دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۶

آزاد اندیشی ورای دینداری،لائیسیته و سکولاریسم

مخالفین رژیم حاکم برایران منتظر معجزه ننشینند. یافتن راه حل مشکل ایران در گرو چگونگی عملکرد آنان است. بعنوان یک معلم که لااقل چهل سال از عمر خود را با دقت نظاره گر اوضاع فرهنگی- سیاسی این کشور بوده است، از همه ی فعالین فرهنگی- سیاسی خواهش میکنم کمی با حوصله و دقت به این نوشته توجه نمایند. از آنجا که میدانم خیلی ها حوصله ی خواندن مطالب طولانی را از هر کس ندارند، سعی کردم موضوعی گسترده را هر چه کوتاهتر بیان کنم که البته بدون کاستی نخواهد بود. در بررسی علل عدم موفقیت ایرانیان در اصلاح حاکمیت و جایگزینی حکومتی صالح و مردمی، با دو عامل مهم مواجه می شویم. یکی مردم،و دیگری گروههای سیاسی- فرهنگی فعال. آنچه مسلم است تشکیل حکومت قابل قبول در دنیای امروز، مستلزم جلب آرای عمومی می باشد. به همین دلیل است که حتی حکومت فعلی هم مدعی است که متکی بر رای اکثریت مردم است و با اتکا به تشکیلات مخوف پلیسی و سازمانهای مالی- امنیتی که از برکت درامد نفتی بوجود آورده است و با تقلبات سیاسی رایج و سوءاستفاده از اقلیتی متعصب و نا آگاه، بنام مردم و خدای مردم بر ضد مردم حکومت می کند. عامه ی مردم هم اگرچه اکثریت بسیار بزرگی از آنان مخالف این حکومتند، بعلت عدم برخورداری از تشکیلاتی مستقل، در درجه اول به دلیل نداشتن اندیشه ی راهنمایی که لازمه ی یک حرکت نجات بخش است و در ثانی بعلت غرق شدن در گرفتاریهای روزمره و سرخوردگی سیاسی و عدم دسترسی به اطلاعات و آگاهیهای لازم، و در نهایت بعلت فروریختگی پایه های اعتماد شان نسبت به گروههای سیاسی، تماشاگر وضعیت موجود شده اند و هر یک منتظر دیگری ناامیدانه سر در گریبان فرو برده اند. این نا امیدی را مخصوصا در نسل جوان با مشاهده ی آمار وحشتناک اعتیاد رایج بین آنها به وضوح میتوان دید.و چنانچه امروز چاره اندیشی نشود فردا دیر خواهد بود. در چنین موقعیتی از چنین اکثریتی نمیتوان انتظاری داشت .این وظیفه ی نخبگان جامعه هست که برای سازماندهی اکثریت مردم چاره اندیشی کنند. و مهمتر از آن باید برای رهایی گمراهان و متعصبین از پندارهای غلط فکری بکنند. مشکل نخبگان جامعه هم همان عدم هماهنگی بر اثر اختلاف سلیقه و اندیشه و عدم اعتماد به نیات و اهداف یکدیگر است. داشتن اختلاف عقیده مخصوصا در غیاب هر گونه ارتباط گفتاری، امری کاملا طبیعی است و همین امر در محضر افراط گریها منجر به عدم اعتماد هم میگردد. شکی وجود ندارد که همه ی افراد و گروههای فکری، نجات از وضعیت فعلی را در گرو هماهنگی بین گروهها می بینند . لیکن هیچکدام هنوز کلیدی برای گشودن این قفل مرموز پیدا نکرده اند. و هریک نسخه ای جداگانه می پیچند. هماهنگی احتیاج به یک اندیشه ی راهنمای هماهنگ کننده دارد. ولی مشکل اصلی توافق بر سر این اندیشه ی راهنماست. باید ببینیم یک اندیشه راهنما از کجا منشاء میگیرد . همه قبول داریم که منشاء افکار و عقاید و اندیشه های ما همان مغز و حافظه ی ماست که به مرور بر اثر تفکر و مطالعه و استفاده از تجارب خود و دیگران شکل میگیرد. اختلاف عقاید اگر چه می تواند با ساختار فیزیکی و توانایی بیولوژیکی