جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

توطئه عظیم بر ضد ملت ایران

بنظر میرسد که زیاده طلبان بی رحم، اینبار بگونه ای حساب شده قدم برمیدارند که ایرانیان دیگر فرصت نکنند خود ابتکار عمل برای اداره کشورخود را در دست گیرند.ورژیم هم فرصت تسلیم شدن پیدا نکند.بدین منظور بطور همزمان در اجرای دو برنامه بطور هماهنگ عمل میکنند اول اینکه،از طرفی، با استفاده از رفتارها و گفته های نسنجیده و مخالف حقوق بشر سران رژیم ایران ، آن را رژیمی خطر ناک برای جهان معرفی می کنند واز طرف دیگر،به افکار عمومی خودشان چنین وانمود می کنند که تمام راههای دیپلماتیک ممکن را طی کرده اند و می کنند ولی در نهایت مثمرثمر واقع نشده است و نمی شود .دوم اینکه دولت و مردم ایران را در حالت امیدواری نگه می دارند چنانکه دولت، خود را مجبور به تسلیم شدن کامل مانند قذافی نبیند. و مردم ایران هم تا لحظه ی آخر امید به نتیجه بخشی اقدامات سیاسی را از دست ندهند. مبادا ازترس جنگ خانمانسوز ، بر ضد رژیم بشورند و خود اختیار کشور را به دست گیرند . چرا که جهانخواران این بار تصمیم دارند لقمه ی بزرگ ایران را، به طور توافق، در بین خود تقسیم کنند . برای تقسیم این لقمه بین خود باید سعی کنند تا ممکن است <خطرایران> رابزرگ جلوه دهند تا چنگ انداختن بر هستی ایران موجه جلوه کند و هر چه فعلا دارایی ایران می باشد و آنچه در ایران به صورت منابع طبیعی موجود است و حتی نیروی کار موجود هم تا آینده ای نا معلوم در اختیار آنها قرار گیرد. بدین منظور باید تمام زیرساختهای اقتصادی موجود در ایران از بین برود تا مجبور شویم دوباره همه چیز را از آنها خریداری کنیم و فرصت عرض اندام هم پیدا نکنیم. در نتیجه، تاآینده ای نا معلوم، بازار آنها، در همه مایحتاج شویم وآنها را با قیمتهایی وارد کنیم که آنها برای کالاها وخدمات خود و منابع ما تعیین می کنند. اما اگر رژیم مانند لیبی تسلیم شود و یا ایرانیان این حکومت را برکنار کنند و حکومتی آزاد با مشخصاتی پسندیده برپا کنند ، دیگر بهانه ای برای حمله به ایران نمی ماند . بدین خاطر از زمانی که پرونده ی ایران در سازمان انرژی اتمی و اخیرا در شورای امنیت مطرح شده است ، پله پله شرایط را برای ایران دشوارتر کرده و افکار عمومی را بر ضد ما بسیج و هر چند وقت یکبار بیانیه و یا قطعنامه ای در تشدید فشارها بر ایران صادر نموده اند . ولی در بین هر یک از این مراحل مرتبا صحبت از ادامه ی دیپلماسی و امید به حل مسئله از طریق سیاسی در میان بوده است . همین چند روز را توجه کنید که در حالی که چند روز بیشتر به پایان مهلت یکماهه نمانده است ، این چنین وانمود شده است که جلسه ای که در پشت درهای بسته در مسکو در خصوص چگونه برخورد کردن با ایران تشکیل شد بی نتیجه بوده است. در حالیکه روایتهای ضد و نقیض از آنچه در آنجا گذشت حکایت دیگری دارند. روایت غالب این بود که بعلت مخالفت چین و شوروی نتوانسته اند تصمیم بگیرند. از طرفی آمریکا می گوید از اول هم قرار نبود به نتیجه مشخص برسند . آن دیگری می گوید آن چنان هم بی نتیجه نبود و یکی دیگر می گوید بعد از گزارش البرادعی تصمیم گرفته می شود . سئوال این است که اگر قرار نبود نتیجه ی مشخص داشته باشد چرا تشکیل شد و چرا نمایند ه ی آمریکا پس از جلسه می گوید حرفی برای گفتن ندارد ؟ چنین استنباط می شود که جلسه بی نتیجه هم نبوده و احتمالا تصمیم همان است که گفته اند چگونگی برخورد با ایران به گزارش البرادعی بستگی دارد که چند روز دیگر درست در پایان مهلت یک ماهه ارائه می گردد . لذا تصمیم گرفته شده ، ولی تا آن زمان اعلام نمی شود. چرا که می خواهند فرصت تسلیم را هم از رژیم ایران بگیرند و با دعوت از ایرانیها به مسکو چند روزی هم آنها را با بحثهای جدید مشغول دارند تا این فرصت چند روزه هم به پایان برسد تا قطعنامه ی مناسب بر ضد ایران تصویب شود و این مرحله را هم با موفقیت به پایان برسانند . جنب و جوش های سیاسی این چند روز هم گویای این موضوع است که هماهنگی های لازم دارد در بین سران تصمیم گیرنده به عمل می آید . دیدار رئیس جمهور چین از آمریکا و بعد از آن از عربستان ، گفتگوی صدر اعظم آلمان با رئیس جمهور روسیه ، سفر شیراک به مصر ، همه گویای این واقعیت می باشد که توطئه ای بزرگ بر ضد ملت ایران در جریان است. و بر ایرانیان است که برای نجات خود چاره ای بیند یشند . حتی اگر میزان صحت همه ی این حدس و گمان ها که در باره ی حمله به ایران در سطح جهان مطرح گردیده است به اندازه ی یک درصد هم باشد، هیچ عاقلی ضرورت برکناری رژیم نادان حاکم بر ایران را که مدت هاست ایرانیان را در برزخ مرگ و زندگی نگه داشته است مورد شک قرارنمیدهد . لذا همه ی ایرانیان دلسوز را به توجه به مطالبی که در این وبلاگ عنوان کرده ام دعوت می نمایم . و باز اعلام می کنم که وقت ضیق است و فرصت کوتاه . http://aznegahema.blogspot.com/ - roozyaznov@yahoo.com

