دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹
اپوزیسیون و نیروی جانشین
یکی از موضوعاتی که در رسانه های اپوزیسیون ایرانی جایش بسیار خالیست ایجاد تشکل ملی است بمنظور معرفی یک نیروی جانشین . از چهار سال پیش که " طرح 12 ماده ای نجات ایران " را مطرح کردم و پیشنهادی که آقای زعیم در سال 88 برای تشکیل دولت موقت ارائه دادند ، در این هفته بود که مقالۀ جمعه گردیهای آقای نوری علا با عنوان " اپوزیسیون در زیر یک سقف؟ " را در سایت گویا نیوز دیدم که ضمن تشکر از وی مطالبی را در خصوص پاره ای از نکات آن عرضه میدارم .
ایشان در مقالۀ دو هفته قبل خود با نام " نیروی جانشین کجاست؟ " تقریبا آب پاکی را روی دست خوانندگانشان ریخته و از احتمال ایجاد تشکلی قوی بعنوان نیروی جانشین اظهار نا امیدی کرده و آنرا موکول به رویش گیاهی جدید از ریشه ای که اکنون باید به آن پرداخته شود کرده بودند . ظاهرا در مورد ان مقاله عکس العملهای زیاد دریافت کرده بودند و احتمالا کسانی مطرح کرده اند که گیاهی هم که ریشه اش را باغبانان موجود آبیاری کرده باشند معلوم نیست میوه ای جدید و متفاوت از گیاهان موجود بدهد . مخصوصا اگر از تجارب ریشه های خود هم بی خبر باشند ، نتیجۀ تلاش آنان هم شاید چیزی جز تکرار تاریخ نباشد .
در مقالۀ این هفته شان سعی کرده اند نا امیدی ارائه شده در آن مقاله را تخفیف دهند و احتمال جمع شدن اپوزیسیون زیر یک سقف را مطرح و از مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد سخن گفته اند .
از آنجا که نجات ایران و ایرانیان از وضعیت وخیم فعلی جز با همیاری و تشریک مساعی کلیۀ ایرانیان و گروههای سیاسی ایرانی میسر نخواهد شد بر آن شدم تا در مورد بعضی از مشکلاتی که ایشان مطرح کرده اند اشاراتی داشته باشم تا مشخص شود مشکل آنچنان هم بزرگ نیست . و از همه تقاضا کنم به کوششهای خود در این زمینه با جدیت ادامه دهند .
1- یکی از مشکلات عمده که در مقاله ی آقای نوری علا مطرح شده در مورد چگونگی جمع شدن گروههای با سلایق بسیار متفاوت دور هم است . و بعنوان مثال از آقایان بنی صدر و رضا پهلوی نام برده اند. البته شاید کنار هم قرار دادن نام افراد بدون بیان تفاوتهای اساسی که در خط مشی آنان وجود دارد خالی از اشکال نباشد ولی از آنجاکه نتیجۀ این مباحث درنهایت باید مورد پذیرش قاطبۀ مردم ایران باشد و با علم به این حقیقت که گرایشات مردم ایران هم طیف وسیعی از سلایق مختلف را دربر دارد، اسم بردن از مصداق ها هم می تواند بلامانع باشد. اینکه چه درصدی از مردم ایران طرفدار کدام سلیقه می باشند فقط از طریق مراجعه به آراء عمومی در جوی آزاد توام با آگاهی کامل از سلایق مختلف مشخص می گردد. ولی از آنجا که گاها از این دو شخصیت بعنوان دو سر متضاد نشاگر گروههای سیاسی نام برده می شود، می توان در مورد مقبولیت این دو در بین اقشار مختلف مردم ایران صحبت کرده تا واقعیت امر بر کسانی مشتبه نگردد و مسیر هماهنگی مبارزات مردمی دچار مشکل نشود. شکی نیست که هنوز هم کسانی در بین ایرانیان هستند که هوای نظام شاهنشاهی به سر دارند و با استناد به پاره ای از مقاطع تاریخی گذشته دلایلی هم برای