهات کافی بود که وحدت ملی از بین برود و دیکتاتوری هر روز پایه های محکمتری پیدا کرد. قبول کنیم که به حرفهای خیر خواهانه توجه نکردیم. یادم هست در مجلسی که مشغول بحث عدم کفایت رئیس جمهوری بود فکر می کنم آقای معین فر بودند که فریاد زدند " آقایان هشدار میدهم، اگر آقای بنی صدر برکناز شوند، دیکتاتوری بر مملکت حاکم خواهد شد که نجات از دست آن آسان نخواهد بود". بلی حالا این قدرت مطلقه به کسی اجازه ی خودنمایی نمی دهد. ولی آیا باید تسلیم شد و منتظر آتش جهنم بمانیم. نه. آقای حجاریان هنوز هم می شود نجات پیدا کرد اگر کمی صداقت به خرج بدهیم . من یک پیشنهاد دارم و امیدوارم کمی به آن توجه کنید . و آن این است که اگر به اصلاحات و آنهم از نوع مسالمت آمیزش عقیده دارید، تا تجربه های این انقلاب فراموش نشده، در یک هماهنگی در بین همفکرانتان از اصلاح طلبان و دیگر گروههای سیاسی معتقد به آزادی و استقلال و منافع ملی چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور حتی اگر به هر دلیل نسبت به همدیگر کینه هایی هم داشته باشید، این مطالب را مطرح کنید و ببینید می توانید حول یک برنامه ای که منافع ملی را تامین کند و کدورتهای به جا مانده را مرهم ببخشد، توافق نمایید. و مقدمات برنامه ی آشتی ملی را فراهم کنید؟ من اطمینان دارم که اگر صداقت در کار باشد، این برنامه عملی خواهد شد و زمانیکه هماهنگیهای لازم در بین این گروههای سیاسی بعمل آمد، حاکمیت مستبد را نیز دعوت به استغفار و پیوستن به این برنامه نمائید . اگر قبول کردند که عین صواب است و براحتی می توان مقدمات احیاء انقلاب و تصحیح قوانین و روشها در مسیر حاکمیت ملی به معنای واقعی را فراهم کرد. و در صورت عدم استقبال حاکمیت پتانسیل کافی برای ایجاد یک مقاومت قوی مدنی وجود خواهد داشت تا بدون خشونت حاکمیت را مجبور به تمکین و کناره گیری از قدرت نمود. لازمه این کار این است که تمام گروهها از خودگذشتگی نشان بدهند و حتی در استراتژی های گروهی خود تجدید نظر لازم بعمل آورند و ایده آلهای خود را تعدیل نمایند. چرا که اگر چنین نشود واقعیات تلخی در پیش خواهیم داشت و همه می دانیم که ادامه ی مسیر فعلی حاکمیت جز خسران و نابودی حاصلی دیگر نخواهد داشت و زمانی خواهد آمد که دیگر پشیمانی سودی نخواهد داشت . بامید پیروزی انسانیت بر شیطانیت. roozyaznov@yahoo.com