چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

نقد گنجی و نقد نقادی من بر نقادان او

نقد من بر نقدهای نقد گنجی البته قابل نقد است. اصلا آنچه در این وبلاگ می نویسیم نه به قصد تحمیل نظر بلکه به نیت برانگیختن نظرها ست تا بلکه حاصل آن نجات از تنگ نظریها باشد. من نه نقاد مجهز به علم نقادی هستم و نه صاحب نظر عالم به هر علمی و نه متمکن به امکانات وبلاگی وسیع ، آنچه موجب می شود گاهی نظری به اینگونه مقولات بیفکنم اینست که وطن را در خطر می بینم و مایلم همه ی نیروها برای نجات آن همدست شوند . و برای همین بود که برایم گران آمد که فردی مانند آقای گنجی که اخیرا بعنوان نمونه ای از مقاومت در برابر حاکمیت مطرح شده بود، بخاطر نقدی که بهرحال حامل حقایقی بود ولی با زبان نه چندان مناسب بیان کرده بود بگونه ای مورد سرزنش قرار گیرد که بعض حقایق موجود در آن نادیده گرفته شود. و آن این بود که شریعتی تلاش کرد قرائت خود از اسلام را که در نزد او و بسیاری دیگر بهترین و کاملترین راه زندگی و دینی مقدس فرض شده بود بعنوان یک ایدئولوژی نجات بخش ارائه دهد. برابر این ایدئولوژی ایرانیان میبایست برای نجات خود از کلیه ی مسائل موجود امام خود را که همان فرد بی عیب و نقص و مبرا از هر نوع گناه است کشف و اداره ی امور را به ا و واگذار کنند تا برابر قوانین اسلام جامعه را بسوی حق رهبری نماید. بدون اینکه به این حقیقت توجه نماید که نه چنین فرد معصومی پیدا می شود و نه امکان چنین کشفی برای مردم وجود دارد. و نتیجه ی چنین ایدئولوژی همانا تراشیدن بتی مقدس است که مورد پرستش نادانان و سوء استفاده ی شیاطین ما رد قرار خواهد گرفت که نمونه ی عملی آن (البته نه فقط بخاطرکارهای شریعتی، بلکه بخاطر وجود زمینه ی ذهنی) همانست که بر سر ایران آمده است به امامت خمینی و خامنه ای و نتیجه اش این شده است که حالا چون تکنولوژیهای روز هم از این بتهای جدید محافظت می کنند، بت شکنانی مثل ابراهیم و محمد هم امکان شکستن آنها را ندارند. البته اگر منتقدینی مثل آقای بنی صدر هم ، نه بطور گذرا ضمن یک سئوال رادیوئی، بلکه به تفسیر به انتقاد می پرداختند حتما اینگونه نقاط ضعف را نیز بیان می کردند. من نگفتم شریعتی و نظرهای ا و مقدس شده، اگر چه در اوایل انقلاب گونه ای از تقدس در دید بعضی ها نسبت به او دیده می شد. بلکه منظورم این بود که او به ایده هایی که به آن ها ایمان داشت نگاه مقدسانه داشته است. البته تاختن گنجی به شریعتی هم این اشکال بزرگ را دارد که به نیت شریعتی توجه ندارد و با حمله به نظرات منتسب به شریعتی به خود او حمله می کند. در صورتیکه می شود گفت مثلا مخالفت شریعتی با لیبرالیسم ، دموکراسی و حقوق بشر، نه به این مفهوم بود که او با آزادی و بشر دوستی مخالف بوده بلکه بنظر او و همه ی ما که به اسلام اعتقاد داشتیم، می پنداشتیم که د راسلام اینگونه مفاهیم بگونه ای کاملتر جلوه گر می گردد. و بهمین جهت می خواست اسلام او از صورت فرهنگ به یک ایدئولوژی تبدیل شود. که البته این اتفاق نیافتاد و انقلاب نتیجه ی باور جمعی مردم به آزادی و رهایی از استبداد بود که ایده آلهای خود را در دین مقدس اسلام، که فقط مقدس بودنش را در نظر داشتند ولی از جزئیات و روشهای مختلف اجرائی آن زیر نظر مقدس مئابان خبر نداشتند، می یافتند.