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

خون آمریکایی و سر نوشت انقلاب ایران

اخیرا آمریکا اعلام کرده است که چون در عراق خون داده است پس حق اظهار نظر در ترکیب دولت آینده ی آن کشور را دارد . حال جای دارد سعی کنیم برای سئوالات زیر پاسخ بیابیم و ببینیم چه باید کرد تا ما دچار سرنوشت عراق کنونی نشویم . چرا با وجود گذشت چند ماه از انتخابات عراق دولت آن کشور تشکیل نمی شود؟ اگر قرار است در آنجا دموکراسی برقرار شود چرا راه کارهای معمول دموکراتیک بر اساس انتخابات عمومی در عراق کار برد خود را نشان نمی دهد؟ آیا مشخص است که چه کسانی بر عراق حکومت می کنند؟ آیا گروههای سیاسی عراقی هستند که سرنوشت آن کشور را رقم می زنند؟ عاملین اقدامات تروریستی و کشتارهای روزانه ی مردم عراق کیانند؟ حتی اگر کسانی در این مورد که آنچه در عراق می گذرد خارج از کنترل آمریکائیها و متحد او انگلستان نمی باشد پیش از این شک داشتند، با شنیدن این ادعای آمریکا باید شک آنها بر طرف شده باشد. آیا هنوز هم کسی هست که تصور کند آمریکائیها همه ی این لشکر کشیها را انجام داده اند که حکومت عراق را بدست منتخبین ملت عراق بدهند؟ اصولا اگر امریکا برای ملت عراق ارزشی قائل بود و آنان را صاحب حق میدانست و ملت عراق را ملتی میدانست که بتواند حق خود را بدست آورد، ننگ لشکر کشی به آن کشور را با وجود مخالفتهای داخلی و بین المللی قبول می کرد؟ آیا برای ملت عراق جنگیدن با صدامیان راحت تر بود یا با ارتش های آمریکا و انگلیس و دیگران. واضح است که ملتی که عرضه ی رها کردن خود از دست یک حکومت اقلیت را ندارد. نمی تواند خود را از شر ابر قدرتهای جهانی نیز رها کند. و آمریکا نیز هرگز تا به رسیدن به مقاصد خود در عراق به چیز دیگری نمی اندیشد. فقط چیزی که برای آنها اهمیت دارد روش کار در عراق است بگونه ای که افکار عمومی آمریکا و جهان بهانه ی مستقیم و روشنی برای مخالفت صریح با اقدامات آنها در عراق ایجاد نکند.لذا بجای اینکه بیاید مستقیما حکومت دست نشانده ی خود را در آنجا مستقر کند، تمام اشکال راه کارهای بقول خودشان دموکراتیک را بصورت صوری بمورد اجرا می گذارد و زمانیکه نتیجه ی این اقدامات برای آنها رضایت بخش نباشد از همان برگ برنده ی خود که زور و سلطه هست استفاده می کنند آنهم نه اعمال مستقیم آن بلکه غیر مستقیم و بقول خودشان عاقلانه . آنقدر قتل و غارت و ویرانی بدست عوامل خود چه بشکل تروریست و چه به اسم مبارزه با تروریسم انجام می دهند تا مخالفین خود را از سر راه بر دارند و یا آنانرا بی اثر نمایند. و حتی آنها را در خدمت خود بگیرند. در حال حاضر آمریکا در عراق قادر به انجام هر کاری می باشد. می تواند هر کس را می خواهد بکشد و قتل ها را به گردن تروریستها بگذارد ، می توان هر جا رامنفجر نماید و آنرا به گردن تروریستها بیندازد. و هیچکسی هم نمی داند این تروریستها کیانند. و از کجا حمایت می شوند. حتی اگر اینگونه اعمال بدست کسانی مثلا ایرانیان نیز انجام شود باحتمال بسیار زیاد آنها در جریان هستند و شاید خود شان موجبات آنرا فراهم کرده باشند. همان طور که فعالیتهای اتمی را در جریان هستند و هر گاه مصلحت بدانند جزئیاتی از آن را افشا می کنند .کیست که نداند اگر بنابر دعوا و جنگ باشد کسی برنده می شود که قدرت جنگی بیشتری داشته باشد و از امکانات بهتری برخوردار باشد . و فقط احمق ها هستند که با قوی تر از خود از راه زور در می افتند. شاید کسانی باشند که بگویند آمریکا را نباید چنان غولی پنداشت که کسی جرات هیچ اقدامی در برابر او نداشته باشد.البته راه مقابله با هرگونه تلاش مفسده جویانه در دنیا فقط مبارزه ی نظامی نیست . امروزه افکار عمومی جهانی حرف اول را میزند. ولی همه قبول دارند که از نظر نظامی فعلا آمریکا از همه قویتر است. و برای همین هم هست که سعی کرده است زمینه ی نظامی گری را در دنیا تقویت کند. تقویت نظامی گری در دنیا حاکمین آمریکا را به تمامی مقاصد خود می رساند. چه از نظر خوی سلطه جویانه ی خود و چه از نظر کسب ثروت بی حد و مرز برای حاکمین و چه از نظر تقویت اقتصاد مملکتشان برای راضی نگاه داشتن ملت های خود جهت کسب رای آنها برای ادامه ی حکومت. اهداف حاکمین فعلی ابر قدرتهایی مثل آمریکا جز اینها نیست و شعارهای دیگر فقط در خدمت اینگونه اهداف هستند. و علت موفقیت آنها در نیل به اینگونه اهداف این است که لا اقل آنقدر عقل دارند که مغزهای متفکر و افراد هوشمند کشور خود و کشورهای دیگر را به خدمت اهداف خود بگیرند و چنین کرده اند. و با سازماندهی مناسب و تصحیح روش های خود این مسیر را ادامه می دهند. برای متوجه شدن از این موضوع کافیست رفتار آمریکائیها را در قبال انقلاب ایران طی 27 سال گذشته مورد مطالعه قرار دهیم . حتی اگر بعضی نظریه ها مبنی بر هدایت انقلاب ایران بدست ابر قدرتها را هم نپذیریم. آنچه پس از انقلاب گذشت نشاندهنده ی عملکرد دقیق آنها در قبال ما و ضعف تاکتیکهای ما در برابر آنها بوده است. مگر ما مدعی نبودیم که توانستیم حکومت دست نشانده ی آمریکا را بر کنار و اداره ی مملکت خود را با شعار نه غربی نه شرقی بعهده بگیریم ؟ ولی اگر درست به آنچه گذشت نگاه کنیم ، می بینیم که چگونه براثر توطئه ها و وسوسه های غربی و شرقی ( البته اکنون مشخص شده است که سرویسهای مخفی شرقی هم از سالها قبل از سقوط شرق تحت تاثیر غرب قرار داشته اند ) خود ما موجب سر در گمی خود در کوره راههای چپ و راست شدیم و بجای استفاده از عقل و درایت خود و ادامه ی روند اتحاد ملی موجبات حذف همدیگر و فرار مغزهای متفکر از مملکت و سپردن اداره ی مملکت به گروهی شده ایم که به آسانی مورد سوء استفاده ی ابر قدرتها قرار می گیرند. آمریکائیها با دقت هر چه بیشتر با استفاده از انقلاب ایران زمینه ی نظامی گری را که بعد از جنگ ویتنام از بین رفته بود دوباره احیا کردند تا سلطه ی خود بر جهان را ادامه دهند. و ما نیز به سادگی در دامهای متعدد آنها گرفتار شدیم . تا انجا که من بخاطر دارم بازداشت تعدادی تبعه ی انگلیسی به اتهام جاسوسی،وآزاد کردن آنها با اعلام اینکه اشتباه صورت گرفته بود،بعد از بهره گیری لازم انگلیسیها ار موضوع. و گروگان گیری در سفارت آمریکا و حمله به گروههایی از خارجیان در ایران، از جمله اقداماتی بودند که با توطئه های بیگانه و بنام اعمال انقلابی در ایران صورت گرفت تا بهانه ی لازم برای اقدامات خصمانه بر علیه ما را ایجاد کنند. تسخیر سفارت آمریکا در ایران و به گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکائی مهمترین زمینه ساز ایجاد روحیه ی نظامی گری در جامعه ی امریکائی پس از جنگ ویتنام گردید. و سپس با معاملات پنهانی بین حکومت ایران و آمریکا و ایجاد گروههای تروریست در جهان بنام اسلام و ایجاد حادثه ی یازده سپتامبر دست آمریکا را برای هر گونه اقدام نظامی در جهان باز کرد. و چقدر سخت است که بخواهیم قبول کنیم. افرادی همچون آقای خمینی با داشتن اطرافیانی همچون خامنه ای و رفسنجانی آتش بیار این معرکه شدند.آری شعاردموکراسی خواهی آمریکا چیزی جز وسیله ای برای گول زدن افکار عمومی نیست . همانطور که همین اکنون در عراق اجازه نمی دهند دولتی برخاسته از رای مردم آن مملکت ، حتی رائی که در زیر سر نیزه ی آمریکایی کسب شده است. شکل بگیرد. درست عین همین اتفاق به شکلی دیگر در ایران اتفاق افتاد و آن برکناری اولین رئیس جمهورمنتخب ملت بود که موجب نا امید کردن ملت ایران از انتخاب آزاد خود شد. مدارکی که بعدها رو شد مشخص کرد که چگونه معاملات پنهانی حکومتیان غیر منتخب با بیگانه و وسوسه های خناسان چنین نتیجه ای بهمراه داشت. آنقدر کسانی مثل بهشتی ، خامنه ای، رفسنجانی و غیره ، بر ضد بنی صدر در گوش خمینی خواندند تا او راکه خود هم گرایشی سلطه گرایانه داشت و هم شدت بیماریها عقل را از او گرفته بود راضی به بر کناری او کردند و با عوامل خود که موفق به کسب اکثریت در اولین مجلس شده بودند برنامه ی خود را عملی کردند. قبل از آن در زمان انتخابات مجلس زمانیکه آقای بنی صدر از مردم خواست مجلسی انتخاب کنند که در اداره ی امور مملکت با رئیس جمهور هماهنگ باشد. همین آقایان با استفاده از هر مجلس و محفل و منبر و رادیو تلویزیون جنجال بپا کردند که بنی صدر می خواهد با هماهنگ کردن مجلس با خود دیکتاتوری ایجاد کند. و چنان جوی ایجاد کردند که مردم متوجه نشدند که هماهنگی مجلس با رئیس جمهور یعنی چه . و با استفاده از غفلت مردم و کوتاهی بسیاری از سیاستمداران ، دسیسه های آمریکایی انگلیسی کارساز شد و همانگونه که افرادی امثال امیرکبیر و مصدق از صحنه ی سیاسی ایران حذف شدند ، بنی صدر و امثال او هم از صحنه ی سیاست ایران بعد از انقلاب حذف شدند تا زمینه ی عملی شدن برنامه های آمریکا بدست زورپرستان و نادانان حاکم برایران بوجود آید. آری ما در زمان انقلاب به بهترین سلاح روز مجهز بودیم و آن گل بود که بر تفنگ پیروز شد. ولی بلافاصله پس از پیروزی تفنگ دست گرفتیم . شاید بهتر می توان گفت دستمان دادند. ابتدا بصورت اسباب بازی . ولی بعد بازی با آنرا شیرین یافتیم و آنرا سلاح خود کردیم. درست بخاطر دارم که در روز 21 بهمن سال 57 قبل از آنکه ارتش اعلام بی طرفی کند یکی از عوامل رژیم را در جایی دیدم که سر دستگی گروهی اوباش را بعهده داشت و بطرف اسلحه خانه ی پادگانی هجوم می بردند و مردم عادی هم بدنبال آنها . هر چه فریاد زده شد اینها دیگر مال ملت است به آن دست نزنید گوش شنوایی نبود و زمانی که دیدیم دارند همه را به سرقت می برند ، به دوستان گفتیم