یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶

دانشگاه سکولار یا بی تفاوت

اصلا نمیدانم چرا من باید علیرغم میل باطنم خود را مجبور بدانم در مخالفت دوست عزیز اینترنتی ام آقای نوری علا مطلب بنویسم. در حالیکه در بسیاری از موارد مطرح شده در مقالات وی اختلاف نظری وجود ندارد. و یا اینکه چرا باید ایشان در سایت خود مطلب من را گوشه ای از صفحه زیر عنوان مخالفین سکولاریسم در جایی بنویسد که کمی زیر آن اسم آقای احمدی نژاد را هم زیر همین عنوان آورده است. اگر احتمالا ایشان بخواهند بگویند که همه ی مخالفین سکولاریسم از سنخ این آقا هستند واقعا مرتکب ظلم شده اند. شاید اختلاف نظر اصلی ما روی این موضوع است که ایشان میخواهند کاری کنند که یک سری از مردم، خود را از یک سری چیزهای واقع جدا کنند و بحثی از آنها به میان نیاورند. ولی من نظرم اینست که هر چه که ممکن است بنحوی با زندگی ما سروکار داشته باشد باید مورد نقد و بررسی همگان قرار گیرد. البته قبلا مقالات خوبی از ایشان در مورد مثلا همین مذهب شیعه گری و تاریخچه ی آن ( که حالا می گویند حکومت ها نباید کاری به این چیزها داشته باشند) می نوشتند. کاش میتوانستند همان موضوع را ادامه می دادند بگونه ای که کل حقیقت آن روشن میشد و مذاهب مرتبط دیگر را هم همینطور، تالااقل یک سری از مطالبی که سالیان دراز موجب اختلافات و درگیریهای مخرب بوده است روشن و مبنایی برای حل این مسئله میشد. ولی از زمانیکه ایشان مشغول تبلیغ مکتب و ایدوئولوژی " سکولاریسم نو" شده اند از جدائیها حکایت می کنند. مثلا در همین سرمقاله ی اخیرشان تحت عنوان " چرا دانشگاه یک نهاد سکولار است؟" . اولا از کجا می گوئید که دانشگاه سکولار است؟ آنهم با معنای جدید آن یعنی بدون هر گونه ایدوئولوژی ! لااقل بسیاری از ایدوئولوژیهای جدید ریشه در دانشگاه دارند. کمتر دانشگاه معتبری وجود دارد که در آن گروههایی مشغول بحثهای داغ ایدوئولوژیک نباشند. همه ی دروس دانشگاهها که منحصر به فیزیک و شیمی و ریاضی نمیشود. ولااقل در تاریخ کشور خودمان نام آورانی در اینگونه علوم داشته ایم که با دین هم بیگانه نبوده اند. اگر چه بسیاری از اشارات ایشان در این مقاله قابل دفاع و قابل توجیه است ولی به مواردی هم اشاره کرده اند که بنظر من باید در آنها تجدید نظر کنند. نوشته اند: " همین دانش، نه خدا را انکار می کند ، نه پیامبری ها و امامت ها و عوالم غیب و شهود باطنی را ،یعنی، اساسا کاری با این مقولات ندارد و ..." و نیز نوشته اند:" عالم غیب و نامحسوسات و کرامات و معجزات و وحی و خبر، هیچ کدام از جمله ی مقولات «دانشی» محسوب نمی شود که دانشگران و دانشمندان بخواهند در برابر آنها موضع گرفته و به رد یا قبول آنها بپردازند." اختلاف اصلی من با ایشان اینست که چرا نباید. چرا باید دانشگاه کاری با این مقولات نداشته باشد؟ و چرا نباید در برابر آنها موضع بگیرد. مگر کار دانشگاه همین است که دانش جاری کردن برق در سیم و یا ساختن موشک و ضد موشک را کسب کند. مقوله ای که بقول ایشان قادر است انقلابی را روی شاخ خود حرکت دهد و توده ها را بسوی خود بکشد و در یک شعبده بازی ملی – بین المللی برکرسی قدرت بنشیند، چرا نباید در دانشگاه در مورد آن بحث و بررسی شود؟ اگر حکومتها باید مردمی باشند و با مردم و برای مردم بر مردم حکومت کنند، توسط کدام فارغ التحصیل دانشگاهی باید اداره شوند که کاری هم به عقاید و افکار این مردم نداشته باشند. این توده ها چرا بسوی آنها کشیده شده اند؟ اگر نخواهیم چنین شود، این توده ها را چه کسی باید راهنمایی کند؟ مگر چند درصد مردم به دانشگاه می روند که خود از طریق دروس فیزیک و شیمی و زیست شناسی، باورهای مشیتی وتقدیری به نیروهای ماوراءالطبیعه را از خود به بیرون تبعید کنند؟ در حالیکه همین توده ها از بدو تولد دائما در معرض القاء افکار حوزوی هستند. این دانشگاهیان و دانشگاه رفتگان سکولار کی و چگونه میخواهند این معضل اجتماعی یعنی موضوع توده های گمراه شده را که قادرند حکومتها را تغییر دهند برطرف نمایند. آیا بر این باورند که یک حکومت سکولار هم باید بر اساس یک سری قوانین سکولار و با استفاده از نیروی پلیسی آهنین و مطیع قانون، توده ها را کنترل کنند؟ اگر دانشگاهها نتوانند معضل گمراهان خطرناک را حل کنند، کجا باید این مشکل حل شود؟ اگر با بردن علوم دانشگاهی به حوزه ها، حوزه ها هم سکولار شوند و بساط دین و مذهب برچیده شود، موضوع خدا و پیامبر و امامت و عوالم غیب و شهود باطنی که دانش دانشگاهی هم آنها را انکار نکرده بود چه میشود؟ باید از دوست عزیزم بخواهم در فکر رفع اینگونه تناقضات باشند. اگر دانشگاه و دانشگاهی متوجه شد که کسانی بر علیه و در تضاد با قوانین موضوعه ی خالق هوشمند یا غیر هوشمند دارند عمل می کنند نباید ساکت بنشینند. حتی اگر در معبد و مسجد هم او را راه نمی دهند تا مردم را از این تضاد آگاه کند، لازم است در کوچه و بازار و یا با هر وسیله ی دیگری که در دست دارد این کار را بکند. چرا سعی نکند از طریق همان دانش فیزیک و شیمی حرف خود را بگوش مردم برساند؟؟ اینجاست که شاید آن حرف آقای خمینی مورد پیدا میکند که " اکثر ضربات مهلکی که به این جامعه خورده است، از همین روشنفکران دانشگاه رفته است". از توده ی بیسواد وکم سواد مردم که نمی شود زیاد انتظار داشت. در تائید حرف آقای خمینی باید بگویم که چنانچه روشنفکران دانشگاه رفته ی ما بخواهند به همین روش ادامه دهند و اقدام جدی در آگاه کردن توده ها از تضاد موجود بین افکار آنها با قوانین طبیعی بعمل نیاورند، آخرین ضربه ی مهلکی که بدست خود آقای خمینی به جامعه خورد و بدست جانشینان او و همجنسهای بین المللی آنها، که آنان هم اغلبشان فارغ التحصیلان دانشگاههای احتمالا سکولارهستند، استمرار دارد، همه را از نوع دیندار وبیدین یا سکولار دامنگیر خواهد شد. اگر دانشگاه بر اثر ضدیت متعصبانه با حوزه و یا تحت پندار سکولاریسم به موضوعاتی مانند مرگ و بعد از مرگ و بهشت و جهنم نپردازد، مردم که خودبخود این چیزها را فراموش نمی کنند. کسانیکه هر روز می بینند افرادی می میرند و با مراسم خاصی آنان را دفن می کنند مگر می شود به آنچه بعد از مرگ ممکن است اتفاق بیافتد فکر نکنند؟ چرا اصلا ما باید بمیریم؟ شاید جوانان و میانسالان زیاد در اینمورد حساس نشده باشند ولی زمانی که کسی به زنده ماندن طولانی مدت خود شک می کند، حق دارد از خود بپرسد، چرا باید بمیرد؟ چرا باید ضعیف شود و آماده ی رنج ومشقات ضعف ها و دردهای قبل از مرگ شود؟ اگر قرار بود آخرش چنین شود اصلا چرا به دنیا آمد؟ یک دانشگاهی دانشجو باید به جواب این سوالات بپردازد. اگر در دانشگاهها موضوع تضاد قوانین طبیعی حاکم برهستی با افکار حوزوی به وضوح مورد بحث قرار می گرفت، فردی مثل احمدی نژاد از آن بیرون نمی آمد که هر روز با بیماران امام زمانی محشور باشد و مردم را از طریق چاه جم کران به جهنم بفرستد. در نوشته ی قبلی اشاره کردم که چگونه دانش امروز در حال پاسخ دادن به بسیاری از این سوالات است و اینکه نوع انسان اگر از گمراهی نجات یابد و بجای جدایی و ضدیت با همدیگر به همکاری بپردازند بر تمام معضلات از جمله مرگ هم فائق خواهند آمد. و چنانچه معتقدان سکولاریسم هم عناد را کنار بگذارند و به روشن شدن و روشن کردن افکار و اعتقادات مذهبی مردم بپردازند و قادر شوند خرافات را از علم جدا کنند این مسیر کوتاه تر خواهد شد. و درست در همین جاست که آشتی بین سکولارها و روشنفکران مذهبی هم لازم می آید.

جمعه، آذر ۳۰، ۱۳۸۶

سکولاریسم نو یا تعصبات جدید؟

در نوشته ی قبلی تحت عنوان " روشنفکران دینی و غیر دینی و حل مشکلات" عرض کردم با توجه به تعریفهای جدیدی که از سکولاریسم بعمل آمده و برداشتهای نوی که روشنفکران دینی از دین و مذهب ارائه میدهند ، اختلاف چندانی ما بین این دو گروه در مورد نگاه کلی آنان به آنچه مربوط به روابط انسانها با همدیگر و رابطه ی انسان با جهان هستی می گردد باقی نمانده است. آنچه تعریف جدید از عناوین مختلف نامیده می شود در حقیقت کشف جدید عقل انسان متفکر از آنچه قبلا بگونه ای دیگر درک شده بوده می باشد. و از آنجا که انسان همیشه کنجکاو بوده و بدنبال درک حقیقت می گردد بسیار طبیعی است که گاها با تعریفی جدید از واژه ها مواجه شود. آنچه موجب کشف جدید عقل در مورد پدیده ها و تئوریها می گردد، عوامل مختلفی را شامل می شود. هر گاه آنچه در اطراف ما می گذرد، مناسبات خوبی با عقل و تشخیص ما پیدا نکند ، طبیعتا سعی می کنیم توجیهی برای آن بیابیم و درصدد برطرف کردن آن تضاد برآئیم. خوشبختانه و یا بد بختانه کسانیکه به غلط متصدیان و صاحب نظران امر دین در ایران معرفی شده بودند و پس از انقلاب اداره ی امور کشور را در دست گرفتند چنان بیراهه رفته اند که هر انسان صاحب فکری را در مقابل خود قرار داده اند. البته کج اندیشی و سوء استفاده ی افراد از دین، سابقه ی طولانی در تاریخ دارد. ولی امکانات ارتباطی جدید باعث شده است که این تضاد، امروزه بسیار نمایان تر گردد. و در نتیجه مقاومت در برابر آنهم قویتر و واضحتر شده است. اگر بخواهیم به تعاریفی که از دین و مذهب تاکنون ارائه شده بپردازیم، می توانیم به دو تعریف یکی قدیمی و دیگری جدید اشاره کنیم. تعریف قدیمی دین این بوده که چون آفریننده ی جهان خدایی هست که ما آنرا ندیده ایم و نمیتوانیم ببینیم و این خدا خود را مسئول هدایت مخلوقات خود خصوصا انسان میداند، برای راهنمایی آنان توسط رسولانی در زمانها ی مختلف دستورالعملهایی صادر کرده و انسانها را موظف به پیروی از آنها نموده است و چون او خالق همه چیز است پس بهتر از هر کسی صلاح مردم را می داند لذا مردم باید بدون چون و چرا این دستورالعملها را اجرا کنند. واضح است که این تعریف از دین بهترین وسیله ی سوء استفاده ی زورمداران می تواند قرار گیرد. تعریف جدیدی که از دین می شود ارائه داد، این است که نوع انسان از آنجائیکه دارای عقل قابل رشد می باشد از بدو وجود ( وجود به هر نحوی) درصدد بهبود زندگی خود بوده است و در طول تاریخ طولانی خود با استفاده از قدرت تفکر و تجربه های خود، روشهای زندگی خود را مطابق یافته های خود تغییر داده است. در این مسیر طولانی گاها افرادی ظاهر شده اند که با توجه به نبوغ خاصی که دارا بوده اند ( تجربه ی بشر وجود نبوغ خاص را ثابت کرده است) آنچه را که از انسانهای قبل از خود یادگرفته بوده و یافته های جدید خود را با هم تلفیق کرده و درصدد برآمدند آنرا بصورت دستورالعملی هماهنگ کننده برای اقدام جمعی انسانها به منظور بهبود زندگی ارائه و خود رهبری آن جامعه را بعهده گرفتند. این افراد چه بسا اشتباهاتی هم داشته اند لیکن تاثیرگذار بوده اند. بدیهی است رشد عقل و دانش انسان سیری تصاعدی داشته است و می توان زمانهایی از تاریخ انسان را یافت که نقطه ی عطفی در زندگی انسانها محسوب میشوند. این نقاط عطف بستگی به نوع تفکر حاکم، می توانسته است مثبت و یا منفی باشد. لیکن روند طولانی مدت آن را ما مثبت تلقی می کنیم. تاریخ معاصر را می توانیم یکی از آن نقاط عطف محسوب کنیم که تغییرات حاصله از آن بقدری بزرگ است که شاید قابل مقایسه با آنچه در طول تاریخ اتفاق افتاده نباشد. علت اصلی این تغییر بزرگ، امکان تفکر دسته جمعی انسانهاست. امروزه بجای تک تابغه ها ، نبوغ جمعی گروهها عمل می کند. و بشر می رود تا امکان آنرا بیابد تا مغز همه ی انسانها را بهمدیگر مرتبط و فعال نماید. اخیرا دیدیم که شخصی بین مغزش و کامپیوتر ارتباط برقرار کرد. مشاهده ی این تجربه بر روی صفحه ی تلویزیون انسان را بیاد تجربه ی اولیه ی مخترع تلفن می اندازد. و شاید طولی نکشد که بتوانیم مغزهایمان را همانند آنچه ارتباط " بلوتوث" در بین تلفنهای موبایل در دست بچه ها می بینیم، مرتبط کنیم. و با تقویت ظرفیت مغزها، کلیه ی مغزها در دانش نوع بشر مشترک گردند. و چنان رقابتی در کشف حقایق هستی در مغز انسانها بوجود آید که موجب دگرگونی بسیار عمیق در زندگی شود. بطوریکه دانش کنونی بشر، از انواع دینی و غیر دینی آن، در مقایسه با علم آینده اصلا قابل توجه نباشد. استفاده ی مثبت از این پدیده های جدید انسان را به آروزی دیرینه ی خود یعنی زندگی بهشتی نزدیک می کند. اینکه می گویم استفاده ی مثبت، برای اینستکه امکان برداشت نادرست از تجارب گذشته و استفاده ی نادرست از علوم هم وجود دارد. اگر دین را با معنی قدیمی آن قبول کنیم با توجه به تضاد فاحشی که با آن پیدا می کنیم ، ممکن است چنان برخوردی با آن بعمل آوریم که نتیجه ی تجربه های ارزشمند تاریخ بشری( که در تعریف دوم به آن اشاره شد) نادیده گرفته شود و بعضی اشتباهات تاریخی دوباره از انسان سربزند. آنچه مشوق من در نوشتن این مطلب شده موضوع سکولاریسم نو بود که اخیرا توسط آقای نوری علا عنوان شد و در سایتی که باهمین نام ایجاد کرده اند مورد بحث قرار گرفته است. اولا باید از کوشش ایشان و گروه همفکرش بسیار تقدیر نمایم چرا که علیرغم آنکه آنرا قبلا نظرات ضد و نقیض قلمداد کردم، همین که با جدیت در راستای آنچه خود احتمالا تصحیح طرز تفکر انسانها می دانند، کوشش می کنند، بسا ارزشمند می باشد. ولی باید سعی کنیم تضاد موجود بین برداشتهای مختلف از پدیده ها تبدیل به تعصبات جدید نگردد که اگر چنین شود خود تبدیل می شود به دین و مذهبی جدید باتعریفی از نوع قدیمی. آنچه مسلم است حکومتها نقشی بسیار تعیین کننده ای در زندگی حال و آینده ی مردم دارند. و اگر بخواهیم حکومتها را از تجربه ی گذشته ها جدا کنیم نتیجه ی خوبی در پی نخواهد داشت. چرا که بسیاری از تجربه های بشری در قالب دین ها و آیین ها و ایدئولوژیها معرفی شده اند. تا حالا در معنای سکولاریسم می گفتیم حکومت جدای از دین. حالا می گویید حکومت جدای از هر گونه ایدئولوژی. کلمه ی ایدئولوژی را هم البته می شود تعریفی جدید به آن داد ولی در نهایت می توانید بگویید ایدئولوژی هم یعنی همان دین. ولی برداشت عموم از ایدئولوژی بگونه ایست که هر وقت می شنوند که شما می گویید حکومت جدای ازهر نوع ایدوئولوژی،بیم آن پیدا میکنند که کم کم پس از مدتی مجبور شوید بگویید حکومت جدای از هر گونه عقل و منطق. من مجبور شدم دوباره معنی ایدئولوژی را جویا شوم و به فرهنگ لغات مراجعه کردم. در دیکشنری انگلیسی "لانگ من" اینطور تعریف شده است: Ideology: a set of beliefs on which a political or economic system is based, or which strongly influences the way people behave. اگر بخواهیم این معنی را به فارسی ترجمه کنیم. باید بگوئیم. یک دسته از عقاید که یک سیستم سیاسی و یا اقتصادی بر پایه ی آن بنا شده و یا آنچه تاثیری عمیق در اعمال و رفتار انسانها دارد. در فرهنگ فارسی معین چنین آمده است: "1-دانش اندیشه ها، علم افکار. 2- مجموعه ی افکار متعلق به یک دسته، یک عصر و دوره. 3- ( فل، سیا) عقیده ای که هدف و آرمانی را با بیانی تحسین و تعریف کند که در مقابل آن دفاع نتوانند کرد" حتی اگر منظور وی تعریف سوم یعنی مفهوم فلسفی وسیاسی آن باشد، مشکل ایدئولوژی فقط در نحوه ی بیان آن است. یعنی تعریف و تحسینی که در مقابل آن دفاع نتوانند کرد. اتفاقا ایشان هم در نوشته هایشان در مورد سکولاریسم نو گاهی چنان بیان می کنند که الا و بلا راهی دیگر جز این نیست. حالا چه فرقی است بین سکولاریسم نو و هر نوع ایدئولوژی دیگر؟ از این گذشته، چرا اصلا مجبور باشیم از جداییها صحبت کنیم. اگر همیشه بخواهیم برای رفع معایب یک ماشین کل ماشین را دور بیندازیم آنوقت باید همیشه از صفر شروع کنیم. آیا منطقی است چنین کنیم؟ اگر بخواهیم بهمین شکل ادامه دهیم. فکر نمی کنید که عنوان کردن حکومت بدون هر گونه عقل و منطق، قدم بعدی باشد؟! عیب آنچه بنام دین و مذهب و ایدئولوژیهای مدرن می باشد همان نگاه متعصبانه به آنها و وصل کردن آنها به کسانیست که مردم را از بحث کردن در مورد آنها ترسانده اند. بیائید این ترس مردم را از بین ببریم. اگر این ترس از مردم جدا شود و انواع زورها از بین برود، مغزها آزاد می شوند، بساط متعصبین و زورگویان برچیده می شود، ارتباط بین مغزها آسان می شود و روزبروز به گروههای متفکر افزوده می شود، تکنولوژی در خدمت مغزهای آزاد قرار می گیرد و با اتصال به همدیگر، آنچه خوبست از همدیگر یاد می گیریم و متوجه ی بدهای آموخته شده می شویم و آنانرا از حافظه ی خود حذف می کنیم. و آنوقت است که بهشت مورد نظر خود را می سازیم و جهنم را از فرهنگ مردم حذف می کنیم. بیائید در این مسیر حرکت کنیم.

پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۶

روشنفكران ديني و غير ديني و حل مشكلات

بديهي است عصر ما با مشكلاتي روبروست كه جز با مساعي روشنفكران و صاحب نظران قابل حل نخواهند بود. يكي از مسائلي كه سد راه روشنفكران در يافتن و ارائه راه حل مسائل مي باشد اختلافاتي است در بين آنها كه گاها بصورت شكوه ها و گلايه هايي از همديگر چه بسا با زباني نامهربانانه در نشريات انتشار مي يابد. البته اينكه به چه كساني مي شود لقب روشنفكر اطلاق كرد و چه كسي مي تواند خود را روشنفكر بنامد و يا اينكه اين لقب را از ديگران سلب كند موضوعي قابل تامل و البته بدور از اخلاق روشنفكريست كه اصلا كسي خود را روشنفكر بنامد. بديهي است كسانيكه از علم بيشتر برخوردار باشند و از مكاتب فكري حال و گذشته آگاهي كامل داشته و حاصل تجارب ديگران را از گذشته و حال مورد بهره برداري ذهني قرار داده و اين توانايي را داشته باشند كه در رابطه با مسائل جاري و آتي دنيا نظريه پردازي عاقلانه وعالمانه نمايند و در راه كشف قوانين حاكم بر عالم هستي با ديگران همراهي كنند را ميتوان روشنفكر ناميد. در بين روشنفكران كشور ما با وجود همه ي تنگناهايي كه براي همه ي آنها وجود دارد اختلافاتي بر سر دين داري و بيديني و سكيولاريسم مطرح بوده كه بنظر ميرسد در حال حل شدن باشد .چرا كه تعريفهاي جديدي كه از دين و سكيولاريسم و ساير ا يسمها مي شود، همه را بهم نزديك مي كند. من بعنوان مصرف كننده اي مقتصد از افكار شماري از روشنفكران قابل دسترس‏ , ( - وبيد يني‏‎‏، يكبار در مقاله اي تحت عنوان (نخبگان و مسائل ايران دينداري نظرم را در اينخصوص عرض كردم. باز هم ميخواهم به روشنفكران عرض كنم كه چنانچه بخواهيد در حل مسائل ايران مؤثر واقع شويد بايد توانايي نفوذ در دل مردم را پيدا نماييد. ولي مخاطبين شما در حال حاضر بسيار اندكند. چرا كه هنوز در بين توده مردم جايگاهي پيدا نكرده ايد . بايد سعيتان بر اين باشد كه اين جايگاه را پيدا كنيد و براي اين منظور نه مانند گذشته ي دور احتياج به معجزه و يا جادو و جنبل داريد و نه بسان حكومتيان نيازمند زور و بوق و كرنا هستيد. بلكه بايد با زبان خود مردم و در سطح آگاهي آنها بين خود و آنها پيوند ايجاد كنيد و با صداقت كامل آنها را به آگاه شدن از آنچه بر آنان پوشيده داشته شده است فرا خوانيد. اگر ميخواهيد دعوت صادقانه ي شما را قبول كنند نبايد بصورتي تهاجمي بر افكار و اعتقادات آنان ولو خرافي و انحرافي بتازيد. كافيست آنانرا متوجه نماييد كه آنچه تاكنون با عناويني مقدس و يا غير مقدس براي آنان حقيقت جلوه داده شده است ممكن است همه ي حقيقت نباشد و لازم است نظرات جديد را شنوا باشند تا به حقيقت نزديك شوند. اينجاست كه روشنفكران غير ديني هم به كمك روشنفكران ديني نياز پيدا مي كنند. اصولا روشنفكران مي دانند كه در اين دوران پر سرعت اگر بخواهند از دنياي در حال تحول سريع عقب نمانند‏‏‏ آنقدر موضوع براي مطالعه و بررسي و نظرپردازى دارند كه بايد نوعي تقسيم بندي تخصصي در دايره ي گفتگوهاي روشنفكري ايجاد نمايند كه يكي از آنها مي تواند مربوط به يك دين باشد. حال اگر چه وجودتان پر از دلخوري از همديگر است و بعضي هاتان به بعضي ديگر جفاهايي روا داشته ايد، باز از خاصيت روشنفكريست كه همديگر را ببخشيد و از اشتباهات درس بگيريد. و بدانيد كه اگر شماها نتوانيد به ياري همديگر بشتابيد، در ميان قيل و قالهاي توده ها و قدرتها محصور مي مانيد و افكارتان هم در لابلاي كاغذها و كتابها و صفحات اينترنت با تعداد خواننده اي غير قابل توجه فرسوده مي شوند. اينكه مي گويم بنظر ميرسد اين اختلافات در حال حل شدن است از محتوای بعضي مقالات از جمله نوشته ي آقاي اسماعيل خوئي در در رابطه با نوشته اي ديگر از آقاي دكتر سروش مشخص ميگردد. اگر مقاله ي ايشان را كه حاوي نمونه هايي از اختلافات مذهبيون و غير مذهبيون هست و همچنين اصل مطلب مورد انتقاد ايشان از آقاي دكتر سروش در را دقيقا مطالعه كنيم متوجه مي شويم كه اختلاف چنداني باقي نمانده است فقط ذهنيت منفي گذشته هست كه موجب تشكيك در اظهار نظرهاي جديد دكتر سروش ، آنجا كه مي گويد اصول دين هم قابل اجتهاد است شده است. البته در اين مرحله از تاريخ ما وظيفه ي روشنفكران ديني است كه از روشنفكران غير ديني دلجوئي نمايند. چرا كه اگر چه هر دو را ميتوان در وقايع گذشنه دخيل دانست ولي بلحاظ اينكه روشنفكران ديني دستي در قدرت داشته اند، مسووليتي را بدوش مي كشيدند كه بايد تبعات آنرا قبول كنند. و اين در مورد روابط بين خود روشنفكران ديني هم صادق است. آنانكه بيشتر در قدرت ماندند و بيشتر در مقابل كج انديشيها سكوت كردند حالا بايد پيش قدم تر شوند و ابتدا در بين خود و شايد همزمان با روشنفكران غير ديني ارتباط نزديك برقرار كنند تا بهتر بتوانند وظيفه ي روشنفكري خود در قبال دنياي خود را انجام دهند. وظيفه اي كه هيچيك از روشنفكران نبايد از آن غافل شوند اصلاح سيستم اداري دنيا ست كه فعلا در دست سياستمداراني است كه اغلب ستمكارند و اخلاق و روشنفكري و دين و مذهب و خرافات را به خدمت خود در آورده اند تا به آرزوهاي خود برسند. اين گروه از ستمكاران كه اغلب داعيه ي روشنفكري هم دارند چه بسا شامل افرادي باشند كه از انواعي از بيماريهاي رواني رنج مي برند كه احتياج به درمان دارند ولي حاضر نميشوند به پزشك مراجعه كنند چرا كه آنها خود را بيمار نمي بينند. و كسي هم نيست كه قدرت ارجاع اين بيماران به پزشك را داشته باشد. اگر روشنفكران بخواهند اين مشكل را حل كنند، احتياج به جلب نظر توده ها دارند كه آنها هم از بيماري حاكمان غافلند وبا تبعيت از اين حاكمان خود را بيچاره تر و آنانرا قويتر مي كنند. براي اينكه بهتر روشن شود اختلاف چنداني في مابين روشنفكران ديني و غيرديني باقي نمانده است از خود اين نوشته ها استفاده و مي پرسم: چرا ” دانش“ و” دين“ را از يكديگر جدا بدانيم و نخستين را به” خرد“ واگذاريم و دومين را به ”دل“ چرا دل را با خرد اجين ننمائيم و چرا خرد نسبت به دل بي تفاوت باشد؟ چرا نبايد سخن آقاي سروش را كه مي گويد روشنفكر ديني قائل به اجتهاد در اصول است را جدي گرفت؟ بيائيد از اين كلام استقبال كنيم و آنرا بنيان آشتي اقشار مختلف روشنفكر قرار دهيم چرا كه اگر نبوت و وحي و معاد و خدا موضوع اجتهاد واقع شوند و مورد مطالعات روشنفكرانه قرار گيرند ديگر نبايد تفاوت چنداني ميان اين گونه روشنفكران قائل شد. تفسيرهاي آقای بنی صدر از متون قرآنی هم اگر از اعلامیه حقوق بشر کاملتر نباشد ، چیزی از آن کم ندارد. فكر مي كنيد اگر روشنفكران ديني و غير ديني هردو در مورد وجود خدا يعني مبدا موجودات بحث كنند در نهايت به كجا مي رسند؟ احتمالا در نهايت روشنفكر ديني مي گويد خدا هست ولي ديده نمي شود و جا و مكاني ندارد. ولي اراده ي او بر همه چيز حكمفرماست. روشنفكران غير ديني در مورد مبدا موجودات چه مي گويند؟ اتفاق؟ انفجاربزرگ؟ هر چه! بالاخره هر چه باشد اينست كه دنيا وجوديست با اصول و قوانيني كه بر آن حاكم است و هر عملي توسط هر يك از اجزاء اين وجود بر هريك از اجزاء آن موجب عكس العملي مي شود كه تابع قوانين نهفته در اين وجودهاست. مگر هدف نهايي هر روشنفكري نبايد آگاهي از اين قوانين باشد تا در استفاده ي احسن از اين وجودها توانا گردد. حالا اسم اين قانون حاكم بر موجودات را هر چه مي خواهيد بگذاريد اگر كلماتي مثل خدا- الله- گاد- اهورامزدا- طبيعت و هر واژه ي موجود ديگر را قبول نداريد يك كلمه ي جديد براي آن بسازيد. تا بلكه در آينده با رشد علم و تكنولوژي اطلاع روشنتري از مبدا هستي پيدا كنيم. در مورد كتابهاي معروف به آسماني مانند قرآن هم كه اكنون ديگر روشنفكران ديني در آسماني بودن آن اصراري ندارند. و من غير روشنفكر هم كه در مقاله ي فوق الذكر اشاراتي نسبت به آن داشته ام. روشنفكران در اين جنگ مابين خود وظيفه ي اصلي خود را فراموش كرده اند كه بايد معلمين و مديران جامعه باشند . اگر بخواهيد اين وظيفه ها را بخوبي انجام دهيد روش شما در تدريس و اداره ي جوامع چه خواهد بود؟ تازه اينجاست كه متوجه مي شويد با افراد مختلف با سطح فهم و شعور مختلف روبرو هستيد. آيا با همه مي شود به يك روش صحبت كرد؟ چرا فقط به اطراف خودمان نگاه كنيم و توجهي به كل جمعيت روي زمين نكنيم، كه بعضي از آنها هنوز بحالت نيمه وحشي زندگي مي كنند و از دانش بشري جز خرافات چيز ديگري نياموخته اند. فكر مي كنيد اصولا چند درصد بلكه چند ميليونيوم مردم دنيا با بحثهاي روشنفكري آشنايي دارند؟ در همين تهران خودمان هر وقت بر سر كلاسي از جوانان اطراف 20 سال در مورد چيزهايي مثل طالع بيني- سرنوشت- غيب گوئي- معجزه و امثال آنها سوال مي كنيم، در كمال تعجب بيشتر آنها مي گويند اعتقاد دارند و اين چيزها را رد نمي كنند. خوشبختانه پس از كمي بحثهاي نيمه روشنفكرانه در اينخصوص اكثر آنان نظر خود را تصحيح مي كنند. همين اصطلاح” خداي من“ كه آقاي خوئي نفرمودند به چه معنايي بدون پيوند با دين از آن استفاده مي كنند، از كجا آمده است؟ استفاده از اين اصطلاح در آن نوشته كه براي اظهار فرط تعجيب از آن استفاده مي كنند. يعني چه؟ آيا غير از اينكه مي خواهد از فرط تعجيب به والاترين وجود پناه ببرد؟ و اين خود نشان مي دهد كه حتي همانهايي هم كه امروزه خود را غير ديني مي نامند پيوندشان را با گذشته خود كاملا از دست نداده اند. آيا در راستاي تعليم و تربيت و اداره ي جامعه ي بشري كه هنوز حتي در اروپا و آمريكا پيوند نزديكي با خرافات دارند و ارزشهاي اخلاقي هم هنوز جايي براي خود پيدا نكرده اند، مي توان بلافاصله با انكار هر گونه خرافه و دين و مذهب، حاكميت عقل و اخلاق و مدرنيته را جشن گرفت. اينجاست كه شايد روشنفكران غير ديني هم قبول كنند كه براي رسيدن به حاكميت عقل و اخلاق و گذر از گذشته به آينده، آندسته از روشنفكران ديني را هم كه بقول خود باب اجتهاد در اصول را باز گذاشته اند نياز دارند تا اين گذر تاريخي را ممكن سازند. نه تنها اين ، بلكه مهم تر اينكه يافته هاي روشنفكران ديني از تجارب مذهبيون كه بخش عمده اي از تاريخ بشري را شامل مي شود براي همه لازم است و گسستن رابطه بين تجارب مذهبي و مدرنيته نه ممكن است و نه لازم و عقلاني. فقط لازم است بر روي يك چيز با هم توافق كنند و آن تلاش براي از ميان برداشتن قداست و جايگزين كردن احترام براي افكار و افرادي كه شايسته ي احترام خاصند. در رابطه با اعتقاد مذهبيون به وحي هم شايد موضوع در حال حل شدن باشد، چرا كه اگر اصول قابل اجتهاد باشد بايد قبلا از موضوع وحي به معناي قديم چشم پوشي كرده باشيم. در اين زمينه در مقاله ي نخبگان و مسائل ايران- دين داري هم بحث شده است. مگر آنچه من و شما را وادار مي كند بنويسيم و منتشر كنيم خود نوعي وحي به مغز و دل ما نيست؟ به اميد آنروز كه روشنفكري بر همه تعميم ومديريت دنيا زير نظر روشنفكران مصلح باشد.

شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

گزینه های انحلال حکومت در جمعه گردیها

چندی پیش در چند جا ، از مقالات آقای نوری علا تحت عنوان جمعه گردیها بسیار تمجید شده بود. با اینکه من اعتقادی به شور چشمی ندارم ولی ظاهرا بعضی از مقالاتی که ایشان از ان پس با همان عنوان نوشته اند دچار چشم زدگی شده اند و مطالبشان پر از موارد ضدونقیض شده است. این بار هم نا امید از مردم و هر گونه اپوزسیون داخلی و خارجی، نیروی سومی پیدا کرده اند که آنرا گزینه ی خوبی برای انحلال حکومت ولایت فقیه یافته اند. این نیرو را گزینه ی " تحریم خرید نفت" از سوی خریداران نفت ایران معرفی کرده اند . با اینکه خود ایشان هم در پایان مقاله اشاره کرده اند که قدرت های خریدار نفت ایران در این خرید و فروش صاحب منافع هستند باز هم اصرار دارند که باید همه کوشش خود را بر وادار کردن قدرتها به تحریم نفتی ایران متمرکز کنند. میخواهم ضمن یاد آوری این ضرب المثل که " کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من " عرض کنم که اصلا وجود حکومتهایی مثل آنچه فعلا در ایران داریم در راستای منافع همان قدرتهای خریداران نفت میباشد که از زمانی که غربیها در شرق نفوذ و تسلط یافتند سعی کرده اند با استفاده از عوامل نادان و خود فروش داخل کشورها زمینه ی حکومت چنین دیکتاتورهایی را آماده کنند. چرا که این قدرتها می توانند در غیاب مردم این کشورها در صحنه ی سیاسی خود ، استفاده های مورد نظر خود را از دیکتاتورهای حاکم ( چه وابسته به آنها باشند و چه نباشند) ببرند. اتفاقا منهم دلیل این موضوع را مانند شما همان رابطه ی " مردم" و " قدرت" می دانم . ولی فکر می کنم باید به تقسیم بندی شما از دوران، بعنوان پیشا مدرن و مدرن، نوع سومی هم به آن اضافه کرد و آنرا پسامدرن نامید. در این دوره اگر چه بقول شما خردگرایی و انسان مداری رابطه ی یک طرفه ی بین قدرت و مردم را به رابطه ی دوسویه تبدیل کرد. لیکن بر اثر تسلط یافتن افراد خاصی بر حکومتهایی که هنوز خود را مردسالار و دموکرات می دانند، یعنی همانها که خود قبول دارید " اغلبشان تا جرانی فربه بیش نیستند" ، یک رابطه ی سه سویه نیز در کشورهای قدرتمند بوجود آمده است. یعنی رابطه ای بین آن حکومتها و مردم خودشان و همان حکومتها و جهان سوم. اگر رابطه ی قدرت و مردم در آن کشورها دو سویه شده است، دلیل فربه شدن صاحبان قدرت در آن کشورها چیست؟ بلی با تغییر رابطه ی قدرت و مردم در بعضی از کشورها دیگر امکان باج خواهی از مردم آن کشورها کاهش یافت ولی رندان برای فربه شدن و ایجاد زمینه ی تداوم حکومتهای خود، راه دیگری یافتند و آن تسلط بر ثروت مردمانی است که خود را از قدرت رها نکرده بودند . برای تداوم این رابطه نیز سازمانهای عریض و طویلی ایجاد کرده اند که یکی از وظایف آنها جلوگیری از دوسویه شدن رابطه ی قدرت و مردم در کشورهای جهان سوم است. تاثیر اینگونه سازمانها در برگرداندن اوضاع ایران پس از انقلاب به دوران پیشامدرن را نباید نادیده گرفت. یکی از وظایف این سازمانها هم ایجاد زمینه ی ترور و وحشت جهت جلب نظر مردم خود به ادامه ی این سیاستها است. حالا شما انتظار دارید مردم ما و اپوزسیونی که شما از آنها نا امید شده اید بتوانند آن قدرتها را وادار به منحل کردن این حکومت کنند! چنین امری امکان ندارد مگر زمانی که قدرتها آنرا در راستای منافع خود بدانند و آنهم باید برابر برنامه ریزیهای خود آنها باشد و هر گاه خودشان چنین مصلحت دیدند خود زمینه اش را فراهم می آورند. این راه و روش آنهاست با هر حکومتی از این نوع، چه وابسته به خودشان باشد و چه نباشد. و اگر چنین کنند باز هم برای مردمی مانند ما سودی که ندارد هیچ بلکه بلائی دیگر خواهد بود از نوع بلایای گذشته. و این تسلسل منحوس ادامه خواهد یافت تا زمانی که ما مردم ،خود، رابطه ی خود با حکومت خود را تغییر و بقول شما دوطرفه نمائیم و تاثیر قدرت خارجی بر مردم و دولت خود را به صفر برسانیم و موازنه ای معقول بوجود آوریم. شروع ایجاد چنین زمینه ای را باید از خردگرایان انتظار داشت. بهتر است در جمعه گردیهایتان به دنبال راه حلی بگردید برای این معضل که چرا مردم خردمند و اپوزسیون دموکرات و خرد گرا هنوز نتوانسته اند اقدامی عملی کنند . و کشور مدتهاست در معرض خطر نابودی قرار گرفته است و بعید نیست آنچه بر سر عراق و افغانستان آمد بر ماهم نازل شود.

جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶

منافق كبير در راس خبرگان ناجي رژيم!؟

اگربتوان در ايران كساني را لقب منافق داد بدون شك هاشمي رفسنجاني را بايد منافق كبيرناميد.چرا كه او كسي است كه از روز يكه در اول انقلاب او را با قيافه اي نحيف و رنگ پريده ديديم تا هم اكنون كه هيكلي فربه و غبغبي آويزان دارد چه رنگها كه بخود نگرفته است! او كسي است كه توانايي دارد سياهي را براي مردم ساده دل سفيد جلوه دهد. هم او و امثال او بودند كه خميني را كه در پاريس روحانيي آزاديخواه و مردمي ظاهر شده بود و تمام گفته ها و اعلاميه هايش در آنزمان بوي نجات و آزادي و تمدن ميداد با وسوسه هاي شيطاني خود از او فردي ظالم و آدمكش ساختند. حالا كه رژيم در تنگناهاي وحشتناك خود ساخته قرار گرفته است و بعيد نيست بزودي خود و كشور را بخاك سياه بنشاند او در قالبي جديد به ميدان مي آيد و اطرافيان خود را به حركت در آورده است تا نزد خارجيان به دريوزگي سياسي بپردازند و مردم غافل از همه چيز ايران را هم چند صباحي ديگر در انتظار فرجي نگهدارد تا زماني كه آنها را بخاك مذلت بنشاند. اگر كسي ‏فكر مي كند او مي تواند راه حلي براي مشكلات مهلكي كه اين رژيم بوجود آورده پيدا كند زهي خيال باطل اگر چه ممكن است بعضي مردم ساده دل و وهمپالگي هاي سياسي داخليش را كه د ر اين چند سال نقش شريك دزد و رفيق غافله را بازي كرده اند چند صباحي اميدوار نگهدارد، لكن هم مسلكهاي خارجي او كه تا كنون از او و شركا و رقبايش در ايران بهترين سوء استفاده ها را كرده اند از او بسيار زرنگتر و توانا ترند و بخوبي ميدانند چگونه او را تا پرتگاه هدايت كنند. همانطور كه تاكنون هم با شل كن سفت كنهاي خود به رژيم فرصت داده اند مردم را خام و گمراه كند، با بازيهاي سياسي خود اين آقايان را تا مرحله ي سقوط اميدوار نگه خواهند داشت. بيچاره ملتي كه ديگر راه پس وپيش براي خود نمي بيند و ديگر نه رخصت دارد كه از خطر پيش رويش آگاه شود و نه منجي براي خود متصور است چرا كه بازيهاي سياسي كساني را هم كه در اين چند سال به آنها هشدار مي دادند به چوپانهايي دروغگو براي آنها تبديل كرده است. اگر چه اگر كسي متوجه باشد درك مي كند كه بدون حمله ي مستقيم خارجي و ويراني هاي مادي و فيزيكي هم چنان ضربه اي به زندگي ايرانيان وارد شده است كه التيام از زخمهاي آن بزودي متصور نيست. متاسفانه روشنفكران ما هم كه هنوز نتوانسته اند با هم آهنگي خود راه نجاتي براي كشور پيدا كنند.

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

چرا در خدمت آمریکا؟

این روزها خبر فروش میلیاردها دلار اسلحه از طرف آمریکا به کشورهای عربی خاورمیانه و اسرائیل در همه ی محافل منتشر شده است. خبر خرید تعداد زیادی از هواپیمای جنگنده ی سوخوی روسی توسط ایران هم در بعضی خبرها آمد ولی این موضوع زیاد مورد مانور قرار نگرفت. در فرانسه هم خبر فروش سلاحهای روسی به لیبی منتشر گردید. در توجیه فروش سلاحهای آمریکایی به اعراب خاورمیانه و اسرائیل، این بار مقابله با تهدیدات ایران و تروریست وابسته به ایران مطرح شده است. ولی همانطور که وزیر خارجه ی ایران هم به درستی به آن اشاره کرد هدف اصلی فروش اسلحه، ممانعت از ورشکستگی کمپانیها ی اسلحه سازی است. و دولتمردان کاخ سفید که برخی از آنها از سهامداران عمده ی شرکت های بزرگ تسلیحاتی هستند با استفاده از جو روانی بوجود آمده ، سود و منافع سرشار نصیب صاحبان بنگاههای وابسته به خود می کنند. میخواهم از آقای وزیر خارجه ی ایران و سایر سردمداران رژیم ایران که مدعی مبارزه با آمریکا هستند بپرسم شما که لالایی بلدید چرا خوابتان نمی برد؟ مگر یکی از اهداف مهم انقلاب ایران، رهانیدن کشور از همین بازیهای جهانخواران شرق و غرب نبود؟ آیا از خود پرسیده اید که چرا دوباره در همان دام گرفتار شده اید؟ مگر آمریکا و دیگران در میان اینهمه شعار مبارزه با تروریسم هدفی جز رونق تجارت خود و تسلط بر مناطق ثروت خیز دنیا دارند؟ چرا شما اسباب این بازی شده اید و وسیله ی رسیدن آنها به اهدافشان را فراهم می کنید؟ آیا شعارهای توخالی ضد آمریکایی و اقدامات جاهلانه ی شما در سالهای اخیر موجب تقویت حضور نظامیگران آمریکا در منطقه و سایر جاها نشده است؟ اگر نتوان گفت شما هم مثل رژیم شاه وابسته به آمریکا و دیگران هستید، لااقل میتوان گفت که در سایه ی نادانی خود، درست همان کار را انجام می دهید. مگر نه اینست که طی بیست – سی سال اخیر وضعیت اقتصادی و رفاهی غربیها تقویت ، ولی مردم ما روز به روز در تنگناهای بیشتری قرار گرفته اند؟ . چرا باید ملت ایران هر روز در میانه ی جنگ اعصاب و بدبختی های مختلف با اینهمه مشکلات دست و پنجه نرم کنند؟ مگر مردم ما زحمت نمی کشند؟ اگر چه در سایه ی فساد حاکم بر کشور کار ایرانی بازدهی ندارد. ولی همه دارند شب و روز جان می کنند. دیگر حتی فرصت دیدار اقوام و خویشاوندان خود را هم ندارند ولی باز هم محتاجند! حاصل تلاش آنها کجا میرود؟ آنهمه منابع سرشار از ثروت کجاست؟ حتما یادتان هست که در اوائل انقلاب در پاسخ به بعضی از انتقادها آقای خمینی گفت بیست سال طول می کشد تا مملکت درست شود. حالا سی سال گذشته است. پس چه شد؟ آقایان حاکمین ایران، چرا متوجه نیستید که شما توانایی اداره ی این کشور را ندارید؟! چرا بر حکومت دیکتاتورانه ی خود اصرار دارید؟ اگر هدف خود را نجات اسلام می دانید که آنرا هم خراب کردید! دیگر آبرویی هم برای اسلام نگذاشته اید! اگر کمی عقل و صداقت می داشتید و اگر کمی دغدغه ی مردم و کشور را در دل داشتید، با مشاهده ی این اوضاع، وسائل انتقال قدرت به مردم را از طریق مسالمت آمیز فراهم می کردید. باید بدانید که شما دیگر چیزی جز بازیچه ی دست جهانخواران نیستید. و بیخود شعارهای عوام پسندانه ندهید. که حتی عوام هم دیگر شما را قبول ندارند. و در سایه ی عدم مقبولیتتان در داخل کشور، ابر قدرتها هم هر گونه بازی باشما را ممکن می دانند. پس قبل از اینکه کشور را کاملا ویران کنید و گرفتار خشم عوام گردید به خود آئید.

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

نقد گنجی و نقد نقادی من بر نقادان او

نقد من بر نقدهای نقد گنجی البته قابل نقد است. اصلا آنچه در این وبلاگ می نویسیم نه به قصد تحمیل نظر بلکه به نیت برانگیختن نظرها ست تا بلکه حاصل آن نجات از تنگ نظریها باشد. من نه نقاد مجهز به علم نقادی هستم و نه صاحب نظر عالم به هر علمی و نه متمکن به امکانات وبلاگی وسیع ، آنچه موجب می شود گاهی نظری به اینگونه مقولات بیفکنم اینست که وطن را در خطر می بینم و مایلم همه ی نیروها برای نجات آن همدست شوند . و برای همین بود که برایم گران آمد که فردی مانند آقای گنجی که اخیرا بعنوان نمونه ای از مقاومت در برابر حاکمیت مطرح شده بود، بخاطر نقدی که بهرحال حامل حقایقی بود ولی با زبان نه چندان مناسب بیان کرده بود بگونه ای مورد سرزنش قرار گیرد که بعض حقایق موجود در آن نادیده گرفته شود. و آن این بود که شریعتی تلاش کرد قرائت خود از اسلام را که در نزد او و بسیاری دیگر بهترین و کاملترین راه زندگی و دینی مقدس فرض شده بود بعنوان یک ایدئولوژی نجات بخش ارائه دهد. برابر این ایدئولوژی ایرانیان میبایست برای نجات خود از کلیه ی مسائل موجود امام خود را که همان فرد بی عیب و نقص و مبرا از هر نوع گناه است کشف و اداره ی امور را به ا و واگذار کنند تا برابر قوانین اسلام جامعه را بسوی حق رهبری نماید. بدون اینکه به این حقیقت توجه نماید که نه چنین فرد معصومی پیدا می شود و نه امکان چنین کشفی برای مردم وجود دارد. و نتیجه ی چنین ایدئولوژی همانا تراشیدن بتی مقدس است که مورد پرستش نادانان و سوء استفاده ی شیاطین ما رد قرار خواهد گرفت که نمونه ی عملی آن (البته نه فقط بخاطرکارهای شریعتی، بلکه بخاطر وجود زمینه ی ذهنی) همانست که بر سر ایران آمده است به امامت خمینی و خامنه ای و نتیجه اش این شده است که حالا چون تکنولوژیهای روز هم از این بتهای جدید محافظت می کنند، بت شکنانی مثل ابراهیم و محمد هم امکان شکستن آنها را ندارند. البته اگر منتقدینی مثل آقای بنی صدر هم ، نه بطور گذرا ضمن یک سئوال رادیوئی، بلکه به تفسیر به انتقاد می پرداختند حتما اینگونه نقاط ضعف را نیز بیان می کردند. من نگفتم شریعتی و نظرهای ا و مقدس شده، اگر چه در اوایل انقلاب گونه ای از تقدس در دید بعضی ها نسبت به او دیده می شد. بلکه منظورم این بود که او به ایده هایی که به آن ها ایمان داشت نگاه مقدسانه داشته است. البته تاختن گنجی به شریعتی هم این اشکال بزرگ را دارد که به نیت شریعتی توجه ندارد و با حمله به نظرات منتسب به شریعتی به خود او حمله می کند. در صورتیکه می شود گفت مثلا مخالفت شریعتی با لیبرالیسم ، دموکراسی و حقوق بشر، نه به این مفهوم بود که او با آزادی و بشر دوستی مخالف بوده بلکه بنظر او و همه ی ما که به اسلام اعتقاد داشتیم، می پنداشتیم که د راسلام اینگونه مفاهیم بگونه ای کاملتر جلوه گر می گردد. و بهمین جهت می خواست اسلام او از صورت فرهنگ به یک ایدئولوژی تبدیل شود. که البته این اتفاق نیافتاد و انقلاب نتیجه ی باور جمعی مردم به آزادی و رهایی از استبداد بود که ایده آلهای خود را در دین مقدس اسلام، که فقط مقدس بودنش را در نظر داشتند ولی از جزئیات و روشهای مختلف اجرائی آن زیر نظر مقدس مئابان خبر نداشتند، می یافتند.وشاید همین یکی از علل مهم گرفتاری مجدد آنان شد. بنظر من روش نقد گنجی از شریعتی شباهت زیادی به همان روش نقد خود شریعتی از مفاهیم دموکراسی و حقوق بشر در آنزمان دارد چرا که هر دو در زمان خود عصبانی از وضعیت موجود، خواهان تحول سریع هستند. و منظور آقای گنجی هم جعل تاریخ نیست. یکی از علل بازگشت به استبداد اینستکه همیشه بت پرستی راحت تر از حق پرستی بوده است چرا که یافتن حق، کار آسانی نیست و احتیاج به مطالعه و تفکر فراوان دارد. اینست که اغلب مردم حتی ابراهیم ها و محمدها را هم بتهای جدید خود قرار دادند و آنها هم از مقدسات شدند. و تاریخ همیشه تکرار شده است. البته بنظر من، یافتن حق فعلا فقط می تواند بعنوان یک هدف مورد نظر باشد و باید در دست یافتن به آن در بی نهایت امیدوار بود و شعار الله اکبر هم می تواند برهمین ایده استوار باشد. لذا می توان گفت فعلا چیزی قابل پرستش در وجود ما نمی گنجد. در دنیای امروز می بینیم که گروههایی خسته از تکرار این تاریخ، برای نجات از اینگونه مقدسات ، تئوریهای جدید از قبیل دموکراسی، حقوق بشر و سکیولاریسم را مطرح کردند. ولی بت تراشان بازهم از همین مفاهیم جدید بت تراشیدند و بنام آنها بدنبال اهداف خود می گردند. و کشورها را ویران می کنند. جالب اینجاست که در بیشتر اوقات، مقدسات قدیمی و مقدسات جدید هر دو همزمان در خدمت شیاطین قرار می گیرند. اینست که من بر تقدس زدائی اصرار دارم. و فکر می کنم که این حتی از بت پرستی هم راحت تر است که همه قبول کنند که هیچکسی کل حقیقت را نمی داند و نباید کسی مدعی ارائه ایدئولوژی خاصی بعنوان راه حل نهایی مسائل گردد. و باید به گسترش این ایده بپردازیم که همه چیز را همه گان دانند در صورتیکه گذشتگان و آیندگان را هم شامل همه گان بدانیم. و با این طرز فکر همه ی مغزها را در خدمت اصلاح مداوم امور در بیاوریم . متاسفانه امروزه سیاسیت با زان که اغلب از شیاطین می باشند بر امور دنیا حکومت می کنند و در این راه از مقدسات نزد مردم هم استفاده می کنند و پایه های تسلط خود بر مردم را استوار می کنند. حال اگر متفکرین و خیر اندیشان در فکر نجات از این مخمصه هستند باید ضمن ایجاد ارتباط قوی با همدیگر سعی در یافتن راهی نمایند که بتوانند ریشه ی بت پرستی و مقدس نمایی را در بین مردم خشک کنند. با استفاده از تکنولوژی ارتباطات و ایجاد اتحادیه ای از متفکرین خیر اندیش می توان در مقابل اتحادیه های سیاست بازان حاکم بر جهان ایستاد تا لا اقل نوعی بالانس و تعادل بر دنیا حاکم شود و زمینه برای رشد بشر بسوی ایده آلها ایجاد گردد. اینستکه من لااقل در خصوص ایران خودمان آرزو دارم که تمام کسانیکه به فکر نجات این کشور از بحرانهای گریبانگیر هستند، گردهم آیند و با همفکری و همدستی خود و استفاده از امکانات همدیگر نیرویی ایجاد نمایند که شوک حاصله از آن، ایرانیان را تکان دهد تا بلکه خود را از خطر سقوط نجات دهند. ارائه طرح 12 ماده ای نجات ایران هم بر همین ایده استوار است. البته ضروریست که همه بیاندیشیم که باز هم مسیر را طوری نرویم که مجددا" در باتلاق استبدادی جدید گرفتار شویم.وشاید در همین راستاست که خیلی ها از خود می پرسند چه شد که آنهمه شور و تلاش انقلابی یک ملت برای آزادی، تبدیل به دیکتاتوری جدید شد.و اینستکه بعضیها را به بازخوانی تاریخ انقلاب واداشت که از جمله مرور دوباره و با دقت کتابهای شریعتی بود.که البته این کافی نیست و بسیار پسندیده خواهد بود که افرادی مثل آقای گنجی در این راه خود را از تجربه ی امثال آقای بنی صدر محروم نکنند که اگر چنین کنند قطعا به خود و دیگران ظلم روا داشته اند و همانطور که در مقاله ی " آقای گنجی و رسانه ی مستقل ..." در همین وبلاگ آوردم، در اینخصوص ایشان کوتاهی کرده اند.

شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۶

نقد گنجی و تلخی حرف حق بر تقدس گرایان

این روزها انتقاد از آقای گنجی در خصوص مقاله ی ایشان درباره ی دکتر شریعتی در بسیاری از سایتهای اینترنتی رایج شده است. منهم قبل از اینکه اصل مقاله ی آقای گنجی را مطالعه کنم ، تعدادی از این نقدها را خواندم و به اظهارات آقای بنی صدرهم که در همین خصوص ضمن گفتگوی هفتگی شان با رادیو آزادگان داشتند گوش کردم. از مجموعه ی همه ی اینها اینطوردر ذهنم گذشت که احتمالا آقای گنجی دچار غفلت شده و یا حضورش در غرب موجب تغییراتی عجیب در تفکرات او شده باشد. تا اینکه امروز مقاله او را در سایت منتسب به او خواندم و چنین دریافتم که جا دارد قبل از اینکه مطلب ایشان مورد انتقادهای تند قرار گیرد، از آن تحسین بعمل آید . اگر فرض را بر این قرار دهیم که مستندات ایشان در خصوص نوشته های دکتر شریعتی جعل نیست، انتقادهای وی در این مقاله بسیار بجا و در خور تحسین است و نه تکفیر.و اگر انتقادی هم بر نحوه ی بیان آن وارد باشد که همانا لحن تلخ آن و مقایسه ی بی پروای شریعتی با کمونیسهاست، نباید حقایق نهفته در مقاله تحت الشعاع قرار گیرند. اگر به مستندات ایراد واردست چرا بطور مستند به هر مورد پاسخ داده نمیشود و فقط کلی گوئی میشود. کاش آقای گنجی میتوانست کمی در اینخصوص محافظه کاری بخرج می داد و این حقایق را بگونه ای ارائه میداد که بجای اینکه این دوستان به او بتازند، همراه او می شدند و به همدیگر کمک می کردند تا در زدودن جامعه از اخلاق " تقدس بخشی" موفقیت حاصل شود . چرا که سرچشمه ی بیشتر انحرافات در مذاهب و ایدئولوژی ها همین تقدس بخشی به آنهاست. و همین مقدس دانستن باورها ست که شباهت بین دکتر شریعتی ها و لنین ها را موجب می شود. هر گاه عقیده ای مقدس شد، عکس العمل همه ی انسانها نسبت به امر مقدس تقریبا یکسان است. و شاید بهتر بود که آقای گنجی بجای اینکه بگوید شریعتی تربیت شده ی مکتب لنین است می بایست می گفت که همه ی اینگونه افراد گرفتار" مکتب تقدس" هستند. شریعتی هم چون در فضایی پرورش پیدا کرده است که قرائتی از اسلام بعنوان یک ایدئولوژی مقدس و بدون عیب و نقص معرفی شده است، آنرا مقدس می شمارد و راه حل تمام مسائل روزش را در آن جستجو می کند ولی چون حاملان این ایدئولوژی ( روحانیت) را آنگونه که باید باشند نمی یابد، آنان در طبع ایده آلیست او نمی گنجند. ولی یکی دو نفر از همین روحانیون که یکی دو مطلب خوش آیند در زبان جاری کرده اند را بدون اینکه در عمل آنانرا مورد آزمایش قرار داده باشد، مستحق مقام امامت می شناسد و فکر کرده است که به همین سادگی میتوان امام ایده آل را کشف کرد بدون اینکه به مکانیزم عزل چنین امام مقدسی در صورت کشف جدید، اندیشیده باشد. اگر چه شریعتی در سرعت بخشیدن به انقلاب بسیار موثر بود ولی نمیتوان او را نظریه پرداز و ایدئولوگ آن دانست. چرا که اصلا در دوران آن انقلاب پرسرعت، فرصتی برای آموزش هیچ نوع ایدئولوژی بدست نیامد و فقط زمینه های فکری متعصبانه و مقدس مآبانه ی موجود در ملت بود که شعارهای عامه پسند و ظاهر الصلاح بر آن موثر واقع شد و انقلاب بعمل آمد. و اگر تفکرات او به هدف نشست برای این بود که زمینه ی آن تفکرات در ذهن افراد وجود داشت. همانطور که بلافاصله پس از انقلاب سخنان آقای بنی صدر هم که بقول خودش" بیان آزادی از دین" و بقول بعضی دیگر" غرب گرا ، لیبرال و یا ضد ولایت فقیه" بود در مردم اثر گذاشت. ولی در نهایت بخاطر همان زمینه ی تقدس گرائی،زور بود که پیروز صحنه شد.واگر چه اکنون مردم دچار پریشان حالی شدید شده اند،لکن در صورت فراهم شدن زمینه، باز هم آمادگی انتخاب راه درست را دارند. مخالفت شریعتی با دموکراسی هم بخاطر این بوده که او حکومت ایده آل خود را در هیچیک از دموکراسی های موجود نمی دید بلکه مصائب مردم پیرامون خود را نتیجه ی فعل و انفعالات بعضی از همین دموکراسیهای موجود می دانست . و نگاههای غیر علمی و مقدس جوی او موجب ندیدن قسمتی از حقایق می شد. . میخواهم به آقای گنجی عرض کنم که این اشتباهاتی است که همه ی ماها ممکن است مرتکب شویم همانطور که شدیم . هم من ، هم شما و همه ی آنهایی که الان شما را مورد نقد قرار داده اند. اینگونه اشتباهات مستمر علتش نبودن زمینه ی بیان آزاد افکار بعلت وجود همان تقدس گرائی است. اگر آن حالت تقدس و تعصب در بین نباشد لازم نمی آید که افکار کسی با حالت عصبانیت و تند خوئی مورد انتقاد قرار گیرد، بلکه ابراز هر گونه نظر ولو ناپسند، باید مورد استقبال نقد و بررسی قرار گیرد. تا از اشتباهات درس آموخته شود و همه ی انسانها در تکمیل آموزش های لازم برای زندگی در جهانی آزاد و عادلانه سهیم گردند. بگونه ای که نه گرفتار تعصبات مذاهب مقدس معروف به الهی، و نه ایدئولوژیهای باز هم مقدس چپ و راستهای معروف شوند. بلکه همه ی اینها و هرگونه نظریه ی جدید موجب شناخت صحیح تر انسانها نسبت به قوانین حاکم بر هستی گردد. تا با کشف علمی روابط حاکم بر موجودات، هر چه زودتر بشر به زندگی ایده آل خود دست یابد. نظر من بر این است که سکیولاریزه کردن حکومتها هم با آن مفهومی که شما به آن اشاره کردید راه حل نهایی مسائل نیست.چرا که مذاهب و ایدئولوژیها آثار خود را بر روی اذهان هر حکومت گری گذاشته است و شاید نتوان کسی را با مغز سکیولار به معنی واقعی آن پیدا کرد. من راه حل را در تقدس زدایی از همه چیز حتی از آنچه هر کس آنرا مبدا و خالق هستی می داند می بینم. تا مغزها کاملا آزاد و با همدیگر مرتبط گردند. البته بعنوان گامی عملی ابتدا باید قوانین حاکم بر جوامع از هر آنچه زمینه ی قوی برای منحرف کردن مردم دارد، از جمله مذاهب موجود و خرافات فاصله بگیرند. تا هم موجبات مطالعه و بررسی علمی آنها فراهم شود. و هم قبل از اینکه تاثیر مثبت آنها بر جوامع ثابت شود موجب اخلال در امور نشوند. در نهایت از همه دعوت می کنم روابط خود را گرمتر کنید و دریافتن آئینی مترقی ، با تجربه گرفتن از همه ی آئین ها و با استفاده ازتفکرات متفکرین ، همدیگر را یاری نمائید.

جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

پیامی به تن های تنها

اخیرا" آقای بنی صدر از آنجا که به درستی وخامت اوضاع ایران را حس کرده اند پیامی دیگر برای ایرانیان منتشر کرده اند. اگر چه با توجه به سانسور حاکم بر ایران بویژه در خصوص ایشان شاید معدود کسانی باشند که متوجه آن شده باشند، لیکن مایلم به ایشان و تمام کسانی که دل در هوای ایران دارند عرض کنم که شاید تقریبا" همه ایرانیان متوجه هستند که گرفتار انواع بحرانها هستند ولی متاسفانه اتفاقات پس از انقلاب کار خود را کرده اند و چنان بحران سیاسی اجتماعی ایجاد نموده که دیگر به این سادگی مردم قادر به نجات خود نیستند. مگر همانطور که قبلا در همین وبلاگ آورده ام "شوکی" قوی موجب علاج شود. اگر علاقه دارید با اوضاع سیاسی-ا جتماعی فعلی ایران آشنا شوید، شاید " هذیانات" زیر که چند روز قبل از انتشار آن پیام، به ذهن من خطور کرد گویای آن باشد: . ما تنهاییم تنهای تنها، بی یارو بی تا. ما گمراهیم ، گم کرده راهیم. بیزاریم ، یاری نداریم. بیماریم ، درمان نیابیم. پریشانیم ، عشقی نیابیم. لرزانیم ، قامت نیاریم. بی حالیم ، حالی نداریم. بی یاریم ، یاور نیابیم. غم در دلانیم ، بی غمگساریم. اندوهگینیم ، اندوهناکیم. شکاکیم ، باور نداریم. ما بی سوادیم ، عالم نداریم. مهجوریم ، هجران گزینیم. مغروريم ، غو بر نياريم. مبهوتيم ، هيهات گوييم. ما بز دلانیم ، جرات نداریم. مابره گانیم ، چوپان چرانیم. دلالیم ، دل می فروشیم. سرداریم ، سر بر داریم. جاهلیم ، در جهل غلطانیم. لایقیم ، لایق داریم. داروییم ، درمان نداریم. خوبی فراوان داریم. زشتی لایتناها داریم. همه چیز داریم. هیچی نداریم. چرا که تنهاییم. همه تنهایند. معلم تنهاست. محصل تنهاست. استاد تنهاست. دانشجو تنهاست. کارگر تنهاست. مهندس تنهاست. دکتر تنهاست. بیمار تنهاست. افسر تنهاست. سرباز تنهاست. بقال تنهاست. چقال تنهاست. بزاز تنهاست. خیاط تنهاست. مسافر تنهاست. راننده تنهاست. باسواد تنهاست. بی سواد تنهاست. زن تنهاست. مرد تنهاست. همه کس تنهاست. تنها یک چیز داریم. امید داریم. امیدواریم. چراکه همه چیز داریم. لیکن گم گشته گانیم. گم کرده راهیم. گرفتاریم. گرفتار گمراهیم. آشفته حالیم. جمع اضدادیم. ضد هر نامیم. باز هم، امیدها داریم، که راه را دوباره دریابیم. خود را پیدا نماییم. مغزها را دگرباره، آزاد سازیم. آنگاه دریابیم، که ما هستیم، وقتی همه گان هستیم. با هم هستیم. بر هم هستیم. با هم گوییم. بر هم گوییم. از هم شنویم. از همه شنیداریم. با همه گویانیم. آنگاه ببینیم که ، ما نه یک تن، بلکه تن هاییم. لیک فاجعه آنجاست، که امیدها هم ، حروفند تنها. الف تنهاست. میم تنهاست. ی تنهاست. دال تنهاست. ها تنهاست. حتی الفها هم تنهاند. و این روبهانند که، در تنهایی ما، دندان فشرند، برتنهای ما.

جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶

ضرورت طرح 12 ماده ای نجات ایران

شرایط سیاسی بین المللی در رابطه با ایران و ایرانیان بگونه ای در حال گسترش است که آینده ی این کشور و ملت با تهدیدهای روزافزون روبرو می باشد. بدون شک چنانچه ایرانیان امکان و اجازه می یافتند از این واقعیت آگاه شوند، نسبت به نجات خود از شرایط شومی که درگیر آن هستند کوتاهی نمی کردند. سانسور حاکم بر ملت، همراه با تزویرهای حاکمیت و بازیگران سیاست بین المللی ، ایرانیان را در حال غفلت و بی تحرکی توام با نوعی امیدواری گمراه کننده نگه داشته است که در صورت ادامه، سرنوشتی بد تر از عراق و افغانستان و جنوب لبنان در انتظار آنان است.سرمایه داران حاکم بر قدرتهای جهانی منافع خود را در جنگها و ویران کردن زیرساختهای اقتصادی کشورهایی که متصل به منابع طبیعی ثروت می باشند می یابند. و برای رسیدن به هدف خود بهانه می جویند. با توجه باینکه نقش اسرائیل در خاورمیانه در حال تغییر است، اختلافات مذهبی و تاریخی مردم ساده دل خاورمیانه وحاکمان کم خرد آنها مورد سوء استفاده ی جهانخواران قرار می گیرند وچنانچه مردم ایران هر چه زودتر خود را از سلطه ی نادانان حاکم، که خود بهانه ی خوبی برای اقدام علیه ما هستند، نجات ندهند، مستعدترین سوژه برای سوء استفاده ی قدرتهای سلطه جو می باشند. با توجه باینکه فرصت ایرانیان برای نجات خود به سرعت در حال از دست رفتن است. و حادثه ی اخیر در رابطه با بازداشت نظامیان انگلیسی نشانگر این واقعیت است که چه آسان می توانند کشور را در معرض هجوم قدرتهای خارجی قرار دهند. بار دیگر طرح 12 ماده ای را که در سال گذشته مطرح گردید ارائه و از کلیه ی گروههای سیاسی صاحب هر گونه رسانه ی همگانی انتظار میرود نسبت به انتشار آن اقدام و در راستای عملیاتی نمودن آن کوشش لازم به عمل آورند. پیشنهاد یکی از دوستان که اخیرا در بعضی از رسانه ها مطرح گردید مبنی بر بازگشت دسته جمعی ایرانیان خارج از کشور با هماهنگی و اعلام قبلی را نیز می توان به مفاد آن افزود تا استقبالی که ایرانیان داخل کشور از آنان به عمل می آورند مبنای حرکت عمومی قرار گیرد. در اینجا مواد 12 گانه ی طرح مذکور را با حذف مقدمه ی آن بازنویسی و علاقمندان را به مطالعه ی آن به آدرس http://www.aznegahema.blogspot.com/2006_02_01_archive.html دعوت می نمایم: "نظرم این است که همه ی گروههای سیاسی که پایبند به استقلال و آزادی این مملکت هستند، هسته ای به مرکزیت آقای بنی صدر تشکیل دهند تا همان طور که در نوشته ی اشاره شده گفتم با هماهنگی و استفاده از امکانات همدیگر ، مردم ایران را از خطری که در پیش است آگاه و آنان را برای نجات خود از دست حاکمیت نادان و دشمنان خارجی که جهت سلطه بر کشور روز شماری می کنند هماهنگ نمایند . برنامه ای که از طریق این مجموعه به ایرانیان اعلام می شود می تواند شامل موارد زیر باشد : 1- قانون اساسی موقت ایران می تواند همان پیش نویس قانون اساسی باشد که اول انقلاب مطرح گردید . 2- از آنجا که انتخابات مجلس و ریاست جمهوری فعلی مخدوش بوده و اصول مسلم انتخاباتی در زمان انتخابات زیر پا گذاشته شده بود ، از اعتبار ساقط و مجلس منحل و رییس جمهور فعلی برکنار می گردد . 3- آقای ابوالحسن بنی صدر حداکثر به مدت چهار سال منهای مدتی که رسما رییس جمهور بودند به عنوان رییس جمهور کشور جمهوری ایران انجام وظیفه می نمایند . 4- وظایف مجلس به طور موقت به عهده شورایی از نخبگان سیاسی - علمی کشور در داخل و خارج، از جمله نمایندگان تمام گروههای سیاسی موجود، و صاحب نظران خوشنام به تعدادی حدود سیصد نفر قرار می گیرد . 5- آنچه در قانون اساسی فعلی به نام وظایف رهبری تلقی شده، با توجه به قانون اساسی جایگزین و به طور موقت به عهده ی رییس جمهور قرار می گیرد . لذا با کنارگیری رهبر تمام کسانی هم که با حکم وی برمسند امور نشسته اند آماده ی واگذاری سمت های خود به افراد جدید می شوند . 6- دولت فعلی آماده انتقال به دولت جدید می گردد . 7- جهت سرعت بخشیدن به هماهنگی های لازم و کمک به رییس جمهور در تشکیل دولت جدید و هر گونه تصمیم عمده ، شورایی مشورتی متشکل از سران کلیه ی گروههای سیاسی داخل و خارج از کشور که اعتقاد به استقلال و آزادی و یک پارچگی ایران داشته باشند و این اعتقاد خود را اعلام نمایند تشکیل می شود . 8- دولت جدید ضمن اداره ی امور به نفع مطلوب ، زمینه ی انتخابات آزاد برای اصلاحات لازم در قانون اساسی و تشکیل مجلس شورای ملی را، به طوری که کلیه ی افراد با آگاهی مطلوب قادر به شرکت در آن باشند را فراهم می نمایند . 9- نیروهای نظامی و انتظامی در طول دوران حاکمیت دیکتاتوری اخیر بیشترین ضربه ها و زحمات را متحمل شده اند و اگر این وضعیت اصلاح نشود، به زودی قربانی مطامع نا اهلان خواهند شد .و اکثریت قریب به اتفاق آنانرا کسانی تشکیل میدهند که به وخامت اوضاع آگاهی دارند. لذا وفاداری خود را به حاکمیت مردمی جدید اعلام و نیروهای نظامی وظایف خود را در حفظ و نگهداری مرزها به بهترین وجه انجام، تا فکر سوء استفاده از اوضاع، به خاطر کسی خطور ننماید . بدیهی است پس از استقرار حکومت مردمی، نیروهای مسلح در جایگاه حقیقی خود با افتخار و شرافت انجام وظیفه می نمایند و دولت جدید قول می دهد که نظامیان ارزش واقعی خود را کسب نمایند . 10- مسئولین رده بالای قوه ی قضاییه از بین خوشنام ترین متخصصین قضائی منسوب و قول داده می شود ریشه های ظلم خشکانده شود و برای رسیدگی به تخلفات سیاسی انجام شده در پنجاه سال گذشته هم از الگوی آنچه در آفریقای جنوبی بعد از آپارتاید انجام شد استفاده می شود و مردم ما هم که مردمی صبور و بخشنده هستند برای حفظ آرامش و ایجاد یک مملکت ایده آل از تقصیر مقصرین می گذرد و اعلام عفو عمومی می گردد . 11- در رابطه با جنجال اتمی که فعلا بهانه ی اصلی برای نابودی کشور قرار گرفته و سالهاست مبالغ معتنابهی از ثروت این ملت را در کام خود فرو برده است ، تا زمانی که مردم ایران از کم وکیف آن با خبر نشده اند و خود تصمیم بگیرند که آیا به صلاح و صرفه ی آنان هست چنین هزینه هایی ، کل موضوع به حالت تعلیق در می آید. بدیهی است زمانی که چهره ی حقیقی ایران برای مردم دنیا نمایان گردد هیچ انسانی با استفاده از هر گونه تکنولوژی صلح آمیز که در خدمت پیشرفت و سعادت انسانها باشد مخالفتی نمی کند. 12- مصلحت گروه حاکم فعلی هم در این است که قبل ا ز اینکه مجبور به تسلیم در برابر بیگانه بشوند و یا موجبات ویرانی مملکت را فراهم کنند، تسلیم این خواست عمومی گردند . ولی چنانچه بخواهند در مقابل این برنامه مانع ایجاد نمایند ، هسته ی مقاومت به مرکزیت آقای بنی صدر، ایران را به مقاومت در برابر حاکمیت دعوت و در صورت نیاز تمام مردم در سراسر کشور از خانه های خود خارج و در اقدامی کاملا مسالمت آمیز بدون اینکه حتی شیشه ای شکسته شود و بدون اینکه خونی از دماغی جاری شود عزم خود را برای عملی کردن این برنامه نشان می دهند و تا اجرای برنامه ی جایگزینی حاکمیت در صحنه خواهند ماند . انتظامات و تدارکات این برنامه در هر شهر و محل توسط خود مردم اجرا می شود و خود مردم از هرگونه اعمال خشونت جلوگیری می کنند و نیروهایی انتظامی بدون استفاده از اسلحه در نگهبانی از اموال عمومی به مردم کمک می کنند . و مردم بدون هماهنگی هسته مقاومت وارد اماکن نظامی و انتظامی نمی شوند .نیروهای ویژه ی حفاظت از حاکمیت فعلی، با شروع حرکت مردمی تا اعلام بعدی در حالت مرخصی در منزل خود می مانند و هیچ کس حق تعرض به آنان را ندارد. احزاب و کسانی که به نحوی دارای سازماندهی داخلی هستند در راستای این برنامه کمک و از هرگونه اقدامی که مخصوصا در استانهای مرزی موجب سوء استفاده خارجی و یا دیکتاتوری داخلی قرار بگیرد خودداری می کنند . و از تمام مردم دنیا خواستار پشتیبانی معنوی هستیم و امیدواریم پس از استقرار دولت مردمی، دوستان خوبی برای همدیگر باشیم و در راه استعلای بشریت با همه همکاری کنیم. در شرایط فعلی که کشور از جوانب مختلف در معرض خطراتی قرار گرفته که زاییده ی مدیریت غلط سالهای گذشته هستند این بهترین راه خروج از این وضعیت می باشد تا در سایه ی تغییرات حاصله، روابط خارجی نیز اصلاح و وجهه ی ایرانی که اصولا مردمانی نوع دوست و خواهان روابط انسانی بین همه ی مردم دنیا هستند برای کلیه ی مردم جهان روشن شود تا مردم ایران هم بتوانند با کمک همنوعان خود در تمام دنیا در راه ارتقاء انسانیت ، صلح و دوستی بین المللی و اصلاح امور تمام مخلوقات شرکت نمایند . به نفع همه است که با همین آرامش این اقدامات انجام شود ولی رمز موفقیت آن در ایجاد همین سیستم رهبری است که باید تمام گروه ها از جمله گروه های اصلاح طلب داخلی که با توجه به تجربه ی سالهای اخیر متوجه شده اند که ادامه سیستم حکومتی فعلی جز خسران نتیجه ای ندارد، هماهنگی خود را به گونه ای که مردم کشور از این موضوع آگاه شوند اعلام نمایند و از مردم هم خواسته شود تا این تغییرات اساسی را موضوع صحبت های خود در هر فرصت و مناسبت نمایند تا وجدان عمومی آگاه شده، زمینه ی پیروزی و دوری از خطرات پیش رو را آماده نماید . و بسیار ضروری است که قبل از این که بد خواهان مدعی فراهم نمودن موجبات تحول گردند این امر بدست خود مردم صورت پذیرد . به امید آن روز ."

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

مشکل آقای نوری علا در جمعه گردیها با "الله" محمد

یکی از مسائلی که آقای نوری علا در مقالات خود تحت عنوان جمعه گردیها به آن می پردازند مشکلی است که ایشان با الله محمد دارند. بنظر میرسد که این مشکل منحصربه ایشان نباشد و شاید مشکل همه باشد ولی کمتر کسی به آن می پردازد علت اینکه مسلمانان به این مشکلات نمی پردازند اینست که هیچیک از آنها به مسلمانی محمد نیستند و سعی نکردند باشند. چرا که تصورشان این بوده که حرفهای محمد حرفهای خدای آفریدگار است و هیچ چون و چرائی در آن نیست . ولی اگر به اساس دین محمد پی برده شود ، هیچ سوالی در برابر حرفهای او گناه نیست و به زیر سوال بردن افکار پیروان محمد هم توهین و یا عدم احترام به عقاید آنها محسوب نمیشود. بنظر من اساس دین محمد " تفکر" است . یعنی فعالیت مغز انسان که مرکز خلاقیت های بشریست. فلسفه ی دین محمد زائیده ی تفکرات عمیق و چندین ساله ی او می تواند باشد که با دقت کامل به اطراف خود نگریسته و از طبیعت و آنچه تجربه کرده است درس گرفته است. پس دین او نتیجه ی تحصیلات خصوصی او در طول دوران چهل سال قبل از اعلام علنی فلسفه اش بوده است. شغل چوپانی یکی از بهترین فرصتهای تعلیمات خصوصی را فراهم می کند . و مدرک آنرا هم می توان فوق دکترای مدیریت نامید. اداره ی یک گله ی گوسفند چیزی کمتر از اداره ی انسانهای بدوی ندارد. امیدوارم انسانها این حرف من را توهین به خودشان ندانند ولی هر کسی در آن شک دارد بهتر است مدتی آنرا تجربه کند. اگر می خواهید بدانید محمد از کجا میدانست که انسان از" علق" خلق شده است، باید چند سال چوپانی متفکر باشید تا هر گوسفند مریض را در فواصل مختلف زندگی کالبد شکافی کنید. برای همین است که من فکر می کنم اگر مدعی شوم که فلسفه ی محمد از بهترین فلسفه های هر یک از فیلسوفان تاریخ بشر بوده است گزافه نگفته ام. محمد به خوبی می دانست که ابزاز پیاده کردن فلسفه اش جهت اصلاح امور مردم و پایان دادن به مشکلات آنها خود مردم هستند. لذا در طول دوران رسالتش طوری رفتار کرده و دستوراتش را بگونه ای ارائه کرده که ابزار خود را از دست ندهد بلکه هر روز آنرا تقویت کند. البته او هم انسانی بوده با قابلیتهای همه ی انسانها که می توانست اشتباه هم بکند. با این حساب مشکل آقای نوری علا هم با دستورات الله محمد در رابطه با نوشیدن شراب و یا روحیه بخشیدن به پیروان خود در رابطه ی با غلبه ی ایرانیان بر رومیها بهمین سادگی حل می شود و شاید تحقیقات او در این زمینه به نتیجه رسیده باشد. محمد در مکه که همه غرق در خلاف بودند نمی توانست بدون مقدمه خوردن مسکرات را حرام اعلام کند چرا که فایده ای نداشته و موجب افزایش فشارها بر او در زمانیکه تحمل فشار بیشتر را نداشته می گردیده . ولی در مدینه که تعداد پیروان او در اکثریت بودند و به او ایمان پیدا کرده بودند به راحتی می توانسته اعلام کند که نوشیدنیهای مسکر ضررشان بیشتر از منفعت آنهاست پس بهتر است کلا استفاده نشود.و خودبخود هر وقت مردم یک شهر مثل مکه ببینند که عدم استفاده از الکل در شهر مدینه اثرات خوبی داشته است، اگر عاقل باشند از آن پیروی می کنند. البته اگر در جامعه ای افراد غیرعاقل دست به کارهای خلاف بزنند برای آنها قانون وضع می کنند و خلاف را غدغن می کنند. مثلا می گویند به افراد زیر 18 سال که هنوز به اندازه ی کافی عاقل نشده اند، مشروبات الکلی نفروشند. البته جدا کردن غیرعاقلین روی 18 سال کار آسانی نیست! در مورد آن آیه ی سوره ی روم هم که ایشان نمی دانند چرا" الله " رومیها را به ایرانیها ترجیح می دهد، بر اساس همان دلیل خودشان که راه تجارت پیروان محمد قطع می شد و این میتوانست آنها را مایوس و در نتیجه ایمانشان راسست کند، لازم بود برای تقویت روحیه آنها چنین پیشگویی بشود. شاید بر اساس شنیده های محمد از وضع مدیریت جوامع رومی و ایرانی ، رومیها از مدیریت بهتری برخوردار بودند و می شد پیش بینی کرد که شکست خود را جبران کنند. شاید شنیده بوده که در رم لااقل مجلس سنایی وجود داشته که امپراطور را در امور مهم مشاوره می دادند ولی در ایران خودکامگان همیشه به تنهایی تصمیم می گرفتند. ایشان در ابتدای مقاله ی اخیرشان که در سایت گویا منتشر شد می گویند " این امر را نمی پذیرم که نباید تحقیق کرد و نوشت و احتجاج کرد و واقعیت را - آنگونه که خود می بینیم – نوشت. چرا که ..." من میخواهم اضافه کنم که نه تنها نباید جلو انتشار نتایج تحقیق و احتجاجات گرفته شود، بلکه اگر فرصت باشد باید حتی تصورات و خیالات افراد مختلف را هم مورد توجه قرار داد و آنها را بعنوان قسمتی از تحقیقات قلمداد کرد و اجازه داد که مغز انسانها به کار بیافتد و خلق نمایند. تا شاید زودتر به نتیجه رسید. البته زمانی که در مورد عقاید و باورهای دیگران صحبت می کنیم ، باید سعی کنیم طوری بیان کنیم که توهین جلوه نکند. کاش بزرگان ادیان هم وارد این بحثها می شدند تا ابهامات زودتر روشن می شد. من معمولا نوشته های خودم را از جمله " نخبگان و مسائل ایران- دین داری و بیدینی" را برای خیلی از این بزرگان از جمله چند آیات عظام هم که آدرس ایمیل شان را پیدا کرده ام می فرستم. شاید پرداختن به آنها را کفر بدانند و شاید هم "نشانه های" الله محمد در آنها کم باشد. با تبریک سال نو به همه و امید روشن شدن همه ی سیاه چالها.

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

آئینی از همۀ آئینها

از من خواسته شد که مقاله ی مربوط به دینداری و بی دینی را بطور خلاصه بنویسم تا هم بتواند در بعضی از نشریه ها جای بگیرد و هم در خور حوصله ی آنانی که وقت زیاد ندارند هم باشد. البته سعی من این بود که آن مقاله را طوری بنویسم که مخصوصا برای مردم کوچه و بازار و تا اندازه ای برای بعضی متعصبین هم قابل استفاده باشد. و تا جائیکه از اینگونه خوانندگان جویا شدم، موثر بوده است. ولی خلاصه شده ی آن نمیتواند آنچنان تاثیر گزار باشد . زمانیکه به فکر خلاصه کردن آن افتادم ، شعری از حافظ نظرم را جلب کرد که دیدم تقریبا میشود همه ی آن مقاله را در این شعر خلاصه دید: جنگ هفتاد ودوملت همه راعذربنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. واقعا ادبیات ما منابعی است سرشار از درس زندگی که بزرگان ادب ما نتیجه ی مطالعات و آموخته های خود را به شیرینی بیان کرده اند که اگر با دقت مورد مطالعه قرار بگیرند و تدریس بشوند ، پاسخ بسیاری از مشکلات اجتماعی موجود در جوامع پیدا خواهد شد. هدف اصلی من در نوشتن آن مقاله هم این بود که سعی شود یکی از ریشه های مهم اختلافات موجود در بین انسانهای امروزی که موجب برخوردهای زیانبار و خونین بین آنها می شود را شناسایی و روشن شود که این مسائل که شامل عقاید ، مذاهب و مسلکهای مختلف می شود بجای اینکه موجب جنگ و خونریزی بین مردم شود باید وسیله ای در کمک به کشف حقیقت و یافتن روش راهنمایی برای زندگی بهتر انسانها گردد. بر همین اساس بیان کردم که دینداری و بی دینی و اختلافات بین ادیان و مذاهب مختلف و تعصبات موجود پیرامون آنها یکی از بزرگترین مشکلات مردم روی زمین بوده است و بسیاری از جنگ های خونین و درگیریهای ویرانگر در طول تاریخ حاصل همین اختلافات بوده است و یا لااقل بهانه ای برای ایجاد آنها قرار گرفته است . و همین داستان در حال حاضر هم ادامه دارد. و بسیار بجاست که متفکرین ما کوشش خود را در حل این معضل متمرکز نمایند. آنچه در آن مقاله در رابطه با ادیان ومذاهب مختلف نوشتم ، این بود که می شود در نظر گرفت که هیچیک از ادیان و مذاهبی که تاکنون مطرح شده اند ارتباط مستقیمی با مبدا هستی که همان خدای مورد نظر پیروان ادیان است ندارد. بلکه نتیجه ی کوشش و تفکر بنیانگزاران آنها بوده است که مشتاق حل مسائل موجود در جوامع زمان خود بوده اند و باید تعصبات پیرامون هر یک از این ادیان زدوده شوند تا راه برای تحقیق بیشتر در یافتن راه حلهای بهتر برای زندگی و توانا کردن انسان به نیل به زندگی ایده آل گشوده شود. هم چنین عرض کردم که انکار هر آنچه بنام دین و مذهب و مسلک در طول تاریخ مطرح شده هم عاقلانه نبوده و چه بسا در لابلای آنها درسهائیست برای انسانها که حاصل تجارب و تفکرات متفکرین تاریخ بشر بوده است که باید مطالعه و مورد نقدو بررسی و بهره برداری قرار گیرند و اگر نکات منفی هم در آنها یافت می شود مورد بررسی و از چرایی پذیرش احکام مضر توسط مردم آگاه شد تا مصداق آموزش ادب لقمان حکیم از بی ادبان گردیم. و اشاره ای هم به آنچه ما بعنوان خرافه می پنداریم شد و اینکه چه بسا اینگونه خرافات هم در برهه ای از زمان راه حل بعضی از مسائل موجود تصور می شده است. اشاره شد به اینکه فکر نوع بشر در طول زمان در حال تکامل بوده و می باشد و در هر زمان نوع نگرش به روشهای آموزشی و اداره کردن جوامع هم باید با این تکامل ، مسیر ترقی خود را طی کند. در اینجا یک مثال دیگر هم بیاورم و آن داستانی است که در مورد تحریم قند و تنباکو در تاریخ نه چندان دور کشور خودمان شنیده ایم . بدون اینکه به درستی و یا غلطی آن کاری داشته باشیم می خواهم این واقعیت را بعرض برسانم که مثلا در حتی کمتر از صد سال قبل هم برای اجرائی کردن یک نوع سیاست که منافع جامعه در آن دیده می شده فتوای یک رهبر مذهبی کار ساز بوده است و در آنزمان هر گونه تلاش دیگر برای قانع کردن مردم به عدم استفاده از قند و تنباکو کارآیی نداشته است. در حالیکه امروزه شرایط بسیار متفاوت است. بلحاظ اینکه اولا مردم بهتر می فهمند، ثانیا وسایل ارتباط جمعی بصورتیست که به راحتی میتوان علل ضرورت مثلا نخوردن قند را برای مردم شرح داد و در صورتیکه مردم به وسائل ارتباط جمعی خود اطمینان داشته باشند به آن عمل خواهند کرد. این در حالیست که امروز مرجع تقلیدی دستور تحریم سیگار را صادر می کند ولی کسی به آن توجه نمی کند. کسانی که اصرار دارند موضوع دین و مذهب همانند گذشته دربین افراد بشر مطرح باشد، هدفشان نگه داشتن مردم در جهل گذشته است. بدلیل اینکه یا مایلند مردم در جهل بمانند تا مورد سوء استفاده ی آنها قرار بگیرند و یا اینکه چون خودشان از نظر فکری پیشرفت نکرده اند و حرف جدیدی برای گفتن ندارند بر میراث گذشته اصرار می ورزند. بهمین موضوع شیعه گری و سنی گری در بین کسانی که خود را مسلمان می نامند توجه کنید . که در حال حاضر شعله های این اختلاف در عراق و لبنان و ایران و پاکستان و افغانستان و عربستان ... چه آتشها که روشن نمی کند و چه بسا در حال روشن کردن آتش جنگ های جدید در منطقه ی ما می باشد. و این در حالیستکه آنانکه هیزم این آتش ها را فراهم می کنند اصلا اعتقادی به دین ندارند. حالا این آقایان که سنگ این مذاهب را به سینه می زنند از خود سوال نمی کنند که اگر مثلا ابوبکر و عمر و عثمان و علی هم به یکدیگر و مردم آن زمان ظلم کردند، چرا باید هنوزمردمانی به بهانه ی آنها بزرگترین ظلمها را نسبت به همدیگر مرتکب شوند در حالیکه در آنزمان آنان در کنار هم زندگی مسالمت آمیز داشتند. آنچه موجب تعصب موجود در بین پیروان مذاهب است اعتقاد آنها به اتصال مذهب خود به عین حق یعنی آفریننده ی جهان که داناترین و قدرتمند ترین می پندارند، می باشد. و وظیفه ی نخبگان و صاحبان اندیشه ی امروزیست که درصدد خشکاندن ریشه های این تعصبات کور بر آیند و مردم را به کوشش در راه درک واقعیت هستی از راه تدبر و تحقیق بر اساس اصول علمی نمایند. روشنفکران امروزی باید در جستجوی راهی امروزی برای زدودن تعصب از متعصبین و خنثی کردن نقش سوء استفاده کنندگان از ناآگاهی دیگران باشند. بعنوان مثال از ادیانی که عنوان الهی بخود گرفته اند از اسلام و آورنده ی آن محمد یاد شد و اینکه هیچ دلیلی وجود ندارد که آنچه آیات قرآن می نامند عین کلمات آفریننده ی جهان باشد و کتابی که درزمان عثمان خلیفه ی سوم جمع آوری شد را نمی توان کتاب خدا بعنوان آفریننده ی جهان دانست. و اصولا ترجمه ها و تفاسیری که از قرآن در دست است به علت بیگانه بودن مترجمین با فرهنگ آنزمان عربستان،احتمالا بیان کننده ی مفاهیم اولیه ی آن نیستند. مثلا یکی از سوره های قرَآن ( علق) را در نظر بگیریم که همیشه برای الهی جلوه دادن آن برای ما بگونه ای تقریبا وارونه معنی کرده اند. مثلا آنجا که می گوید اقرا باسم .... برای ما گفته اند که جبرئیل از طرف خدا به محمد گفته است بخوان قرآن را و محمد که بیسواد بوده است به اذن خدا قادر به خواندن شده. در صورتیکه اگر تامل شود، منظور از اقراء میتواند مطالعه ی آنچه در جهان هستی وجود دارد باشد، به منظور درک حقایق نهفته در آنها و کسب علم، ( تصورم اینست که محمد خود از طریق تفکر وتامل دقیق در آنچه در اطرافش می گذشت صاحبنظر در اصلاح جامعه شد.) . اصلا در آنزمان قرآن بصورت کتاب و نوشته نبوده که کسی بخواهد بخواند و اصولا کلمه ی کتاب در عربی، هر چیز قابل مطالعه و بررسی می باشد و حتی کلماتی مانند قرآن و فرقان هم لزوما به معنی این کتاب که آنرا قرآن می خوانند نمی باشد. و آنجا که می گوید " علم با القلم " منظور از قلم نه وسیله ی نوشتن بلکه عقل انسان است. محمد در محیط پر فساد عربستان آنزمان از طریق دقت و تفکر عمیق و توجه به هر آنچه تجربه کرده و مشاهده نمود، راه حلهایی برای مسائل زمان خود تصور و تبلیغ نمود و چون مردم خرافه پرست آنزمان را نمیشد جز با نام" خدا" و" اله" به کاری تشویق کرد ، او هم از همان روش استفاده کرد تا مردم را تابع خود نماید. و چه بسا اگر محمد امروز ظاهر می شد، روشی امروزی برای راهنمایی مردم انتخاب می کرد. تصوری این چنین در مورد محمد هم ، نه از ارزش محمد می کاهد و نه از ارزش خدای محمد. چرا که در دین محمد، محمد از خدای او جدا شدنی نیست. و هدف آن شناخت حقیقت ویافتن راه درست زندگی کردن است. چنانچه از چنین زاویه ای به ادیان نگاه شود، دیگر اختلاف در انواع آنها معنی نخواهد داشت. چرا که جستجوی حقیقت وظیفه ی دائمی همه میشود و باید کلیه ی جنگهایی که به نام و به بهانه ی دین در بین مردمان جهان ایجاد می شود جای خود را به جدال و تحقیقات سازنده برای کشف حقایق و ارتقاء نیروی خلاقیت نوع انسان بدهد تا بشر قادر شود بهشت مورد نظر خود را بسازد و در آن زندگی جاوید یا بد . علاقمندان را به خواندن اصل مقاله تحت عنوان "نخبگان و مسائل ایران – دین داری و بیدینی" در همین وبلاگ دعوت و تقاضای نقد دارم.

چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵

جنجال اتمی و فروش تکنولوژی کهنه به کشورها

در میان جنجالهای برانگیخته شده پیرامون برنامۀ اتمی ایران، موضوع روآوردن کشورهای خلیج فارس و خاورمیانه به تکنولوژی اتمی مطرح شده است. از طرف دیگر شواهد و قرائنی وجود دارد که غرب در حال رسیدن به تکنولوژیهای جدید در تولید انرژی میباشد و استفاده از هلیم بجای اورانیوم که بسیار قوی تر و سالم تر تشخیص داده شده است یکی از گزینه ها میباشد. در طول چند دهۀ گذشته سرمایه داران غرب برای کسب سود بیشتر سیاست فروش مدلهای قدیمی کالاهای خود و فروش کارخانجات فرسوده خود را با حیله های گوناگون وتحت عنوانهای فریبنده ای مانند انتقال تکنولوژی تجربه کرده اند و با ایجاد رقابتهای کاذب در کشورهای نیازمند،اینگونه کالاها را با قیمتهای چند برابر به فروش رسانده اند. پول هنگفتی که از طریق ایران بابت یک نیروگاه قدیمی به روسیه پرداخت شده و میشود، ظاهرا کشورهای غربی را وسوسه نموده است که کشورهای پولدار منطقه را از این طریق سرکیسه کنند. و در این میان موضوع اتمی ایران هم بهترین بهانه برای تحمیق این کشورها و ایجاد احساس رقابت برای بالابردن قیمتها شده است. اینجاست که ضرورت وجود جریانات به ظاهر تندروانه همچون حکومت فعلی ایران وطالبان و بن لادن برای پیشبرد اهداف سرمایه داران مشخص می گردد. و معلوم میشود چرا اینگونه جرایانات بدون مخالفت جدی و بلکه با حمایت پنهان آنها ایجاد میشوند تا بموقع مورد بهره برداری قرار گیرند.

جمعه، دی ۲۲، ۱۳۸۵

نخبگان و مسائل ایران-دینداری و بیدینی

چند سال قبل که راه استفاده از این پدیده ی جدید یعنی وبلاگ را یاد گرفتم ، بسیار خوشحال شدم که می توانم نگرانیهایم را در رابطه ی با جامعه ی خودمان با دیگران در میان بگذارم. و امیدوار بودم طرح مسائل هشدار دهنده موجب ایجاد نوعی هماهنگی برای حل مسائل گریبانگیرجامعه گردد . از آنجا که مردم را درخواب عمیق می دیدم و نوعی طلسم زدگی را در جامعه مشاهده می کردم ، امیدم به نخبگان جامعه بود که بلکه بتوانند با هماهنگی همدیگر گامی عملی در شکستن این طلسم در جامعه بردارند. در نوشته ای تحت عنوان امیدواری تا سقوط، اشاره کردم که چگونه بی تفاوتیها و خوش خیالیها ممکن است تا سقوط ادامه پیدا کند. از آنزمان تا کنون وضع بسیار پیچیده تر شده و هر چه جلوتر میرویم دامنه ی محاصره تنگ تر می شود. و بنظر میرسد این خوش خیالیها و شاید بهتر بشود گفت بی خیالیها ما را تا جهنم خواهد برد. زمانی که نسبت به خطر حملات ویرانگر جهانخواران به کشور شروع به اعلام خطر کردم، شاید خیلی ها در ایران آنرا خیالات واهی می دانستند. ولی امروز ظاهرا دیگر خود رهبر منحرفین هم متوجه خطر شده است که کشورهای همسایه را از همدستی با آمریکا در حمله به ایران برحذر می دارد. و به آنها اخطار کرده است که از جنگ 8 ساله ایران بر علیه عراق درس بگیرند . مثل اینکه هنوزهم این آقا نتیجه ی جنگ هشت ساله را پیروزی می داند. اگر چه جنگ 8 ساله ایشان را در سوار شدن بر گردن این مردم پیروز گرداند. ولی بازی این بار دیگر شاید به کسی فرصت رجز خوانی ندهد و با یک چشم بهم زدن ویرانی و بدبختی طولانی مدت در پیش روی خود ببینیم . آنانکه امیدوارند روزی این مردم به جنبش در آیند و اوضاع را عوض کنند ، باید بدانند تا ابتدا در بین نخبگان جامعه هماهنگی ایجاد نشود چنین اتفاقی نخواهد افتاد. ولی متاسفانه می بینیم نخبگان هم هنوز در آتش اختلافاتی از قبیل دینداری و بی دینی و سکولاریسم و قومیت گرایی و نژاد پرستی می سوزند و در بکار گیری اسلحه ی واژه هایی از قبیل روشنفکری ، نو اندیشی ، دگرااندیشی، اصلاح طلبی و غیره آنقدر مهارت پیدا کرده اند که دیگر به آسانی نمی شود کلماتی را برای توصیف اوضاع پیدا کرد که آلوده نشده باشند. فکر کردم بهتر است در مورد یکی از ریشه دارترین موضوعات اختلاف بر انگیز در بین صاحبنظران بپردازم که شامل دین داری و بیدینی و سکولاریسم می باشد، به امید اینکه با نفد و پی گیری آن توسط دیگران شاید نتیجه ای حاصل شود. لذا از آنان که امکان ارائه ی این مطلب به دیگران را دارند خواهش می کنم دریغ نفرمایند. متاسفانه این دولت بسیار آزاد اندیش ایران، از این وبلاگ کم کار هم نگذشته و مدتی است آنرا مسدود کرده است. امروزه یکی از مسائلی که مورد بحث بسیاری از صاحبان قلم و اندیشه می باشد جدال بین دینداران، بی دینان و سکیولارهاست. باید دید که آیا اینگونه جدالها اصولا لزومی دارد و آیا خود این بحثها انحراف از مسیر اصلی حرکت و تفکر بسوی رشد نیست؟ اینگونه بحثها اغلب در بین نخبگان جامعه مطرح می شود و جز معدود افراد اهل تحقیق، عامه ی مردم توجهی به آن نمی کنند. و میدانیم که زمام امور مردم در دست نخبگان نیست و تا زمانیکه اکثریتی از مردم به آگاهیها ی لازم نرسند همیشه شیطانها و شیادانی پیدا می شوند که نظر جلب کنند و حکومت بر پا نما یند. بحث بین نخبگان جامعه زمانی سودمند واقع می شود که به نتیجه ای قابل قبول برسد بطوریکه اتحاد کلمه ی آنان بتواند اکثریت مردم را آگاه و موثر در سرنوشت حامعه نماید. می خواهم با زبان بسیار عامیانه ببینیم تفاوت اصلی بین دینداران ، بی دینان و سکیولارها چیست؟ در فرهنگ عامه، واژ ه ی دیندار به کسی گفته می شود که خود را پیرو یکی از ادیانی می داند که منشا ماوراء زمینی برای آنها قائلند. و بی دین به کسی گفته می شود که اعتقادی به اینگونه ادیان ندارد. واژه ی سکیولاریست که هنوز وارد فرهنگ عامه ایرانی نشده است و فقط در بین قشرخاصی از مردم کاربرد پیدا کرده است به افرادی گفته می شود که بدون توجه باینکه از جمله ی دینداران باشند و یا بی دینان معتقدند که مذهب نباید در قوانین جاری و اداره ی کشورها نقشی داشته باشد. برای مشخصی شدن اختلاف بین این گروهها باید ببینیم چنانچه هر یک از این اشخاص بخواهند قوانینی را برای اداره ی مملکت خود وضع نمایند ، به چه شکل عمل می کنند. فرض کنیم یک نفر دیندارمسلمان( از آنجا که اسلام را میتوان سیاسی ترین دین نامید) بخواهد قانون وضع کند. ابتدا کتاب خود قرآن را بر می دارد و هر آنچه بتواند از آن استخراج می کند بعنوان قانون. و اگر مواردی هم باشد که در قرآن اشاره ای به آن نشده باشد، چنانچه آنرا در لابلای سخنان منتسب به پیغمبر و سایر روسای اسلام بیابد، مدرک قرار می دهد و در غیر اینصورت از قدرت استنباط خود استفاده و قانون می نویسد. ولی شخص بی دین و همچنین شخص سکیولار اگر بخواهند قانون بنویسند گذشته از معلومات خود مراجعه می کنند به آنچه از فکر دیگران در طول تاریخ تراوش نموده است. افکار و اندیشه های دیگران یا مربوط به گذشتگان است یا مربوط به معاصرین. و می تواند از آن دینداران باشد و یا بی دینان ، که البته فرد متعصب بی دین و یا سکیولار طبیعتا از افکار دینداران استفاده نخواهند کرد. در اینجا فقط یک سوال مطرح است که آیا انسانهای صاحب اندیشه، چه در گذشته و چه حال، چه بی دین و چه دیندار، ممکن است اصلا تحت تاثیر افکاردیگران ( از نوع دیندار و یا بی دین) قرار نگرفته باشند؟ بعید بنظر می رسد که کسی خود را صاحب اندیشه بداند و اصلا افکار و آثار صاحب اندیشه ی دیگر، از نوع دیندار و بی دین، را مطالعه نکرده باشد. و به نوعی از آنها تاثیر نپذیرفته باشد . پس شاید بتوان گفت آنچه حاصل تفکر و دانش نوع بشر بوده است و اکنون بنام علم به ما به ارث رسیده است و آنچه ما هر روز به معلومات خود اضافه می کنینم حاصل تراوشات فکری نوع بشر از هر گروه و طایفه ای است. حتی بدترین انسانها هم در این پروسه بی تاثیر نبوده اند همانطور که لقمان می گوید ادب را از بی ادبان آموخته ام. شاید بتوان گفت تلاش فکری نوع انسان در طول تاریخ، در جهت رسیدن به زندگی بهتر بوده است و زندگی هم در نزد انسانها ی صاحب نام فقط همین چند سال قبل از مرگ نبوده است. افراد دین دار که اغلب معتقد به جهانی دیگر پس از مرگ بوده اند، و بی دینان هم برای ماندگاری نام نیک از خود در بین آیندگان، ارزش قائل بوده اند. و چه بسا زندگی خود را فدای چنین هدفی می نموده اند. پس می توان نتیجه گرفت که آنچه بعنوان علم به انسان امروزی رسیده است و جزو معلومات او شده و با استفاده از این معلومات هر روز بدنبال افزودن به معلومات خود و کم کردن مجهولات است حاصل اندیشه ی گذشتگان از دین دار و بی دین آنها می باشد. اصلا تا آنجا که اندیشه و حاصل آن مطرح است آیا میتوان دیندار و بی دین را از هم جدا کرد؟ اصلا آیا کلمه ی دیندار متضاد کلمه ی بی دین است؟ در اینجا بهتر است به معنای کلمه ی دین توجه کنیم . در فرهنگ فارسی معین، دین به معانی: کیش و وجدان- قانون و حق و داوری- آئین- راه و روش آمده است. در عربی کلمه ی دین به معنی جزا ، مزد و پاداش است و آئین و اعتقاد به شریعت را از آنجهت دین گفته اند که در آن جزای اعمال و مزد آن تعیین شده است. کلمه ی دین در انگلیسی(ریلیجن ) هم به معنی اعتقاد به نوعي خدا و یا خدایان آمده است. کلمه ی خدا در فرهنگ فارسی بعنوان اسم آفریدگار جهان و به معنی مالک و صاحب آمده است. و در انگلیسی کلمه ی خدا( گاد) به موجود و یا روحی گفته می شود که به عقیده ی خدا پرستان، خالق و اداره کننده ی جهان است. در عربی کلمه اله به معنی خدا و معبود است و الله اسم خاص خدای دین محمد است که جامع جمیع صفات کمال معرفی شده است. مذهب نیز به معنی: جای رفتن، روش و طریقه و شعبه ای از دین آمده است. پس کلمه ی دین به معنی مصطلح امروزی راه و روشی است که مبتنی بر اصول اعتقادی دینداران است. و تصور دینداران هم اینست که چون قوانین موجود در دینشان را آفریننده ی جهان و مبدا هستی بخش وضع نموده است و علی الاصول خالق هر چیز بیشتر از هر کس دیگر به آن چیز آگاهی دارد پس بهترین قوانین هستند. و بهمین جهت روی آن تعصب دارند. کلمه ی بی دین به کسی اطلاق می شود که اعتقادی به هیچیک از دینهایی که تاکنون مطرح شده اند ندارد . و دلایل دینداران را نسبت به مبداء هستی قبول ندارد. حال اگر از بی دینان در مورد مبدا هستی سوال شود چه جوابی می دهند؟ قدر مسلم آنست که پاسخشان فرضیه های مختلفی است که توسط دانشمندان و متخصصین و محققین علوم مربوطه عنوان شده است . و حتما هم میدانند که هنوز هیچ فرضیه ی ثابت شده ای در مورد مبدا هستی وجود ندارد و حتی در مورد مبدا حیات بر روی زمین هم هنوز حقیقتی آشکار نشده است. و اخیرا فرضیه ای مبنی بر انتقال حیات از کره ای دیگر به کره ی زمین مطرح شده است.و چه بسا زمینیان به منزله ی موش آزمایشگاهی کسانی در کرات دیگر باشند. پس می توان گفت که آنچه در مورد مبدا هستی مطرح گردیده چه توسط دینداران و چه توسط بی دینان همه از نوع تصور است که یکطرف مبتنی بر دلائل عقلی ( میدانیم که هنوز عقل کامل در بین انسانها وجود ندارد) و طرف دیگر بر اساس فرضیه های علمی است ( كه هنوز ثابت نشده اند) . حال ببینیم آیا آگاهی از مبداء هستی انسان را در راه رسیدن به زندگی مطلوب و رشد بسوی کمال کمک می کند؟ البته کشف راز هستی مخصوصا چگونگی خلق موجود زنده، انقلابی خواهد بود در علم بشر که شاید چنانچه عاقلانه و مسئولانه مورد استفاده قرارگیرد بسیاری از مسائل امروز بشر را حل کند و موجب تسهیل انجام وظیفه ی اصلی انسان که خلاقیت می باشد گردد. و چنین کشفی باید با روشن کردن روابط بین پدیده های مختلف و مشخص شدن کلیه ی پیچیدگیهای علت و معلولی، انسان را در انتخاب بهترین راه و روش زندگی کمک و بسیاری از دعواهای سیاسی – اجتماعی رایج در بین صاحبنظران را هم حل کند. پس تا رسیدن به آن نقطه با ید تلاش انسانها در راه رسیدن به حقیقت ادامه یابد. چنانچه تلاش انسانها در این مسیر هماهنگ گردد و این تلاشها همگانی شود، شاید راه رسیدن به آن هدف بسیار کوتاهتر گردد. بدیهی است ایجاد زمینه برای همگانی کردن تلاش انسانها در جهت کشف حقیقت مهمترین وظیفه ایست که نسل امروز می تواند بر عهده بگیرد و برای اینکار باید دیدگاههای اهل نظر هر چه بیشتر در مسیری واقعی بهمدیگر نزدیک گردد و جدالهای بی مورد جای خود را به بحثهای مفید و سازنده بدهد. حال اگر برگردیم به دعوای موجود بین دینداران و بی دینان و سکیولارها و بخواهیم این دعوا را حل کنیم راه حل را باید در کجا ببینیم ، مسلما با رد و انکار بدون دلیل عقاید همدیگر ، این مهم حاصل نمی گردد. بلکه باید ریشه اختلاف را پیدا نمود تا به راه حل نزدیک شد و شاید بجایی برسیم که همه متوجه شوند اصلا اختلافی وجود ندارد. البته منظور از دینداران و بی دینان آنهایی هستند که واقعا به راه خود تا حدودی ایمان دارند و عنوان دینی و یا بی دینی را مستمسک رسیدن به غرائز قرار نداده باشند. در واقع اگر دعوای مدعیان حقیقی دین داری و بی دینی حل شود، شاید دیگر جای سوء استفاده از دین و بی دینی هم برای مغرضین باقی نماند. اگر بخواهیم علت مخالفت بی دینان و سکیولاریست های امروزی را نسبت به مدعیان دینداری بدانیم ، مهمتری دلیل آنرا باید در رفتار دینداران و مدعیان و متولیان دینهای رایج مانند مسیحی و یهودی و مسلمان در طول تاریخ چند صد سال اخیر جستجو کنیم، که با فاصله گرفتن از روح آئینی که در زمانی برای توده ها جذابیت داشته و پیام آور زندگی بهتری برای مردم زمان ظهور خود بوده اند آنرا وسیله ای برای امرار معاش خود و تسلط خود بر مردمان ساده دل قرار دادند و برای این کار به ادیان مورد نظر خود حالت تقدس بخشیده تا خود هم در زمره ی قدیسین و مورد احترام عامه قرار گیرند و هر جا توانسته اند با سوء استفاده از موقعیت خود هر گونه مخالفت با خود را نیز سرکوب و مردم را از حق آگاهی یافتن از حقایق محروم نموده اند. علت ضدیت دینداران نسبت به بی دینان هم گذشته از حالت تعصب موجود در آنها، عکس العملهای باز هم متعصبانه و خالی از منطق علمی بیدینان نسبت به دینداران و رد وانکارعقاید دینداران بدون ارائه ی دلایل مستحکم بوده است. لذا هر دو طرف با برخوردهای متعصبانه به موضوع که گاها با استفاده از زبان نه چندان نرم هم بوده است، به این جدال طولانی دامن زده اند و از این جدال کسانی سود برده اند که اصولا اعتقادی به درستی راه و روش زندگی از هر نوع آن ندارند و عنوانهای دینداری و یا بیدینی را مستمسک رسیدن به غرایز خود نموده اند. می خواهم از با سوادهای این دو گروه انسانها دعوت کنم که با اعلام نوعی آتش بس، با یک دید دیگر به موضوع نگاه کنند. اولا به غیر مذهبی ها عرض کنم که چه لزومی دارد با دید کاملا منفی به مقوله ی دین و مذهب نگاه کنید؟ همانطور که عرض کردم هنوز اطلاع دقیقی از اینکه چگونه این دنیا یی که ما در آن زندگی می کنیم و آن چیزهایی که در آنست از جمله انسان بوجود آمده و شکل گرفته اند نداریم. ولی همه باید تلاش کنیم بلکه به اطلاعی دقیق دست یابیم. چرا که اطلاع دقیق از چگونگی بوجود آمدن هر موجود ، کمک می کند که بدانیم بهترین راه برای ادامه ی حیات آن چه می تواند باشد. شاید تکنولوژیهای جدید در آینده به بشر کمک کند تا اطلاعات بیشتری از مبدا وجود کشف کند و راز جاودانه ماندن را که یکی از آروزهای انسان است پیدا کند. ولی برای رسیدن به آنجا و جهت ادامه ی زندگی بشر به نحوی مطلوب چه چیزی مورد نیاز است؟ یعنی چه طور زندگی کند تا ضمن اینکه زندگی رضایتبخشی داشته باشد به سمت کمال یعنی دستیافتن به راز هستی و در نتیجه یادگرفتن اینکه چه کند تا زندگی لذت بخش و شادی آفرین باشد. یعنی همان چیزی که در طول تاریخ بعنوان بهشت مورد نظر آدمی بوده است. و چگونه خود را از بدبختی ها وناراحتیها نجات دهد یعنی از آنچه آنرا جهنم نامیده دوری نماید. آیا می توانیم اسم این راه را دین ، مذهب، ایدئولوژی، جهان بینی و انواع ایسم و میسم بنامیم. چرا اصلا نام همه ی این ایدئولوژیها را کمی مدرن نکنیم و این پسوند ایسم را به همه ی آن ها نیافزائیم و مثلا بگوئیم یهودیسم- مسیحیسم-اسلامیسم-بودایسم-هندوایسم-مارکسیسم-سوسیالیسم-کاپیتالیسم -لیبرالیسم.....اصلا اگر نگوئیم دینهایی مانند یهودیسم و مسیحیسم و اسلامیسم ریشه ی الهی دارند چه می شود. اصلا چرا بگوییم الله، خدا، گاد، اهورامزدا، ماده .......مگراینها غیر از اسمهایی هستند که در زبانهای محلی اشاره به مبدا هستی بوده است که هنوز هیچکس از آن اطلاع دقیق ندارد. فکر می کنم اگر همه این مسلکها را مطالعه کنیم می بینم که مجموعه ای از راه و روشها هستند که هر یک خواسته اند مردم یا عده ای از مردم با مراعات آنها به زندگی خود سرو سامانی بدهند.حتی اگر کمی پایین تر بیائیم و بعضی از خرافات معروف در بین انسانها را هم مطالعه کنیم ،می بینیم شاید زمانی در آنها حکمتی برای گروهی ویا شخصی نهفته بوده است. مثلا برابر یک خرافه می گفتند اگر کسی آینه و یا شیشه و یا چیزی که تصویر انسان در آن منعکس می شود بشکند، شکننده ی آن به عذاب هفت ساله گرفتار می شود و راه نجات او هم در این بوده است که شکننده ، ذرات شیشه را جمع کند و آنرا در جایی دفن نماید.حال تصور کنیم این خرافه مربوط به زمانهای بسیار دور است زمانی که مردم پابرهنه راه می رفتند و وجود شیشه خرده در مسیر انسانها می توانسته چه بلایی بر سر عابرین بیاورد. حالا چه باید کرد که اگر چنین اتفاقی افتاد هر چه زودتر این شیشه خرده ها از روی زمین جمع شود تا به کسی صدمه نزند آیا ممکن است فردی بصورتی ماهرانه چنین دستورالعملی را صادر کرده باشد که ما حالا آنرا خرافه می نامیم؟ چون در آنزمانها شاید قانون های دیگر ضمانت اجرائی نداشته است اصلا چرا زیاد دور برویم ، همین امروزه در خیابانهای خودمان در تهران روزی چند تصادف می شود که شیشه چراغهای ماشینها می شکند و تا مامور شهرداری بعد از ساعتها بیاید و آنها را تمیز کند چند تا ماشین بر اثر همین شیشه ها پنچر می شوند ویا تصادف میکنند. خوشبختانه حالا دیگر مردم پا برهنه راه نمی روند والا مسئله نمایان تر می شد.حالا چگونه می شود این آقایان راننده ی متمدن را وادار کرد که بعد از تصادف بجای دعوا کردن با هم ، شیشه ها را از خیابان بر دارند و در آشغال دانی بریزند؟ آیا چند درصد از چنین راننده هایی خود احساس وظیفه می کنند و به چنین اقدامی دست می زنند؟اگر همان باور در اینگونه راننده ها باشد و آنانرا وادار به جمع آوری خرده شیشه ها کند، بد است؟ البته انسانهایی هم هستند که خودشان به این باور رسیده اند که وظیفه دارند این شیشه ها را که خود موجب وجودشان در خیابان شده اند بر دارند و این کار را می کنند ولی اینگونه افراد بسیار نادرند. تا آنجایی که مربوط به اجرای مقررات و توجه به خوب و بد اعمال می شود ایده آل آنست که همه مردم به این مرحله از آگاهی و احساس مسئوولیت برسند تا خود مجری اعمال خوب شوند و دیگر بدی از کسی سر نزند. و این باید هدف تمام قانونگزاران و آئین آوران گردد.حالا اگر افرادی مثل موسی و عیسی و محمد و دیگران را هم با این دید در سطحی وسیعتربه آنها نگاه کنیم چه اشکال دارد؟ شاید اگر این افراد هم در قرون اخیر ظهور می کردند دینشان را الهی نمی نامیدند و آن را همانندایسم های دیگر معرفی می کردند. پس با توجه به آنچه عرض کردم شاید بشود به این نوع دینها هم که الهی نام گرفته اند با دیدی مثبت نگاه کرد و آنها را مورد مطالعه قرار داد و ببینیم جنبه های مثبت آنها چیست و اگر جنبه هایی از آنها هم اکنون منفی می نمایانند، چرا و از کی مثبت بودن آنها به منفی تبدیل شده . شاید قسمتهایی از این نوع آیین ها توسط قانون شکنان در طول تاریخ عوض شده باشد و یا دستوراتی مربوط به زمان و مکان خاصی بوده که حالا دیگر کاربرد ندارد. ولی چون با دیدی متعصبانه به آنها نگاه شده و کسی درصدد اصلاح برنیامده بهمین شکل مانده است و جنبه های منفی آنها باعث شده که حتی جنبه های مثبت آنها هم مورد توجه مردم قرار نگیرد. و چون پیروان اینگونه ادیان و آیین ها درست آموزش داده نشده اند و شاید هم کسانی در طول تاریخ آنرا مورد سوء استفاده قرار داده اند،نتیجه آن شده که اکنون دردنیا دین ها و مذاهب مختلفی مطرح است که در نزد پیروان آنها مقدس ، ولی مورد پذیرش بسیاری از تحصیلکرده ها نیست و گاها مورد سوء استفاده ی قدرتهای حاکم قرار می گیرد. ولی روشنفکران واقعی توانایی اصلاح دیدگاههای مردم عادی نسبت به دین و مذاهب مختلف را نیافته اند. و این پروسه ادامه دارد و حالا هم جدالیست بین صاحب قلمان دو طرف.تا مگر روزی دگرگون شود. امروزه با وجود اینهمه ابزار ارتباط جمعی که هر آن رو به گسترش و تکامل می باشد، امکان این وجود دارد که خوش فکران عالم تصمیم بگیرند این دگرگونی را ایجاد کنند. تصورم بر اینست که اگر لااقل در بین روشنفکران دنیا یک رابطه ی خارج از تعصب و بغض و کینه جویی و با کمی احساس دوستی، برقرار شود می توانند این توانایی را پیدا کنند و می توانند انسانهای مغرضی را هم که فکر می کنند می توانند از راه تحمیق دیگران زندگی بهتری داشته باشند، هدایت و یا منزوی نمایند. کافی است عده ای مامور مطالعه ی دقیق ادیان و مذاهب و مسلکها و ایدئولوژیهای مختلف گردند تا نکات مثبت هر یک را با توجه به شرایط مختلف حاکم در مکانهای مختلف، استخراج و نکات منفی آنها را هم جدا و با استفاده از سیستم منظم آموزشی در سطح بین المللی، آئینی مطلوب با هر اسمی که بشریت را خوش آید در سطح جهان گسترش یابد و در طول زمان اصلاح هم بشود( چنین چیزی در مورد ورزش تا حدودی انجام شده). نظارت عمومی هم که از این پس از لطف تکنولوژی پیشرفته امکان پذیر خواهد بود و دستگاههای کنترل هم که می تواند از این پس در خدمت همه چیز قرار بگیرند. فقط به عنوان اشاره عرض کنم که فرض کنیم دستگاه دروغ سنج بگونه ای گسترش پیدا کند که دیگر برای کسی امکان دروغ گفتن وجود نداشته باشد می دانید اگر فقط کسی نتواند دروغ بگوید چه انقلابی در روابط انسانها بوجود می آید؟! ثانیا به مذهبی ها عرض کنم که : همه میدانیم آنچه تاکنون بعنوان دین الهی در سرزمینهای مختلف روی زمین مطرح شده است هنوز نتوانسته است مسائل موجود را حل کند و همه ی مومنین این ادیان هم منتظرند تا در آینده بلکه فرجی اتفاق بیافتد و مسائل حل شود. و این دوران انتظار هم مشخص نیست چه مدت باشد و حتی همین موضوع انتظار هم ابزاری شده است برای جنگ و نزاع و سوء استفاده ی بعضی ها ، آیا فکر نمی کنید که شاید بهتر باشد یک تجدید نظر کلی در نوع نگاه خود به مذهب خود و دیگران بنمائید . آیا نمی بینید دین و مذهبتان ابزاری شده در دست بدترین آدمها که هر یک خود را بهترین می دانند و مردم عادی قربانیان جنگ بین مدعیان ادیان و مذاهب شده اند؟ مگر حاکمین کاخ سفید که رابطه ی خوبی هم با پاپ اعظم دارند مدعی مذهبی بودن نیستند؟ مگر در اینطرف کره زمین در کشورهای مسلمان بیشتر حاکمین خود را خلیفه ی خدا ویا آیات خدا نمی دانند؟ شما که مدعی هستید دینتان بهترین است و همه مردم دنیا باید از آن پیروی کنند، فکر می کنید مردم عادی دنیا چگونه می توانند از بین شما یکی را انتخاب کنند؟ پس شاید وقت آن رسیده باشد که قبول کنید شاید راهی که میروید بیراهه است. می خواهم با توجه به اینکه من فقط با اسلام کمی آشنایی دارم و مسلمانها هم معتقدند دینشان آخرین و تکمیل ترین دینهاست این دین را مثال بیاورم.و این سوال را مطرح کنم که در اینکه دین اسلام دینی است الهی و شامل و کامل برای تمام بشریت و تمام دورانها چقدر اطمینان وجود دارد؟! اصلا چند نفر در حال حاضر در سرتاسر دنیا سراغ دارید که با علم نسبتا کامل ، به این موضوع اعتقاد دارند و دین خود را نه بطور موروثی بلکه از راه مطالعه ی دقیق و پی بردن به حقانیت آن پذیرا شده باشند؟ چرا نگوییم محمد خود مبتکر و واضع دین خود بوده است؟ این موضوع نه تنها از اهمیت و بزرگی محمد نمی کاهد بلکه بسیار هم بر اهمیت او اضافه می کند. چرا که از مقام پیغام بری صرف به مقام خلاقیت یک راه و روش زندگی ارتقاء پیدا می کند. این موضوع از مقام و منزلت خدای محمد هم نمی کاهد ، چرا که خود محمد و هر چه از اوست متعلق به خدای محمد است و خود او انسان را خلیفه ی خود بر روی زمین قرار داده است و این وظیفه ی جانشین هر مقام می باشد که در غیاب او بجای او اقدام کند والا چه لزومی داشت او را خلیفه بنامد. ( تصورم بر اینست که بعضی ها خواسته اند سایر افراد را از این مقام خلع نمایند تا خود را خلیفه بنامند و دیگران را فرمانبردار). قرار نیست که همه ی صاحبان اندیشه از محصلین مکاتب خاصی باشند، همانطور که همه محصلین مکاتب گوناگون هم اندیشه های نو نیافریدند. گاهی اوقات تفکر زیاد و عمیق در احوال زمین و موجودات آن و مطالعه ی رفتار و عکس العملهای موجودات، در طولانی مدت، افکار بدیع در انسان ببار می آورد. چهل سال تفکر کم نیست ، چهل سال در گیری با تجاربی که هر یک می توانسته انسانی را از پای در بیاورد . در آن محیط تقریبا وحشی، برای کسی که از داشتن پدرو مادر محروم بوده و خود می بایست گلیم خود را از آب بیرون بکشد می توانسته از سالها تحصیل در دانشگاه هم بیشتر تجربه کسب کند. او که در آن محیط وحشی ابزار خشونت را در دست نداشته این شانس را بدست آورده است که از فکر خود استفاده کند تا برای مسائل راه حل بیابد. شاید بهمین خاطر است که بسیار توصیه به تفکر می کند. عیب ما انسانها این است که با تفکر بیگانه ایم و در دنیای شلوغ اطرافمان کمتر وقت تفکر عمیق پیدا می کنیم. ولی آیا محمد به دروغ به مردم می گفت اینها کلمات خداوند است که توسط جبرئیل به او الهام شده است؟ . نه شاید هم واقعا تصورش چنین بوده که این کلمات و جملات به او الهام می شود. چرا که خود او هم شاید باورش نمی شده که در آن فضای آلوده و عقب مانده عربستان شخص درس نخوانده ای بتواند دارای افکاری آنچنانی باشد که قادر به اینگونه تراوشات باشد. لذا بر اساس تصورات قبلی اش فکر می کرده به او مستقیما وحی می شود. همینکه این افکار را پذیرا می شده و آنها را نجات بخش انسان زمان خود می دانست نشان می دهد که ذهنی کاملا روشن داشته است. و اگرغیر از این بود مانند بسیاری که او را بواسطه ی همین حرفها مسخره می کردند می توانست ندای وجدان خود را انکار کند و پذیرا نباشد. همانطور که همین الان هم مثلا همین آقایانیکه برای آمدن امام زمان روز شماری می کنند، هر چند وقت یکبار یک مدعی ارتباط با او و یا خود او را به دار مجازات می فرستند و معلوم نیست کی و چگونه می توانند یکی را در نهایت به امام زمانی قبول کنند. شاید هم می دانسته که بدون وصل کردن خود به نوعی خدا نمی توانسته نظر مردم آنزمان را به خود جلب کند. یکی ازدلائل الهی بودن قرآن را این می دانند که هیچکس دیگر نمی تواند مثل آن جملات را با آن زیبایی و فصاحت بیاورد. خوب معلوم است که اگر قرار باشد جملات دیگری بهمان زیبایی و فصاحت و معنا باشد جز خود آن جمله نمی شود ، و باید رونوشت شده باشد. اصلا می شود در بین میلیونها کتابی که تا حال نوشته شده است دو تا پیدا کنیم که توسط دو نویسنده ی مختلف نوشته شده باشد و کاملا مثل هم باشند؟ خود ما هم اگر در حال تفکر باشیم گاهی چیزهایی به ذهنمان می رسد که اگر بلافاصله آنرا یادداشت نکنیم و زمان از آن بگذرد دیگر نمی توانیم عین آنرا بخاطر بیاوریم و با همان حالت بنویسیم. بدیهی است کسانی هستند که واقعا در نوشتن و استفاده ی درست و بموقع از کلمات موجود در زبانها مهارت فوق العاده دارند و حتی در صحبت کردن آنها انسان تعجب می کند چگونه چنین زیبا می گویند. تازه اگر کسی در زمان ظهور اسلام نبوده که بتواند عین آن جملات و یا بهتر از آنها را بیاورد کجا معلوم در آینده حتی پس از هزاران سال هم کسی پیدا نشود که بهتر از آنرا بیاورد؟ ولی در آنزمان محمد بهترین حرفها را بر زبان جاری می کرد. و بهمین دلیل هم نظر عامه ی مردم را بخود جلب کرد و مردم ستمدیده و غیر ظالم با وحدت زیر پرچم او سعی کردند خود را نجات دهند. بسیاری از تعالیم محمد جنبه ی اخلاقی دارند که با خلقت نوع انسان هماهنگی دارد و در هر زمان می تواند کاربرد داشته باشند. ولی بعضی دستورالعملها مخصوص همان زمانست که برای اصلاح امور آنزمان بوده است و شاید فعلا کاربردی نداشته باشند. اصلا مگر محمد با در دست داشتن کتاب پیامبری خود را اعلام کرد؟ تا آنجا که ما شنیده ایم قرآن مجموعه ی گفته های محمد است که بعدها توسط کسانی که آن گفته ها را بخاطر داشته اند جمع آوری شده و چه بسا عین گفته ها نباشد. تازه بعضی ها هم مدعی هستند که کلمات اصلی محمد که توسط علی جمع آوری شده در دست نیست و مثلا توسط امام زمان ارائه می گردد. این آقایان نمی گویند که اگر کتابی در دست نباشد اصلا بود و نبودش چه تفاوتی دارد و اگر خدای محمد می خواست دستورالعملهایش را با این کتاب به مردم ارائه دهد، چه نیازی به این چنین قائم موشک بازیها داشت؟! . تا آنجا که من توجه کرده ام بیشتر جاهایی که در قرآن کلمه کتاب آمده است، منظورش مجموعه ای از نوشته های روی صفحات کاغذ بهم پیوسته نیست. بلکه منظورش هر موجود مشهود در عالم است.که قابل مطالعه و تفکر در مورد آن است. بلی با مطالعه ی دقیق موجودات عالم می توان به راز هستی پی برد و نظم و قانونی را که در هر پدیده وجود دارد مورد مطالعه قرار داد و آموخت که همه ی پدیده ها و اعمال و رفتار و عکس العملها از قانون خاصی که در خود آنها نهفته است پیروی می کند و می توان پی برد به این حقیقت که آنچه در مورد تقدیر و سرنوشت و پاداش و مکافات اعمال تصور می شود واقعیتی است نهفته در خود آنها که در قانون خلقت وجود دارد. این قانون است که همه باید سعی کنند یاد بگیرند تا در سایه ی این دانش و پیروی از اصول لایتغیر آن به سعادت واقعی نائل شد. حالا اسم این خالق و قانون آنرا هر چه می خواهید بنامید. دیگر نه احتیاج به تعصب کور کورانه است و نه انکار نسیجیده . بلکه قبول واقعیت ، همانگونه که هست. اگر هستی بصورتی عالمانه درک شود اختلافات کم و وحدت ممکن می گردد. وحدت پیرامون اصول واقعی. شاید یکی از عوامل نا کامی اینگونه ادیان در هدایت مستمر انسانها در مسیری عقلانی، اصرار پیروان آنها بر الهی بودن و تغییر ناپذیر بودن آنها و تحمیل برداشتهای خود همراه با انحرافات آن بر جامعه ها و جلوگیری از رشد تفکرات نو بوده است. ادامه ی روند کنونی نمی تواند منجر به یافتن راه حلی برای مسائل موجود بشر باشد. همانطور که می بینیم در این زمان که دانش انسانها نسبت به گذشته بسیار رشد نموده است و عقل انسانها آمادگی پذیرش حقیقت را پیدا کرده است ، هنوز هم اداره ی جوامع بشری و کنترل انسانها در تقریبا تمام کشورها در دست کسانیست که نمی توان گفت دغدغه های بشر دوستانه دارند و دنیا را از دید منافع شخصی و گروهی می نگرند. و اغلب هم بر بال نا آگاهی توده ها سوار هستند و این حاکمان نا اهل توده ها را در دام تعصبات مذهبی و غیر مذهبی گرفتار نموده و خود بر امواج تعصبات سواری می کنند. در این میان هستند صاحب فکرانی که توانایی اثر گذاری بر جوامع خود را دارند و می توانند توده ها را که آلت دست حکمرانان خود خواه قرار گرفته اند را راهنما باشند. ولی متاسفانه اینگونه افراد نیز بیشتر گرفتار اختلافات عقیدتی هستند. عده ای بنام دیندار وعده ای بنام بی دین گرفتار جدل با همدیگر بر سر واژه ها هستند. حتی اختلاف در درون گروههای هم مسلک هم بگونه ایست که آنانرا از تاثیر گذاری بر روی توده ها محروم کرده و نتوانسته اند افکار عمومی را به خود جلب کنند. عده ای را می بینیم که مدتها بر سر واژه هایی چون مردم، ملت ، خلق، توده و مرزبندیهایی از نوع زبان و موقعیتهای جغرافیایی ایجاد اختلاف می کنند. و عده ای را می بینیم که حتی بر سر تفسیر یک جمله ی مکتوب، اختلافی بطول ازسیاهی تا سفیدی دارند. امروزه اداره ی امور کشورهای مستقر بر روی کره ی زمین عموما دردست کسانی قرار دارد که اعتقاد باطنی به هیچیک از مذاهب و مسلکهای رایج ندارندو فقط با سوء استفاده از تعصبات ملتها نسبت به مذهب و مسلک خود، سعی در ادامه ی وضعیت موجود و تسلط بیشتر خود بر دیگران دارند. و از آنجا که تا بحال نتوانسته اند اختلافات مذهبی را بر طرف نمایند و یا اینکه اصلا نخواسته اند این کار را بکنند، مثلا در جوامع متمدن به این نتیجه رسیده اند که هر کس اجازه داشته باشد اعتقادات مذهبی خود را داشته باشد و در اینمورد کسی مزاحم دیگری نگردد. با این وجود می بینیم که همین قانون هم مراعات نمی شود و چه بسا همین بهانه ای قرار می گیرد برای اقدامات سرکوبگرانه و تجاوز کارانه. دینی که اکنون بر جهان مسلط است دینی است که " سیاست" نام گرفته است. عجب است که خود سیاستمداران هم اغلب به عنوان یک چیز نجس به آن نگاه می کنند و بعد از بازی با آن و گول زدن مردم، اغلب شنیده شده است که می گویند حالا بیائید سیاست و سیاست کاری را بگذاریم به کنار و کار مثلا عاقلانه انجام دهیم. این برای اینستکه آنچه بنام سیاست کاری انجام می شود نه تنها با حقیقت فاصله دارد بلکه با دروغ و مکر و حیله همراه شده است و برای همین است که از هر ابزاری از جمله دین و مذهب و تعصبات موجود در انسانها استفاده می کند.باید کاری کرد تا سیاست که همان راه اداره ی اموراست،منزه و در دست انسانهای نیک اندیش و خیرخواه قرار گیرد و نظارت هوشمندانه ی همگانی مستدام گردد. تا کی باید ظلم انسانها بهمدیگر تحت عنوانهای دین و مذهب و مسلک و زبان و عنوانهایی از این قبیل ادامه پیدا کند؟ من یکی از راه حلهای خروج نوع بشر از این وضعیت غم انگیز را تعصب زدایی نسبت به هر گونه تصورات غیر علمی و گسترش اخلاق حقیقت یابی در آحاد ملتهای روی زمین می دانم. و در مرحله ی اول باید با ایراد شوکی قوی بر همه ، مخصوصا متعصبین، آنانرا به فکر کردن وادار کنیم تا این ذهنیت در آنان ایجاد شود که هنوز تا درک حقیقت فاصله داریم و برای رسیدن به حقیقت احتیاج به هم فکری تمام آحاد بشریت داریم و هر گونه فکر جدید راباید مورد بررسی دقیق قرار دهیم وخود را از آشنایی با فکر دیگران محروم نکنیم و برای طرح سوالات هیچ حدو مرزی جز اخلاق قائل نشویم . چرا که ممانعت از طرح سوال و نپرداختن به آنها همان تعصب کور است . اخیرا در یکی از مصاحبه های آقای دکتر سروش، مطلبی مطرح کردند به نام منع(اینهیبیشن) ، و اینکه " هر نظام فکری با خودش یک امتناع تفکر می آورد. این مفهوم كه از فیزیولوژی پاولوف می گیریم واقعا در نظام های فکری هم مصداق دارد.هر نظام فکری یک فضاهایی را باز می کند، یک فضاهایی را می بندد." بنظر من لزومی ندارد چنین باشد. اصلا اگرمبنای پاولوف همان مثالی باشد که اشاره کرده اند شاید مبنای درستی نباشد. می گویند " برابر این مفهوم، وقتی وارد کاری می شویم ، خودبخود سیستم عصبی مان، ما را از کارهای دیگر منع می کند و مثال می زند که وقتی پای را ستتان را پیش می گذارید، سیستم عصبی شما پای چپتان را از پیش آمدن نگه می دارد، چون در غیر اینصورت شما می افتید". چرا اینجور به موضوع نگاه کنیم؟ ما هر وقت راه می رویم و یا می دویم به هریک از اعضاء بدنمان فرمان خاصی می دهیم. این نیست که هر وقت پای راست را جلو می بریم سیستم عصبی پای چپ را عقب نگه دارد. این خود مائیم که توسط سلسله اعصابمان به پای چپ می گوییم تو همانجا باش تا آماده ی حرکت بعدی شوی. و اگر اراده کنیم می توانیم با هر دو پا بپریم و افتادنی هم در کار نباشد. این ماییم که نوع عمل را مطابق توانایی و قدرت خود انتخاب می کنیم. پس این چنین نیست که عدم طرح سوال و نپرداختن به بعضی سوالات پدیده ای محتوم باشد و نباید چنین محدود کننده هایی وجود داشته باشند. چرا که تا سوالی در ذهن شکل نگیرد و اظهار نشود، پاسخی دریافت نمی شود و پیشرفتی حاصل نمی شود. بخاطر دارم زمانی را در خردسالی که به مناسبت هایی شاید در ایام عزاداریهای محرم و صفر گاهی در ذهنم درگیر موضوعاتی مربوط به امامان می شدم و در آن بازیهای ذهنی بچه گانه گاهی فکری منفی نسبت به چیزی که بنام امام از آن شنیده بودم در ذهنم می گذشت ولی بلافاصله زبانم بکار می افتاد و با خود کلمه ی استغفرالله را چند بار تکرار می کردم تا آن ذهنیات از من دور شود و گناه کار نشوم. آری تعصبات از هر نوع معمولا از دوران طفولیت در انسانها شکل می گیرند و چنانچه محیط و فضای فکری غالب در اطراف انسان تغییر نکند برای همیشه در ذهن می مانند و اگر عوامل تقویت کننده هم در سنین مختلف به آن بیفزایند می توانند به مراحل خطرناک هم برسند. و در صورتیکه محیط و فضای فکری غالب هم بطور ناگهانی دچار تغییر عمده شود، تغییرات شخصیتی فرد ممکن است بگونه ای دیگر شکلی منفی بخود بگیرد. و اینها همه نتیجه ی مطرح نشدن سوالات و نشنیدن پاسخ مناسب می باشد. اینست که تعصب زدایی را میتوان مقدمه ای بر حقیقت یابی شمرد تا در کنار آموزشهای مقدماتی لازم ، ذهن بشریت را برای مطالعه و تحقیق در یافتن اصول هر چه صحیح تر راهنمای زندگی، آماده کرد. چنین تغییراتی البته چیزی نیست که یک شبه ایجاد شود. ولی مخصوصا در دنیای امروز کاری است شدنی و با همکاری خوش فکران و سوادداران جامعه های دین دار و بی دین و با استفاده از تکنولوژیهای موجود سهل الوصول می باشد خوشبختانه امروز رشد فکری مردم به اندازه ای هست که دیگر برای قبول کردن اینگونه مسائل احتیاج به معجزه نداشته باشند. ولی تا زمانیکه مردم دین و مذهب خود را وحی الهی می دانند چگونه می شود این تعصبات را از بین برد. و این بسیار طبیعی است که چنانچه هر یک از ما عقاید خود را عین حقیقت و متصل به خالق مطلق بی عیب و نقص بدانیم، نسبت به آن تعصب بورزیم و عمل به آن را افتخار بدانیم. بهمین دلیل است که ضرورت نوعی هماهنگی در بین کلیه ی باسوادان جهان احساس می شود تا به پیروان همه ی ادیان و مذاهب تفهیم شود که هنوز هیچ دلیل قانع کننده ای وجود ندارد که ادیان وحی مستقیم الهی باشند و در عین حال از آنجا که همه ی آنها ریشه در تفکرات اشخاص برجسته دارند، دارای نکات مثبتی می تواند باشند که هر یک در زمانی مثمرثمر بوده و چه بسا بسیاری از تعلیمات ادیان هنوز و شاید برای همیشه آموزنده و مفید باشند. و این وظیفه ی همه ی مردم می باشد که با مطالعه و توجه به عقاید مختلف بهترین آنها را انتخاب و به کوشش خود در تکمیل و یافتن راههای بهتر زندگی ادامه دهند. و از آنجا که حاکمین فعلی کشورهای مختلف چنین تغییراتی را در راستای منافع خود نمی دانند. لازم است خوش فکران عالم وظیفه ی پاکسازی ادیان و جمع آوری نکات مثبت هر یک رادر یک مجموعه ، و تکمیل آن با سایر یافته های متفکرین، راهی جدید در پیش پای انسانیت قرار دهند بطوریکه راه جدید هم مشمول تعصبات جدید نشود و راه را برای اصلاحات هوشمندانه باز بگذارد. یکی از مشکلاتی که در رابطه با درک مطالب منتسب به ادیان وجود دارد، تفاسیر مختلف و گاها ضد و نقیض آنهاست.و ظاهرامترجمین و مفسرین، آشنایی کافی به زبان و فرهنگ زمان ظهور ادیان ندارند. مثلا اگر به ترجمه ها و تفاسیر مختلف قرآن نگاه کنید، گاهی به تفاسیری برمی خوریم که چنان تلخ و ناپسند است که اگر با همه ی شکرهای موجود هم مخلوطش کنیم نمی شود هضم آنرا قبول کرد. در مقابل افرادی مثل آقای بنی صدر هم هستند که تفسیر شان از مطالب، کمتر جای سوال باقی می گذارند. ولی با توجه باینکه شیاطین و شیادان راحتتر بر مردمان متعصب دستیابی پیدا می کنند،و آنانرا از حقایق دور نگهمیدارند، تفاسیر اینچنین هم اغلب در لابلای کتابها و نوشته ها محصور می مانند. همين امشب كه در حال ختم این نوشته بودم در لابلای اخبار شنیدم که این آقای احمدی نژاد در سخنرانی دیروز خود گفته : " خلاصه ی همه ی خوبی های عالم را در فرهنگ انتظار می یابیم و برای مهندسی فرهنگ راه و چاره ای جز فرهنگ مهدویت نداریم." می خواهم به ایشان بگویم این بسیار کوته بینی است که خوبیهای عالم را در چیزی بیابید که هر چند وقت یکبار یکی را بعلت مدعی شدن آن به مکافات میرسانید. اگر هم خواستید و توانستید فرهنگ آینده را مهندسی کنید مفاهیم بسیار مهمتری در اسلام هست که باید به آن توجه کنید. اگر می فهمیدید. مفاهیمی که در کلمات و عباراتی چون: الله اکبر، خلیفه الله، و ان الانسان لفی خسر ، الی الذین آمنوا و .... وجود دارد میتواند بالاتر از آن باشد که شما درک می کنید . اجازه بدهید من که احتمالا از نظر شما کافر محسوب می شوم و پس از اینکه یکی از نوشته هایم به دفترتان رسید دستور مسدود شدن وبلاگ صادر شد، برای شما بگویم که چگونه فرهنگ سازی را از دین خود یاد بگیرید: نوع انسان در خور اینست که در نگاهش به آینده و یافتن مسیر پیشرفت، توجهش به چیزی بسیار بهتر از آنچه دارد باشد . نگاه مسلمان باید به الله باشد و باید اول الله خود را بشناسد تا از جمله الذین آمنوا گردد والا همیشه ضرر خواهد کرد. و شناخت هم بدون علم به او، میسر نمی گردد و بدون علم و شناخت ایمان حاصل نمی شود. ایمان آوردن به زبان نمی تواند ایمان واقعی باشد، چرا که هر آن ممکن است دستخوش تغییر گردد. پس علم به الله ، کلید ایمان واقعی و در نتیجه دوری از خسران است. حال چگونه می شود به الله علم پیدا کرد. الله که دیدنی نیست. پس باید او را از راه شناخت مخلوقاتش شناخت . شناخت مخلوقات الله یعنی علم پیدا کردن به راز هستی و قوانین حاکم بر آن و این چیزیست که مومنون باید در وحدت با همدیگر و تلاش همگانی کسب کنند. در این مسیر شناخت است که انسان هر چه بیشتر به عظمت خالق پی می برد و با علاقه و لذت بیشتر بسوی درک خالق می شتابد و چون همیشه الله اکبر است ، پس پیشرفت محدوده ای نمی شناسد و انسان به رشد خود ادامه میدهد تا راز جاودانگی در بهشتی را که خود قادر به ساخت آن می شود کشف کند و به دیار موعود برسد. والا اگر تصور می کنید با محدود کردن دیگران و قتل و کشتار مردمی که در دین شما بعنوان اشرف مخلوقات شناخته شده اند، به وحدت می رسید، و وحدت را در فرمانبرداری از یکنفر تعریف کنید، این همان راه جهنم است که شما در پیش دارید. اصلا فکر می کنید اگر بفرض، خدا بهشت را برای کسی آماده کرده باشد، امثال شما ها می توانند در بهشت زندگی کنند؟ بهشتی که آدم را بخاطر یک اشتباه کوچک از آن راندند، فقط جای انسانهای کامل است که راه زندگی در آنرا یاد گرفته باشند. و بخاطر داشته باشید که شما هنوز صبحانه خوردن را هم یاد نگرفته اید! با توجه به اینکه اشاره ای هم به موضوع اختلاف برانگیزی زبان کردم، میخواهم عرض کنم که زبان یک وسیله ی ارتباط افراد بشر با همدیگر است و نمی توان گفت زبانها نسبت به هم برتری دارند . البته ممکن است برای یادگرفتن زبان غیر مادری بعضی زبانها از زبانهای دیگر آسانتر باشد . و یا اینکه مخصوصا از زمانی که علم و تکنولوژی در بعضی مناطق جهان به سرعت پیشرفت کرده زبانهای رایج در اینگونه مناطق، از نظر لغوی گسترش زیادتر پیدا کرده باشد.البته در مصاحبه ها و مباحثات هر کس به زبان مادری خود بهتر و راحتترمی تواند مفهوم خود را برساند و باید هر کس از این حق برخوردار باشد که در محیط خود بتواند با زبان خود ارتباطات روزمره ی خود را بر قرار کند.ولی از آنجا که نوع بشر برای پیشرفت و ادامه ی زندگی به همدیگر احتیاج دارند، لازم است بهرصورت ممکن زبان همدیگر را بفهمند و موضوع زبان بین المللی هم بر همین اساس است . البته از آنجا که یافته های فکری تاریخی ملتها که حاوی تجارب آنها در طول تاریخ ثبت شده ی روی زمین می باشد و شامل همان چیزهایی که تحت عنوان ضرب المثلها ، خرافات، ادیان و بطور کلی ادبیات هر ناحیه به آنها اشاره می شود و انتقال این ادبیات که تجربه نوع بشر بوده است به آیندگان لازم وضروری می باشد، باید سعی شود که هیچ زبانی منقرض نشود. خصوصا اینکه کمتر ترجمه ایست که پیام اولیه را بطور صد در صد در زبان دیگر قادر به بیان باشد و این وظیفه ی همه ی مردم است که از زوال زبانها در اقصا نقاط گیتی جلوگیری کنند. و در یادگیرفتن زبان دیگران و یاد دادن زبان خود به دیگران کمک کنند و لزومی ندارد بگونه ی متعصبانه به بعنوان زبان من و یا زبان ما با آن برخورد شود و مستمسکی بر ایجاد اختلاف بین انسانها گردد . اگر این موضوع هم بهمین شکل درک شود.دیگر اختلاف زبان موجب اختلافات مشکل ساز نمی گردد. بهر حال امیدوارم با توجه به محدودیت وقتم و کمبود بضاعت نگارندگی ام توانسته باشم مطلبی قابل تامل و نقد ارائه کرده باشم و بتواند مفید واقع شود.