وشاید همین یکی از علل مهم گرفتاری مجدد آنان شد. بنظر من روش نقد گنجی از شریعتی شباهت زیادی به همان روش نقد خود شریعتی از مفاهیم دموکراسی و حقوق بشر در آنزمان دارد چرا که هر دو در زمان خود عصبانی از وضعیت موجود، خواهان تحول سریع هستند. و منظور آقای گنجی هم جعل تاریخ نیست. یکی از علل بازگشت به استبداد اینستکه همیشه بت پرستی راحت تر از حق پرستی بوده است چرا که یافتن حق، کار آسانی نیست و احتیاج به مطالعه و تفکر فراوان دارد. اینست که اغلب مردم حتی ابراهیم ها و محمدها را هم بتهای جدید خود قرار دادند و آنها هم از مقدسات شدند. و تاریخ همیشه تکرار شده است. البته بنظر من، یافتن حق فعلا فقط می تواند بعنوان یک هدف مورد نظر باشد و باید در دست یافتن به آن در بی نهایت امیدوار بود و شعار الله اکبر هم می تواند برهمین ایده استوار باشد. لذا می توان گفت فعلا چیزی قابل پرستش در وجود ما نمی گنجد. در دنیای امروز می بینیم که گروههایی خسته از تکرار این تاریخ، برای نجات از اینگونه مقدسات ، تئوریهای جدید از قبیل دموکراسی، حقوق بشر و سکیولاریسم را مطرح کردند. ولی بت تراشان بازهم از همین مفاهیم جدید بت تراشیدند و بنام آنها بدنبال اهداف خود می گردند. و کشورها را ویران می کنند. جالب اینجاست که در بیشتر اوقات، مقدسات قدیمی و مقدسات جدید هر دو همزمان در خدمت شیاطین قرار می گیرند. اینست که من بر تقدس زدائی اصرار دارم. و فکر می کنم که این حتی از بت پرستی هم راحت تر است که همه قبول کنند که هیچکسی کل حقیقت را نمی داند و نباید کسی مدعی ارائه ایدئولوژی خاصی بعنوان راه حل نهایی مسائل گردد. و باید به گسترش این ایده بپردازیم که همه چیز را همه گان دانند در صورتیکه گذشتگان و آیندگان را هم شامل همه گان بدانیم. و با این طرز فکر همه ی مغزها را در خدمت اصلاح مداوم امور در بیاوریم . متاسفانه امروزه سیاسیت با زان که اغلب از شیاطین می باشند بر امور دنیا حکومت می کنند و در این راه از مقدسات نزد مردم هم استفاده می کنند و پایه های تسلط خود بر مردم را استوار می کنند. حال اگر متفکرین و خیر اندیشان در فکر نجات از این مخمصه هستند باید ضمن ایجاد ارتباط قوی با همدیگر سعی در یافتن راهی نمایند که بتوانند ریشه ی بت پرستی و مقدس نمایی را در بین مردم خشک کنند. با استفاده از تکنولوژی ارتباطات و ایجاد اتحادیه ای از متفکرین خیر اندیش می توان در مقابل اتحادیه های سیاست بازان حاکم بر جهان ایستاد تا لا اقل نوعی بالانس و تعادل بر دنیا حاکم شود و زمینه برای رشد بشر بسوی ایده آلها ایجاد گردد. اینستکه من لااقل در خصوص ایران خودمان آرزو دارم که تمام کسانیکه به فکر نجات این کشور از بحرانهای گریبانگیر هستند، گردهم آیند و با همفکری و همدستی خود و استفاده از امکانات همدیگر نیرویی ایجاد نمایند که شوک حاصله از آن، ایرانیان را تکان دهد تا بلکه خود را از خطر سقوط نجات دهند. ارائه طرح 12 ماده ای نجات ایران هم بر همین ایده استوار است. البته ضروریست که همه بیاندیشیم که باز هم مسیر را طوری نرویم که مجددا" در باتلاق استبدادی جدید گرفتار شویم.وشاید در همین راستاست که خیلی ها از خود می پرسند چه شد که آنهمه شور و تلاش انقلابی یک ملت برای آزادی، تبدیل به دیکتاتوری جدید شد.و اینستکه بعضیها را به بازخوانی تاریخ انقلاب واداشت که از جمله مرور دوباره و با دقت کتابهای شریعتی بود.که البته این کافی نیست و بسیار پسندیده خواهد بود که افرادی مثل آقای گنجی در این راه خود را از تجربه ی امثال آقای بنی صدر محروم نکنند که اگر چنین کنند قطعا به خود و دیگران ظلم روا داشته اند و همانطور که در مقاله ی " آقای گنجی و رسانه ی مستقل ..." در همین وبلاگ آوردم، در اینخصوص ایشان کوتاهی کرده اند.

شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۶

نقد گنجی و تلخی حرف حق بر تقدس گرایان

این روزها انتقاد از آقای گنجی در خصوص مقاله ی ایشان درباره ی دکتر شریعتی در بسیاری از سایتهای اینترنتی رایج شده است. منهم قبل از اینکه اصل مقاله ی آقای گنجی را مطالعه کنم ، تعدادی از این نقدها را خواندم و به اظهارات آقای بنی صدرهم که در همین خصوص ضمن گفتگوی هفتگی شان با رادیو آزادگان داشتند گوش کردم. از مجموعه ی همه ی اینها اینطوردر ذهنم گذشت که احتمالا آقای گنجی دچار غفلت شده و یا حضورش در غرب موجب تغییراتی عجیب در تفکرات او شده باشد. تا اینکه امروز مقاله او را در سایت منتسب به او خواندم و چنین دریافتم که جا دارد قبل از اینکه مطلب ایشان مورد انتقادهای تند قرار گیرد، از آن تحسین بعمل آید . اگر فرض را بر این قرار دهیم که مستندات ایشان در خصوص نوشته های دکتر شریعتی جعل نیست، انتقادهای وی در این مقاله بسیار بجا و در خور تحسین است و نه تکفیر.و اگر انتقادی هم بر نحوه ی بیان آن وارد باشد که همانا لحن تلخ آن و مقایسه ی بی پروای شریعتی با کمونیسهاست، نباید حقایق نهفته در مقاله تحت الشعاع قرار گیرند. اگر به مستندات ایراد واردست چرا بطور مستند به هر مورد پاسخ داده نمیشود و فقط کلی گوئی میشود. کاش آقای گنجی میتوانست کمی در اینخصوص محافظه کاری بخرج می داد و این حقایق را بگونه ای ارائه میداد که بجای اینکه این دوستان به او بتازند، همراه او می شدند و به همدیگر کمک می کردند تا در زدودن جامعه از اخلاق " تقدس بخشی" موفقیت حاصل شود . چرا که سرچشمه ی بیشتر انحرافات در مذاهب و ایدئولوژی ها همین تقدس بخشی به آنهاست. و همین مقدس دانستن باورها ست که شباهت بین دکتر شریعتی ها و لنین ها را موجب می شود. هر گاه عقیده ای مقدس شد، عکس العمل همه ی انسانها نسبت به امر مقدس تقریبا یکسان است. و شاید بهتر بود که آقای گنجی بجای اینکه بگوید شریعتی تربیت شده ی مکتب لنین است می بایست می گفت که همه ی اینگونه افراد گرفتار" مکتب تقدس" هستند. شریعتی هم چون در فضایی پرورش پیدا کرده است که قرائتی از اسلام بعنوان یک ایدئولوژی مقدس و بدون عیب و نقص معرفی شده است، آنرا مقدس می شمارد و راه حل تمام مسائل روزش را در آن جستجو می کند ولی چون حاملان این ایدئولوژی ( روحانیت) را آنگونه که باید باشند نمی یابد، آنان در طبع ایده آلیست او نمی گنجند. ولی یکی دو نفر از همین روحانیون که یکی دو مطلب خوش آیند در زبان جاری کرده اند را بدون اینکه در عمل آنانرا مورد آزمایش قرار داده باشد، مستحق مقام امامت می شناسد و فکر کرده است که به همین سادگی میتوان امام ایده آل را کشف کرد بدون اینکه به مکانیزم عزل چنین امام مقدسی در صورت کشف جدید، اندیشیده باشد. اگر چه شریعتی در سرعت بخشیدن به انقلاب بسیار موثر بود ولی نمیتوان او را نظریه پرداز و ایدئولوگ آن دانست. چرا که اصلا در دوران آن انقلاب پرسرعت، فرصتی برای آموزش هیچ نوع ایدئولوژی بدست نیامد و فقط زمینه