هر چند تا می توانید بردارید که به دست اینها نیافتد. ولی آنها با سازماندهی حرکت می کردند و زمانی که ما می خواستیم از محل خارج شویم . جلو ما را گرفتند و همه اسلحه ها را ضبط کردند. یعنی اسلحه ها را از دست هر کس که از خودشان نبود می گرفتند . و احتمالا حمله به بیشتر پادگانها به همین شکل صورت گرفت . ابتدا فکر کردم رژیم می خواهد طرفداران چماقدار خود را به اسلحه مسلح کند که با مردم بجنگند ولی اینچنین نبود و فکر می کنم این دستور جدیدی بود که در هماهنگی با آمریکائیها به نیروهای اطلاعات و ضد اطلاعات رژیم داده بودند. چون متوجه شده بودند که ارتش آنزمان ارتشی نبودکه در مقابل انقلاب بایستد و با اسلحه ی خود بطرف گل شلیک کند و اگر چند صباحی صبر می کردند تمام پادگانها در دست فرماندهان مردمی از خود نظامیان قرار می گرفت. و چنین ارتشی بهترین پشتیبان انقلاب می شد . ولی می خواستند این ارتش را متلاشی و خلع سلاح کنند و سلاح را در دست گروههای اوباشی قرار دهند که خود کنترل می کردند و بسیاری از همین افراد جذب آنچه کمیته های انقلاب نام گرفت گردیدند . و ماندند که آن کنند که می بایست می شد. البته در کمیته های انقلاب بسیاری از انقلابیون مخلص و مردم ساده هم بودند ولی در طول زمان انقلابیون مخلص که شرایط حاکم برخود را سالم نمی دیدند از آنها کناره گیری کردند و زمینه برای فرصت طلبان موجود فراهم گردید . و بعضی ها با ساختن دشمنان قلابی برای انقلاب و با سازماندهی توطئه های قلابی و سپس با لو دادن آنها به آخوندهای ساده دلی که در راس کمیته ها قرار گرفته بودند برای خود منزلت کسب کردند و موجبات ارتقاء خود به بالاترین مقامها را فراهم و سپس دستور ات وارده از سازمانهای اجنبی را اجرا می کردند. و این شد که مدافعین انقلاب گل بدست اسلحه بدست شدند و از آن پس دیگر اسلحه بود که تکلیف تعیین می کرد. و فریاد های مخلصین روشنفکر هم دیگر بگوش مغرورین حاکم شده نمی رسید و شد آنچه شد . با کنارزدن تدریجی مخلصین انقلابی و روشنفکران، و با نفوذ عوامل بیگانه در بالاترین سطوح، زمینه را برای حاکمیت گروهی خشک سر و نادان فراهم کردند که به راحتی در دامهای گسترده شده از طرف آمریکا و امثال او افتادند. و از آن پس شمشیر آمریکایی از آستین قبای آخوند ایرانی در می آید که ملت خود را بیگانه و غیر خودی بداند. هر صدای مخلصانه ای را در گلو خفه کند و سیاستهای عجیب و غریبی در مملکت پیاده شود که معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته اند. و این شد که روز بروز ملت نسبت به حاکمیت بیگانه تر شد و حالا دیگر در غیاب ملت و روشنفکران واقعی همان فرصت طلبان تعیین تکلیف می کنند و حالا مفهوم این گفته که امریکا و رژیم دو لبه ی یک قیچی هستند را بخوبی درک می کنیم . حالا آمریکا دارد میوه ی آنچه قبلا کاشته شده را می چیند. اگر توانسته است افغانستان و عراق را اشغال کند. اگر توانسته است با استفاده از قدرت نظامی خود همه را با خود هماهنگ نماید. بخاطر همین ایجاد زمینه ی نظامی گری در جهان بوده است. و اکنون نوبت ایران است که نه فقط عقده های خود را خالی کنند ، بلکه سلطه ی خود و منافع اقتصادی سالیان دراز خود را با از پا در آوردن ایران تضمین کنند. آری اکنون برای آمریکا جز تسلیم ایران و آنهم جز تسلیم خفت بار پس از ویرانی کامل کلیه ی زیر ساختهای اقتصادی و کشتار بسیاری از ایرانیان هدفی نیست. منافع گروه حاکم بر آمریکا فعلا این است و اگر صحبت از مذاکرات و چانه زدنهای بین المللی و انواع شل کن سفت کنها هست فقط برای ایجاد زمینه ی کامل این اقدام است. وهر گاه چنین اتفاقی بیافتد که خواه ناخواه خونهایی نیز از آمریکائیان ریخته خواهد شد ، در اینجا نیز مانند عراق خواهند گفت ماخون داده ایم و لذا حق ماست که حکومت تعیین کنیم . پس اگر کسانی هم دل خوش کرده اند که با حمله ی آمریکا از دست رژ یم فعلی ایران رها می شوند و احیانا می توانند به جائی برسند. باید بدانند که به این ساده گیها نیست. حتی اگر تا آنزمان زنده بمانند و بدست سربازان آمریکایی کشف حجاب کامل نشوند ، تنها اگر بتوانند نوکری بدون قید و شرط آمریکا را قبول کنند قادر به زندگی در ایران خواهند بود. آنهم زندگی که بمراتب بدتر از زندگی در عراق امروز خواهد بود. حاکمین فعلی ایران هم بدانند که در آنصورت سرنوشتی بهتر از صدام حسین پیدا نخواهند کرد . و حامیان این حکومت نیز از همین اکنون زندانهای ابو قریب و قبرستانهای شلوغ فعلی عراق را برای خود مجسم کنند. انجام مانورهای نظامی در خلیج فارس هم دیگر کارآیی ندارد. آمریکائیها مجبور هم نیستند که در خلیج فارس بمانند. آنها زمانیکه یک اجماع جهانی بر علیه ما ایجاد کنند. براحتی می توانند داخل خلیج فارس را نیز به عوامل خود بسپارند و با استقرار نیروهای خود در خارج از خلیج