خود مغز افراد هم رابطه داشته باشد ولی آموزشها و تجارب مکتسبه در طول زندگی است که افکار ما را شکل میدهد. اگر بخواهیم سیر تحولات فکری انسانها را در طول تاریخ مورد مطالعه قرار دهیم ،و از آن دورانهای بسیار دور و اساطیری که آثار آنها هم هنوز مشهود است عبور کنیم، واز جایی شروع کنیم که برای عامه مردم هم قابل یادآوری باشد، میتوانیم به ادیانی اشاره کنیم که در مناطق مختلف جهان تشکیل دهنده ی فکر راهنمای مردم بوده اند . تقریبا سرمایه ی اصلی همه ادیان اعتقاد آنان به نوعی یا انواعی از نیروی فوق طبیعی است که بر زندگی انسانها حاکمیت داشته، وپیروی ویا عدم پیروی از این نیروها کیفیت زندگی را مشخص میکرده است. باقیمانده های این نوع نگاه همین ادیان رایج امروز مانند مسیحیت، اسلام ، یهود، بودیسم ، زردشتی و غیره هستند که هنوز افکار اکثریت بزرگی از مردم روی زمین را تحت الشعاع خود دارند. این موضوع که آیا این ادیان که معروف به ادیان الهی هستند ریشه در ماوراء طبیعت دارند و یا حاصل تفکرات و دانش مؤسسین آنهابوده است هنوز مورد بحث می باشد. شاید یک مؤمن واقعی به خدای خالق، نباید فرق زیادی بین خالق و مخلوق متفکر قائل باشد، ولی آنچه مسلم است معتقدین به الهی بودن ادیان هنوز نتوانسته اند دلیل محکمه پسندی برای ادعای خود ارائه دهند.در حالیکه میشود چنین استنباط کرد که مؤسسین این ادیان از افراد صاحب اندیشه و مصلحینی بوده اند که شرایط اجتماعی زمانشان آنانرا بر آن داشته تا اندیشه ی خودرا که نتیجه ی تلفیق تجربیات گذشته با حاصل تفکرات عمیق خود بوده به آنصورت برای اصلاح امور ارائه دهند. اگر از اسلام بطور نمونه مثال بیاوریم که بیشتر با سیاست و کشور داری اجین شده است، نمونه های زیادی از این طرز فکر را در بین اندیشمندان و حاملین این دین می بینیم که مثلا موضوع وحی را که دلیل الهی بودن دین دانسته شده، بطوری تفسیر می کنند که همانا برآمده از فکر و اندیشه ی محمد بوده است. و اگر در حالات و روحیات بسیاری از مدعیان اصلی دین یعنی روحانیون دقت کنیم متوجه می شویم که آنانیکه از ضریب هوشی بهتری برخوردار بوده اند در نهایت به همین نتیجه رسیده اند و در واقع خودشان دیگر به آن شکل اعتقاد به بدون چون و چرا بودن باورهای گذشته ی خود ندارند.ولی بنا بر مصالحی که خود در نظر دارند این حقیقت را از مردم پنهان می کنند و اجازه میدهند مردم در جهل خود بمانند. اگر مثالی از این نوع، از آنچه خود در این زمان شاهد هستیم بیاورم شاید موضوع روشنتر شود: آقای بنی صدر در جایی میگوید چند روز پس از مراجعت از فرانسه و استقرار آقای خمینی بعنوان رهبر انقلاب در ایران ، از این موضوع که مردمی که برای دیدن او در مدرسه رفاه می آمدند بعضأ دستمال و روسری بطرف او پرتاب میکردند وکسانی هم این دستمالها را بعنوان متبرک شدن به عبای او می مالیدند و به مردم میدادند، گله کرده بوده، آقای خمینی جواب میدهد که "خوب شما بگویید نکنند!" . این نشان میدهد که اگرچه خود آقا میدانسته که اینها خرافات است ولی نمیخواسته جلوش را بگیرد . باز اگر به موعظه های کسانی مثل پاپ اعظم ویا در همین جا به موعظه های و سخنرانیهای آقایان خامنه ای و رفسنجانی با دید روانشناسانه توجه شود، بقول معروف از چهره هایشان می بارد که آنجا که حرفهای خود را به مسیح وخدا وصل می کنند، واقعا خودشان اعتقادی ندارند. فقط برای جلب نظر مردم حرف می زنند. کسانی مثل این آقایان معمولا در بدو کودکی و جوانی بخاطر اعتقاد قلبی همراه با تلاش در راه کسب معاشی حلال و آبرومندانه در این مسیر وارد می شوند. خیلی از آنها همین را بعنوان شغل تا آخر ادامه میدهند و معدودی از باهوشان رشد می کنند و مقامات ارشد روحانیت را اشغال می کنند ، که مقامی وسوسه برانگیز است و اگر هم از اشتباه اولیه خارج شوند حب مقام مانع خروج بر سیستم می شود و اگر زمانی هم مانند این آقایان به مقامات حکومتی برسند ابتدا بعنوان مصلحت که باید برای مردم جاذبیت و هیجان ایجاد کرد تا در برابر دشمن بایستند و در دام منحرفین نیافتند، کارها و گفته های خود را توجیه می کنند و بعد هم که در گیر مسائل حکومت می شوند و احیانا دستشان به جنایات آلوده می شود،خود رامجبور می بینند تا آخر خط بروند. خطری که از این نوع سیستم دین باوری متوجه مردم می شود فقط از جانب رهبران مذهبی نیست. بلکه خطر بزرگتر از طرف نادانهایی است که به اصطلاح کاتولیک تر از پاپ می شوند، آنانکه مورد سوء استفاده ی رهبران قرار می گیرند تا گاهی شنیعترین جنایات را در راه رفتن به بهشت خیالیشان مرتکب شوند. شخصی مانند همین آقای احمدی نژاد هم یکی از همین پیروان است که تحصیلات آکادمیک هم نتوانسته او را نجات دهد و بنظر میرسد زمانیکه می گوید امام زمان دارد حکومت او را هدایت می کند و یا هاله ی نور در محضر او ظاهر می شود واقعا به گفته ی خود اعتقاد دارد. حال چه اسم این حالت را نوعی بیماری بنامیم و یا تعصب شدید. این آقا هم احتمالا بزودی متوجه گمراهی خود خواهد شد. زمانیکه تمام تصوراتش نقش بر آب شد و کشور را دچار بحرانهای مختلف کرد ومردم را به خاک مذلت نشاند . ولی آن زمانی خواهد بود که دیگر پشیمانی و توبه سودی نخواهد بخشید . و تازه ممکن است آنراهم امتحان الهی تعبیر کند. از این گروه از بقول بعضی ها دینکاران که بگذریم. به گروهی دیگر از دینداران می رسیم که در عین نوعی اعتقاد به مبانی دینی خود، ضمن مطالعات و تحصیلات آکادمیک و تحقیق و تفحصات ، به انحرافات بوجود آمده در دین و خرافات و سوء استفاده ها از دین و اینکه پاره ای از احکام دین ها مربوط به دوران دیگر بوده است پی برده و سعی بر ارائه تفاسیر و برداشتهای جدید منطبق بر دوران مدرن دارند. این کوشش اگر با دقت و مبتنی بر علم روز انجام شود، کوششی است قابل تقدیر و در خور توجه. ولی این بزرگان باید بپذیرند که بهرحال این قرائت از دین که آنها ارائه میدهند شاید دیگر آن دین اولیه (دین به معنای راه ارائه شده توسط مؤسس آن) نباشد. که البته ضرورتی هم ندارد که چنین باشد . مثلا شاید بتوان در میان دین باوران نوع اخیر، آقای ابوالحسن بنی صدر را بهترین نمونه از کسانی نامید که تفاسیر او از احکام قرآن مغایرتی با قوانین حقوقی پذیرفته شده ی امروزی ندارد. مثلا بااستناد به خود قرآن، موضوعی مانند قصاص و اعدام را که جزء لاینفک دین فرض شده، در حال حاضر بطور کامل منتفی می داند و رد می کند. با اینحال آیا میتوانیم بگوئیم دینی که آقای بنی صدر تفسیر می کند همان دینی است که مورد نظر محمد در آنزمان بوده است؟ شاید اگر خود محمدابن عبدالله هم در این زمان ظاهر شود توانایی علمی آنرا نداشته باشد که چنین تفسیری از دین خود ارائه دهد. بنا براین شاید بتوان گفت که این تفسیر جدید ، دیگر خود آن دین نیست . اگر هم باشد مگر چند نفر تاکنون توانسته اند اینچنین تفسیر کنند ؟ و هیچکس هم که تاکنون نتوانسته اینگونه تفاسیر را حاکم کند. پس میتوان گفت که ادیان، دیگر نه به شکل اولیه و نه با تفاسیر مدرن عملا حضور ندارند و تعطیل شده اند. ولی میتوان گفت که فی المثل آقای بنی صدر از تجربه ها و تفکرات محمد که در آنزمان نسبت به افکار حاکم بر جهان آنروز مترقی تر بوده استفاده کرده و نتایج تفکرات خود و تحقیقاتش در مورد سایر نظریه ها از زمان محمد تاکنون را هم به آن اضافه کرده تا احکامی ارائه شود که در دنیای امروز قابل طرح باشد. و این همانست که باید وظیفه ی هر انسان متفکر قلمداد شود . و اگر این رویه به تعداد کافی رهرو داشته باشد و بهمین شکل متخصصین علوم مختلف در به روز رسانی قوانین و احکام حاکم بر جوامع بشری کوشش نمایند و در سطح جهانی به یک روش جاری تبدیل شود، مشکل بشریت از جهت قانونگذاری رفع می شود. لیکن چون چنین نشده و قوانین و احکام، پیوسته مورد دستبرد و سوء استفاده ی زورگویان و متعدیان به حقوق دیگران قرار گرفته، تلاش مصلحین برای یافتن راه حلی مناسب برای اداره ی امور مردم، در طول تاریخ ادامه داشته و دارد. در همین راستا، کسانی به این نتیجه رسیدند که اصولا مشکل در اصل اعتقاد مردم به خدا و دینهای الهی نهفته است. و با رد آن ، ایدئولوژیها یی مبتنی برعقل و یافته های خود از جهان هستی را ارائه و گروههای لائیک را تشکیل داده اند. و کسانی هم به این اعتقاد که از طرفی نمیتوان و یا نباید اعتقادات مذهبی مردم را نادیده گرفت و از بین برد و از طرف دیگر اعتقادات رایج که پر از انحرافات و خرافات می باشد هر گاه بر سرنوشت مردم مسلط شده است جز بدبختی وفلاکت حاصلی نداشته است، موضوع جدائی دین از حکومت را مطرح کرده اند و گروههای سکولار را تشکیل داده اند. شکی نباید داشت که موسسین مکتبهای لائیک و سکولار هم با حسن نیت تمام در این مسیر قدم نهاده اند و پیروان واقعی آنها هم در همین راستا حرکت می کنند. میتوان گفت که این چهار گروه ، که هر یک به شعباتی چند هم تقسیم شده اند،گروههای عمده ی دارای اندیشه راهنما هستند . وهریک طرفداران خود را در جوامع مختلف از جمله ایران دارند. حال باید ببینیم چرا هیچیک از این تلاشها تاکنون در هیچ جا کاملا موفق نبوده و در بسیاری از موارد اصلا به موفقیتی قابل ذکر دست نیافته اند. بهتر است کشور خودمان را در نظر بگیریم که با سابقه ی تاریخی که دارد تقریبا شاهد تمام موارد فوق بوده است. من علت اصلی شکست ایرانیان در حرکتشان بسوی ایجاد حکومتی مورد قبول را در خود عامه ی مردم می بینم و در اینکه نخبگان دوران مختلف، با اعتقادات و طرز تفکراتی که قبلا اشاره شد، نتوانسته اند فرهنگ این جامعه را بگونه ای بسازند که با پیشرفتهای جامعه ی بشری هماهنگ گردند. حالا ببینیم فرهنگسازان جامعه چگونه عمل کرده اند که نتیجه ی مطلوب در بر نداشته . آسانترین راه رهبری مردم یک جامعه راهیست