های فکری متعصبانه و مقدس مآبانه ی موجود در ملت بود که شعارهای عامه پسند و ظاهر الصلاح بر آن موثر واقع شد و انقلاب بعمل آمد. و اگر تفکرات او به هدف نشست برای این بود که زمینه ی آن تفکرات در ذهن افراد وجود داشت. همانطور که بلافاصله پس از انقلاب سخنان آقای بنی صدر هم که بقول خودش" بیان آزادی از دین" و بقول بعضی دیگر" غرب گرا ، لیبرال و یا ضد ولایت فقیه" بود در مردم اثر گذاشت. ولی در نهایت بخاطر همان زمینه ی تقدس گرائی،زور بود که پیروز صحنه شد.واگر چه اکنون مردم دچار پریشان حالی شدید شده اند،لکن در صورت فراهم شدن زمینه، باز هم آمادگی انتخاب راه درست را دارند. مخالفت شریعتی با دموکراسی هم بخاطر این بوده که او حکومت ایده آل خود را در هیچیک از دموکراسی های موجود نمی دید بلکه مصائب مردم پیرامون خود را نتیجه ی فعل و انفعالات بعضی از همین دموکراسیهای موجود می دانست . و نگاههای غیر علمی و مقدس جوی او موجب ندیدن قسمتی از حقایق می شد. . میخواهم به آقای گنجی عرض کنم که این اشتباهاتی است که همه ی ماها ممکن است مرتکب شویم همانطور که شدیم . هم من ، هم شما و همه ی آنهایی که الان شما را مورد نقد قرار داده اند. اینگونه اشتباهات مستمر علتش نبودن زمینه ی بیان آزاد افکار بعلت وجود همان تقدس گرائی است. اگر آن حالت تقدس و تعصب در بین نباشد لازم نمی آید که افکار کسی با حالت عصبانیت و تند خوئی مورد انتقاد قرار گیرد، بلکه ابراز هر گونه نظر ولو ناپسند، باید مورد استقبال نقد و بررسی قرار گیرد. تا از اشتباهات درس آموخته شود و همه ی انسانها در تکمیل آموزش های لازم برای زندگی در جهانی آزاد و عادلانه سهیم گردند. بگونه ای که نه گرفتار تعصبات مذاهب مقدس معروف به الهی، و نه ایدئولوژیهای باز هم مقدس چپ و راستهای معروف شوند. بلکه همه ی اینها و هرگونه نظریه ی جدید موجب شناخت صحیح تر انسانها نسبت به قوانین حاکم بر هستی گردد. تا با کشف علمی روابط حاکم بر موجودات، هر چه زودتر بشر به زندگی ایده آل خود دست یابد. نظر من بر این است که سکیولاریزه کردن حکومتها هم با آن مفهومی که شما به آن اشاره کردید راه حل نهایی مسائل نیست.چرا که مذاهب و ایدئولوژیها آثار خود را بر روی اذهان هر حکومت گری گذاشته است و شاید نتوان کسی را با مغز سکیولار به معنی واقعی آن پیدا کرد. من راه حل را در تقدس زدایی از همه چیز حتی از آنچه هر کس آنرا مبدا و خالق هستی می داند می بینم. تا مغزها کاملا آزاد و با همدیگر مرتبط گردند. البته بعنوان گامی عملی ابتدا باید قوانین حاکم بر جوامع از هر آنچه زمینه ی قوی برای منحرف کردن مردم دارد، از جمله مذاهب موجود و خرافات فاصله بگیرند. تا هم موجبات مطالعه و بررسی علمی آنها فراهم شود. و هم قبل از اینکه تاثیر مثبت آنها بر جوامع ثابت شود موجب اخلال در امور نشوند. در نهایت از همه دعوت می کنم روابط خود را گرمتر کنید و دریافتن آئینی مترقی ، با تجربه گرفتن از همه ی آئین ها و با استفاده ازتفکرات متفکرین ، همدیگر را یاری نمائید.

جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

پیامی به تن های تنها

اخیرا" آقای بنی صدر از آنجا که به درستی وخامت اوضاع ایران را حس کرده اند پیامی دیگر برای ایرانیان منتشر کرده اند. اگر چه با توجه به سانسور حاکم بر ایران بویژه در خصوص ایشان شاید معدود کسانی باشند که متوجه آن شده باشند، لیکن مایلم به ایشان و تمام کسانی که دل در هوای ایران دارند عرض کنم که شاید تقریبا" همه ایرانیان متوجه هستند که گرفتار انواع بحرانها هستند ولی متاسفانه اتفاقات پس از انقلاب کار خود را کرده اند و چنان بحران سیاسی اجتماعی ایجاد نموده که دیگر به این سادگی مردم قادر به نجات خود نیستند. مگر همانطور که قبلا در همین وبلاگ آورده ام "شوکی" قوی موجب علاج شود. اگر علاقه دارید با اوضاع سیاسی-ا جتماعی فعلی ایران آشنا شوید، شاید " هذیانات" زیر که چند روز قبل از انتشار آن پیام، به ذهن من خطور کرد گویای آن باشد: . ما تنهاییم تنهای تنها، بی یارو بی تا. ما گمراهیم ، گم کرده راهیم. بیزاریم ، یاری نداریم. بیماریم ، درمان نیابیم. پریشانیم ، عشقی نیابیم. لرزانیم ، قامت نیاریم. بی حالیم ، حالی نداریم. بی یاریم ، یاور نیابیم. غم در دلانیم ، بی غمگساریم. اندوهگینیم ، اندوهناکیم. شکاکیم ، باور نداریم. ما بی سوادیم ، عالم نداریم. مهجوریم ، هجران گزینیم. مغروريم ، غو بر نياريم. مبهوتيم ، هيهات گوييم. ما بز دلانیم ، جرات نداریم. مابره گانیم ، چوپان چرانیم. دلالیم ، دل می فروشیم. سرداریم ، سر بر داریم. جاهلیم ، در جهل غلطانیم. لایقیم ، لایق داریم. داروییم ، درمان نداریم. خوبی فراوان داریم. زشتی لایتناها داریم. همه چیز داریم. هیچی نداریم. چرا که تنهاییم. همه تنهایند. معلم تنهاست. محصل تنهاست. استاد تنهاست. دانشجو تنهاست. کارگر تنهاست. مهندس تنهاست. دکتر تنهاست. بیمار تنهاست. افسر تنهاست. سرباز تنهاست. بقال تنهاست. چقال تنهاست. بزاز تنهاست. خیاط تنهاست. مسافر تنهاست. راننده تنهاست. باسواد تنهاست. بی سواد تنهاست. زن تنهاست. مرد تنهاست. همه کس تنهاست. تنها یک چیز داریم. امید داریم. امیدواریم. چراکه همه چیز داریم. لیکن گم گشته گانیم. گم کرده راهیم. گرفتاریم. گرفتار گمراهیم. آشفته حالیم. جمع اضدادیم. ضد هر نامیم. باز هم، امیدها داریم، که راه را دوباره دریابیم. خود را پیدا نماییم. مغزها را دگرباره، آزاد سازیم. آنگاه دریابیم، که ما هستیم، وقتی همه گان هستیم. با هم هستیم. بر هم هستیم. با هم گوییم. بر هم گوییم. از هم شنویم. از همه شنیداریم. با همه گویانیم. آنگاه ببینیم که ، ما نه یک تن، بلکه تن هاییم. لیک فاجعه آنجاست، که امیدها هم ، حروفند تنها. الف تنهاست. میم تنهاست. ی تنهاست. دال تنهاست. ها تنهاست. حتی الفها هم تنهاند. و این روبهانند که، در تنهایی ما، دندان فشرند، برتنهای ما.