از همانجاها شما را فلج نمایند و مملکت را ویران کنند. مردم ایران بدانند که ادامه ی روند فعلی حاصلی جز آنچه گفته شد ندارد. به امیدهای واهی مانند حمایت قدرتهای شرقی ویا مذاکراتی که بعد از اتمام مراحل مختلف آماده سازی زمینه ی اقدام نهایی ، نوید آنرا می دهند ننشیند. فقط یک راه نجات برای ایرانیان وجود دارد و آن شکستن جو بین المللی موجود بر علیه خود است و آنهم جز از راه اثبات برائت از گروه حاکم حاصل نمی شود. برای رسیدن به این هدف راهی جز برگشت به اصل انقلاب 57 نمی بینم تا با ایجاد جنبش همگانی برای برکناری حکومت فعلی و برقراری حکومتی دانا، و با درس گرفتن از تجربه ای که هنوز فراموش نشده راه خود را از بیراهه جدا و مملکت خود را از شر اهریمنان زمانه نجات دهیم . آری هنوز هم سلاح گل در دنیا کاربرد دارد. کسانی از این مملکت هستند که در طول تمام این دوران با دقت زیاد نظاره گر این اتفاقات زیان بار بوده اند و تنها خون دل خوردند ولی حرفهای آنها بگوش ملت نرسید یعنی نگذاشتند برسد. یکی از کسانیکه تجربه ی این سالها را با دید علمی مورد بررسی قرار داده است و خود قربانی توطئه هایی شد که شرح دادم ، آقای ابوالحسن بنی صدر است. و چه بسیار نادرند اینگونه افراد و چقدر ما ایرانیان بدبختیم که از وجود اینگونه افراد بی بهره می شویم. بیش از هر چیز خواندن نوشته های این مرد را به همه توصیه می کنم . و مخصوصا از سواد داران و نخبگان مخلص جامعه تقاضا دارم به آنچه وی گفته و نوشته است توجه بیشتری بنمایند و اگر ایده های او را نیز قابل نقد می دانند لااقل به نقد بکشند، بهمان روش بحث آزاد او. چرا که کسی را ندیده ام که مثل او تجربه های قبل و بعد از انقلاب را با دقت فراوان به رشته ی تحریردر آورده باشد و فکر می کنم اگر همه چنین کنند و به خصومتهای دیرینه اهمیت ندهند با من موافق خواهند شد که بهترین راه ما میتواند همان باشد که در طرح 12 ماده ای نجات ایران بر شمردم.من در مقام یک معلم ساده که در طول همه این 27 سال خون دل خورده ام با وجود گرفتاریهای روز مره ای که هر ایرانی با آن دست و پنجه نرم می کند . مدتی است راه وبلاگ نویسی را بصورت بسیار غیر حرفه ای یاد گرفته ام و نظراتم را بشکلی تقریبا ساده در مورد خطراتی که در پیش روی مان هست بیان کرده ام به امید اینکه بتوانم بخشی از قصور گذشته و حال خود را در مقابل سرنوشت خود و فرزندان خود و افراد جامعه جبران نمایم امیدوارم مورد توجه قرار گیرد. چنانچه این مطالب مورد توجه افراد موثر در جامعه ی ایرانی قرار بگیرد و نظر خود را ابراز نمایند می توان با اعلان برنامه ، وسائل گفتگو و هماهنگی در بین گروههای اجتماعی را فراهم نمود . به امید آنروز. roozyaznov@yahoo.com

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۵

ماهی تشنه- ماهی سیراب-و ماهیگیران فرصت شناس

در اولین روزهای فروردین مقاله ای تحت عنوان ماهیان تشنه ! نقدی بی پروا از گنجی و شیدائیان گنجی، از آقای داریوش سجادی را خواندم و آن را قابل نقد یافتم. نه از آنجهت که ایشان از گنجی انتقاد کرده است بلکه از آن جهت که نقد او بیشتر از آنکه گنجی را نقد کند ، بی پروا مردم ایران را نقد کرده است. و باز هم نه از آن جهت که مردم ایران غیر قابل نقد باشند، بلکه از آن جهت که این گونه نقد که نگاهی ناامیدانه به این مردم و تغییر ناپذیری آنها دارد توسط کسی انجام می گیرد که کارش به نوعی آموزش مردم است چه به عنوان یک نویسنده و چه به عنوان مجری برنامه های تلویزیونی که هدفی جز آموزش نباید داشته باشد. من به عنوان یک معلم چندین ساله می توانم بگویم که اگر یک معلم امیدی به یادگیری محصلین خود نداشته باشد و بدتر از آن این ناامیدی را به محصلین هم منتقل کند دیگر نمی تواند معلم باشد و وجودش به عنوان یک معلم تقریبا بی حاصل خواهد بود . چون در آن روز قصد سفر به شهرهای کوچک و دهاتی که پرورشگاه همین مردم است که به قول آقای سجادی در طول شش هزار سال تغییری نکرده اند داشتم، تصمیم گرفتم بعد از سفرنقد خود را بنویسم . البته من هم از بد روزگار اشخاصی مثل آقای سجادی را فقط از طریق خواندن اتفاقی بعضی از مقالات ایشان و تماشای یکی از مصاحبه های تلویزیونی اش می شناسم و هدف از این نقد ، نقد ایشان نیست بلکه هدف نقد فردی است در موقعیت ایشان . با توجه به اینکه در دهاتی که من رفتم آثاری از ابزار تمدن امروزی مثل اینترنت و ماهواره نبود ، این چند روز را سعی کردم به جای خواندن مقالات و گوش دادن به گفته ها و اخبار فقط به مردم و طبیعت نگاه کنم و روی آنها و تغییرات احتمالی در آنها تمرکز کنم . حالا که برگشته ام و نگاهی به صفحات اینترنتی کرد م دیدم دیگرانی هم نقدهایی بر مطالب ایشان نوشته اند ، هر یک از زاویه ا ی متفاوت . و باز آزرده شدم که چرا ما عادت کرده ایم نقد یکدیگر را که باید با هدف تکمیل نظرات همدیگر باشد، آغشته به کلماتی می کنیم که بوی نامهربانی می دهد . آن هم در زمانی که ما به مهرورزیدن به یکدیگر نیاز داریم . عقیده دارم که به عنوان انسان حتی دشمنان یکدیگر هم قبل از اینکه کارشان به دعوا و زد و خورد بکشد، باید مجادلات و مرافعات و مذاکراتشان در خور انسانیت و آری از کلمات رنجش آور باشد تا پیش از آنکه به احساسات میدان عمل بدهیم ، سعی کنیم با استفاده از عقل و علم اختلافات را رفع کنیم . و باید قبول کنیم که هیچ یک از ما عقل کل نیستیم ولی هر کدام ذرات کوچکی از حقایق را درک کرده ایم و زمانی می توانیم به طرف کمال برویم که این حقایق را از همدیگر یاد بگیریم و به دیگران هم یاد بدهیم تا در سایه ی درک حقایق مسیر تکامل خود را طی کنیم و اگر چنین می کردیم و می کردند حالا مجبور نبودیم بگوییم که در طول شش هزار سال تغییر نکرده ایم.آری در اینکه بگوییم تغییری نکرده ایم حقیقتی نهفته است ولی نه اینکه هیچ تغییری نکرده باشیم، بلکه به اندازه ی کافی تغییر نکرده ایم . ولی افرادی که به گونه ای نقش آموزشی در جامعه بازی می کنند و در گفته ها و نوشته های خود مردم را مورد خطاب قرار می دهند باید به این فکر کنند که چرا مردم به اندازه ی کافی تغییر نکرده اند . آیا نمی شود مردم را تغییر داد و اصولا تغییرات مورد نظرما در مردم چگونه باید جلوه گر شود . شاید تغییراتی صورت گرفته ولی زمینه ی بروز وجود ندارد . در این چند روز مسافرتم سعی کردم به این موضوع ها بیشتر توجه کنم در دهات و شهرستانهای کوچکی که من در این چند روز مسافرت کردم یعنی جایی که من و امثال من از آنجا برخاسته ایم فرهنگی حاکم بوده و هست که زندگی اغلب ما ایرانیان متاثر از همین فرهنگها می باشد .باید بگویم که تغییر صورت گرفته است و هر جا زمینه ای وجود داشته بسیار زیاد هم تغییر کرده است . همانطور که من و امثال آقای سجادی هم تغییر کرده ایم. آقای سجادی می توانند به سیر تحولات در افکار خود از بدو زندگی تا کنون مراجعه کنند که بنده از آن بی خبرم ولی زمانی که خودم و افراد مثل خودم را با آنچه قبلا بوده ایم مقایسه می کنم ، تغییرات عمده ای می بینم . تغییراتی که در نسل قبل از ما به این وضوح دیده نشده و نسل بعد از ماهم که در بعضی جهات کاملا با ما متفاوتند . و شاید بتوان گفت که شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده که به عنوان نمونه ی ایرانیان از آنها نام برده اند مربوط به نسل قبل از ما هستند. باید به ایشان عرض کنم که بله حتما تا کنون تغییرات زیادی انجام شده و حالا با امکانات امروزی بسیار ممکن می باشد که حتی در طول یک هفته تغییراتی بتوان در مردم ایجاد کرد که در طول شش هزار سال نشده باشد . همین مردم ساده ی ایران فعلی را هم که نگاه می کنی ، بسیار مستعد تغییرات بزرگند و این را به تجربه در صحبت هایم با همین مردم متوجه شدم . باید ببینیم چه چیز مردم را آنطور که اشخاصی مثل آقای سجادی می خواهند تغییر می دهد . آیا اقداماتی از جمله آنچه آقای گنجی کرد موثر است ؟ آیا نوشتن مانیفست و گفته های دیگر ایشان و اعتصاب غذای ایشان بدون تاثیر است ؟ اگرچنین است پس چه چیز موثر است ؟ زمانی که یک صحبت دو سه دقیقه ای می تواند نظر و رای افرادی را تغییر دهد ، چگونه می شود اینگونه اقدامات بی تاثیر باشد . مهمترین علت کندی تغیییرات در جوامعی مثل جامعه ی ما سانسور است . و چه چیز بهتر از اقدام آقای گنجی می تواند سانسور را بشکند ؟ و شما آقای سجادی وظیفه دارید که در راه شکستن این سانسور کوشا تر باشید و بسیار امیدوارانه تر با مردم صحبت کنید. این وظیفه ی افرادی مثل ایشان است که مردم را امیدوار کنند به تغییرات ولی متاسفانه ایشان در نوشته هایشان که پیرامون آقای گنجی انتشار داده اند سعی نمی کنند این امیدواری را تقویت کنند و گاهی به عکس عمل می کنند . در اینجا مایلم به بعضی از مطالب اشاراتی داشته باشم. نوشته اند که مردم ایران همیشه می دانسته اند که چه نمی خواهند ولی نمی دانند که چه می خواهند . و مثالهایی از دوران مشروطه ، انقلاب اخیر ، انتخابات 76 و غیر آوردند . من می خواهم عرض کنم که این گفته ها همه ی حقیقت نیست . مردم اگر استبداد نمی خواهند ، حکومت غیر استبدادی می خواهند چون می دانند بهتر است. اگر با جمهوری اسلامی موافق شدند برای این بود که بنا بر باور آنها جمهوری اسلامی یعنی عین عدالت . اگر در انتخابات 76 خاتمی را انتخاب کردند برای این بود که خاتمی شعار آزادی ، قانون و مردمسالاری می داد . خوب در تمام دنیا آنجا که مدعی آزادی و انتخاب مردم هستند هم مردم بر اساس شعارها رای می دهند و کمتر در جزئیات این که چگونه این شعارها جامه ی عمل می پوشند کاوش می کنند . و اغلب فقط بر اساس تجربه ای که از رژیم ها و یا احزاب و عملکرد آنها دارند تصمیم می گیرند. مشکل همیشگی مردم ایران وجود جو اختناق و سانسور و نداشتن حق انتخاب بوده است که نتوانسته اند خود را نجات بدهند و مملکت را مستعد تغییرات اساسی نمایند . هر جا و هرزمان که سانسور کمتر بوده و اطلاع رسانی بیشتر ، تصمیم مردم بهتر بوده است . در انتخابات اخیر هم ، تجربه ی گذشته به مردم آموخت که در انتخابات شرکت نکنند ولی حکومت با تقلب برای شخص مورد نظرش رای ساخت . حالا اگر من وشما هم که خود را تغییر یافته می دانیم بگوییم هفده میلیون به احمدی نژاد رای دادند ! تقصیر مردم بیچاره چیست ؟ نوشته اند نارسایی سنتی حاکم زمینه ساز آفت قهرمان پروری شده و قهرمان در چنین جامعه ای آفت جامعه است. خوب در اینجا نیز نمی توان مردم را آنقدر مقصر دانست که دیگر آنها را رها کنیم و به خاطر اینکه نکند آفت جامعه شویم اقدامی موثر انجام ندهیم.و نمی توانیم بگوییم که هر قهرمانی آفت جامعه می شود که در این صورت دیگر قهرمان نخواهد ماند . و اصلا چرا باید اقدام آقای گنجی و توجه مردم به این موضوع را قهرمان پروری نامید ؟ اگر مردم به این موضوع ها توجه می کنند نمی توانند گفت دارند قهرمان می پرورند . چرا نگوییم دارند دنبال سازماندهی خود می گردند ؟ بلی اگر مردم بخواهند تغییرات در جامعه ی خود پدید آورند احتیاج به سازماندهی دارند و این است که به هر اقدام ضد رژیمی روی خوش نشان می دهند . ولی از آنجا که دیگر اعتماد کامل به کسی نمی کنند و از طرفی هم جو سانسور مانع هماهنگی آنان می گردد ، با اقدام تنها یک فرد مثل آقای گنجی جنبش همگانی ایجاد نمی شود . و تا مردم سازمان پیدا نکنند هیچ کاری نمی توانند انجام دهند . در اینجا لازم می دانم به قسمتی از پاسخ ایشان به یکی از منتقدانشان اشاره کنم، آنجا که گفته اند نخستین رئیس جمهور ایران در پاسخ به سئوال خبرنگاری که علت فرارشان را جویا شده بود پاسخ داد "من به زودی به ایران بر می گردم چون نود درصد مردم ایران طرفدار من هستند" و خبرنگار زیرک هم مجددا پرسید " یعنی رئیس جمهور تنها از ترس ده درصد از کشور گریخته اند ؟" و اینگونه استدلالها را محیر القول نامیده اند . آیا شما نمی دانید که حتی یک درصد مردم هم اگر سازماندهی داشته باشند می توانند بر نودو نه درصد بی سازمانها غلبه کنند ؟ مگر در کودتای 28 مرداد چند درصد مردم بودند که کودتا کردند ؟ و فکر می کنید آقای بنی صدر می بایست چه جوابی می دادند ؟ آیا می بایست می گفتند این مردم قابل من را ندارند و تغییر نمی کنند و بهتر است همان دیکتاتورها بر آنها حکومت کنند ؟! بله وظیفه ی کسانی که خود را در موقعیت رهبری مردم می بینند این است که آنان را امیدوار کنند و در عین امیدواری به آنها یاد بدهند که چگونه همه باید رهبر خود بشوند و وظیفه ی رهبری را به عهده بگیرند و به اینگونه افراد دیگر قهرمان نمی گویند . شاید بتوان آنان را مصلحین جامعه نامید که جوامعی مثل ما به اینگونه مصلحین نیاز دارند . ولی از آنجا که نگاه مردم هر جامعه بیشتر به نخبگان آن جامعه است ما هم به نخبگانی نیاز داریم که مصلحین را خوب تشخیص بدهند و به آنان روی بیاورند تا عموم مردم هم زمانی که دیدند نخبگان جامعه پیرامون یک ایده ، یک مانیفست ، یک حزب و یا هر شخص و سازمانی اتفاق نظر دارند به اعتمادی که نخبگان کرده اند احترام می گزارند و طرفداری می کنند . و این می شود یک سازماندهی برای ایجاد تغییرات اساسی . اولین ایراد به جامعه ی ایرانی را باید متوجه ی نخبگان این جامعه کرد که هنوز راه یادگیری و یاددادن را خوب نیافته اند و اگر این نخبگان درست عمل می کردند شاید اولین رئیس جمهور ایران نیز مجبور به فرار نمی شد و زمانی هم که شد می توانست باز گردد . در نوشته ی خود ، مردم و یا گروهی از آنان را خود فریب ، خود شیفته ، ضعیف البنیه، متکثرالاضلاع ، بی عمل، ستایش طلب ، هذیان گو، ترش رو، هتاک، پرده در ، مسئولیت گریز، فریب ده ، نا بالغ ، فاقد حس دوستی ، بی بهره از خرد ، تنها ، مهجور، ذوب در مرجع و بی شخصیت معرفی می کنند و همه را در زمره ی شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده قرار داده اند . وظاهرا به همه هم توصیه می کنند که دل به آنها نبندند و خود را به خاطر این مردم به زحمت نیاندازند . اولا این صفات ناپسند که برشمرده اند ، می توانند در وجود هر فردی ظهور پیدا کنند و چنانچه کسی درصدد اصلاح این مفاسد بر نیاید می توانند جامعه ای را هم فرا بگیرند . و این وظیفه ی معلمین و مصلحین یک جامعه است که از بروز آنها جلوگیری کنند . شاید آن کسی هم که شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده را آفریده هدفش اصلاح افراد اینچنین ، در قالب طنز بوده است . در ثانی اگر شما چنین تلقی از جامعه ی ایرانی دارید ،چه هدفی از اجرای برنامه های تلویزیونی و نوشته های خود دارید ؟ و فایده ی آن را در کجا می یابید ؟ در نوشته ی خود به گونه ای به مردم عادی ، مردم بی سواد، روشنفکران نیمه سواد و تحصیل کرده ها اشاراتی داشته اند که خواننده با یکی دو بار خواندن هم متوجه نمی شود که به علت نقص در کدام یک از این اقشار هست که امثال آقای گنجی را از هر گونه اقدامی که انعکاسش احساس نوعی خشونت بر علیه خود بشود برحذر می دارند . اصلا مگر هر اقدامی باید به خاطر کسی باشد؟ این عقیده و وجدان خود اشخاص است که آنان را وادار به برخورد با آنچه ناحق می دانند می کند . در جایی از نوشته چنین توصیه می شود که هیچکس نباید نسخه های ملی بپیچد و مثالهایی از اشخاص مختلف می آورند که چنین کرده اند .حتی اگر سازمانهای گسترده ی سیاسی هم وجود می داشتند،نه تنها هر کس حق داشت نسخه ملی بپیچد بلکه وظیفه داشت چنین کند تا که جریان اندیشه ها برقرار شود و جامعه همواره وجدان روشنی بر وضعیت خویش ،بر مسائل و راه حلها و بر موقعیت خود در منطقه و جهان داشته باشد. اینگونه امریه ها جریان اندیشه ها را متوقف و استبداد فکری و سیاسی و ... را دائمی می کند. اگر مردم به پیشنهادات پراکنده پاسخ مثبت نمی دهند به خاطر همان عدم اعتماد است ولی تصور می شود اگر نخبگان شناخته شده در جامعه در موردی به اجماع برسند و هماهنگ گردند می توانند به اندازه ی کافی جلب نظر نمایند ولی همانطور که از قول سی سال پیش دکتر شریعتی نوشته اند درد ما بی سوادی مردم ما نیست بلکه نیم سوادی روشنفکران و تحصیل کرده ها ی ما است . از طرفی دیدیم که در دوران انقلاب هم با وجود همین دردها چون نوعی اجماع در بین همین روشنفکرها و تحصیل کرده ها بوجود آمد مردم هم پیروی کردند وآن جنبش بوجود آمد و آنچه بعد از انقلاب اتفاق افتاد و جنبش را از مسیر عدالت منحرف کرد داستانیست که در این مقوله نمی گنجد . و نتیجه ی منطقی آن هم این نیست که دیگر همه دست روی دست بگذارند و نظاره گر اوضاع جاری باشند . در جایی می نویسند " درصدد توجیه رفتارهای ناصواب حکومت ورهبری حکومت در پاره ای از مواضع نبوده و نیستم " . آیا رفتار حکومت و رهبری حکومت فقط در پاره ای از مواضع ناصواب بوده است ؟! حکومتی که یک ملت امیدوار را ناامید کرده است گناهش بسیار بیشتر از اینهاست . در جایی دیگر به آقای گنجی توصیه می کنند که حال که توانسته است با این گروه مردم به موانست برسد دستشان را بگیرد . این نوع توصیه ها را با این روش ، هر فرد خیر خواهی فقط به صورت خصوصی ارائه می دهد . ولی به صورت اعلام عام ، آنهم زمانی که آقای گنجی را شکست خورده اعلام می کنید و سعی می کنید او را از همه ی اقداماتش باز دارید ، دیگر این نوع توصیه ها چه معنی دارد . می گویند گنجی پرومته نیست ، سیاوش نیست . درست می فرمایند گنجی اینها نیست ولی دوران هم دوران پرومته و سیاوش نیست . حتی اگر بخواهیم به عقب برگردیم و مقایسه ای انجام دهیم باید در نظر بگیریم که آن درصد کوچکی از مردم ایران که هنوز به خامنه ایها اعتقاد دارند آنهایی هستند که امثال خامنه ای را به اشتباه با امامان علی و حسین و رضا و صادق مقایسه می کنند . و فقط کافی هست متوجه بشوند که قضیه درست برعکس آن است . و این خامنه ای ها هستند که به جای معاویه و یزید و هارون و امین نشسته اند و امثال گنجی ها کسانی هستند که از علی و حسین و رضاو صادق درس آموخته اند . یعنی از آنچه در مورد آنها شنیده و خوانده اند . البته باید توجه کرد که امروزه دیگر دوران این شخصیتهای مذهبی هم نیست . چرا که آنان خلق شدند تا درس اخلاق بدهند . و انسان امروز اگر بخواهد از بشریتی که خلیفه الله باید گردد عقب نیافتد ، باید همه ی آن درسها را حد اکثر تا اوایل سن بلوغ جسمی یاد گرفته باشد و از آن پس به سایر علوم الهی از جمله خلاقیت بپردازد . و یکی از عوامل عقب ماندگی جامعه ی ما این است که هنوز معلمینشان نیمچه سواد دارانی هستند که درس اخلاق را هم عوضی فهمیده اند و از مذهب هم چیزی جز غسل و طهارت و ازاله ی عین نجاست نمی دانند و هر گاه به منبر می روند مردم را با همین چیزها سرگرم می کنند . فقط کافی است که مردم مذهبی هم این را متوجه شوند که مذهبی هم که آنها خود را به آن منتسب می کنند اینها نیست بلکه چیز دیگری می تواند باشد که اجازه نمی دهند آن را متوجه شوند و یکی از علل سانسور دگر اندیشان برای همین است. مردم امروزه هم دیگر احتیاج به پرومته و دیگران ندارند . فقط کافی است سانسور از بین برود ، بسیار از مسائل حل می شود و امثال آقای گنجی را هم باید سانسور شکن قلمداد کرد. در پایان هم شعری منتسب به آقای خمینی آورده اند که او نیز خود ناامید کننده ی کبیر ملت ایران شد . به امید روزی که حس خود باوری در همه تقویت شود و نخبگان جامعه در راه نجات آن کوشا تر گردند و زمینه ی رشد همه جانبه فراهم شود.