جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۹

افول روحانیت و صعود مشائیت ؟!

     روحانیت شیعه به هر دلیل و به هر وسیله ای که در ایران پا گرفته باشد در طول حضور چند صد ساله اش در ایران آنچنان نفوذی در ایران پیدا کرده بود که پس از فرو پاشی شاهنشاهی چند هزار ساله توانست به عنوان نیروی جانشین خود را بر مردم ایران تحمیل و با برخورداری از این نفوذ وسیله ی لازم برای قلع و قمع سایر نیروهای مطرح را به دست آورد.

    مجموعه ای از شرایط حاکم بر جامعه ی امروزی، تو خالی بودن و عدم صداقت و بی کفایتی این گروه در حکومت کردن بر مردم را در مدت سی ساله ی حکومتشان بر ملا نمود . و مخصوصا حوادث بعد از انتخابات اخیر ثابت نمود که روحانیت مقبولیت خود نزد ملت ایران را از دست داده است و دیگر نمی تواند بدون استفاده از نیروی نظامی و سرکوب ملت بر آنان حکومت کند.  هیچ کدام از گروههای رقیب داخل روحانیون هم برنامه و توانایی خارج کردن خود از این بحران را ندارند و اگر چه اکثریت افراد روحانی هم با آنچه شرایط فعلی را بوجود آورده است مخالفند  ولی در مقابل تشکیلات سازمان یافته ی ولایت فقیه حاکم اظهار عجز می نمایند و سکوت پیشه کرده اند .

    آنچه در حال حاضر موجب ادامه این حکومت شده است ، اتکای آنان به نیروی سرکوبگر سازمان یافته و عدم انسجام لازم در میان مخالفین و از همه مهمتر، که کمتر کسی به آن می پردازد ، سودمند بودن گروه حاکم برای سوداگران بین المللی است. با یک حساب سرانگشتی مشخص می شود که حکومت فعلی در ایران بسیار بهتر از رژیم شاهنشاهی تامین کننده منافع غرب و شرق در خاورمیانه است. و تا آنجا که این شرایط قابل دوام باشد آنان هم از هر وسیله ای که در اختیار دارند به گونه ای ماهرانه برای بقای این حکومت استفاده می کنند  و حتی اگر آنرا دشمن خود هم بدانند، در از بین بردن دشمنی که هر آن قادر به انهدام آن هستند و فعلا هم بر وفق مراد آنان عمل می کند هیچ عجله ای ندارند . شاید ایاد علاوی برنده ی انتخابات اخیرعراق هم بی خود نگفته است که امریکا از دولت طرفدار ایران در عراق حمایت می کند چرا که هیچ کس مثل این آقایان نمی تواند منافع آنان را تامین کند.

   آنچه پایه های حکومت را لرزان نگه داشته است گذشته از مخالفت جامعه ی ایرانی با آنان ، فقدان پایه های فکری و ایدئولوژیکی است که بتواند با اتکای به آن نیروهای سرکوبگر و بخش خنثی مردم را برای خود حفظ کند. به نظر می رسد چاره ی کار را در معجونی یافته اند که پیرامون پدیده ی مشائی در حال شکل گیری می باشد . این پدیده ملغمه ای است از شعارهای وطن پرستی کورکورانه و ملی گرایی جاهلانه توام با خرافات عوام فریبانه و مایه هایی از نیمچه نظرات روشنفکرانه . و این است که در پی شکست ایدئولوژیک روحانیتی که ریشه در عربیت دارد به مکتب ایرانیت متوسل می شوند و با اینکه فردی مانند آقای مشائی در اظهار نظرات چندین ماهه اخیرش پایه های اصلی اعتقادات روحانیون از جمله وحی و نبوت اسلامیت رایج را هدف قرار داده است ، از حمایت مراکز قدرت برخوردار است  و با حرکت های پس و پیش تاکتیکی ، موقعیت او در نظام در حال تقویت شدن است تا جایی که از او به عنوان رئیس جمهور آینده نام می برند .

    حرفهایی که او در اولین موج اظهار وجودش در مورد خدا و وحی و پیامبر زده بود چیزی شبیه به همان حرف هایی بود که دیگران را به واسطه ی آن مرتد می نامیدند و مستوجب مرگ . موج اخیر اظهارات او در مورد مکتب ایرانی هم  همان است که می تواند برانگیزاننده ی احساسات ملی گرایانه و وطن پرستی به عنوان جایگزینی مناسب برای روحانیت تهی شده از درون باشد . حتی در انعکاس گفتار اخیر روحانی واپس گرای افراطی همچون مصباح یزدی هم که به ایدئولوگ دولت فعلی مشهور است ، مایه هایی از این نوع تغییر مسیرها دیده می شود . نمونه هایی از این نوع گفتار اخیرا در سایت رجا نیوز که یکی از پایگاههای تبلیغاتی حاکم می باشد دیده می شود . در مطلبی تحت عنوان " تفاوت بین مصحف حضرت زهرا با قرآن " ، تفاسیر این روحانی در مورد وحی و الهام به گونه ای بیان شده است که زمینه ساز امکان الهامات جدید در افراد امروزی هم می باشد . این سایت که مورد توجه تمام طرفداران رژیم هم می باشد گاه گاه مطالبی را منتشر می کند که توجه به آنها می تواند نیات پنهانی گروه حاکم بر آن را نمایش دهد . چندی پیش در مطلبی طولانی تحت عنوان " عرفانهای نوظهور و رمز گشایی از یک پروژه فرهنگی جهانی (آواتار پیامبری که به دین  نوین جهانی فرا می خواند) " اشاره به پروژه ای داشت که شامل : آشوب باورها ، تثبیت مفاهیم اولیه ، و معرفی نظام نوین ارزشی در دنیا می شود . و از آنجا که یکی از تاکتیک های رایج این آقایان جاری کردن حرفهای مردم پسند دیگران از زبان خود و سعی در کپی کردن کارهای مدرن دیگران برای تثبیت حکومتشان است ، شاید مشائیت را به عنوان کپی ایرانی این پروژه در نظر گرفته باشند.

    بنابراین بسیار محتمل به نظر می رسد که در شرایطی که جنبش آزادیخواهانه ی ایران نتوانسته است در سطح مدیریت صاحب انسجام و رهبری شود  و سانسور حاکم بر کشور و شیطنت های برخی از رسانه های صاحب نفوذ خارجی به بی خبری و گمراهی توده ی مردم ادامه می دهند ، گروه حاکم و صحنه گردانان پیدا و ناپیدا ی  آنان در صدد هستند با یک استحاله ی چند جانبه پایه های فکری لازم برای ادامه ی حکومت خود را  دست و پا کنند و با کنار زدن تدریجی روحانیت ، ایدئولوژی جدیدی همانند مشائیت را پایه ای برای حکومت خود قرار دهند.  

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

اپوزیسیون و نیروی جانشین

یکی از موضوعاتی که در رسانه های اپوزیسیون ایرانی جایش بسیار خالیست ایجاد تشکل ملی است بمنظور معرفی یک نیروی جانشین . از چهار سال پیش که " طرح 12 ماده ای نجات ایران " را مطرح کردم و پیشنهادی که آقای زعیم در سال 88 برای تشکیل دولت موقت ارائه دادند ، در این هفته بود که مقالۀ جمعه گردیهای آقای نوری علا با عنوان " اپوزیسیون در زیر یک سقف؟ " را در سایت گویا نیوز دیدم که ضمن تشکر از وی مطالبی را در خصوص پاره ای از نکات آن عرضه میدارم . ایشان در مقالۀ دو هفته قبل خود با نام " نیروی جانشین کجاست؟ " تقریبا آب پاکی را روی دست خوانندگانشان ریخته و از احتمال ایجاد تشکلی قوی بعنوان نیروی جانشین اظهار نا امیدی کرده و آنرا موکول به رویش گیاهی جدید از ریشه ای که اکنون باید به آن پرداخته شود کرده بودند . ظاهرا در مورد ان مقاله عکس العملهای زیاد دریافت کرده بودند و احتمالا کسانی مطرح کرده اند که گیاهی هم که ریشه اش را باغبانان موجود آبیاری کرده باشند معلوم نیست میوه ای جدید و متفاوت از گیاهان موجود بدهد . مخصوصا اگر از تجارب ریشه های خود هم بی خبر باشند ، نتیجۀ تلاش آنان هم شاید چیزی جز تکرار تاریخ نباشد . در مقالۀ این هفته شان سعی کرده اند نا امیدی ارائه شده در آن مقاله را تخفیف دهند و احتمال جمع شدن اپوزیسیون زیر یک سقف را مطرح و از مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد سخن گفته اند . از آنجا که نجات ایران و ایرانیان از وضعیت وخیم فعلی جز با همیاری و تشریک مساعی کلیۀ ایرانیان و گروههای سیاسی ایرانی میسر نخواهد شد بر آن شدم تا در مورد بعضی از مشکلاتی که ایشان مطرح کرده اند اشاراتی داشته باشم تا مشخص شود مشکل آنچنان هم بزرگ نیست . و از همه تقاضا کنم به کوششهای خود در این زمینه با جدیت ادامه دهند . 1- یکی از مشکلات عمده که در مقاله ی آقای نوری علا مطرح شده در مورد چگونگی جمع شدن گروههای با سلایق بسیار متفاوت دور هم است . و بعنوان مثال از آقایان بنی صدر و رضا پهلوی نام برده اند. البته شاید کنار هم قرار دادن نام افراد بدون بیان تفاوتهای اساسی که در خط مشی آنان وجود دارد خالی از اشکال نباشد ولی از آنجاکه نتیجۀ این مباحث درنهایت باید مورد پذیرش قاطبۀ مردم ایران باشد و با علم به این حقیقت که گرایشات مردم ایران هم طیف وسیعی از سلایق مختلف را دربر دارد، اسم بردن از مصداق ها هم می تواند بلامانع باشد. اینکه چه درصدی از مردم ایران طرفدار کدام سلیقه می باشند فقط از طریق مراجعه به آراء عمومی در جوی آزاد توام با آگاهی کامل از سلایق مختلف مشخص می گردد. ولی از آنجا که گاها از این دو شخصیت بعنوان دو سر متضاد نشاگر گروههای سیاسی نام برده می شود، می توان در مورد مقبولیت این دو در بین اقشار مختلف مردم ایران صحبت کرده تا واقعیت امر بر کسانی مشتبه نگردد و مسیر هماهنگی مبارزات مردمی دچار مشکل نشود. شکی نیست که هنوز هم کسانی در بین ایرانیان هستند که هوای نظام شاهنشاهی به سر دارند و با استناد به پاره ای از مقاطع تاریخی گذشته دلایلی هم برای خود دارند. ولی من به عنوان یک ایرانی که در طول تقریبا پنجاه سال گذشته با دقت ناظر بر اوضاع ایران بوده ام و اکنون هم با قشر جوان دانش آموز و دانشجو در تماس نزدیک هستم بر این باورم که نظام شاهنشاهی دیگر در ایران جایگاهی ندارد. مخصوصا در بین جمعیت جوان ایران که حتی صحبت کردن از نظام شاهنشاهی را در دوران روشنفکری امروز منطقی نمی دانند. و بر این باورند که در کشورهایی مانند انگلستان هم که نظام فرمالیته شاهنشاهی به شکلی ماندگار شده به خاطر ملاحظات خاص آن کشور در رابطه با منافع خارجی خود می باشد و در صحنه سیاست کلی آنها جایگاهی ندارد. البته آقای رضا پهلوی هم که با توجه به موقعیت سنی اش در زمان حکومت پدرش هیچگونه نقشی نداشته ، می تواند مانند هر فرد ایرانی و نه به عنوان وارث نظام قدیم ارائه نظر نماید و مخصوصا نظر به اینکه در این مدت مادرش را در کنار خود داشته و از تجارب وی در علل سقوط آن نوع دیکتاتوری هم با اطلاع شده است ، و از مصاحبه هایش هم چنین استنباط می شود که خودش هم می داند دیگر نظام شاهنشاهی معنا ندارد ،می تواند آن تجارب را از داخل خانواده ی خود به طرفداران احتمالی آن نظام هم منتقل نماید تا دیگر کسی ذهن خود را به آن سمت منحرف نکند . امید که در ایران آزاد آینده آنان هم آزادانه به وطنشان برگردند و در هر زمینه ای که لیاقت خود را نشان دهند فعال باشند . ولی موضوع شخصیت آقای بنی صدر در میان ایرانیان حکایتی دیگر است. امروزه هر جوانی که به حقیقت داستان ریاست جمهوری و برکناری او پی می برد ، او را در ردیف شخصیت هایی همانند امیرکبیر و مصدق می بینند که با همان نوع دسیسه ها از صحنه سیاسی ایران خارج شده و در سایه ی سانسور کامل و دروغ پراکنی های ملاها ، مردم از خدماتی که او می توانست مدیریت کند محروم مانده اند. و چنانچه سانسور فعلی شکسته و نسل جوان از نظریات وی مطلع شوند ، مناسب ترین شخصیت هستند که وجودشان در هر تشکل ملی اعتماد ملت ایران را برای هر گونه اقدام اصلاحی جلب می نماید. 2- در رابطه با این موضوع که آیا فعالیت های این چنین باید در راستای تقویت رهبری داخلی جنبش سبز باشد و یا ایجاد یک نیروی جانشین ، واقعیت این است که اکثریت ملت ایران دیگر اعتمادی به کسانی که در دهه های اخیر بر آنها حکومت می کردند ندارند و بر روی اسلامی هم که توسط آنان تفسیر می شود هیچ حسابی باز نمی کنند . رفتار کسانی مانند آقای خمینی و سایر روحانیون حاکم هم بساط تقلید و مراجع تقلید را برچیده است .بهمین علت است که خط دهندگان دولت آقای احمدی نژاد هم این روزها در تکاپوی واهی مقبولیت، بر اصل ایرانیت بیشتر از اسلامیت تاکید میکنند . کسانی مانند آقای موسوی هم به این موضوع پی برده اند و اگر به گونه ای دیگر صحبت می کنند به خاطر همان محذوراتی است که خود اشاره می کنند و اینکه تصور می کنند باز هم امکان دارد بعضی از روحانیون داخل حکومت بر سر عقل آیند و خروج از بحران را تسهیل نمایند . پس ایجاد یک تشکل ملی قابل اعتماد می تواند و باید اصلاح طلبان واقعی داخل سران جنبش اخیر را هم شامل باشد بدون اینکه طوری مطرح شوند که بهانۀ برخورد خشن تر با آنان فراهم گردد . 3- اینکه مبارزه خشونت آمیز باشد و یا بدون خشونت و مسالمت آمیز چیزی نیست که بخواهیم موکول کنیم به روش برخورد حاکمیت . چرا که اگر بخواهیم تحت تاثیر اقدامات حکومت قرار بگیریم مشخص نیست به کدام راه و کجا کشانده شویم . و ما نباید روی مجهولات سرمایه گذاری کنیم . اصولا چنانچه زور فیزیکی بخواهد عامل سرنوشت ساز قرار گیرد ، آنان که از زور بیشتر و ساز و برگ مجهز تر برخوردارند پیروز می شوند و یا اینکه منجر به درگیریهای طولانی خانمان سوز خواهد شد . از طرف دیگر مردم ایران هم از درگیریهای قهر آمیز خسته شده اند و حس می کنند که عقل لازم برای ادارۀ بدون خشونت کشور خود را دارند و حاضر نیستند به خشونت دست بزنند . آن گروههایی هم که به قول آقای نوری علا خود را مجبور دیده اند به صورت خشونت آمیز با حاکمیت برخورد کنند ، زمانی که راه حل مسالمت آمیز و کم هزینه را در پیش روی خود ببینند ، مسلما از خشونت صرف نظر خواهند کرد و به فعالیت سیاسی خواهند پرداخت . 4_ در مورد اینکه ممکن است گروههایی تحت تاثیر کمک های مالی آمریکایی ها و لوایح کنگره آمریکا قرار گیرند ، باید گفت چنین افرادی اصولا نباید در یک تشکل ملی ایرانی جای داشته باشند . چرا که ایرانیها به این اصل اعتقاد دارند که " کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من " . و این بسیار ساده اندیشانه خواهد بود که تصور شود گروههایی در حکومت آمریکا وجود دارند که بتوانند از بودجه آمریکا چیزی برای مبارزۀ مسالمت آمیز ایرانیان بمنظور کسب آزادی کنار بگذارند . اگر آمریکا قصد داشت از جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران حمایت کند راههای دیگری هم بود که احتیاج به بودجه خاصی هم نداشت . به عنوان مثال جنبش سبز ایران از هیچ کشور مدعی آزادی انتظار نداشت که اجازه بدهد فردی مانند آقای احمدی نژاد پس از آن نمایش انتخاباتی به عنوان رئیس جمهور ایران وارد کشورشان بشود . و این موضوع باید برای همۀ کسانی که در فکر نجات ایران از دیکتاتوری هستند روشن باشد که امید بستن به کمک مالی و نظامی خارجی ننگی است که از نظر ایرانیها پاک نخواهد شد. نظر بسیاری از ایرانیان هم این است که حاکمیت فعلی بازیچه ایست در دست قدرت های بزرگ و آن قدرت ها هم قصد دارند تا آنجا که می توانند از اینها استفاده کنند تا زمانیکه زمینه را برای بهره برداری عمده تر فراهم ببینند و در آن صورت هم از عراقیزه و افغانیزه کردن ایران ابایی نخواهند داشت . درست به همین دلایل است که ایرانیان باید خود هر چه زودتر خود را از شر حاکمیتی که ایران بر باد ده شده است نجات دهند . یعنی با هماهنگی تمام گروههای سیاسی آزادیخواه و مستقل زمینۀ اتحاد ملی در برابر حاکمیت به گونه ای فراهم شود که خود بتوانند حاکمیت را فلج و سرنوشت خود را بدست گیرند و مدیریتی را در کشور ایجاد کنند که زمینه ی هر گونه زورگویی و خشونت از بین برود . در آن صورت روابط خارجی هم بر اساس عقل و منطق تنظیم و زمینۀ همکاری های سازنده با همۀ کشورها فراهم خواهد شد . برای این منظور هم لزومی نخواهد داشت که گروه های سیاسی اصیل دست به جراحی خود بزنند و اگر جراحی لازم باشد آنجایی است که بتواند غده های خشونت طلبی و وابستگی به خارجی را از بدن خارج نماید .