که مبتنی بر عقاید و اعتقادات رایج آن مردم، از نوع خرافی و یا غیر خرافی باشد. و این همان راهیست که حکمرانان طول تاریخ کشور ما با هماهنگی رهبران مذهبی و روحانیون متعصب و منحرف پیموده اند. و باید گفت در کارشان تا آنجا که سلطه جویی بر این مردم بوده موفق بوده اند. آخرین نمونه اش وضعیت فعلی است که همان نوع روحانیون، حکومت را نیز دردست گرفته اند و یکه تاز میدان شده اند. سختی کار در رهبری یک ملت زمانیست که رهبران و نخبگان بخواهند در راه اصلاح فرهنگ حاکم بر مردم قدم بردارند. و بهمین خاطر است که تاکنون هیچیک از نخبگان چه دینداران صاحب تفاسیر مدرن و چه لائیکها و چه سکولارها تاکنون موفقیتی نداشته اند. و زورگویان و منحرفین و زیاده طلبان همیشه با سوء استفاده از خود مردم، خود را بر آنها مسلط کرده اند. البته ادبیات ما از متون پر محتوی و غنی خالی نیست ولی اغلب آنها به زبان عامه ی مردم نبوده و کسی هم فرصت نیافته محتوای آنها را برای مردم تبیین کند. در انقلاب 57 هم رهبران و نخبگان اصلاح طلب و انقلابی همان راه آسان را برای رهبری مردم برگزیدند. و گروههای مختلف سیاسی برای جلوگیری از چند دستگی و ایجاد اتحادی قوی در مقابل حاکمیت غیر مطلوب، خود را با روحانیت هماهنگ کردند. چرا که آنها قدرت بسیج مردم را با توجه به اعتقاداتشان داشتند. ولی قبل از آنکه به فرهنگ سازی نوین پرداخته شود، سردمداران روحانیت علیرغم قول و قرارهای قبلی، به هم پیمانان خود هم خیانت کردند و راه انحراف را برگزیدند و آن شد که حالا با آن مواجهیم. واضح است که کل قضیه بهمین سادگی هم که من گفتم نیست ونبوده است. بعد دیگر قضیه که تاکنون به آن اشاره ای نکرده ام، بعد خارجی آنست. همه میدانیم از زمانیکه غربیان منافع خود را در شرق یافتند و قدرتمندان آنها بر نقاطی از شرق تسلط پیدا کردند، همیشه تمهیدات لازم را بکار برده اند تا این تسلط را حفظ کنند. اگر چه مردم مغرب زمین موفق شدند حکومتهای خود را به نفع خود اصلاح کنند و گروههای حاکم بر آن جوامع هم، تداوم و گسترش و ترقی حاکمیت خود را در گرو جلب نظر مردمشان می بینند. لیکن در مورد چگونگی استفاده از منافع شرقی برای پیشرفت زندگی خودشان، تحولی بوجود نیامد و فقط راههای تسلط بر شرق را به موازات تحولات اجتماعی جهان، مدرنیزه کردند. آنان ادامه ی تسلط خود بر شرق را در گروعدم تحول مثبت فرهنگی شرقیان و وجود حاکمیتهای دیکتاتور می بینند . چرا که چنین حکومتهایی بآسانی قابل کنترل بوده و مورد بهره برداری آنان خواهند بود. و سعی کرده اند با نفوذ در ارکان حکومتها و گروههای مطرح در جوامع شرقی از جمله روحانیت، مقدمات ادامه ی تسلط خود را فراهم کنند. اینستکه هر گاه هم در یکی از کشورهای شرقی حرکتهای اصلاحی ایجاد شده است، از نفوذ خود استفاده کرده و با کمک نادانان داخلی، حرکت را به نفع خود منحرف کرده اند. نمونه هایی مانند قتل امیرکبیر، برکناری مصدق و خنثی کردن انقلاب 57 که با برکناری بنی صدر تکمیل شد از همین نوع است. حال با وجود این گونه مسائل آیا میشود به تحولات اساسی در کشور ما امیدوار بود؟ جواب البته مثبت است ولی نه آسان. باید از تجربه های گذشته آموخته باشیم که اولا فرهنگ حاکم بر مردم را مهم تلقی کنیم و منتهای کوشش باید متوجه اصلاح و ارتقای این فرهنگ شود. ثانیا نیات قدرتمندان خارجی را فراموش نکنیم و خود را در معرض سوء استفاده ی آنان قرار ندهیم. اگر مردم به آن درجه از آگاهی برسند که مورد سوء استفاده زورگویان و قدرتمندان قرار نگیرند و آزادی خود را تضمین نمایند، قاعدتا دیگر نباید نگران حاکمیت غیر دلخواه خود باشند. چرا که در صورت برخورداری از آزادی و فرهنگی متمدن، چنین احتمالی به حداقل میرسد. همچنین در دنیای امروز با شرایط بین المللی موجود چنانچه حاکمیت یک کشور برخوردار از منطق و اخلاق خوب واقتدار داخلی منبعث از اراده ی آزاد اکثریت مردم باشد،نگرانی از فشارهای خارجی هم به حداقل خواهد رسید. پس به این نتیجه میرسیم که وظیفه ی اصلی مصلحین جامعه و مخالفین حاکمیت فعلی تمرکز در بیدار کردن مردم و نجات آنها از قیود گریبانگیر آنهاست که ریشه در خرافات و انحرافات و تقدس گرایی برآمده از دینکاران و مستبدین تاریخ دارد. در چنین شرایطی اتکا به نظرات لائیکی و سکولاری راه حل نجات مردم از دست دین کاران خرافاتی نیست. چرا که انکار اعتقادات آنها، و یا بحال خود رها کردن آن، همان نتیجه را خواهد داشت که تا کنون داشته است. و به مثابه نگهداشتن آتش زیر خاکستر است که هر آن ممکن است توسط متعصبین و یا سوء استفاده گران و فرصت طلبان، شعله ور شود. بلکه باید فعالانه با باورهای غلط روبرو شد و در اصلاح باورها کوشش نمود. و این کار باید در سطح ملی و نهایتا بین المللی انجام شود. در حال حاضر مردم با تجربه کردن حکومت به اصطلاح دینداران ومتولیان دین، تا اندازه ای به ماهیت آنها پی برده اند و در صورتیکه نخبگان آزاد اندیش درست وارد عمل شوند آمادگی دارند از فرهنگ خود خرافات زدایی کنند و مسیر جدیدی در پیش گیرند. ولی متاسفانه مردم سرخورده، و از همه چیز و همه کس نا امید شده اند . و بسیار ضروریست که اعتماد آنها به نخبگان وآزاداندیشان جامعه جلب شود. تا زمانیکه نخبگان ، هر یک آهنگی جداگانه می سرایند، مردم هم نمیتوانند به هیچیک از آنان اعتماد کنند. پس هماهنگی و همصدایی نخبگان ضرورت روز است. ولی متاسفانه روحیه ی حاکم بر آنها تاکنون چنین اجازه ای را نداده است و همه نگران اینند که اگر باز همصدا شوند و تغییراتی بوجود آورند، دوباره همان داستان انقلاب 57 تکرار شود. این مطلب را در بیانات بسیاری از آقایان میتوان شنید و ظاهرا بانوان هم به همین نتیجه رسیده اند، همانطور که بوضوح در مقاله ای تحت عنوان "جنبش زنان و جریا ن اصلاحات در ایران " توسط خانم مهناز متین آمده است: "در جنبش زنان، اگر فمينيست‌های سکولار و لائيک بر آرمان‌ها و خواسته‌های‌شان پای نفشرند، استقلال خود را حفظ نکنند و صدايشان را به گوش‌ها نرسانند، نخواهند توانست تأثيری در خور و نفوذی تعيين کننده بر اين جنبش بگذارند. از اين رو، برآيند کار، گرچه دستيابی به شماری از مطالبات عاجل را تسهيل می‌نمايد، اما اهداف درازمدت فمينيست‌های لائيک و سکولار و شالوده‌ريزی جامعه‌ای مدنی را به مخاطره می‌اندازد. اگر به شور و شوق لحظه‌ای بسنده کنيم و تجربه‌ی چند دهه مبارزه را ناديده بگيريم، در معرض يکی از عوارض رايج حرکت‌های توده‌ای قرار خواهيم گرفت؛ عارضه‌ی "پوپوليسم": به بهانه‌ی همراهی با "عامه"ی مردم و گسترش جنبش، بر هويت خود پای نفشردن؛ از انديشه‌ی راهنمای خود درگذشتن؛ به گفتمانی غيرسکولار تن دادن؛ و تفاوت‌ها و تمايزهای ميان گرايش‌های ناهمگون و واگرا را بی‌رنگ کردن. اين فراشد، نه تنها موجب تقويت نيروهای آزاديخواه، برابری طلب و عدالت‌جو نمی‌شود، که صدای اصلاح‌طلبان "اسلامی” را در جنبش حقوق زن چيره خواهد ساخت." این ادعایی است که هر یک از گروههای سیاسی می توانند مطرح کنند که در نهایت به سهم خواهی همگانی تبدیل و میتواند تا ابد ادامه داشته باشد. و چه بسا موجب هرج و مرج شود. همانطور که گفته شد دیگر نه ادیان مدعی الهی بودن، خود آن ادیان هستند که بعضی ها بخواهند متعصبانه به آن بچسبند، و نه مبارزه تحت عناوین لائیک و سکولاریسم حلال مشکلات جامعه ما میباشند. پس چرا تمام آزادیخواهان معتقد به ایرانی آزاد و مستقل، تحت نام<< آزاد اندیشان>> حرکتی هماهنگ در راستای آنچه گفته شد شروع ننمایند. باید با گذر از مراحل دین باوری، لائیک و سکولاریسم، به راهی ورای همه ی اینها ، که در عین حال شامل تجارب حاصله از همه ی آنها می شود، قدم بگذاریم و همگی آوای آزاداندیشی سردهیم . باید طرحی نو در اندازیم و بدون استفاده از واژه های خارجی که برای مردم ما نامفهوم است، مکتبی مسما به اسمی آشنا مثلا " آزاد اندیشی" پایه ریزی کنیم. و فارق از هر گونه تعصبات قبلی، ولی با استفاده از همه ی تجربیات پیشین، با عقل و خرد، راه آینده را چنان هموار کنیم که نه تنها از غافله ی انسانهای رشید عقب نمانیم بلکه با برچیدن بساط هرگونه تعصب و تقدس گرایی، پیشاپیش آنها، سرمشقی برای کل بشریت رقم بزنیم. با هماهنگی همدیگر میتوان همه ی امکاناتی را که فعلا جداگانه عمل می کنند و تاثیر چندانی ندارند، هماهنگ نمود و با ایجاد وسایل ارتباط جمعی مشترک از قبیل رادیو و تلویزیون و سایتهای اینترنتی مشترک، شروع به فرهنگ سازی مناسب نمود. بدیهی است در چنین صورت کلیه ی ایرانیان هم امیدوار خواهند شد و کمکهای خود را به چنین جنبشی دریغ نخواهند داشت. انتظار میرود که تمام خیراندیشان مطرح در فضای فرهنگی –سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج در این مسیر پیش قدم گردند. که اگر چنین نکنند تاریخ آنانرا نخواهد بخشید. من در حال حاضر یک معلم ساده هستم و دانستن نام منهم جز اینکه موجب محروم شدنم از این حداقل فعالیت شود کمکی دیگر نخواهد بود. ولی دوست دارم از همه ی مخالفین حاکمیت تقاضا کنم اولا در مطرح کردن این مطالب در هر جا که بتوانند کوشش و ثانیا نظرات موافق یا مخالف خود را هم منعکس کنند. در صورت استقبال از این نظر میتوانم دعوت کننده ی همه به یک مهمانی اینترنتی با شرکت تمام علاقمندان اندیشمند شوم، تا از آن پس خودشان تصمیمات لازم را اتخاذ کنند. بدیهی است در صورت حصول نتیجه و آزاد کردن ایران از سیستم دیکتاتوری،گروههای هم فکر به تقویت تشکیلات خود می پردازند تا با شکل گیری تعدادی معقول از احزاب منسجم، روند دموکراسی تکمیل و احزاب با ارائه برنامه های توسعه ی همه جانبه، خود را در معرض قضاوت و انتخاب مردم قرار می دهند. به امید آنروز. roozyaznov@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر