شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۶

نقد گنجی و تلخی حرف حق بر تقدس گرایان

این روزها انتقاد از آقای گنجی در خصوص مقاله ی ایشان درباره ی دکتر شریعتی در بسیاری از سایتهای اینترنتی رایج شده است. منهم قبل از اینکه اصل مقاله ی آقای گنجی را مطالعه کنم ، تعدادی از این نقدها را خواندم و به اظهارات آقای بنی صدرهم که در همین خصوص ضمن گفتگوی هفتگی شان با رادیو آزادگان داشتند گوش کردم. از مجموعه ی همه ی اینها اینطوردر ذهنم گذشت که احتمالا آقای گنجی دچار غفلت شده و یا حضورش در غرب موجب تغییراتی عجیب در تفکرات او شده باشد. تا اینکه امروز مقاله او را در سایت منتسب به او خواندم و چنین دریافتم که جا دارد قبل از اینکه مطلب ایشان مورد انتقادهای تند قرار گیرد، از آن تحسین بعمل آید . اگر فرض را بر این قرار دهیم که مستندات ایشان در خصوص نوشته های دکتر شریعتی جعل نیست، انتقادهای وی در این مقاله بسیار بجا و در خور تحسین است و نه تکفیر.و اگر انتقادی هم بر نحوه ی بیان آن وارد باشد که همانا لحن تلخ آن و مقایسه ی بی پروای شریعتی با کمونیسهاست، نباید حقایق نهفته در مقاله تحت الشعاع قرار گیرند. اگر به مستندات ایراد واردست چرا بطور مستند به هر مورد پاسخ داده نمیشود و فقط کلی گوئی میشود. کاش آقای گنجی میتوانست کمی در اینخصوص محافظه کاری بخرج می داد و این حقایق را بگونه ای ارائه میداد که بجای اینکه این دوستان به او بتازند، همراه او می شدند و به همدیگر کمک می کردند تا در زدودن جامعه از اخلاق " تقدس بخشی" موفقیت حاصل شود . چرا که سرچشمه ی بیشتر انحرافات در مذاهب و ایدئولوژی ها همین تقدس بخشی به آنهاست. و همین مقدس دانستن باورها ست که شباهت بین دکتر شریعتی ها و لنین ها را موجب می شود. هر گاه عقیده ای مقدس شد، عکس العمل همه ی انسانها نسبت به امر مقدس تقریبا یکسان است. و شاید بهتر بود که آقای گنجی بجای اینکه بگوید شریعتی تربیت شده ی مکتب لنین است می بایست می گفت که همه ی اینگونه افراد گرفتار" مکتب تقدس" هستند. شریعتی هم چون در فضایی پرورش پیدا کرده است که قرائتی از اسلام بعنوان یک ایدئولوژی مقدس و بدون عیب و نقص معرفی شده است، آنرا مقدس می شمارد و راه حل تمام مسائل روزش را در آن جستجو می کند ولی چون حاملان این ایدئولوژی ( روحانیت) را آنگونه که باید باشند نمی یابد، آنان در طبع ایده آلیست او نمی گنجند. ولی یکی دو نفر از همین روحانیون که یکی دو مطلب خوش آیند در زبان جاری کرده اند را بدون اینکه در عمل آنانرا مورد آزمایش قرار داده باشد، مستحق مقام امامت می شناسد و فکر کرده است که به همین سادگی میتوان امام ایده آل را کشف کرد بدون اینکه به مکانیزم عزل چنین امام مقدسی در صورت کشف جدید، اندیشیده باشد. اگر چه شریعتی در سرعت بخشیدن به انقلاب بسیار موثر بود ولی نمیتوان او را نظریه پرداز و ایدئولوگ آن دانست. چرا که اصلا در دوران آن انقلاب پرسرعت، فرصتی برای آموزش هیچ نوع ایدئولوژی بدست نیامد و فقط زمینه های فکری متعصبانه و مقدس