خود دارند. ولی من به عنوان یک ایرانی که در طول تقریبا پنجاه سال گذشته با دقت ناظر بر اوضاع ایران بوده ام و اکنون هم با قشر جوان دانش آموز و دانشجو در تماس نزدیک هستم بر این باورم که نظام شاهنشاهی دیگر در ایران جایگاهی ندارد. مخصوصا در بین جمعیت جوان ایران که حتی صحبت کردن از نظام شاهنشاهی را در دوران روشنفکری امروز منطقی نمی دانند. و بر این باورند که در کشورهایی مانند انگلستان هم که نظام فرمالیته شاهنشاهی به شکلی ماندگار شده به خاطر ملاحظات خاص آن کشور در رابطه با منافع خارجی خود می باشد و در صحنه سیاست کلی آنها جایگاهی ندارد. البته آقای رضا پهلوی هم که با توجه به موقعیت سنی اش در زمان حکومت پدرش هیچگونه نقشی نداشته ، می تواند مانند هر فرد ایرانی و نه به عنوان وارث نظام قدیم ارائه نظر نماید و مخصوصا نظر به اینکه در این مدت مادرش را در کنار خود داشته و از تجارب وی در علل سقوط آن نوع دیکتاتوری هم با اطلاع شده است ، و از مصاحبه هایش هم چنین استنباط می شود که خودش هم می داند دیگر نظام شاهنشاهی معنا ندارد ،می تواند آن تجارب را از داخل خانواده ی خود به طرفداران احتمالی آن نظام هم منتقل نماید تا دیگر کسی ذهن خود را به آن سمت منحرف نکند . امید که در ایران آزاد آینده آنان هم آزادانه به وطنشان برگردند و در هر زمینه ای که لیاقت خود را نشان دهند فعال باشند .
ولی موضوع شخصیت آقای بنی صدر در میان ایرانیان حکایتی دیگر است. امروزه هر جوانی که به حقیقت داستان ریاست جمهوری و برکناری او پی می برد ، او را در ردیف شخصیت هایی همانند امیرکبیر و مصدق می بینند که با همان نوع دسیسه ها از صحنه سیاسی ایران خارج شده و در سایه ی سانسور کامل و دروغ پراکنی های ملاها ، مردم از خدماتی که او می توانست مدیریت کند محروم مانده اند. و چنانچه سانسور فعلی شکسته و نسل جوان از نظریات وی مطلع شوند ، مناسب ترین شخصیت هستند که وجودشان در هر تشکل ملی اعتماد ملت ایران را برای هر گونه اقدام اصلاحی جلب می نماید.
2- در رابطه با این موضوع که آیا فعالیت های این چنین باید در راستای تقویت رهبری داخلی جنبش سبز باشد و یا ایجاد یک نیروی جانشین ، واقعیت این است که اکثریت ملت ایران دیگر اعتمادی به کسانی که در دهه های اخیر بر آنها حکومت می کردند ندارند و بر روی اسلامی هم که توسط آنان تفسیر می شود هیچ حسابی باز نمی کنند . رفتار کسانی مانند آقای خمینی و سایر روحانیون حاکم هم بساط تقلید و مراجع تقلید را برچیده است .بهمین علت است که خط دهندگان دولت آقای احمدی نژاد هم این روزها در تکاپوی واهی مقبولیت، بر اصل ایرانیت بیشتر از اسلامیت تاکید میکنند . کسانی مانند آقای موسوی هم به این موضوع پی برده اند و اگر به گونه ای دیگر صحبت می کنند به خاطر همان محذوراتی است که خود اشاره می کنند و اینکه تصور می کنند باز هم امکان دارد بعضی از روحانیون داخل حکومت بر سر عقل آیند و خروج از بحران را تسهیل نمایند . پس ایجاد یک تشکل ملی قابل اعتماد می تواند و باید اصلاح طلبان واقعی داخل سران جنبش اخیر را هم شامل باشد بدون اینکه طوری مطرح شوند که بهانۀ برخورد خشن تر با آنان فراهم گردد .
3- اینکه مبارزه خشونت آمیز باشد و یا بدون خشونت و مسالمت آمیز چیزی نیست که بخواهیم موکول کنیم به روش برخورد حاکمیت . چرا که اگر بخواهیم تحت تاثیر اقدامات حکومت قرار بگیریم مشخص نیست به کدام راه و کجا کشانده شویم . و ما نباید روی مجهولات سرمایه گذاری کنیم . اصولا چنانچه زور فیزیکی بخواهد عامل سرنوشت ساز قرار گیرد ، آنان که از زور بیشتر و ساز و برگ مجهز تر برخوردارند پیروز می شوند و یا اینکه منجر به درگیریهای طولانی خانمان سوز خواهد شد . از طرف دیگر مردم ایران هم از درگیریهای قهر آمیز خسته شده اند و حس می کنند که عقل لازم برای ادارۀ بدون خشونت کشور خود را دارند و حاضر نیستند به خشونت دست بزنند . آن گروههایی هم که به قول آقای نوری علا خود را مجبور دیده اند به صورت خشونت آمیز با حاکمیت برخورد کنند ، زمانی که راه حل مسالمت آمیز و کم هزینه را در پیش روی خود ببینند ، مسلما از خشونت صرف نظر خواهند کرد و به فعالیت سیاسی خواهند پرداخت .
4_ در مورد اینکه ممکن است گروههایی تحت تاثیر کمک های مالی آمریکایی ها و لوایح کنگره آمریکا قرار گیرند ، باید گفت چنین افرادی اصولا نباید در یک تشکل ملی ایرانی جای داشته باشند . چرا که ایرانیها به این اصل اعتقاد دارند که " کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من " . و این بسیار ساده اندیشانه خواهد بود که تصور شود گروههایی در حکومت آمریکا وجود دارند که بتوانند از بودجه آمریکا چیزی برای مبارزۀ مسالمت آمیز ایرانیان بمنظور کسب آزادی کنار بگذارند . اگر آمریکا قصد داشت از جنبش آزادیخواهانۀ مردم ایران حمایت کند راههای دیگری هم بود که احتیاج به بودجه خاصی هم نداشت . به عنوان مثال جنبش سبز ایران از هیچ کشور مدعی آزادی انتظار نداشت که اجازه بدهد فردی مانند آقای احمدی نژاد پس از آن نمایش انتخاباتی به عنوان رئیس جمهور ایران وارد کشورشان بشود . و این موضوع باید برای همۀ کسانی که در فکر نجات ایران از دیکتاتوری هستند روشن باشد که امید بستن به کمک مالی و نظامی خارجی ننگی است که از نظر ایرانیها پاک نخواهد شد. نظر بسیاری از ایرانیان هم این است که حاکمیت فعلی بازیچه ایست در دست قدرت های بزرگ و آن قدرت ها هم قصد دارند تا آنجا که می توانند از اینها استفاده کنند تا زمانیکه زمینه را برای بهره برداری عمده تر فراهم ببینند و در آن صورت هم از عراقیزه و افغانیزه کردن ایران ابایی نخواهند داشت .
درست به همین دلایل است که ایرانیان باید خود هر چه زودتر خود را از شر حاکمیتی که ایران بر باد ده شده است نجات دهند . یعنی با هماهنگی تمام گروههای سیاسی آزادیخواه و مستقل زمینۀ اتحاد ملی در برابر حاکمیت به گونه ای فراهم شود که خود بتوانند حاکمیت را فلج و سرنوشت خود را بدست گیرند و مدیریتی را در کشور ایجاد کنند که زمینه ی هر گونه زورگویی و خشونت از بین برود . در آن صورت روابط خارجی هم بر اساس عقل و منطق تنظیم و زمینۀ همکاری های سازنده با همۀ کشورها فراهم خواهد شد . برای این منظور هم لزومی نخواهد داشت که گروه های سیاسی اصیل دست به جراحی خود بزنند و اگر جراحی لازم باشد آنجایی است که بتواند غده های خشونت طلبی و وابستگی به خارجی را از بدن خارج نماید .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر