یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

آئینی از همۀ آئینها

از من خواسته شد که مقاله ی مربوط به دینداری و بی دینی را بطور خلاصه بنویسم تا هم بتواند در بعضی از نشریه ها جای بگیرد و هم در خور حوصله ی آنانی که وقت زیاد ندارند هم باشد. البته سعی من این بود که آن مقاله را طوری بنویسم که مخصوصا برای مردم کوچه و بازار و تا اندازه ای برای بعضی متعصبین هم قابل استفاده باشد. و تا جائیکه از اینگونه خوانندگان جویا شدم، موثر بوده است. ولی خلاصه شده ی آن نمیتواند آنچنان تاثیر گزار باشد . زمانیکه به فکر خلاصه کردن آن افتادم ، شعری از حافظ نظرم را جلب کرد که دیدم تقریبا میشود همه ی آن مقاله را در این شعر خلاصه دید: جنگ هفتاد ودوملت همه راعذربنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. واقعا ادبیات ما منابعی است سرشار از درس زندگی که بزرگان ادب ما نتیجه ی مطالعات و آموخته های خود را به شیرینی بیان کرده اند که اگر با دقت مورد مطالعه قرار بگیرند و تدریس بشوند ، پاسخ بسیاری از مشکلات اجتماعی موجود در جوامع پیدا خواهد شد. هدف اصلی من در نوشتن آن مقاله هم این بود که سعی شود یکی از ریشه های مهم اختلافات موجود در بین انسانهای امروزی که موجب برخوردهای زیانبار و خونین بین آنها می شود را شناسایی و روشن شود که این مسائل که شامل عقاید ، مذاهب و مسلکهای مختلف می شود بجای اینکه موجب جنگ و خونریزی بین مردم شود باید وسیله ای در کمک به کشف حقیقت و یافتن روش راهنمایی برای زندگی بهتر انسانها گردد. بر همین اساس بیان کردم که دینداری و بی دینی و اختلافات بین ادیان و مذاهب مختلف و تعصبات موجود پیرامون آنها یکی از بزرگترین مشکلات مردم روی زمین بوده است و بسیاری از جنگ های خونین و درگیریهای ویرانگر در طول تاریخ حاصل همین اختلافات بوده است و یا لااقل بهانه ای برای ایجاد آنها قرار گرفته است . و همین داستان در حال حاضر هم ادامه دارد. و بسیار بجاست که متفکرین ما کوشش خود را در حل این معضل متمرکز نمایند. آنچه در آن مقاله در رابطه با ادیان ومذاهب مختلف نوشتم ، این بود که می شود در نظر گرفت که هیچیک از ادیان و مذاهبی که تاکنون مطرح شده اند ارتباط مستقیمی با مبدا هستی که همان خدای مورد نظر پیروان ادیان است ندارد. بلکه نتیجه ی کوشش و تفکر بنیانگزاران آنها بوده است که مشتاق حل مسائل موجود در جوامع زمان خود بوده اند و باید تعصبات پیرامون هر یک از این ادیان زدوده شوند تا راه برای تحقیق بیشتر در یافتن راه حلهای بهتر برای زندگی و توانا کردن انسان به نیل به زندگی ایده آل گشوده شود. هم چنین عرض کردم که انکار هر آنچه بنام دین و مذهب و مسلک در طول تاریخ مطرح شده هم عاقلانه نبوده و چه بسا در لابلای آنها درسهائیست برای انسانها که حاصل تجارب و تفکرات متفکرین تاریخ بشر بوده است که باید مطالعه و مورد نقدو بررسی و بهره برداری قرار گیرند و اگر نکات منفی هم در آنها یافت می شود مورد بررسی و از چرایی پذیرش احکام مضر توسط مردم آگاه شد تا مصداق آموزش ادب لقمان حکیم از بی ادبان گردیم. و اشاره ای هم به آنچه ما بعنوان خرافه می پنداریم شد و اینکه چه بسا اینگونه خرافات هم در برهه ای از زمان راه حل بعضی از مسائل موجود تصور می شده است. اشاره شد به اینکه فکر نوع بشر در طول زمان در حال تکامل بوده و می باشد و در هر زمان نوع نگرش به روشهای آموزشی و اداره کردن جوامع هم باید با این تکامل ، مسیر ترقی خود را طی کند. در اینجا یک مثال دیگر هم بیاورم و آن داستانی است که در مورد تحریم قند و تنباکو در تاریخ نه چندان دور کشور خودمان شنیده ایم . بدون اینکه به درستی و یا غلطی آن کاری داشته باشیم می خواهم این واقعیت را بعرض برسانم که مثلا در حتی کمتر از صد سال قبل هم برای اجرائی کردن یک نوع سیاست که منافع جامعه در آن دیده می شده فتوای یک رهبر مذهبی کار ساز بوده است و در آنزمان هر گونه تلاش دیگر برای قانع کردن مردم به عدم استفاده از قند و تنباکو کارآیی نداشته است. در حالیکه امروزه شرایط بسیار متفاوت است. بلحاظ اینکه اولا مردم بهتر می فهمند، ثانیا وسایل ارتباط جمعی بصورتیست که به راحتی میتوان علل ضرورت مثلا نخوردن قند را برای مردم شرح داد و در صورتیکه مردم به وسائل ارتباط جمعی خود اطمینان داشته باشند به آن عمل خواهند کرد. این در حالیست که امروز مرجع تقلیدی دستور تحریم سیگار را صادر می کند ولی کسی به آن توجه نمی کند. کسانی که اصرار دارند موضوع دین و مذهب همانند گذشته دربین افراد بشر مطرح باشد، هدفشان نگه داشتن مردم در جهل گذشته است. بدلیل اینکه یا مایلند مردم در جهل بمانند تا مورد سوء استفاده ی آنها قرار بگیرند و یا اینکه چون خودشان از نظر فکری پیشرفت نکرده اند و حرف جدیدی برای گفتن ندارند بر میراث گذشته اصرار می ورزند. بهمین موضوع شیعه گری و سنی گری در بین کسانی که خود را مسلمان می نامند توجه کنید . که در حال حاضر شعله های این اختلاف در عراق و لبنان و ایران و پاکستان و افغانستان و عربستان ... چه آتشها که روشن نمی کند و چه بسا در حال روشن کردن آتش جنگ های جدید در منطقه ی ما می باشد. و این در حالیستکه آنانکه هیزم این آتش ها را فراهم می کنند اصلا اعتقادی به دین ندارند. حالا این آقایان که سنگ این مذاهب را به سینه می زنند از خود سوال نمی کنند که اگر مثلا ابوبکر و عمر و عثمان و علی هم به یکدیگر و مردم آن زمان ظلم کردند، چرا باید هنوزمردمانی به بهانه ی آنها بزرگترین ظلمها را نسبت به همدیگر مرتکب شوند در حالیکه در آنزمان آنان در کنار هم زندگی مسالمت آمیز داشتند. آنچه موجب تعصب موجود در بین پیروان مذاهب است اعتقاد آنها به اتصال مذهب خود به عین حق یعنی آفریننده ی جهان که داناترین و قدرتمند ترین می پندارند، می باشد. و وظیفه ی نخبگان و صاحبان اندیشه ی امروزیست که درصدد خشکاندن ریشه های این تعصبات کور بر آیند و مردم را به کوشش در راه درک واقعیت هستی از راه تدبر و تحقیق بر اساس اصول علمی نمایند. روشنفکران امروزی باید در جستجوی راهی امروزی برای زدودن تعصب از متعصبین و خنثی کردن نقش سوء استفاده کنندگان از ناآگاهی دیگران باشند. بعنوان مثال از ادیانی که عنوان الهی بخود گرفته اند از اسلام و آورنده ی آن محمد یاد شد و اینکه هیچ دلیلی وجود ندارد که آنچه آیات قرآن می نامند عین کلمات آفریننده ی جهان باشد و کتابی که درزمان عثمان خلیفه ی سوم جمع آوری شد را نمی توان کتاب خدا بعنوان آفریننده ی جهان دانست. و اصولا ترجمه ها و تفاسیری که از قرآن در دست است به علت بیگانه بودن مترجمین با فرهنگ آنزمان عربستان،احتمالا بیان کننده ی مفاهیم اولیه ی آن نیستند. مثلا یکی از سوره های قرَآن ( علق) را در نظر بگیریم که همیشه برای الهی جلوه دادن آن برای ما بگونه ای تقریبا وارونه معنی کرده اند. مثلا آنجا که می گوید اقرا باسم .... برای ما گفته اند که جبرئیل از طرف خدا به محمد گفته است بخوان قرآن را و محمد که بیسواد بوده است به اذن خدا قادر به خواندن شده. در صورتیکه اگر تامل شود، منظور از اقراء میتواند مطالعه ی آنچه در جهان هستی وجود دارد باشد، به منظور درک حقایق نهفته در آنها و کسب علم، ( تصورم اینست که محمد خود از طریق تفکر وتامل دقیق در آنچه در اطرافش می گذشت صاحبنظر در اصلاح جامعه شد.) . اصلا در آنزمان قرآن بصورت کتاب و نوشته نبوده که کسی بخواهد بخواند و اصولا کلمه ی کتاب در عربی، هر چیز قابل مطالعه و بررسی می باشد و حتی کلماتی مانند قرآن و فرقان هم لزوما به معنی این کتاب که آنرا قرآن می خوانند نمی باشد. و آنجا که می گوید " علم با القلم " منظور از قلم نه وسیله ی نوشتن بلکه عقل انسان است. محمد در محیط پر فساد عربستان آنزمان از طریق دقت و تفکر عمیق و توجه به هر آنچه تجربه کرده و مشاهده نمود، راه حلهایی برای مسائل زمان خود تصور و تبلیغ نمود و چون مردم خرافه پرست آنزمان را نمیشد جز با نام" خدا" و" اله" به کاری تشویق کرد ، او هم از همان روش استفاده کرد تا مردم را تابع خود نماید. و چه بسا اگر محمد امروز ظاهر می شد، روشی امروزی برای راهنمایی مردم انتخاب می کرد. تصوری این چنین در مورد محمد هم ، نه از ارزش محمد می کاهد و نه از ارزش خدای محمد. چرا که در دین محمد، محمد از خدای او جدا شدنی نیست. و هدف آن شناخت حقیقت ویافتن راه درست زندگی کردن است. چنانچه از چنین زاویه ای به ادیان نگاه شود، دیگر اختلاف در انواع آنها معنی نخواهد داشت. چرا که جستجوی حقیقت وظیفه ی دائمی همه میشود و باید کلیه ی جنگهایی که به نام و به بهانه ی دین در بین مردمان جهان ایجاد می شود جای خود را به جدال و تحقیقات سازنده برای کشف حقایق و ارتقاء نیروی خلاقیت نوع انسان بدهد تا بشر قادر شود بهشت مورد نظر خود را بسازد و در آن زندگی جاوید یا بد . علاقمندان را به خواندن اصل مقاله تحت عنوان "نخبگان و مسائل ایران – دین داری و بیدینی" در همین وبلاگ دعوت و تقاضای نقد دارم.

۳ نظر:

  1. دوست ناشناخته
    از خوندن این مطلب حقیقتا کیف کردم.
    اما در یک مورد بگذارید فرض دیگری بکنم. نوشته اید: "می شود در نظر گرفت که هیچیک از ادیان و مذاهبی که تاکنون مطرح شده اند ارتباط مستقیمی با مبدا هستی که همان خدای مورد نظر پیروان ادیان است ندارد". اما میشود همینطور در نظر گرفت که همه ادیان رابطه مستقیمی با "خدای مورد نظر" داشتند. اما این ادیان در طول تاریخ بعد از مرگ پیامبران خود هر کدام این تماس را گم کردند. بنابراین ادیان هر کدام شخصیتی از آن خود گرفتند، که انعکاس شخصیت متولیان آن دین بود (و هست) و نه پیام دین که همان است اشاره به خدای یگانه. گفتم اشاره چرا که "خدا" در قالب یک حرف تبدیل میشود به یک ایده نسبی که شخص "دیندار" در ذهن خود میسازد. حقیقت بالاتر از کلمات می ایستد. برای درک این حقیقت این فیلم ۲ دقیقه ایی را ببینید.
    http://www.youtube.com/watch?v=p-TbAl0-9Go

    پاسخحذف
  2. دوست عزیز به انجمن نجات ما بپیوندید
    http://groups.google.com/group/anm1386

    پاسخحذف
  3. اصلا تمام بدیختی از این است که تجربه دینی محمد را وحی و سخن خدا میدانند.زندگی او را هم با این که ادعای علم غیب نکرده تغییر داده اند و او را معصوم کرده اندو در کنارش هم 13 معصوم دیگر آفریده اند که ما نمیتوانیم نگاه چپ به آنها بکنم و اگر شما را در ایران بگیرند باید بحکم رد نبوت محمد با توجه بخرافات غلط اسلام شیعه و قوانین ملایان بزندان بیاندازنند.اینان اجازه بررسی فکری

    هیج بلکه بررسی کننده را هم آزار میدهند مثلا:


    اگر مسلمان بقران عمل میکند نباید اعتقادش ارثی باشد وباید بتواند توحید و نبوت و معاد را برای خودش اثبات کند.
    اینجا جایی است که وقتی اسلامیستها زیر فشار قرار میگیرند ادعا میکنند که اسلام تحمیلی نیست.ولی اثبات توحید که سر منشا نبوت و معاد است با عقل ممکن نیست!
    پس چه باید کرد؟
    آنچه که میماند احساس است و احساس هم فردی است.آیا با احساسات فردی که فقط ویژه هر شخصی است آیا میتوانیم قوانینی جمعی استخراج کنیم؟مثلا بیاییم و بگوییم که باید دیگرانی را که منکر خداهستند باید کشته شوند.بنظر من جواب این سوال نه است.
    بعقیده من ادیان سازمان یافته سامی همان ادیان شخصی هستند منتها توسط بنیان گزاران و یا در اثر هم آهنگی آن دین شخصی با منافع ستمگران به ادیان سازمان یافته تبدیل شده اندو بر ضد بشریت عمل کرده اند زیرا سبب ایجاد جنگهای مذهبی و کشتار فراوان و حق کشی شده اند.از نظر من یافته دینی هر شخصی فقط قابل اجرا برای خود شخص است آن هم اگر ضرری بوجود آن شخص نزند زیرا اعتقاد دینی احساسی است که ممکن است حالت بیمارگونه هم بگیرد و فروید آن را یک بیماری وسواس بسیار شدید نامیده است.
    در این صورت لازم است ادیان شخصی فقط اهداف کمک کننده اش مورد اقبال قرار گیرد آن هم نه بخاطر این که درستند (شاید هم درست باشند) ولی بخاطر این که خیر رسان هستند و تحمیلی برای اجرا بر کسی نمیشود و کننده آن خیرات مختار کامل است و خود خواسته است و البته که حق تحمیل خیرات را بدون درخواست فرد کمک شونده نخواهد داشت.
    اینجاست که ادعای مسلمین برای اثبات اصول دین غیر عقلی و چرند رخ میکند زیرا عقل قادر به اثبات ان اصول نیست(توحید ) زیرا عقل خدا را نمیتواند اثبات و یا رد کند.
    البته اگر توحید اثبات شود مسئله نبوت و معاد هم خود بخود اثبات شده است :

    پاسخحذف