مآبانه ی موجود در ملت بود که شعارهای عامه پسند و ظاهر الصلاح بر آن موثر واقع شد و انقلاب بعمل آمد. و اگر تفکرات او به هدف نشست برای این بود که زمینه ی آن تفکرات در ذهن افراد وجود داشت. همانطور که بلافاصله پس از انقلاب سخنان آقای بنی صدر هم که بقول خودش" بیان آزادی از دین" و بقول بعضی دیگر" غرب گرا ، لیبرال و یا ضد ولایت فقیه" بود در مردم اثر گذاشت. ولی در نهایت بخاطر همان زمینه ی تقدس گرائی،زور بود که پیروز صحنه شد.واگر چه اکنون مردم دچار پریشان حالی شدید شده اند،لکن در صورت فراهم شدن زمینه، باز هم آمادگی انتخاب راه درست را دارند. مخالفت شریعتی با دموکراسی هم بخاطر این بوده که او حکومت ایده آل خود را در هیچیک از دموکراسی های موجود نمی دید بلکه مصائب مردم پیرامون خود را نتیجه ی فعل و انفعالات بعضی از همین دموکراسیهای موجود می دانست . و نگاههای غیر علمی و مقدس جوی او موجب ندیدن قسمتی از حقایق می شد. . میخواهم به آقای گنجی عرض کنم که این اشتباهاتی است که همه ی ماها ممکن است مرتکب شویم همانطور که شدیم . هم من ، هم شما و همه ی آنهایی که الان شما را مورد نقد قرار داده اند. اینگونه اشتباهات مستمر علتش نبودن زمینه ی بیان آزاد افکار بعلت وجود همان تقدس گرائی است. اگر آن حالت تقدس و تعصب در بین نباشد لازم نمی آید که افکار کسی با حالت عصبانیت و تند خوئی مورد انتقاد قرار گیرد، بلکه ابراز هر گونه نظر ولو ناپسند، باید مورد استقبال نقد و بررسی قرار گیرد. تا از اشتباهات درس آموخته شود و همه ی انسانها در تکمیل آموزش های لازم برای زندگی در جهانی آزاد و عادلانه سهیم گردند. بگونه ای که نه گرفتار تعصبات مذاهب مقدس معروف به الهی، و نه ایدئولوژیهای باز هم مقدس چپ و راستهای معروف شوند. بلکه همه ی اینها و هرگونه نظریه ی جدید موجب شناخت صحیح تر انسانها نسبت به قوانین حاکم بر هستی گردد. تا با کشف علمی روابط حاکم بر موجودات، هر چه زودتر بشر به زندگی ایده آل خود دست یابد. نظر من بر این است که سکیولاریزه کردن حکومتها هم با آن مفهومی که شما به آن اشاره کردید راه حل نهایی مسائل نیست.چرا که مذاهب و ایدئولوژیها آثار خود را بر روی اذهان هر حکومت گری گذاشته است و شاید نتوان کسی را با مغز سکیولار به معنی واقعی آن پیدا کرد. من راه حل را در تقدس زدایی از همه چیز حتی از آنچه هر کس آنرا مبدا و خالق هستی می داند می بینم. تا مغزها کاملا آزاد و با همدیگر مرتبط گردند. البته بعنوان گامی عملی ابتدا باید قوانین حاکم بر جوامع از هر آنچه زمینه ی قوی برای منحرف کردن مردم دارد، از جمله مذاهب موجود و خرافات فاصله بگیرند. تا هم موجبات مطالعه و بررسی علمی آنها فراهم شود. و هم قبل از اینکه تاثیر مثبت آنها بر جوامع ثابت شود موجب اخلال در امور نشوند. در نهایت از همه دعوت می کنم روابط خود را گرمتر کنید و دریافتن آئینی مترقی ، با تجربه گرفتن از همه ی آئین ها و با استفاده ازتفکرات متفکرین ، همدیگر را یاری نمائید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر